چکیده: جعفر پناهی: متاسفانه توان تحملِ صاحبان قدرت در کشور من به پایینترین حد خود رسیده است. تا جایى که تحمل ِیک فیلم یا یک روزنامه مستقل را ندارند. حتى به تازگى وبلاگ نویس گمنامى همچون «ستار بهشتى» را که وبلاگاش روزانه حداکثر هشت نفر بازدیدکننده داشت، بازداشت و بعد از چند روز جسدش را به خانوادهاش پس دادهاند. همان کارى که در تظاهرات سکوت سه سال پیش با «امیرجوادى فر» دانشجوى سینما و چندین تن دیگر کردند. بسیارى از وکلاى دستگیر شدگان را به زندان انداختند که «نسرین ستوده» نمونه ى بارز آن است….
جعفر پناهی، کارگردان ایرانی که به همراه نسرین ستوده جایزه ساخاروف به وی اعطا شده در پیامی به مراسم اهدای این جایزه تصریح کرد: متاسفانه توان تحملِ صاحبان قدرت در کشور من به پایینترین حد خود رسیده است. تا جایى که تحمل ِیک فیلم یا یک روزنامه مستقل را ندارند. حتى به تازگى وبلاگ نویس گمنامى همچون «ستار بهشتى» را که وبلاگاش روزانه حداکثر هشت نفر بازدیدکننده داشت، بازداشت و بعد از چند روز جسدش را به خانوادهاش پس دادهاند. همان کارى که در تظاهرات سکوت سه سال پیش با «امیرجوادى فر» دانشجوى سینما و چندین تن دیگر کردند. بسیارى از وکلاى دستگیر شدگان را به زندان انداختند که «نسرین ستوده» نمونه ى بارز آن است.
به گزارش ندای سبز آزادی، مراسم اهدای جایزه ساخاروف ۲۰۱۲ یا جایزه حقوق بشر اروپا، روز چهارشنبه بدون حضور نسرین ستوده و جعفر پناهی، برندگان ایرانی این جایزه برگزار شد.
در این مراسم که روز چهارشنبه در پارلمان اتحادیه اروپا در استراسبورگ فرانسه برپا شد، شیرین عبادی، فعال حقوق بشر و برنده ایرانی جایزه صلح نوبل، از طرف نسرین ستوده، وکیل مدافع زندانی در ایران، جایزه او را دریافت و پیام خانم ستوده را نیز قرائت کرد. همچنین نامه جعفر پناهی توسط «کوستا گاوراس» کارگردان شهیر فرانسوی خوانده شد.
متن کامل نامه «جعفر پناهی» در پی میآید:
خانمها و آقایان؛ سلام و پوزش از اینکه برخلاف میلم نتوانستم، در این جمع حضور پیدا کنم. نمیدانم من باید پوزش بخواهم یا دیگران!…
به هر حال، به رسم معمول وظیفه خود مى دانم که از بانیان و برگزارکنندگان اینجایزه تشکر کنم. همچنین درودِ من به «آندره ساخاروف» که با مبارزات آزادى طلبانهاش، خود دلیلى شد براى دوباره گفتن از انسان و حقوق اولیه ى آن…
دو سال پیش، پس از دریافت حکم محکومیتم، دوستى به من گفت: «مى دانى معنى این حکم چیست؟! این پیغامى است به تو، باید از کشورت بگریزى و هرگز باز نگردى.» نمیدانم واقعا پیام ِ این حکم همین بود یا نه؟ اما اگر چنین بود، چرا باید از کشورم که عاشقانه دوستش دارم مى گریختم. این عشق فراتر از مرزهاى جغرافیایى است. مگر نه اینکه من، فیلمساز اجتماعىام؟ فیلمسازِ اجتماعى از جامعه اى که در آن زندگى مى کند الهام مى گیرد تا اثر خود را بیافریند. این آفرینش محصول تجربه ى سالها زندگى و درک و لمس، با گوشت و پوست و احساسِ هنرمند از آنجامعه است. یا باید مى گریختم یا منتظر مى ماندم تا حکم به اجرا درآید. اما آنچه مسلم بود، این بود که دیگر نمى توانستم همانند تمامی فیلم هایِ قبلیم، دوربینم رابه درون اجتماع ببرم. مگر مى شود فیلمساز فیلم نسازد؟
مى دانستم فیلم نساختن براى فیلمساز یعنى مرگ تدریجى. حتى اگر جسارت مى کردم، مخفیانه و مضطرب در جاى محدود وبسته فیلم مى ساختم، باید منتظر عواقباش مى بودم. چرا که این حکم، همچون شمشیر «داموکلس» همواره بالاى سرم خواهد بود. حال پرسش این است، چرا توان تحملِ حکومتها و صاحبان قدرت روز به روز کم و کمتر مى شود؟ در طول تاریخ،نژاد، رنگ، جنسیت، زبان، مذهب، عقاید سیاسی و یا هر دست آویز دیگر بهانه اى بوده تا گروهی از انسانها، عرصه را به جمع کثیر انسانهاى دیگر تنگ کرده و تحمل حضور آنها را در کنار خود نداشته باشند.
متاسفانه توان تحملِ صاحبان قدرت در کشور من به پایینترین حد خود رسیده است. تا جایى که تحمل ِیک فیلم یا یک روزنامه مستقل را ندارند. حتى به تازگى وبلاگ نویس گمنامى همچون «ستار بهشتى» را که وبلاگاش روزانه حداکثر هشت نفر بازدیدکننده داشت، بازداشت و بعد از چند روز جسدش را به خانوادهاش پس دادهاند. همان کارى که در تظاهرات سکوت سه سال پیش با «امیرجوادى فر» دانشجوى سینما و چندین تن دیگر کردند. بسیارى از وکلاى دستگیر شدگان را به زندان انداختند که «نسرین ستوده» نمونه ى بارز آن است.
نمونه هاى گسترده اى از این بى عدالتىها را مى شود در ایران و یا برخى کشورهاى جهان برشمرد که اکنون چنین قصدى ندارم. چرا که معتقدم هنرمند بعد از دغدغه هنرى، آدمها را در هر شرایطى چه صاحب قدرت و جه فاقد قدرت، به عنوان «انسان» مى نگرد. از این رو بیشتر به بیانِ زیبایى متمایل است تا زشتى. اما اگر به خود مى قبولاند تا تصویگر زشتى باشد از آن بابت است که با بیانِ زشتىها تلنگرى بر وجدان خفتگان بزند تا به خود آیند و جهت زدودن زشتىها تلاش کنند. هنرمند سلاح برنداشته تا بر علیه کسى بجنگد، تنها سلاح هنرمند، هنرش است.
اکنون ترسم فراتر از حقوق اولیه بشر است. ترسم از جنگ است و قصدم، بیان یک تصویر. تصور کنید روزى برسد که حتى در موزهها هم اثرى از آثار هنرى دیده نشود و کلکسیون سلاح هاى کشنده جاى آنها را در مقابل دیدگان انسان هاى مسخ شده، بگیرد. شاید این تصویر به گمان برخى غیر وافعى به نظر آید، اما به راحتى مى تواند به واقعیتی انکار ناپذیر تبدیل شود و همه ى ما آن را بپذیریم. چرا که اکنون بیش از هر زمانى توان تحمل قدرت هاى جهانى کم شده و هر لحظه بیشتر بر طبل ِشومِ جنگ مى کوبند. گویى اراده ى این قدرتها به گسترش زشتى هاست. عدم تحمل و بعد از آن جنگ، چنین راهى را هموار خواهد کرد. شاید تصوّرى نظیرِ همین تصویر غیر واقعى بود که «آندره ساخاروف» را واداشت تا پس از اختراعِ اولین بمب هیدروژنى و امکان کاربرد و قدرت تخریب آن، خود به مخالفت با جنگ برخیزد. فراموش نکنیم هر جنگِ کوچکى مى تواند در آینده زاینده ى جنگ هاى بسیارى گردد. که در آن صورت تنها چیزى که به حساب نخواهد آمد، حقوق اولیه ى بشر است.
و در پایان من این جایزه را تقدیم مى کنم به مبارزان بى نام و نشان صلح و آزادى که به دلیل گمنامى نامشان در هیچ جا ثبت نمى شود.
جعفر پناهى
تهران، آذرماه
از: کلمه