خبرنامه گویا: در یک سال اخیر، پس از انتشار نوار صوتی آیتالله حسینعلی منتظری درباره کشتار زندانیان سیاسی در تابستان ۱۳۶۷؛ در جمهوری اسلامی رویکرد تازهای نسبت به رویدادهای سیاسی دهه ۶۰ اتخاذ شده است.
مسئولان رژیم اسلامی که پیش از این درباره رویدادهایی چون کشتارهای دهه ۶۰ و کشتار گسترده زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷ سکوت پیشه کرده بودند با دستور علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی این سکوت را شکستند تا با هر وسیلهای جایگاه «قربانی» و «جنایتکار» را تغییر داده و حکومت را مظلوم جلوه دهند.
آنها از یک سو دستگاه تبلیغاتی خود را در بخش فرهنگی با ساختن فیلمهایی چون «ماجرای نیمروز» به راه انداختند و از سوی دیگر بلندگوها را در اختیار تمام کسانی قرار دادند که به شکلی در سرکوبها و کشتارهای دهه ۶۰ شرکت داشتند تا این دهه را به «دهه مظلوم نظام» تبدیل کنند.
مصاحبههایی که خبرگزاری تسنیم در این زمینه منتشر میکند در چارچوب همین پروژه «رهبری» برای تغییر جایگاه «قربانی» و «جنایتکار» است.
در زیر یکی دیگر از این مصاحبهها را میخوانید.
***
تسنیم – سردار فروتن اولین سخنگوی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و رئیس زندان اوین در دهه ۶۰ به بیان ناگفتههایی از این دهه شامل همراهی با شهیدان بهشتی و لاجوردی و برخوردش با منافقین و غیره پرداخت.
گروه سیاسی خبرگزاری تسنیم ــ عباس کلاهدوز و محمدعلی سافلی: قرار مصاحبه را در یکی از روزهای ماه مبارک رمضان در خانهاش گذاشتیم. قبل از اینکه برسیم، مقابل منزلش منتظر ما ایستاده بود. مصاحبه از ساعت ۱۰ صبح آغاز و تا ۴ عصر بهمدت ۶ ساعت ادامه پیدا کرد؛ گرچه موضوع مصاحبه دهه ۶۰ بود و محور آن، عملکرد جلادان آن دوره یعنی منافقین، اما نمیشود با عضو شورای عالی فرماندهی سپاه در اوایل انقلاب و اولین سخنگوی این نهاد انقلابی صحبت کنی اما یک دوره تاریخ انقلاب را مرور نکنی.
سردار یوسف فروتن از قدیمیهای جنگ و جهاد است. او پیش از انقلاب اسلامی از فعالان دانشجویی در آلمان و عضو اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان اروپا بود و کنار شهید بهشتی به فعالیت میپرداخت. در ایران نیز همراه با گروه فلاح (یکی از گروههای هفتگانه سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی) به فعالیت پرداخت.
وی همزمان با پیروزی انقلاب به عضویت سپاه در آمد و اولین سخنگو و روابط عمومی این نهاد انقلابی و عضو شورای فرماندهی سپاه بود. فروتن در دو مقطع سال ۶۳ و ۶۷ مسئولیت زندان اوین را بهعهده داشت و از نزدیک با منافقین و شبکه آنها در زندان در ارتباط بود.
در اثنای مصاحبه تابلویی به ما نشان میدهد که تصویر شهدای خانوادهاش در آن نقش بسته است. مادر و برادر و ده نفر از اعضای خانوادهاش در موشکباران صدام در سال ۶۵ یکجا شهید شدند.
خبرنگاران سیاسی تسنیم در سلسله گفتوگوییهایی در قالب تاریخ شفاهی با شاهدان، ناظران و راویان عینی دهه ۶۰ که خود در زمره نقشآفرینان تاریخ انقلاب اسلامی هستند به ناگفتهها و کمترگفتههای این دهه با تمرکز بر اقدامات جلادان آن دوره یعنی منافقین خواهند پرداخت. در این میان هر کدام از این راویان در کسوتهای مختلف در دهه ۶۰ قرار داشتهاند؛ بهطور مثال یکی عضو تیم حفاظت مسئولین بوده، دیگری در مقام قاضی و حاکم شرع نشسته بود، آن یکی مسئولیت زندان اوین را بهعهده داشته و دیگری از مسئولان امنیتی وقت بوده است.
تسنیم: باسلام و تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید. در انتهای دهه چهارم انقلاب هستیم و نگاهی به گذشته نشان میدهد که در این ۴ دهه شاید بیش از یک قرن بر ملت ما گذشته است. در این بین، دهه ۶۰ دهه پرتلاطم و پرماجرایی بود. درباره این دهه اخیراً رهبر معظم انقلاب در سخنرانیشان در حرم امام راحل (ره) فرمودند “دههی ۶۰، یک دههی مظلوم است…. دههی فوقالعاده مهم و حسّاس و درعینحال ناشناخته و اخیراً بهوسیلهی برخی از بلندگوها و صاحبان بلندگوها مورد تهاجم؛ دههی ۶۰ را مورد تهاجم قرار میدهند. دههی ۶۰، دههی آزمونهای بزرگ و دههی پیروزیهای بزرگ است. “، بهنظر شما دهه شصت چه ویژگیهایی دارد که رهبر انقلاب توجه ویژه به آن را گوشزد کردند؟
– بسمالله الرحمن الرحیم. اگر تاریخ ۳۰۰ سال گذشته را دقیق ورق زده و مورد مداقه قرار دهیم و اتفاقات این ۴ دهه را با ۴۰۰ــ۳۰۰ سال گذشته مقایسه کنیم، آنوقت متوجه میشویم که این ۴ دهه بهراستی بیشتر از چند قرن بر ما گذشت. ویژگیهای دهه ۶۰، دو بعد دارد، طرف جنایتها و طرف دیگر شکوفاییهای آن دهه. اولین مطالبی که باید عرض کنم این است که تاریخ باید با دقت و بهشکل صحیح تدوین شود. اگر ما نتوانیم تاریخ را بهدرستی تدوین کنیم، باید بگویم که به نسلهای آینده خودمان بهنوعی خیانت کردهایم. این خیانت ممکن است آگاهانه باشد یا ناآگاهانه که گونه دوم بسیار شایع است. ضربهای که ما تاکنون بهعلت تدوین نادرست تاریخ خوردهایم، بسیار زیاد بوده است. تکرار، یکی از مسائل مهم است بهخلاف اینکه میگویند موضوعی زننده است ولی اگر ما در قرآن نیز توجه کنیم درمییابیم که قرآن نیز نوعی تکرار است. حتی پیامبران همواره در حال تکرار مطالبی بودند که از جانب خدا به آنها وحی شده بود.
شما از اول قرآن نگاه کنید، میبینید که تمام فرازها و فرودها در سورههای مختلف قرآن نوعی تکرار است که در حال بیان تاریخ است، مثلاً قصه منافقین، اصحاب خوب و اصحاب بد را بیان میکند، چون ما انسانها اصولاً فراموشکار هستیم باید مطالب برایمان تکرار شود. از اوایل ۵۷ تا دهه ۶۰ آنقدر اتفاقات عجیب در کشور افتاده که هزاران صفحه کتاب باید برای آن نوشته شود بنابراین دهه شصت دو رو دارد؛ یک رو خوشیها و پیروزیها و مثبتها وشکوفاییها و یک روی دیگر ظلمها و جنایتها و نامردیها.
اگر ما در دهه ۶۰ توسط منافقین نزدیک به ۱۷ هزار شهید دادیم اما ۱۷ هزار شهید در مقابل آنچه به دست آوردیم چیزی نیست، البته از دست دادن این هموطنان برای ما بسیار دردآور بود.
بگذارید صحبتهایم را در این زمینه با ذکر مثال و داستانی برایتان تعریف کنم؛ حضرت امام در مقطعی که بنده مسئول زندانها بودم و تعدادی از سران حزب توده را زیر نظر داشتم مانند کیانوری و همسرش (مریم فرمانفرماییان) پرتویی، عمویی، نامهای به گورباچف نوشتند.
ماجرای جملهای که برای همسر کیانوری در زندان سخت تمام شد
* مریم فرمانفرماییان که در ضربه واحد اطلاعات سپاه به حزب توده و بعدها شاخه نظامی آن در ۱۷ بهمن ماه ۱۳۶۱ دستگیر شد؟
بله دقیقاً؛ خاطره اولین برخوردم با این زن جالب است. او زن مغرور و متکبری بود که در زندان او را تنها برای هواخوری بیرون میآوردند. در همان روز اول مسئولیتم در اوین حین سرکشی از بندها دیدم او را تنها در محوطه آوردند. به او گفتم “اسمتان چیست؟ “، با یک غرور و تکبری گفت “نمیشناسی من چهکسی هستم! “، گفتم “کی هستی؟”، گفت مریم فرمانفرماییان. خواهری که مسئول بند او بود به من گفت “این خانم، همسر آقای کیانوری است.”، گفتم همان «سوسیال امپریالیست معروف»؛ این جمله من خیلی برای خانم مریم فرمانفرماییان سخت تمام شد. مکتب سوسیالیسم که روشن است و مکتب امپریالیسم هم روشن است اما سوسیال امپریالیست قابل درک نبود که با ازدواج این دو نفر قابل درک شد (کیانوری از بزرگان سوسیالیسم بود و فرمانفرماییان از بزرگان امپریالیسم.)، ازدواج این دو از برگهای عبرتانگیز تاریخ است.
ماجرای گریه و تعبیر جالب یک تودهای باسابقه برای امام خمینی در زندان
وقتی امام به گورباچف نامه نوشتند، عمویی را که افسر زمان رزمآرا بود، صدا کردم، کسی که نزدیک ۲۹ سال از عمر ۶۱ساله خود را در زندان سپری کرده بود. به او گفتم “نظرت راجع به این نامه چیست؟ “.
خدا را شاهد میگیرم که پس از این سؤال من، چندین دقیقه گریه کرد و مدام به حزب توده لعن میکرد. هفت یا هشت بار لعن فرستاد. پس از آن حرف عجیبی به من که مسئول زندان و از مسئولان نظام بودم، زد. به من گفت که “شما نمیفهمید که امام خمینی چه شخصیتی دارد”! گفتم “چطور این حرف را میزنی؟ “، گفت “زیرا {امام} خمینی مانند شطرنجبازی ماهر، در حالی که بیش از ۲۰۰ سال شرق و غرب تلاش کردند که علیه اسلام حرف بزنند تا اسلام را به انزوا ببرند، ولی ایشان با جابهجایی مهرهای موفق شد شرق و غرب را کیش و مات کند.
او در ادامه گفت “من که این خانم (مرحوم مرضیه دباغ عضو هیئت اعزامی امام به شوروی) را نمیشناسم اما امام خمینی با فرستادن زنی بهعنوان سفیر خود تمام تبلیغات گسترده و چند دههای شرق و غرب را علیه اسلام مبنی بر اینکه اسلام به زنان بیتوجه است و آنها را آدم حساب نمیکند خنثی کرد”. این مطلب را فردی تودهای برجسته میزند!
در ادامه عمویی گفت که “امام خمینی درباره شوروی بهقدری اطلاعات دقیقی دارد که گویی هر روز در کاخ کرملین رفتوآمد میکند و فروپاشی شوروی قطعاً بهزودی محقق خواهد شد”. او میگفت “طرح پروفسور نپ ــ که در حقیقت ایدئولوگ استالین و لنین بود و به طرح یوگوسلاویها فائق شد ــ حدود ۳۰ــ۲۵ میلیون آدم کشتند یعنی قتلعام چند ده میلیونی تا موفق شدند. در شرایطی که در کل جنگ ما کمتر از ۳۰۰ هزار نفر شهید شدند. انقلابی که کل دنیا را دگرگون کرد آنهم با ۲۰۰، ۳۰۰ هزار شهید با اینهمه پیروزی با شوروی که برای برقراری امپراطوری خود ۲۰، ۳۰ میلیون نفر را کشت، واقعاً قابل قیاس است؟! “.
* این اتفاقات از عظمت امام و انقلاب و جزو برگهایی از کتاب دهه ۶۰ یا بهتر بگویم تاریخ معاصر کشور است؟
– بله؛ بهنظرم دهه ۶۰ تاریخ دنیا را عوض کرد. خیلیها در مورد حضرت امام (ره) تعابیر گوناگون به کار میبرند و میگویند “تاریخ را اصلاح کرد”، بعضی میگویند “تاریخ را ورق زد و صفحه دیگری از تاریخ را خواند” ولی من میگویم امام (ره) کتاب تاریخ سیاسی، اجتماعی، انسانی، فرهنگ را عوض کرد. او تاریخ و مکتب انبیاء الهی را زنده کرد. در مکتب امام (ره) که همان مکتب انبیاء الهی است الفاظ معنی واقعی خود را پیدا کردند.
آن زمان که بنده سخنگوی سپاه بودم، حضرت امام در رابطه با موضوع بسیج تازه فرمان داده بودند و رسانههای خارجی مدام درباره شعار ارتش ۲۰میلیونی بسیج از من میپرسیدند که “شما سلاح برای تجهیز این ارتش ۲۰میلیونی از کجا تأمین کردهاید؟ ” بنده هم گفتم که “ما مسلح هستیم! به سلاحی تجهیز شدهایم که شما غربیها نمیتوانید آن را درک کنید”. آنها فکر میکردند این اسلحه مثلاً کلتی چیزی است نمیدانستند که سلاح ما الله اکبر است.
فالاچی به من گفت “میخواهم به کردستان بروم تا شهادت را ببینم”
اوریانا فالاچی که برای مصاحبه با امام به تهران آمده بود، به من گفت “من میخواهم بروم کردستان. ارتش به من اجازه نداد و خواستم که از طریق مکاتبه با سپاه بروم و به من گفتند باید با شما هماهنگ کنم”. از او پرسیدم “کردستان برای چه میخواهی بروی؟ “، گفت “میخواهم شهادت را ببینم”. من خندهام گرفت. بعد سؤالی از او پرسیدم که جا خورد، گفتم “باید مادر باشی تا تو شهادت و شهید شدن را از نزدیک حس کنی. شهادت قرص نیست که من به تو بدهم. شما وقتی اعتقاد نداشته باشی تصور میکنی که او خودکشی کرده”. این واقعیات برای دهه ۶۰ است که باید تدوین شود. دهه ۶۰ معادلات کلی دنیا را دگرگون کرده است.
هیچکدام از دولتمردان واقعیات دهه ۶۰ را نفهمیدند
* بهنظرتان علت فراموشی رخدادهای تاریخی چیست؟ چرا با توجه به اینکه تنها ۳۰ سال از پایان دهه شصت میگذرد، رهبر انقلاب به عوضشدن جای شهید و جلاد هشدار میدهند؟
– ما در تدوین تاریخ دهه ۶۰ ناموفق بودهایم، دو دلیل دارد؛ یکی اینکه کار خیلی سنگین است و دوم اینکه ما ضعیف عمل کردهایم. بسیاری از وزرا و رؤسای جمهور ما نمیتوانند دهه ۶۰ را بفهمند، تعارف که نداریم!
بسیاری از دولتمردان ما، واقعیات دهه ۶۰ را نفهمیدند البته اینکه نمیفهمند از کمهوشی آنها نیست بلکه اعتقاد قلبی ندارند. این موضوع را باید گفت و خجالت هم نکشید. بنده قصد توهین به این افراد را ندارم البته کار سنگینی است چرا که نزدیک به ۳۰۰ سال کشور را ویران کردند. از فرهنگ گرفته تا اقتصاد، بنابراین ما سالیانی باید زحمت بکشیم تا عقبماندگیها جبران شود ولی این دلیل نمیشود که رئیس جمهورها نیز کمکاری نکرده باشند. دهه ۶۰ را پیرزنی میفهمد که ۱۰ عدد تخممرغ را که دارایی او بود برای جبهه میفرستاد. دهه ۶۰ را بچهبسیجی میفهمد که جان خود را فدای این انقلاب کرد.
ماجرای شهادت نوجوانی که مادرش دختر شایسته زمان شاه و پدرش کارمند فرح بود
در خاطرات شهدا هست که نوجوانی ۱۵، ۱۶ ساله چون میان بچههای بسیج بوده و معارف محدودی از دین را یاد گرفته بود، میرود و در راه حفظ ارزشهای این انقلاب شهید میشود، این در شرایطی است که مادر این نوجوان دختر شایسته زمان فرح و پدر او کارمند دفتر فرح بود و نام او مدتها مخفی بود و وقتی که سراغ پدر و مادر او میروند والدین او میگویند “ما چنین پسری نداریم و فرزند ما در حال حاضر آمریکا است”، در نهایت معلوم شد که او از خانه فرار کرده بوده و به جبهه میرود. دهه ۶۰ چنین جوانانی را درست کرد.
آن روی سکه نیز در دهه ۶۰ وجود داشت. اشخاصی کاملاً انقلابی که حتی در بحث لانه جاسوسی اقدامات ارزندهای انجام داده ولی وقتی مسئولیتی به آنها داده شد کم آوردند و منحرف شدند.
البته در دهه ۶۰ افرادی مانند بهزاد نبوی وجود داشتند که در زمان تأسیس سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی به شهید بهشتی که در قید حیات بود، فحش میداد و بنده به این رفتار او اعتراض کردم. بنده با مرحوم مهندس بازرگان آشنا بودم و میدانم که وی چطور در زمان شاه زندانی و محاکمه شد ولی چرا اتفاقی افتاد که اینها از مسیر انقلاب منحرف شدند؟ چه شد که شهید فلاحی که آموزشهای شاهنشاهی را به آموزشهای دینی ارجحیت میداد، بهیکباره در ۷ تیر با لباس نظامی و پای بدون کفش و اشکریزان در مراسم تشییع جنازه شهدای ۷ تیر داخل مردم حضور پیدا میکند و تمام آن خصلتهای نظامی را زیر پا میگذارد؟ دهه ۶۰ این رویشها را هم داشت.
انحراف خوئینیها از مسیر انقلاب
از طرفی دیگر موسوی خوئینیها اینهمه سخنرانی انقلابی در لانه جاسوسی انجام داد، چه اتفاقی افتاد که افرادی مانند او از مسیر منحرف شدند؟ شهدای دهه ۶۰ هرگز نباید فراموش شوند. هر فردی که باعث فراموشی دهه ۶۰ شود به شهدای آن دوران خیانت کرده است. باید اتفاقات آن دوران برای مردم تشریح شود.
* با تشکر از صحبتهایتان درباره دهه شصت، کمی به سوابق حضرتعالی پیش از انقلاب بپردازیم. شما در آن دوران علاوه بر تشکلهای دانشجویی، با سازمان مجاهدین خلق هم ارتباطی داشتید؟
– من از اول سازمان مجاهدین را کم و بیش میشناختم و خیلی از مواقع دفاع هم میکردم. این مسائل البته برای همان اوایل بود. رابطه تشکیلاتی نداشتم. هیچوقت بهعنوان عضوی از این سازمان نبودم و تنها طرفداری میکردم. باید بگویم که بنده از ابتدا وارد جریانها بهشکل کامل و تماموقت نمیشدم.
وقتی از شکنجه کردن حسن و محبوبه یا برادران رضائیها و… خبردار شدم، از چگونگی مبارزات افرادی چون بدیعزادگان، سعید محسن و… خبردار میشدم، خیلی تحسین میکردم و بهخاطر دارم که بهدور از چشم صاحبخانه در سرمای زمستان شهر هامبورگ آلمان از اطاق بیرون میرفتم و گاهی در برف برای مدتی مینشستم و به خودم نهیب میزدم که “تو کجا و اینها کجا؟ چطور میتوانی در اطاق گرم و تختخواب گرم بخوابی؟! “
پس از جریان شهادت شریف واقفی ما متوجه انحرافات مجاهدین خلق شدیم. بعدها نیز متوجه شدیم که نهضت آزادی و جبهه ملی نیز به همین صورت دارای انحرافاتی شده، افرادی چون بنیصدر هم جزو این افراد منحرفشده بود.
نقطه اشتراکمان با کنفدراسیون مبارزه علیه رژیم شاه بود
* در زمانی که شما در خارج کشور تحصیل میکردید، دو گروه مبارز ایرانی بین دانشجویان وجود داشت، یکی کنفدراسیون دانشجویان خارج از کشور و دیگری اتحادیه انجمنهای اسلامی اروپا. تفاوت این دو گروه در چه بود و آیا برخوردی با بچههای کنفدراسیون داشتید؟
– بله؛ یکی بچههای اتحادیه انجمنهای اسلامی در اروپا بود که ما جزو آنها بودیم و دیگری کنفدراسیون که در کنفدراسیون از هر طیفی وجود داشت و نقطه اشتراکشان با ما مبارزه علیه رژیم امپرالیستی شاه بود.
اتحادیه انجمنهای اسلامی در اروپا توسط دکتر بهشتی تشکیل شده بود. از اعضای آن اتحادیه که همدورهای ما بودند میتوان از آقایان دکتر خاتمی، نمازی، نواب و محمودزاده نام برد. در آن زمان بحث و جدل و دعوا با گروههای چپ و غیره بسیار رایج بود و اغلب به درگیری هم ختم میشد ولی بنده هم بشخصه با این گونه بحثها موافق نبودم چرا که خروجی قابل توجهی نداشت.
اتحادیه ۲ یا ۳ جلسه نشست سالیانه و چند جلسه منطقهای و سمینارهای گوناگون داشت که ما در این سمینارها از آقایان بنیصدر، قطبزاده، آقای دکتر حبیبی و دکتر بهشتی دعوت میکردیم که افراد ذکرشده سخنگویان ما بودند.
همسر و دختر بنیصدر تقیدی به مسائل شرعی نداشتند
* گویا در جایی گفته بودید در همان سفرهای بنیصدر به آلمان میدیدید که خانواده او مسائل شرعی را رعایت نمیکنند؟
– بله؛ ما با بنیصدر که از فرانسه به هامبورگ میآمد آشنا بودیم، خانواده او مثلاً دخترش فیروزه از همان ابتدا به اصول دینی پایبند نبود و در نوع لباس پوشیدن و ظاهر به هیچ عنوان اسلامی عمل نمیکرد. خانم او روسری سر میکرد ولی اصولاً اعتقادی به اسلام نداشت. ولی در آن روزها بحث ما بر سر نوع پوشش خانواده او نبود موضوع ما با او بر سر مسائل فکری و فرهنگی کلان بود.
هاشمی رفسنجانی گفت “با ساواک صوری همکاری کن!”
* پس از دوران دانشجویی فعالیت شما در دوران انقلاب اسلامی چگونه پیش رفت؟
– من اواخر سال ۱۳۵۶ به ایران آمدم. رشته اول بنده نقشهکشی عالی و رشته دوم تأسیسات بود. بنده تمام واحدهایم را پاس کرده بودم ولی پایاننامه خود را تنظیم نکرده بودم، در همین شرایط بهدلیل اینکه ساواک از فعالیتهای من علیه رژیم شاه در هامبورگ خبر داشت و میدانست که من فرد تحصیلکردهای هستم، سعی در جذب من داشت و میخواست که بهنوعی جاسوس آنها در هامبورگ باشم.
به هر حال طی مشاورهای که با مرحوم هاشمی رفسنجانی داشتم، او به من گفت “عیبی ندارد، شما برو تعهد بده تا به فعالیتهایت بتوانی برسی”. به او گفتم “اگر تعهد بدهم پایم گیر میشود” و او گفت “من هم از این تعهدات زیاد دادهام! اتفاقی برایت نمیافتد”، مثلاً میگفت “من تعهد دادم روی منبر سخنرانی نکنم ولی ایستاده سخنرانی کردم”. (میخندد)
آنها از من تعهد گرفتند که خبرهای انجمن را در خارج از کشور به آنها بدهم. ساواک وقتی فهمید من به آنها بهشکل صوری تعهد دادهام در همان هامبورگ مرا تهدید کردند و گفتند که روزگارم را سیاه خواهند کرد، همین کار را هم کردند تمام مدارک تحصیلی و سوابق تحصیلی من و خانمم را ضبط کردند و اجازه فعالیتهای اجتماعی به ما ندادند. این شرایط حاکم بود تا اینکه به ماههای پیروزی انقلاب نزدیک شدیم و رفته رفته وضعیت مملکت بهطور کلی دگرگون شد. دوستانم به من پیشنهاد دادند که فعالیتهای سیاسی را کنار بگذارم و مدیر فنی یک کارخانه شوم. بنده نیز قبول کردم تا اینکه وضعیت بهگونهای تغییر کرد که فضای باز سیاسی اتفاق افتاد.
آقای دکتر بهشتی مرا دعوت کرد و به من گفت که کسانی که میخواهند برای پیروزی انقلاب کار کنند باید تمام تعلقات خود را کنار بگذارند، به همین دلیل بنده نیز از مسئولیتم در کارخانه استعفا دادم و عضو ستاد راهپیماییهای بزرگ شدم. تقریباً ۵ الی ۶ قطعنامه راهپیمایی را خواندم و بعد از نماز عید فطر معروف در قیطریه بهعنوان عضو ستاد استقبال از امام انتخاب شدم و پس از آن عضو ستاد کمیته مرکز و معاون آقای مهدوی کنی شدم. در همان روزها بود که آن ۷ گروه معروف سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را تشکیل دادند که بنده نیز بههمراه آقای الویری جزو گروه فلاح بودم. بعد از آن پیشنهاد حضور در سپاه به من شد و بنده عضو رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شدم.
اولین اعلامیه تشکیل سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی
* آقای الویری هم عضو شورای فرماندهی سپاه بود؟
– الویری که مسئول یکی از آن ۷ گروه مورد نظر شورای انقلاب بهنام فلاح بود، عضو سازمان مجاهدین انقلاب شد. من هم عضو گروه فلاح بودم. تازه مدت کمی بود که این سازمان اعلام موجودیت کرده بود یعنی ماههای اول ۱۳۵۸. در همان زمان بود که بنابر دستور حضرت امام (ره) قرار شد تشکیلات نظامی مورد اعتمادی بهنام سپاه ایجاد شود. با توجه به اختلافنظرها در آن مقطع قرار شد هر یک از اعضای این گروه (سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی) یک نفر را برای شکل دادن سپاه پاسداران به شورای انقلاب معرفی کنند.
آقای الویری برای راهاندازی سپاه از قبل اقداماتی کرده بود و در طرح تشکیلات سپاه اقدام کرده بود، من را بهعنوان نفر مربوط به فلاح برای تشکیلات سپاه معرفی کرد و از تاریخ ۵۸. ۲. ۲ که سپاه پاسداران رسمیت پیدا کرد من بهعنوان عضو شورای فرماندهی سپاه معرفی شدم و آقای الویری از این تاریخ در سپاه هیچ حضوری نداشت.
بهعبارت دیگر آقای الویری قبل از رسمیت یافتن و یکپارچه شدن سپاه در طرح اولیه حضور داشت ولی بعد از تاریخ ۵۸. ۲. ۲ که سپاه رسمیت پیدا کرد او هیچ نقشی نداشت و بهجای او از گروه فلاح من بودم.
* در همین جای بحث، سؤال ما این است که زمینههای شکلگیری سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در ابتدا مقابله اسمی و رسمی با سازمان مجاهدین خلق بود، گرچه بعدها و در دهه ۷۰ جریان چپ این تشکیلات، سازمان جدیدی با نام مجاهدین انقلاب درست کردند که کاملاً منحرف از مسیر انقلاب بودند. نظر شما در این باره چیست؟
شهید مطهری گفت “مجاهدین خلق نه التزامی به خلق دارند و نه جهاد”
ببینید آن روز که شهید مطهری آمدند و جلسه شورای انقلاب بود، ایشان گفت “منافقین (مجاهدین خلق) از اول منافق بودند و ما باید تشکیلاتی را بهوجود آوریم و تمام القابی که اینها بهدروغ روی خود گذاشتهاند را از اینها بگیریم، مثلاً خلق برای قرآن است، مجاهد برای قرآن است و این گروه که هیچ التزامی به قرآن و خلق خدا ندارند، نباید از این القاب بهنفع خود سوء استفاده کنند”.
پس از مدتی ما متوجه شدیم که ۷ گروه شاخص مبارز با هماهنگی بزرگانی چون شهید مطهری، گروهی واحد را تحت عنوان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی تشکیل دادند و با اضافه کردن پسوند اسلامی به سازمان ایجادشده مرز میان خود و مجاهدین خلق را بیشتر نشان دهند.
بهزاد نبوی علناً به شهید بهشتی توهین میکرد
البته بنده در جلسات سازمان بهدلیل توهین علنی به آیتالله بهشتی از طرف بهزاد نبوی، بهنشانه اعتراض با دلخوری و بحث با آنها جلسه را ترک کردم و دیگر در جلساتشان شرکت نکردم. بعد از آن ماجرا بحث تشکیل سپاه شد و قرار شد که در جلسهای در پادگان امجدیه یک نفر از هرکدام از گروههای هفتگانه بهنمایندگی از گروه متبوعشان انتخاب شوند و شورای نمایندگی کل سپاه را ایجاد کنند.
الویری جزو کسانی بود که از فلاح انتخاب شده بود ولی چون علاقهای به فعالیتهای نظامی نداشت، نام مرا بهجای خود مطرح کرد. در جلسهای که بنده حضور نداشتم شهید مطهری گفتند که من را نمیشناسند ولی شهید بهشتی که با بنده و فعالیتهایم آشنایی داشت مرا تأیید کرد، از آن زمان حکم به نام من صادر شد و اولین اطلاعیه سپاه را در تاریخ ۵۸/۲/۲ بنده بهعنوان مسئول روابط عمومی کل سپاه صادر کردم و به پلیس اعلام کردیم که هر گروه دیگری بهغیر سپاه اعلامیه بدهد از لحاظ قانونی اعتبار ندارد.
بنیصدر من را از شورای فرماندهی سپاه اخراج کرد و بعدها پیشنهاد کرد معاون فرهنگیاش شوم
* در آن مقطع یعنی حضورتان در سپاه، شما از مخالفان بنیصدر بهشمار میرفتید. علت اختلاف شما با بنیصدر که منجر به خروجتان از شورای فرماندهی سپاه شد، چه بود؟
– من در مقطعی بهشکل همزمان هم رئیس ستاد سپاه بودم و اداره آن را انجام میدادم و هم عضو شورای فرماندهی کل سپاه و همچنین سخنگو و مسئول روابط عمومی سپاه بودم و پس از مدتی مسائل بنیصدر پیش آمد. بنده با بنیصدر اختلافاتمان از پاریس شکل گرفته بود و در دوران ریاستجمهوریاش نیز بهدلیل بحث بر سر فرماندهی کل سپاه که او قصد داشت ابوشریف را بهعنوان فرماندهی کل انتخاب کند و ما موافق نبودیم، بنده را اخراج کرد.
در دوران ریاستجمهوری با اینکه مرا میشناخت ولی چون قصد جذبم را داشت به من پیشنهاد معاونت فرهنگی ریاستجمهوری را قبل از آقای گرمارودی داد. حتی آقای روغنی زنجانی به من گفت که “من حکم تو را هم زدهام” ولی بنده قبول نکردم و از این حکم سر باز زدم. بر سر جریان ابوشریف دوباره بحث میان ما بالا گرفت که در نهایت هم آقای مرتضی رضایی بهعنوان فرماندهی کل سپاه انتخاب شد. ایشان که فرمانده شد آمد پیش من و گفت که “بنیصدر گفته شما را از ستاد اخراج کنم اما من شما را از کل سپاه اخراج نمیکنم”، همینطور هم شد و بنده از ستاد منفک شدم اما در سپاه ماندم ولی محسن رضایی را نتوانست اخراج کند. البته فرماندهی مرتضی رضایی هم ۶ ماه بیشتر طول نکشید.
قبل از اینکه به این شکل بنده از ستاد اخراج شوم بنیصدر در جلسه شورای عالی امنیت موضوع اخراج مرا مطرح کرده بود. آیتالله خامنهای که آن زمان نماینده امام در شورای عالی امنیت بودند در همان روزها پیش من آمدند و گفتند که “بنیصدر در شورا مطرح کرده است تا شما، محسن رضایی و محمودزاده را از سپاه اخراج کنیم”. بنده در جواب ایشان گفتم که “نظر شما چه بود؟ “، آقا نیز با لحنی جالب گفتند که “ما به او خندیدیم و گفتیم که ما خودمان حکم به عضویت آقای فروتن دادهایم حال خودمان اخراجشان کنیم؟ “.
خلاصه بعد از مدتی فرمانده سپاه لرستان شدم و پس از آن حکم فرماندهی دوکوهه را گرفتم که موضوع اصفهان پیش آمد و آقامحسن به من گفت که “باید فرمانده منطقه دو بشوی”. بعد از آن رئیس زندانها و مسئول زندانهای تهران که زندان اوین هم شامل آنها بود، شدم. دفتر من نیز اوین بود و پس از آن یک مدت کوتاه دوباره رئیس ستاد مرکزی سپاه شدم. پس از آن مدیرعامل بنیاد تعاون سپاه شدم و بعد از این سمت، بهعنوان عضو هیئت مدیره اتکا منصوب شدم.
پس از جنگ نیز یک مدت مسئولیت زندانها را مجدداً بهعهده گرفتم و آخرین مسئولیت من مشاور عالی وزارت دفاع در دوره آقای نجار بود. پس از آن نیز بازنشسته شدم.
ادعاها علیه لاجوردی منافقانه است/ چرا شهید لاجوردی اصرار داشت میز کارش شیشهای باشد؟
* سال ۶۳ و یک بار هم در سال ۶۷ در سازمان زندانها مسئولیت گرفتید، در این مقطع با مرحوم شهید لاجوردی چقدر مراوده داشتید؟ امروز برخی جریانات منحرف از انقلاب همنوا با منافقین ادعاهایی علیه ایشان و نحوه مدیریت خشن او بر زندانها و زندانیها مطرح میکنند؟ شاهد مثال هم ادعاهای اخیر یکی از اعضای مرکزیت سازمان منحله مجاهدین علیه این شهید بزرگوار.
– از نظر من تمام این اظهارات منافقانه است چرا که من با شهید لاجوردی از نزدیک در ارتباط بودم و او را کاملاً میشناختم. ایشان شخصیتی کاملاً دوستداشتنی و رئوف داشتند. اتهاماتی که از طرف برخیها به ایشان زده میشود بهدلیل این است که خیلی از دوستان آنها که مرتکب جرم شده بودند توسط شهید لاجوردی دستگیر شده بودند.
شهید لاجوردی یک ویژگی منحصر به فردی داشت که بنده از شما میخواهم تا میتوانید این ویژگی را برای مردم تبیین کنید. شهید لاجوردی آدم بسیار خاصی بود. اولاً انسان بسیار زجرکشیده و بهاصطلاح کتکخوردهای بود. ثانیاً بسیار صبور و بسیار مهربان بود، از طرفی بسیار قانع بود. او یک میزی داشت که اصرار داشت این میز شیشهای باشد. مدام میگفت “همه باید بدانند که من منافق نیستم و زیرمیزی نمیگیرم”. این موضوعی است که کسی نمیداند.
علت دشمنی محسن آرمین و دوستانش با شهید لاجوردی ریشه در انفجار نخستوزیری دارد
علت اینکه افرادی چون محسن آرمین علیه عملکرد لاجوردی مدام در حال تخریب هستند خصومت با شهید لاجوردی بود که این خصومتها سابقه چندساله داشت. شهید لاجوردی اعتقاد به نقش داشتن برخی اعضای مجاهدین انقلاب در ماجرای هشت شهریور داشت. در جریان بمبگذاری در دفتر نخستوزیری تعدادی از اعضای گروه فلاح که بنده تا قبل از تشکیل سپاه با آنها همکاری میکردم دستگیر شدند و پس از اینکه این افراد را به ما سپردند هم من و هم آنها از دیدن یکدیگر بسیار تعجب کردیم.
مشکل من و لاجوردی با مجاهدین انقلاب بر سر عدماعتقاد آنها به ولایت فقیه است
من متوجه شدم چرا گروهی از اعضای سازمان مجاهدین تا این حد نسبت به شهید لاجوردی زاویه و دشمنی دارند. تمام مشکلات ما با این گروه از ابتدای تشکیل سازمان مجاهدین تا همین امروز بر سر اعتقاد نداشتن آنها به ولایت فقیه است.
یکی از ویژگیهای بارز او منافقشناسی بود، ۲، ۳ مرتبه با فردی نشست و برخاست میکرد درجه نفاق او را میسنجید. هر فردی درجهای از نفاق در وجودش دارد، مثلاً یک نفاق جزئی که در هر فردی میتواند باشد این است که موضوعات بیارزش را با اغراق بزرگ جلوه میدهد بنابراین منافق تنها آن شخصی نیست که اسلحه برمیدارد و مردم بیگناه را به خاک و خون میکشد.
ماجرای منافق توّابی که با تربیت شهید لاجوردی به جبهه رفت و شهید شد
شهید نورمحمدی جزو بازداشتشدگان و از اعضای منافقین بود که پس از دستگیری زیر نظر شهید لاجوردی دگرگون شد و با توبه کردن از فعالیتهای گذشته خود آزاد و بهعنوان بسیجی وارد جبهه کردستان و در آن منطقه شهید شد و پیکرش نیز در همان منطقه ماند تا تبدیل به شهیدی مفقودالاثر شود.
۹۹درصد عزل شهید لاجوردی از سوی شورای عالی قضایی سیاسی بود
* ماجرایی که شما را از سپاه پاسداران بهسمت اداره سازمان زندانها سوق داد چه بود؟
– جوّ زندانها با اعدام چند تن از سران منافقین متشنج شده بود و رسانههای خارجی نیز به کمک سازمانهای بهاصطلاح حقوق بشری آمده بودند تا نظام را برای اعدامهای سران منافقین تحت فشار قرار دهند. در دیوان عالی کشور آن زمان که سرانی همچون آیتالله اردبیلی و آیتالله صانعی بهعنوان جناح حقوقی و قضایی با شهید لاجوردی که دادستان بود، اختلاف نظر به وجود آمده بود، اختلاف نظرشان هم این بود که آقای لاجوردی میخواست برخوردها با آن دسته از منافقینی که بر نفاق خود اصرار داشتند، قاطعانه باشد، از طرفی آن دسته از توّابین را که از فعالیتهای خودشان نادم هستند رها شوند، از طرفی دیگر آقایان در شورای عالی قضایی تحت فشار جوّ خارج بودند و یک شایعهای هم شده بود که میگفتند شهید لاجوردی هم دادستان و هم رئیس زندان است.
در آن زمان نهتنها به آقای لاجوردی بلکه به اطرافیان ایشان مثل بنده هم اتهامات گوناگونی میزدند. از پاکی و صداقت شهید لاجوردی همین بس که ایشان پس از عزل در این سمت، در بازار، روسریدوزی میکرد تا بتواند روزی خود را در آورد درحالی که میتوانست در دوران مسئولیتش میلیونها تومان ثروت برای خودش جمع کند.
به هر حال اختلاف میان شورای عالی قضایی و آقای لاجوردی باعث شد که شورای عالی قضایی تصمیم به عوض کردن شهید لاجوردی گرفتند که ۹۹ درصد این ماجرا سیاسی بود. دلایل منطقی نداشت و بنده که در آن زمان فرمانده منطقه ۲ سپاه را تحویل داده بودم و مسئولیت سنگینی نداشتم بهجای شهید لاجوردی انتخاب شدم. در آن زمان سروصدای مفصلی از طرف آقای منتظری ایجاد شده بود.
آیتالله منتظری بسیار سادهلوح بود
* علت اینکه برخی مانند آیتالله منتظری علیه مرحوم لاجوردی اتهامتراشی میکردند چه بود؟ همچنین بهنظرتان چهعاملی موجب سقوط مرحوم منتظری شد؟
– نکتهای که میخواهم درباره خصوصیات شخصیتی آقای منتظری بگویم این است که ایشان انسان خوبی بودند ولی از طرفی شخصیتی بسیار بسیار سادهلوح داشتند. بنده در خصوص اتفاقات اصفهان و باند مهدی هاشمی و گزارشاتی که باید به ایشان میدادم بالای ۲۰ جلسه با ایشان داشتم بنابراین پس از اینکه بنده از فرماندهی منطقه ۲ مرخص شدم و آقای نمازی را بهجای خودم معرفی کردم، مسئولیت سنگینی نداشتم، آقای منتظری به فرماندهی کل سپاه دستور داد که “فروتن را بهعنوان رئیس زندانها بهجای آقای لاجوردی انتخاب کنید”.
پس از این ماجرا بود که چند روز بعد و در شرایطی که برای رفتن به مأموریت آماده میشدم آقامحسن به من زنگ زدند و فرمان آقای منتظری را به من ابلاغ کرد. من که حسابی جا خورده بودم به آقامحسن گفتم که “من اصلاً سابقه اداره زندانها را ندارم و آشنا نیستم با مسائل زندانها”. ایشان به من گفت که “دستور قائممقام رهبری است و باید قبول کنی”. بلافاصله به دفتر آقای منتظری تلفن زدم، تا رئیس دفتر ایشان که هادی هاشمی بود فهمید که بنده هستم، گفت که “آقا دستور دادند که شما رئیس زندانها بشوی”.
تأثیرپذیری آقای منتظری را برایتان با بیان این خاطره بازگو میکنم؛ ما در زندان با طلبهای بهنام مرتضوی که بهعنوان نماینده ایشان برای نظارت بر زندانها بود مشکلات فراوانی داشتیم. این طلبه رفتارهای نامتعارفی داشت و مدام از ما درخواستهای غیرقانونی داشت که من آنها را اجابت نمیکردم، به همین دلیل در یکی از جلساتی که با آقای منتظری داشتم ایشان به من گله کرد که “به من گزارشاتی رسیده که شما در مسیر نظارت سنگاندازی میکنید”. بنده نیز این اظهارات را تکذیب کردم.
خاطرهای جالب از سادهانگاری مرحوم منتظری
آقای منتظری در یکی از جلسات نامهای به من داد که پشت این نامه توسط یکی از افراد بانفوذ دفتر او که قصد خراب کردن بنده را داشت این جملات نوشته شده بود “یک خارجی در یکی از خیابانهای فرمانیه قصد خرید پاکت سیمان داشته است. مصالحفروش به او گفته بود «این سیمانها را دیگر ما نمیفروشیم بلکه مسجد توزیع میکند، بروید از مسجد بخرید». خارجی با تعجب به او گفته «مسجد که جای عبادت کردن است!». مصالحفروش نیز به او گفته که «مسجدیها را بردند دانشگاه». خارجی گفته بود که «دانشگاه جای استاد و دانشجو است». مصالحفروش نیز به او گفته که «نه آنها را بردند زندان اوین» خارجی با تعجب گفته «زندان که جای خلافکاران است». مصالحفروش گفته «خیر، خلافکارها سپاهی شدهاند!» ” در واقع آیتالله منتظری به یک جوک استناد میکرد که بگوید پاسدارها خلاف میکنند. ایکاش بنده این نامه را پاره نمیکردم چرا که میتوانست سند سادهلوحی ایشان باشد.
از آنجا که بنده عضو گروه فلاح که یکی از گروههای ۷گانه تشکیلدهنده سازمان مجاهدین انقلاب بودم و آقای لاجوردی نیز با سازمان و نگرش آن زاویه داشت در ابتدای آشنایی با من دید خوبی به بنده نداشت ولی مدتی که گذشت و با روحیات من آشنا شد دیدش نسبت به من عوض شد.
حکم مصطفی میرسلیم برای سردار فروتن جهت حفاظت از آیتالله خامنهای در دوران ریاستجمهوری
* چه شد که دوباره در سال ۶۷ مسئولیت سازمان زندانها را بهعهده گرفتید؟
– سال ۶۷ جنگ تمام شده بود، در آن زمان ابتدا رئیس زندانها آقای مجید انصاری بود که به بنده پیشنهاد کرد که رئیس زندان شوم و بنده قبول نکردم. در همان زمان آقای شوشتری میخواست وزیر دادگستری شود. مرحوم هاشمی جانشین فرمانده کل قوا در بحث مسائل جنگ و نیروهای نظامی بود، یعنی اشراف کامل به تمام فرماندهان نظامی کشور داشت به همین خاطر به آقای شوشتری گفتم که “آقای هاشمی قبول نمیکند که بنده بهعنوان یکی از فرماندهان سپاه این مسئولیت را قبول کنم”. ایشان گفت “اگر آقای هاشمی قبول کند چه؟ “، بنده نیز گفتم “اگر ایشان دستور دهد بحثش فرق میکند”. فردای آن روز که آقای هاشمی رئیس جمهور شده بود ولی هنوز بهشکل رسمی از ریاست مجلس به محل ریاست جمهوری منتقل نشده بود ایشان بنده را صدا زد و گفت “بیا با تو کار دارم”، همان جا فهمیدم که آقای شوشتری کار خود را کرده است.
بهمحضی که بنده وارد اتاق مرحوم هاشمی شدم به دو دقیقه نکشید که به من گفت “برو و ریاست زندانها را تحویل بگیر! “. هرچه خواستم طفره بروم نشد ولی ایشان گفت “جنگ تمام شده و شما باید این سمت را قبول کنی”، که پس از این جلسه من این مسئولیت را پذیرفتم.
۷، ۸ ماه که از مسئولیت من در امور زندانها در دوره دوم حضورم گذشت از این سمت مرخص شدم و پس از آن یک شورای مشورتی برای فرماندهی کل سپاه تشکیل دادیم. ۱۷، ۱۸ نفر بودیم که به آقامحسن مشورت میدادیم. یک روز خدمت مقام معظم رهبری رسیدم. ایشان فرمودند “الآن شما چه میکنید؟ “، به ایشان گفتم که “مشاور آقامحسن هستم”.
خاطرهای از دیدار با خواهر مسعود رجوی در زندان اوین
* در دورهای که در زندان بهعنوان مسئول حضور داشتید آیا بحث و گفتوگوهای دورهای با زندانیان گروهکی داشتید؛ اقدامی که شهید لاجوردی پایهگذار آن بود؟
– بله، این گفتوگوها بهصورت مرتب با زندانیان انجام میشد. بگذارید یک خاطرهای در این باره برایتان تعریف کنم. طبق معمول هر زندانی میتواند تقاضای دیدار با مسئولان زندان را داشته باشند، بر همین اساس یک بار منیره رجوی، خواهر مسعود رجوی از منافقین برجسته زندان تقاضای دیدار با من را کرده بود.
وقتی که وارد دفترمن شد من تعارف کردم و او نشست. دستور دادم چای و وسایل پذیرایی برای ما بیاورند. پس از چند دقیقه که از ملاقات من با او گذشت شروع به گریه کرد و از رفتار خوب من با خود احساس خجالت و تعجب کرد. من نیز به او گفتم “خیال کردی من میخواهم سر تو را ببرم؟ هر زندانی که پیش من میآید من چنین رفتاری با او میکنم”. او سپس گفت “حکم من اعدام است و میدانم که خانه من بهعنوان خانه تیمی کشف شده و شما هم نمیتوانید در حکم من تقاضای تخفیف بدهید اما قسم میخورم من فحشایی انجام ندادهام؟ “، گفتم “مگر اتفاقی افتاده؟ ” گفت “در بند به من تهمت فحشا میزنند”. گفتم “منافقین همزندانیهایت را میگویی؟ “، گفت “بله”.
در جواب گفتم “شما باعث این شدید که یکسری از همبندهایتان به راههایی کشیده شوند که هرزگی آنها هم جزوی از فعالیتهای اجتنابناپذیر آنان باشد، بنابراین اینها پیش خود میگویند «ما که در این سازمان به مسیر فحشا افتادیم قطعاً سرانمان هم پیش از ما آلوده این مسیر شدهاند» “.
در ادامه به او گفتم که “ما در آموزههای اسلام منطقی داریم که میگوید منافق با آتشی میسوزد که نه شعله دارد و نه تمام میشود بنابراین من برای شما کاری نمیتوانم بکنم. چون من هر دلیلی برای آنها بیاورم آنها قبول نمیکنند”. او گفت “پس من را بهخاطر دوری از این نیش و کنایههای همبندهایم به سلول انفرادی منتقل کنید”. بنده نیز به او گفتم که تقاضای خود را بنویسید تا ما به دادیار زندان که مسئولیت این گونه امور را بهعهده دارد منتقل کنیم. من بدون اجازه از دادگاه نمیتوانم شخصی را به سلول انفرادی منتقل کنم.
ضربه به توطئه شبکه منافقین زندانی در سال ۶۷ /رئیس زندان هم در پرونده آنها به هیئت ۳نفره مشورت میداد
* در سال ۶۷ و همزمان با عملیات مرصاد شبکه منافقین در درون زندانهای کشور فعال شدند تا همزمان با حضور منافقین در ایران آنها هم از درون زندان پس از ایجاد آشوب و پیوستن یارانشان به آنها مثلاً در سرنگونی نظام اسلامی و جایگزین کردن حکومت مجاهدین شریک باشند که اسناد آن نیز موجود است؛ با این حال کشف این توطئه و حکم قاطعانه و الهی امام درباره منافقین بر سر موضع در زندانها، این توطئه را خنثی و ضربه اساسی به سازمان وارد کرد که هنوز با گذشت نزدیک به ۳۰ سال از این ماجرا منافقین از آن یاد میکنند، سؤالمان مشخصاً این است با توجه به اینکه در آستانه سالگرد کشف و ضربه به این توطئه هستیم نحوه بررسی آن چگونه بود و در زندان با منافقین سر موضع چگونه برخورد شد؟
– رئیس زندان طبق قانون وظیفه نگهبانی و نگهداری زندانیان را دارد و دخالتی بهخصوص تا قبل از قطعی شدن حکم به پرونده ندارد، حتی در برخی موارد خبر از روند رسیدگی به پروندهها ندارد یعنی ممکن است زندانی به او تحویل داده شده باشد ولی او هیچ خبری از حکم او ندارد که اصطلاحاً به این وضعیت میگویند متهم زیرحکم است. تا زمانی که حکم صادر بشود ما تنها میتوانیم گزارشی از وضعیت رفتاری و معاشرتی خود متهم در زندان به دستگاههای بالایی بدهیم از این رو رئیس زندان در تخفیف حکم پس از صادرشدن حکم قطعی، میتواند تأثیرگذار باشد.
در بحث منافقین یک عده از زندانیهای آنها حکم گرفته بودند ولی حکمشان قطعی نشده بود که به اینها محکومین سر موضعی میگویند. اینها کسانی هستند که دو حالت دارند؛ یا شک دارند و هنوز قطعی نگفتهاند که “ما نادم هستیم” یا نگفتهاند که “ما چه جرایمی را انجام دادهایم”. عدهای دیگر هم هستند که سر موضع خودشان میمانند و اصلاً هم از کارهای خودشان پشیمان نیستند.
همانطور که گفتید پس از کشف توطئه آشوب در زندانها از سوی منافقین همزمان با عملیات مرصاد، هیئت ۳نفره از طرف امام برای بررسی منافقین سرموضع انتخاب شدند که این هیئتها وضعیت زندانیان سر موضع را با بررسی پرونده و همچنین صحبت با آنها مشخص میکردند و در انتها نیز از رئیس زندان درباره حکمی که صادر میکردند هم مشورت میگرفتند.
این موضوع را با قاطعیت میگویم که هیچ کس حق تعرض به زندانیان را نداشت و اتفاقی که ممکن بود بیفتد و منجر به صدمه به مجروحان شود طی مراحل تعقیب و گریز و درگیری با مأموران امنیتی دچار صدمه میشدند.
در زمان عملیات مرصاد من مسئول زندان اوین بودم. در این عملیات یک تعدادی از فراریان ارتش خودمان هم جزو دستگیرشدگان از منافقین بودند، حتی سرهنگ دوم ارتش هم بین آنها بود. البته کسانی بودند که بهمحض پیروزی انقلاب فرار کرده بودند نه اینکه در طول حکومت جمهوری اسلامی فرار کرده باشند.
همچنین ما افرادی داشتیم که بهعنوان رزمنده به جبهه رفته بودند ولی به هر دلیل پس از مدتی به گروههای نظامی سازمان منافقین پیوسته بودند. از طرفی آنطور که اطلاع دارم شمار زیادی از منافقین سر موضع در زمانی که در زندان هم تحت نظر بودند فعالیتهای خرابکارانهای در آنجا انجام میدادند که توطئه آنان کشف و ضربه بزرگی به آنها زده شد. البته بنده ادعاهایی مبنی بر اینکه منافقین زیادی محکوم به اعدام شدند را تکذیب میکنم.
ادامه دارد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برخی مسئولیتهای سردار فروتن در یک نگاه:
ــ عضو ستاد استقبال و راهپیماییهای بزرگ تهران
ــ معاون آموزش و دستیار آیتالله مهدویکنی در کمیتههای موقت
ــ عضو شورای فرماندهی، رئیس ستاد مرکزی و اولین سخنگوی سپاه
ــ فرمانده امنیت و حفاظت از آیتالله خامنهای در زمان ریاستجمهوری
ــ رئیس زندانهای استان تهران در سالهای ۶۳ و ۶۷
ــ اولین مدیرعامل بنیاد تعاون سپاه
ــ معاون نظارت و ارزیابی در وزارت دفاع.