تروریسم اسلامی و واکنش در غرب
هفته نامه فرانسوی «شارلی ابدو» در شماره ۱۳۰۹ در انتقاد به اسلام به طنز نوشت «اسلام دین صلح جاودانه» و کاریکاتوراش نشان میدهد که این «صلح جاودان» بر روی جسد قربانیان تروریسم اسلامی قرار گرفته است. بمعنای دیگر صلح اسلامی همانا مرگ دیگران است. آیا پیام این طرح غلوآمیز و غیرمسئولانه است؟ هرگز. من در مقاله پیشین نوشتم که اسلام دین استعماری است و دلیل این گفته همانا تاریخ تجاوز اعراب مسلمان به ایران، تخریب آبادی و معماری و هنر توسط مهاجمان، غنیمت و چپاول ثروتهای این سرزمین و قصد دقیق آنها برای نابودی ایرانیت است. اسلام نمیتوانست دین صلح باشد زیرا هدفاش تصرف خشونتبار برای برده گرفتن و جمع آوری غنیمت بود. این گفته متکی به محتوای آیات قرآنی و تمام جنگهای پیامبر و خلفای عرب است. اسلام به جنگ مقدس یا جهاد معتقد است زیرا «کفار» را باید نابود کرد. تروریسم اسلامی کنونی ادامه همان جهاد قرآنی است. تروریستهای داعشی دروغ نمیگویند آنها به آیات قرآنی استناد میکنند. همانگونه که آیت الله خمینی و خلخالی و لاجوردی به همان آیات اتکا مینمودند تا جنایت خود را مشروع نشان دهند.
تروریسم اسلامی بمثابه یک رویداد هولناک مرتب تکرار میشود، جامعه غربی مقاومت میکند ولی کنترل خود را از دست نمیدهد. تروریستها خواهان ایجاد تشنج هستند تا تمدن غرب واژگون شود و خلافت اسلامی برقرار گردد. غرب دارای ارزشهایی است که مورد قبول اسلام انحصارگر نیست. ساموئل هانتینگتون در کتاب «برخورد تمدنها» که در سال ۱۹۹۳ منتشر شد کشمکش جهان غرب با جهان اسلام را پیش بینی نموده بود. حمله به ایران زمین و حمله به غرب از یک منطق مشترک پیروی میکند. اسلام نمیتواند با دمکراسی غربی سازگار باشد و خواهان نظم جهانی متکی بر شریعت و حکومت الله است.
همانگونه که در قرآن آمده باید کفار را کشت و داعشیان آیه قرآنی را اجرا میکنند. فرانسه، آلمان، بلژیک، اسپانیا، هلند و بسیاری کشورهای دیگر جهان میدان عملکرد تروریسم است. انفجار بمب، سربریدن، کشتار با مسلسل، له کردن افراد زیر چرخهای کامیون، گردن زدن با شمشیر، هواپیماربایی، تبدیل کودکان به بمب انتحاری، از جمله شگردها و تکنیکهای تروریستی است. تروریستها مردم را میکشند تا جامعه در هراس افتد و بستوه آید. آنها میکشند تا غرب شکننده شود، شهروندان از زندگی همیشگی خود دست بردارند، دولتها عصبانی شده و اشتباه عمل کنند و واکنش ناهنجار نسبت به مسلمانان نشان دهند. آشفتگی جامعه و نارضایتی شهروندان مسلمان زمینهای مناسب برای عملیات خرابکارانه بعدی اسلامگرایان افراطی است. آنها خواهان جنگ و جهاد داخلی هستند. در محاسبه آنها شهرهای حومه در فرانسه و بلژیک و انگلستان، با تمرکز بیش از پنجاه درصد جمعیت مسلمان، زمانی که به حالت عصیانی کشیده شوند، بهترین وضع برای سربازگیری جهادی و شعله ور ساختن آتش نفرت است.متاسفانه تروریستها متحدانی دارند مانند تمام سلفیها و فناتیکها که زمینه ایدئولوژیک مناسب را برای تروریستها آماده میکنند. تمام مسجدها و انجمنها و شبکههای فعال اسلامگرا در مبارزه سیاسی و اجتماعی و فرهنگی بسیار فعال هستند و آنها بطرز پیاپی سیاستمداران و روزنامه نگاران و افراد ساده لوح را تحت تاثیر قرار میدهند. طبیعی است که فناتیکها تروریسم اسلامی را محکوم نمیکنند و با حیله و تقیه در خدمت آنها هستند. در غرب سیاستمداران و روزنامه نگاران اقدامات تروریستی را گزارش داده و محکوم میکنند ولی قادر نیستند ریشه ایدئولوژیک و دینی این تروریسم را ببینند و بعلاوه تمایل برای جلب رای افراد مسلمان تبار آنها را محتاط و فلج میکند. افزون بر آن، روشنفکران بسیاری با ساختار روانی نواستعماری، به حمایت از دین اسلام پرداخته و آنرا دین بیچارگان و زحمتکشان معرفی میکنند و هرگونه مبارزه فکری با این دین استعماری را یک خطای نابخشودنی معرفی میکنند. این روشنفکران «اسلاموفیل» بوده و همت اصلی اشان مبارزه با شخصیتهای لائیک و منقدان اسلام است.
دیروز روشنفکر ایدئولوژیک زده در فرانسه مانند ژان پل سارتر و لویی آلتوسر و لوئی آراگون از استالینیسم حمایت میکردند و امروز در شرایط خطرناک دیگری بخشی از روشنفکران غرب با قدرت به دفاع از اسلام بعنوان ایدئولوژی محرومان پرداخته و هر منقد آزاد اندیش را «اسلام هراس» معرفی کرده تا مبارزه فکری را تخطئه کنند. دیروز سراب ایدئولوژی استالینی برخی شخصیتها را مبهوت کرده و قضاوت هوشیارانه را از آنها سلب نموده بود و امروز توده پرستی و فرصت طلبی و عدم شجاعت و بی دانشی، روشنفکران فراوانی را به کرنش در برابر اسلام کشانده است. این کرنش تاریخی، سرآغاز سیاهیهای بزرگ فرداست. خوشبختانه روشنفکران و سیاستمدارانی هستند که استواری نشان داده و علیرغم هجوم تبلیغاتی فناتیکها و «اسلاموفیل»ها به مبارزه فکری و فلسفی و سیاسی علیه اسلام و آسیبهای آن ادامه میدهند. فیلسوف الیزابت بادانتر، فیلسوف آلن فینکل کروت، اندیشمند پاسکال بروکنر، فیلسوف میشل اونفری، روزنامه نگار کارولین فورس، جامعه شناس فیلیپ دیریبارن، نویسنده ژیل کپل، اندیشمند آدونیس، از جمله اندیشمندانی هستند که وظیفه روشنفکری خود را فراموش نکرده و ایدئولوژی تروریستی و اسلامگرایی را پیوسته مورد بررسی انتقادی قرار میدهند.
سیاسیون و روشنفکران ایران چه میکنند؟
یکی از ویژگیهای دنیای روشنفکری تولید فکری آنهاست. روشنفکران ایرانی دارای تولید برجستهای نیستند. ولی بهر حال فعالترین این روشنفکران و قلمزنان در سایتهای گوناگون مقاله منتشر میکنند و در شبکهها و رسانههای گوناگون مصاحبه پخش میکنند. در میان انبوه نوشتهها و گفتهها، بسختی میتوان در نقد اسلام و تروریسم اسلامی مطلبی پیدا کرد. آنها در باره همه چیز مینویسند و اظهار نظر میکنند و حتا برنامه دولتی و اقتصادی و اجتماعی عرضه میکنند، ولی نظری و نوشتهای در باره یکی از آسیبهای تاریخی و اجتماعی و فرهنگی جامعه ما یعنی آسیبهای ناشی از اسلام منتشر نمیکنند. البته بصورت بسیار نادر اگر مطلبی در باره اسلام بیاید محتوای آن در باره حکومتگران اسلامی است، یا در جهت تصحیح و متقاعد کردن نواندیشان دینی است و یا خواهان تقویت «اسلام رحمانی» و تلفیق اسلام و دمکراسی هستند. حال آنکه باید نشان داد که میان دین اسلام و قرآن با دمکراسی هیچ فصل مشترکی نیست و ما نباید اسیر توهم خطرناک باقی بمانیم. در عرصه دینی ما نیازمند توسعه پژوهش هرمنوتیک در باره قرآن و اسلام هستیم و نقد این دین و شیعه گری یک نیاز ساختاری و بنیادی است. روشنفکران غیر دینی جامعه آنچنان سیاست زده و توده گرا و رفیق باز هستند که همه مسائل را به امر سیاست محدود کرده و مفیدترین کار را کمک به جناح اصلاح طلب و نخبگان دینی میدانند. روشنفکران غیر دینی یکی از وظایف اساسی خود که همان روشنگری و نقد دین باشد را فراموش کردهاند.
این کرنش در برابر دین استعماری اسلام تازگی ندارد. کارنامه حزب توده و سازمانهای چریکی و غیر چریکی چپ در زمان پهلوی، سکوت و کرنش در برابر اسلام بوده است. برخی از اعضای این سازمانها در گفتگوی دوستانه یادی از جمله مارکس میکردند که دین افیون توده هاست. ولی آنها هرگز این شجاعت را نداشتند این گفته مارکس را در جامعه تحلیل کنند. تاریخ جنبش روشنفکری با بیسوادی و دگماتیسم سیاسی و پنهانکاری عجین شده است. آنها از مکتبهای فلسفی شناخت جدی نداشتند، از تئوریهای اقتصادی و جامعه شناسی و انسانشناسی و تاریخی مختلف بی اطلاع بودند و از شناخت هرمنوتیک قرآن و اسلام کاملن محروم بودند. آنها تاریخ خود را فراموش کردند. خسرو گلسرخی در دادگاه گفت: مولا علی نخستین سوسیالیست جهان بود و مولا حسین ایستاد و شهید شد و راه خلق راه حسین است. او افزود ما اسلام حقیقی و اسلام حسینی و اسلام مولا علی را تائید میکنیم. (رجوع شود به دفاعیات گلسرخی). متاسفانه عمق بی دانشی گلسرخی در باره اسلام و شیعه و نیز ابعاد ازخودبیگانگی و مسخ شدگی روانی او، نمونهای از وضعیت کل جامعه روشنفکری ایران است. اینگونه روشنفکران، افسون شده دینی هستند که نافی هویت ایرانی است و آنها در عمل، خدمتگذار دشمنانی هستند که به ایران زمین تاختند تا آنرا مستعمره ساخته و فرهنگ و هویت ایرانی را نابود سازند.
همین روحیه مسخ شده اسلام گرا، مددکار طبقه روحانیت در زمان انقلاب اسلامی و عامل تحکیم قدرت ولایت فقیه مطلقه میشود. طبقه آخوندها بقدرت میرسد، انحصار سیاست و اقتصاد و ثروت را بدست میگیرد، تمام جان مردمان و مال این سرزمین را به کنترل درمی آورد و همه این امتیازات را به برکت اسلام و زور تصرف میکند. ماجرای انقلاب ایران نتیجه یک تاریخ طولانی ازخودبیگانگی، بیخردی و ناتوانی نخبگان سیاسی، استبداد سیاسی و دینی، قدرت شبکههای اسلامی، همراهی برخی قدرتهای جهانی، حیله گری و جاه طلبی سیاسی آیت اللهها، تودههای اسیر دین، نبود نهادهای دمکراتیک و روشنفکری پرتوان و بالاخره ذهنیت عقب مانده و دین خو و مسخ شده جامعه روشنفکری بود. حال با توجه به این تجربه بزرگ روشنفکران ایرانی هنوز درنیافتهاند که دین اسلام سیاست و اخلاق و فرهنگ را به تباهی کشانده است. روشن است که طبقه روحانیون مسئول چنین تراژدی است، ولی این طبقه با دین اسلام و شیعه گری یعنی با ابزارها و محرکه ایدئولوژیک خود اوضاع را اداره کرده است. نازیسم یک گروهبندی اجتماعی و یک ایدئولوژی نژادپرستانه است، استالین متعلق به یک دسته بندی اجتماعی سیاسی و بوروکراتیک است ولی در ضمن با ایدئولوژی استالینیستی و مارکسیسم دولتی عمل میکند. طبقه روحانیون با موتور ایدئولوژیکی قرآن و اسلام شیعه، پیوسته عمل نموده و الگوی پیامبر و جهاد محمد و الگوی خرافه گرایی شیعه را راهنمای خود قرار داده است. بزرگترین ضربه به حیات ملی و تاریخی و فرهنگی ما از جانب اسلام بوده است.
انتقاد به اسلام، تابوی خطرناک
این تاریخ تسلیم در برابر اسلام، امروز نیز تکرار میشود. تمام سازمانهای سیاسی چپ و ملی و سکولار و جمهوری خواه در باره اسلام و استعمار تخریب کننده آن سکوت میکنند. این سازمانها و نهادها، خواهان رهایی کارگر و ملت ایران هستند و از استقلال ایران حرف میزنند ولی نسبت به دینی که ایران را مستعمره کرد انتقاد ندارند و تمام همت اشان آنست تا با مدافعال دینی استعمار اسلامی مناسبات «همبستگی مبارزاتی» داشته باشند. درست است که مبارزه با استبداد دینی حاکم یک نیروی متحد بزرگ میطلبد. ولی چرا راجع به خشونت استعماری تاریخی اسلام نقدی گفته نمیشود؟ چرا آنها به منقدان علمی و دانشگاهی اسلام و قرآن حمله میکنند و یا خواهان سکوت آنها هستند؟ چرا در تریبون انجمنها گفتار منقدان اسلام سانسور میشود؟ چرا روزنامه نگاران از بیان انتقاد علمی به اسلام هراس دارند؟ چرا برخی دانشگاهیان ایرانی در غرب از تروریستهای مسلمان تبار تحلیل یکجانبه داده و غرب را مسئول رشد تروریسم دانسته و لائیسیته را محکوم میکنند؟ آنها هرگونه نقد علمی و هرمنوتیک را نابجا دانسته، ولی خود اصل معماری اتحاد با نیروهای مسلمان را ستایش میکنند. بعلاوه این افراد روشنفکر خود سازندگان نشریاتی میشوند تا دیندار «اسلام رحمانی» به تبلیغات دینی خود ادامه دهد و «عطر» اسلام را هرچه بیشتر بپراکند. این سازمانها و این نخبگان دستخوش فراموشی شدهاند یا دین خو و تسخیر شده میباشند؟
اغلب روشنفکر ایرانی نمیتواند واکنش مناسب به پدیده اسلامیسم و تروریسم آن داشته باشد زیرا ایدئولوژی اسلام او را تابع خود ساخته است. اغلب، ذهنیت و ناخودآگاه روشنفکر ایرانی فاقد تربیت علمی و غیر دینی است و نقد دین در این ساختار روانی ناممکن است. زیگموند فروید در اثر خود «توتم وتابو» از اسطوره کشتن پدر توسط پسران و خوردن جسد پدر توسط پسران صحبت میکند. برپایه این میتولوژی فروید از دو ممنوعیت در ذهن میگوید: یکی نمادی که به صورت یک نوع حیوان جای پدر را گرفته و این نماد توتم است و دیگری خوردن حیوانی که حرام اعلام شده و رفتارهایی که ممنوع شده و به تابو تبدیل شدهاند. بدنبال حمله عرب ایرانیت قربانی شد و اسلامیت جای آنرا گرفت و این امر به توتم تبدیل شد و نزد ایرانیان و امروز نزد روشنفکران، نقد اسلام به تابو تبدیل گشته است. در این ذهنیت ازخودبیگانه، نقد ممنوع است.
افزون بر آنچه گفته شد ذهنیت بسیاری از روشنفکران با «اکونومیسم» یا اقتصادگرایی شبه مارکسیستی، پرداخته شده است و بنابراین این ذهنیت از خلاقیت و نوآوری در اندیشه محروم است، پیچیدگیها را نمیفهمد و همه پدیدهها را فقط به یک اصل وابسته میداند. به همین خاطر ذهنیت روشنفکر ایرانی در برخورد به تروریسم فقط اقصاد و سرمایه جهانی را میبیند. اینکه برخی محافل و شخصیتهای غربی در رشد این امر دست داشته شکی نیست، ولی تروریسم و جهاد اسلامی از نخستین لحظه حیات اسلام وجود دارد. دیدگاه اکونومیستی قادر به توضیح پدیده تروریسم نیست. اکثریت تروریستهای مسلمان و عرتبار در اروپا و آمریکا از شرایط شغلی و حتا از رفاه اقتصادی برخوردار بودهاند. یکسری از تروریستهای اخیر در محیط خانوادگی آشفته و متعصب و در جنایتکاری و زندان بزرگ شده، ولی سپس جلب پول و تبلیغات شبکههای تروریستی گردیدند. تعصب و بی فرهنگی و حسادت و دسترسی به حوریان بهشتی، محرکه بزرگی برای آنهاست. این لایه اجتماعی با چند آیه در باره کشتار کفار به حرکت درآمده و جهاد خود را امر مقدس و وسیلهای برای رسیدن به بهشت تلقی میکند. تروریسم یک ایدئولوژی اسلامی جهانی است و هدف تخریب تمدن و نابودی آزادی را تعقیب میکند. برای بسیاری حس تخریب یک لذت جوئی روانی است و این امر برای یک ذهن دینی و محرومیت دیده دارای جذبیت است. جهان اسلام جهانی بیمار و سرشار از محرومیت روانی و جنسی و حقارت میباشد و این حالات بیمارگونه و سرشار از عقده بطرز مدام به نسلهای جدید انتقال مییابد.
اسلام تمدن را ویران خواهد کرد؟
روشنفکران ایرانی در برابر این همه اقدامات تروریستی واکنش لازمه و اندیشمندانهای ندارند و به ریشههای این تروریسم دولتی و حزبی و گروهی توجه نمیکنند. استعمار دین اسلام با تعرض علیه سرزمین پارس و سایر سرزمینها آغاز شد و هم اکنون به گونه دیگری به پیشروی خود ادامه میدهد. در نزد شهروندان مسلمان، هستند کسانی که صلح دوست و انساندوست و دمکرات هستند ولی در دین اسلام و در محتوای پیام قرآنی، صلح دوستی و دمکراسی ناممکن است. اعلامیه جهانی حقوق بشر از صلح و برادری و حقوق برابر انسانها حرف میزند ولی قرآن از نفاق و جنگ و کشتار و تسلیم در برابر الله میگوید. اسلام دین تصرف و جهاد است و کسانی را که کفار و مرتد و منافق و مخالف میشمارد دشمن میداند و تا نابودی آنها پیش میرود. اسلام یک دین امپریالیستی است که انحصار طلب است و بنابراین جهانی را که زیر پایش و کنترلاش نیست، قبول ندارد. این دین تروریسم را پرورش داده و در ماهیت خود توجیه گر تروریسم دولتی و غیردولتی است.
با توجه به ساده لوحی و نبود یک مبارزه فلسفی و فرهنگی عظیم، با توجه به روشنفکران و نخبگان مسخ شده و فاقد شهامت و با توجه به شرایط اجتماعی و سیاسی تنش زا، اسلام رشد خواهد کرد. اسلام اندیشه را منحل میکند و کینه ورزی را گسترش میدهد. اسلام تمایل به زیبایی و آرامش روانی را نابود میکند. این حرکت طاعونی خاموش نخواهد شد. تنها راه امید راه تلاش برای آزادی اندیشه و نقد است. یادمان باشد که انسان به بدی عادت میکند و قدرت عادت، افراد را بیحس میکند. پس همیشه حساسیت خود را علیه فناتیسم و تاریک اندیشی تازه نگه داریم. تروریسم اسلامی ناشی از فقر اقتصادی نیست، بلکه ناشی از ایدئولوژی اسلامی موجود در قرآن و سنت و ناشی از منافع پیچیده قدرتهای محلی و جهانی است، ناشی از پول نفت و شبکههای قاچاق است، ناشی از گسترش شبکههای ایدئولوژیک اسلامی و وجود محتوایی خشونتگرا است. ازخودبیگانگی روشنفکران و نیز حسابگریها و مصلحت گرایی نخبگان غیر دینی عامل منفی برای تعمیق خردگرایی و تضعیف ایدئولوژی اسلامی است.روشنفکران ما فلج هستند زیرا با ایدئولوژی اسلامی فاصله ندارند. اینگونه روشنفکران نمیتوانند نقش مثبتی برای خرد فلسفی، برای جامعه ایی آزاد و برای خودمختاری عقل آزاد ایفا کنند. مبارزه علیه بدی صراحت و شفافیت میطلبد.
جلال ایجادی
جامعه شناس دانشگاه پاریس
از: گویا