۱ – اهمیت این سند عمدتا نه به دلیل آن که دارای محتوای تازه ای است، بلکه به دلیل انتشارآن در شرایط حساس و بحران های بزرگ و همزمانی است که جامعه ایران و جمهوری اسلامی در حال حاضر با آن ها مواجه هست. یعنی شکاف بین حاکمیت و مردم و خشم و نارضایتی گسترده عمومی به اضافه فشارهای جهانی و بحران های اجتماعی و اقتصادی و تنش های درونی بافتارقدرت و بخصوص بحران جانشینی خامنه ای. این که در چنین بزنگاهی انتشاریافته است نمی تواند تصادفی و خالی از غرض و اهداف افشاکنندگان باشد.
۲ – البته پنهان کردن انتخاب موقت رهبر تازه از مردم تا فاصله زمانی برگزاری رفراندوم اصلاح قانون اساسی، و هم چنین عروج سریع خامنه ای به مقام فقاهت و مرجعیت و رهبری پس از مدت کوتاهی از انتخاب شدن علیرغم جوی که نسبت به توان فقاهتی او بر خبرگان حاکم بود، در جای خود قابل توجه و افشاگرند، و ممکن است ذهنیت جامعه را نسبت به بندوبست های گزینش رهبری بعدی حساس بکند.
۳ – اما سوای آن ها در اصل نحوه انتقال قدرت در آن شرایط بحرانی تفاسیر و اظهاراتی غیردقیق و بعضا نادرست از برخی وقایع و سخنان او ارائه می شود و بعضا گزینش وی را به توطئه این یا آن فرد تقلیل می دهند و نه به کلیت نظام و الزامات و ناگزیری هائی که نظام و ساختارقدرت با آن مواجه بود.
وقتی خامنه ای ظاهرا حیلی کوتاه از کراهت و عدم تمایل خود به نشستن در جایگاهی که خمینی در آن قرارداشت سخن به میان می آورد و می گوید جامعه باید خون گریه کند…. فی الواقع از عدم باورخود نسبت به صلاحیت خویش صحبت نمی کند بلکه دارد با زبان و ادبیات مألوفی که در میان آخوندها و به ویژه بزرگان روحانیت رایج است، نسبت به مسئولیت بزرگی که قراراست به عهده او گذاشته شود حرف می زند. بر طبق چنین ادبیاتی مثلا مراجع عظمی در محاورات و یا پای فتواهای خویش از عنوان الاحقر- کوچکترین- استفاده می کنند، که گردی بر مقام شامخ اشان نمی نشاند. آن هم بهنگام تکیه زدن کوتوله ای بجای رهبرنظامی که مرجعیت و رهبریت را و بنیان گذاری نظام را یک جا با خودداشت. در واقع این نوع سخن گفتن و رفتار موجب افزایش جاذبه او می شد نه دلیلی بر فقدان شایستگی. اگر دقت شود او در سخنان خود از عدم صلاحیت خویش سخن نمی می گوید و اساسا روی مشکل فنی مکث می کند ونه مشکل صلاحیت رهبری. او لازم نبود خون گریه کند و بجای آن می توانست مثلا بگوید چرا فلان کس و بهمان کس را که از او صالح ترند انتخاب نمی کنید. و ضمنا به شکل زیرکانه ای با وقوف به واقعیت وجودعلما و فقهائی که حتی در برابرخمنیی هم می ایستادند تا چه رسد به او، سعی می کند که با توجه به تنگنای بحران جانشینی، در همان دم حجله تمکین دیگران به او در مقاوم رهبری را بطورضمنی پیش شرط پذیرش خود عنوان کند. او حتی از آذری قمی که حتی در مقابل خمینی هم نظرمخالف می داد اسم می آورد. وقتی از رهبری صوری سخن می گوید معلوم است که می خواهد بگوید من کسی نیستم که به امرصوری تن بدهم. نه این که رهبریش صوری است چون که برای خود صلاحیت قائل نیست. در اصل همه توافق ها از قبل در پشت صحنه صورت گرفته بود و سخنان باصطلاح متواضعانه او تغییری در آن ایجاد نمی کرد. موقتی بودن هم ناظربر وضعیت فترت پیش آمده ناشی از مرگ خمینی قبل از اصلاح قانون اساسی بود و نه این که رأی به او مشروط به موقتی بودنش بود. همه می دانستند که قراراست در قانون اساسی جدید جایگاهی مناسب با قد و قامت او و امثال او گنجانده شود. اما سوای این مباحثات آن چه در عمل نیروی محرکه پیش برداین سناریو را تشکیل می داد و هرگونه مقاومت درونی را درهم می شکست همانا هنربه پرواز در آوردن روح خمیی در اجلاس بود و بهره گرفتن از اتوریته وی برای گذر از گسست های بحران جانشینی، یعنی همان چندجمله کارسازرفسنجانی به روایت از خمینی بود که گویا رهبری خامنه ای را مورد تأیید قرار می داد.
۴ – اما نکته اصلی همان توافق هسته اصلی و کوچکی از کارگزاران دست اول نظام به پشتوانه خمنینی و پسرش از این سناریو برای انتقال قدرت بود. انتقال قدرت همیشه در نظام های رهبرمحور با دشواری مواجه بوده و در آن زمان مهم ترین خطرپیشاروی تثبیت نظام تلقی می شد. بر طبق آن سناریوی تنظیم شده انتقال قدرت، هم قانون اساسی در تناسب با دوره پساخمینی، از قیدمرجعیت بالفعل رها می شد که نیازمند فتوای خمینی بود که صادرشده بود و هم با گزینش رهبربعدی ولو آن که به لحاظ صوری با با پسوندموقت همراه بود، تا نظام در ایام فترت انتقال قدرت از خطرفروپاشی در امان باشد. با این همه چنان که اشاره شد علیرغم حذف مرجعیت اما خامنه ای با بهره گیری از «کودقدرت» به سرعت قدکشید و شدآیت العظمی و دارای رساله و مقلد و صاحب فتوا.
۵ – کارگردان اصلی هم رفسنجانی شاگرد و یارنظرکرده خیمنی بود. او فکرمی کرد که ایران اسلامی در دوره پساخمینی و جنگ نیاز به ساختن دارد و او امیرکبیرنظام است ( گو این که یکی از بادمجان دورقاب چین ها از این هم فراتر رفته و مدعی شده است که امیرکبیر در برابررفسنجانی چیزی برای گفتن نداشت!). بهرحال بزعم او رهبری در این دوره نقش چندان مهم و کمابیش صوری نخواهد داشت. بهمین دلیل با رضایت خاطر به کارگردانی این سناریو پرداخت و چنان از این تقسیم کار آسوده خاطربود که حتی از تمرکزقدرت حقوقی مندرج در قانون اساسی در دستان ولی فقیه هم نگران نبود. او-رفسنجانی- درساختارهنوز کاملا نهادی نشده سیستم از نفوذ و قدرت حقیقی برخوردار بود که البته بیشتر از آن که از توانائی و نفوذواقعی و یا پایگاه اجتماعی سازمان یافته و نهادی شده اش نشأت گرفته باشد مکتسب از نزدیکی و حمایت خمینی بود که اکنون دیگر وجودنداشت. در این میان او یک نکته کلیدی را نادیده گرفت و لاجرم دچاریک اشتباه مهللک استراتژیک شد. کسی که قدرتش بیشتر مکتسب و عاریتی بود تا واقعی، وقتی در مقام ساختن و مسئولیت آن هم در آن شرایط پساجنگی و اقتصادویران شده قرارمی گیرد و با سیاست تعدیل ساختاری که او دنبال می کرد، به ناگزیر هم مردم و زحمتکشان ناراضی را در برابرخود می یافت و لاجرم مستقیما دم چک آن ها قرارمی گرفت که گرفت. و پی آمداین مسأله در آن زمان بویژه چون او در انظارعمومی مظهر قدرت واقعی تلقی می شد دو چندان بود. و هم آن که با سیاست هائی که بعنوان مدیراجرائی اعم از داخلی و یا بین المللی و تنش زدائی و جلب سرمایه … در پیش گرفت، ناخرسندی بورژوازی سنتی ممتازه و روحانیت معطوف به قدرت و نیز نارضایتی جناح باصطلاح خط امام و یا شبه فاشیستی نظام و نهادهای نظامی موازی نزدیک به آن ها، کلا طرفداران اسلام ناب محمدی را به مخالفت با او وسیاست هایش بر می انگیخت و با میدان داری بیت رهبری در برابرخود قرار می داد. رفته رفته پایگاه اقتداراو فرسوده می شد بی آن که بتواند یک ائتلاف قوی و موثری را در برابرآن ها تشکیل بدهد. به این ترتیب به موازات تضعیف موقعیت رفسنجانی، موقعیت خامنه ای تقویت می شد و قدرت حقیقی و حقوقی در یک جا متمرکز می شد. این روند بویژه در دوره دوم ریاست جمهوری رفسنجانی شتاب گرفت. پویش ذاتی میل به تمرکزقدرت در یک نظام ذاتا واپسگرا و استبدادی به عنوان ابزاربقاء آن هم در بسترسیررویدادهای طوفانی و چالش های بزرگ، کفه موازنه را به شکل قاطعی به سودنهادرهبری و صوری کردن هرچه بیشتراقتدار و اختیارات بخش انتخابی نظام تغییرداد. اکنون قدرت حقیقی و قانونی باهم منطبق می شدند و نهادی می شدند و متقابلا با نهادی شدن هر قدرت موازی خود سخت مقابله می گردند. رفسنجانی غافل از آن بود، کسی که در نوک هرم ساختارقدرت می نشیند ولو دوست نزدیک و ۵۰ ساله اش باشد، قبل از هرچیز گوش به فرمان وظایفی است که ساختارقدرت و پویش ذاتی آن به او دیکته می کند. رفسنجانی هم البته در عمل به این گرایش ذاتی نظام که شرط بقاء آن بود، صرفنظر از برخی نق زنی ها نهایتا تمکین می کرد. چرا که او جدا از نظام نبود و بقول شاعر، رشته ای برگردنم افکنده دوست، می برد آنجا که خاطرخواه اوست… او هرجا که نظام می رفت با آن می رفت و لو آن که در قعرجهنم باشد. تقارن سالمرگ مبهم و مشکوک او با انتشاراین سند به قدر کافی عبرت انگیزاست.
حق است که برمزاراو بنویسند این سخن را:
کسی که در آفریدن هیولای ولایت مطلقه بیشترین نقش را داشت، اما حتی خود نیز نتوانست امان نامه ای از مخلوق دیروز و خالق امروزش –از فرانکشتاینی که برافراشت- دریافت کند. بسیاری صریحا و خانواده اش تلویحا این روایت را نقل می کنند که نه فقط او را که دوست داشت، یعنی فقط دوست داشت، نقش امیرکبیر نظام اسلامی را بازی کند در استخری که عموما در آن شنا می کرد با «مرگ مشکوکی»، زودتر از «عشق رهبر» راهی دیاردیگری بکنند، بلکه وصیت نامه اش را نیز بلافاصله ربودند و خانواده اش را زندانی یا ممنوع سفرکردند.
آری! جمهوری اسلامی تاریخ و «امیرکبیر» و «حمام فین کاشان» خود را دارد، ولو آن که گفته اند تاریخ در تکرارخود جز مضحکه نخواهد بود…. یک مضحکه واقعی!
۱۰-۰۱-۲۰۱۸ تقی روزبه