دوست طنازمامروز از ایثار می گفت و ازخودگذشتگی، اما تا آمد از تقوی بگوید اختیار از دست داد و از خنده ریسه رفت! می گفت که ملت ایران با ژن های عبا به دوش و عمامه به سری مواجه است که از مقام دنیوی بدشان می آمده و میآید ولی از سر تکلیف «به هر قیمتی» حکومت می کنند و برای «حفظ بیضه اسلام» سر جوانان مردم را می شکنند و شکم معترضان را پاره می کنند؛ از مال دنیا بیزارند و در عکس های تبلیغاتی سر سفره اشان که در آن یا نان و ماست است یا کاسه ای آب گوشت، با جامه ساده و عرقچین نشسته اند ، اما در مقام عمل تا دلت بخواهد از نان سفره مردم بر می دارند و پول نفت و بیت المال تا خدای نکرده بودجه دفتر یا موسسه شان برای خدمت به خلق خوپ تامین شود؛ از جان گذشته اند و آماده شهادت، اما سر بزرگی و محکمی بدنه ماشین ضدگلوله اشان چانه می زنند و به کمتر از هفت هشت محافظ دولتی رضایت نمی دهند؛ خودشان دل شان نمیخواهد برای معالجه بروند خارج از ایران، اما اطرافیان شان به زور سوار هواپیماشان می کنند و با ماموران مراقب مسلح راهی دیار فرنگ شان می کنند؛ نه از نظر سیاسی ، نه از لحاظ فقهی صلاحیت رهبری ندارند، اما چون به زور و اصرار انتخابشان کرده اند با دلخوری سوار خر مراد می شوند و حالا حالاها همپائین بیا نیستند چون کسی را اعلم تر و اصلح هر و … از خود نمی شناسند!
به این می گویند ایثار، اما تقوا….
عیسی سحرخیز