خدعه، خمینی و انقلاب

چهارشنبه, 18ام بهمن, 1391
اندازه قلم متن

Ali Keshtgar5با نام او، نخستین بار، دردوم خرداد ۴۲ آشنا شدم. چه روز خونین و ترسناکی بود، دوم خرداد۴۲. برای نخستین بار آدم هایی دیدم که در خون خود بر آسفالت خیابانها سینه خیز می رفتند. جلوی بازار تهران از هرسو که فرار می کردی مسلسل ها آواز مرگ به گوشت می خواندند. فشنگ ها به سان پرنده های نامریی به سرعت در اطراف سرم پرواز می کردند.بالهایشان به سروصورتم می خورد اما نمی دیدمشان. وحشت مرگ، تا اعماق وجودم را می شکافت. دهانم خشک خشک بود، از بس دویده بودم قلبم با بیتابی می خواست از قفس سینه ام فرار کند، خودم را به درون کوچه ای انداختم و محکم به دیوار چسبیدم. مسلسلی که بر زره پوش سوار بود و از وسط خیابان همه جا را گلوله باران می کرد کوچه را به رگبار بست و رفت و من از شادی زنده ماندن، آدم هایی که روی فرش خیابانها جان می کندند فراموش کرده بودم. این نخستین تجربه “مبارزاتی” زندگی من بود. عجیب است آن روز نیز، هم آنهایی که به خون غلتیدند و هم آنهایی که جان سالم به دربردند یا حسین می گفتند…

پس از آن روز رادیو شروع کرد به افشای “خمینی و ملاهای دیگر”. مدتها از “ارتجاع سیاه” (آخوندها) و “ارتجاع سرخ” که دست به دست هم داده بودند حرف می زد. برای زهرچشم گرفتن از مردم چندنفری به سرعت اعدام شدند که “طیب حاج رضایی” مشهورترین و متنفذترین لوطی آن زمان، سردسته میدان داران تهران یکی ازآنها بود. قبل از اعدام گفته بود یک عمر زنده باد شاه گفتم. یک بار هم یاحسین گفتم. آیا سزایش اعدام است؟

خمینی به ترکیه تبعید شد که از آنجا به نجف رفت و تا سال ۵۷ در آنجا ماند. گفته می شد شاه قصد اعدام خمینی داشته اما آیت اله شریعتمداری و عده دیگری از مراجع او را از این کار منصرف کرده بودند.
پس از دوم خرداد نام خمینی در دانشگاهها ، حوزه های علمیه و مساجد بر سرزبانها افتاد. در اواخر دهه چهل هربار برای تعطیلات دانشگاهی به زادگاهم (شهرستان جهرم) می رفتم، شاهد بودم که نوارهای آیت اله خمینی که سمبل ایستادگی در برابر رژیم شاه شده بود، در اعماق جامعه ایران نفوذ خود را گسترش می دهد. بیژن جزنی که در زندان بود، گفته بود، درحادثه خرداد ۴۲ نطفه هژمونی خمینی بسته شده است.

خمینی چگونه آدمی بود و چه می خواست؟

شورش محرم ۴۲، نتیجه مخالفت خمینی با انقلاب سفید شاه و بطور مشخص مخالفت او با اصلاح قوانین در جهت گسترش حقوق زنان بود که خمینی آن را با شریعت اسلام مغایر می دید. و “معجزه” جامعه بسته و دیکتاتور زده را ببین که در غیاب آزادی احزاب سیاسی و آزادی بیان، مردم چنان کروکور می شوند، که هرکس با دیکتاتور مخالفت کند ودر این راه سرسختی و لجاجت از خود نشان دهد محبوب قلوب می شود. حتی اگر ابلیس باشد!

هشت سال پس از دوم خرداد، تراب حق شناس و حسین روحانی برای جلب حمایت خمینی از سازمان مجاهدین با وی تماس می گیرند. این تماس ها در یک دوره چند ساله بارها تکرار می شود، اما خمینی که در آن سالها به تدریس جزوه حکومت اسلامی خود(حکومت ولایت فقیه) در نجف سرگرم بود، هرگز به مجاهدین خلق و نمایندگان آنها که به اهمیت حق مردم (خلق) در انتخاب سرنوشت خویش تاکید داشتند اعتماد نمی کند. (مصاحبه مفصل تراب حق شناس و حسین روحانی که در وب سایت اندیشه و پیکار در دسترس است در این زمینه روشنگر بسیاری از حقایق درباره شخصیت و نگرش خمینی است)

خمینی هرگز نه به مجاهدین اعتماد کرد و نه حتی به علی شریعتی و نه به جریانانی مثل نهضت آزادی، جنبش مسلمانان مبارز و امثال آن. اما با هوشمندی یک جانور سیاسی از همه این جریانات و حتی از سازمانهای چپ ایران برای تقویت رهبری خود و هژمونی روحانیت بر جنبش انقلابی آن زمان بهره برداری کرد.

کینه عجیبی به رهبران جنبش مشروطه و به رهبر نهضت ملی دکتر محمد مصدق داشت. می گفت اینها به ما –یعنی به فکر خمینی و روحانیت- “سیلی زدند. او به شخصیت های منفی و ارتجاعی این دو دوره یعنی شیخ فضل اله نوری و کاشانی و فلسفی علاقه ویژه ای ابراز می کرد. ملت، ملی گرایی، حقوق بشر و قوانین عرفی را از مظاهر تفکرات فاسد غربی می دانست و از همین موضع با غرب دشمنی می ورزید. خیالش از جانب شوروی و چین راحت تر از غرب بود، چرا که آنها به حقوق بشر و آزادی ها کاری نداشتند و در این عرصه با خمینی همراه بودند.

خمینی اما وقتی جنبش ضد دیکتاتوری در سال ۵۷ اوج گرفت به منظور کسب رهبری خود، به “خدعه” روی آورد. او می دانست این جنبش متشکل از جریانات مختلفی است که اتفاقا در آغاز وزن نیروهای چپ و ملی از جریانات مذهبی کمترنبود و از این گذشته برخی از جریانات مذهبی نیز با خواسته های دموکراتیک همراهی می کردند. فقهای شیعه بر آن هستند که “خدعه” در جنگ روا است و در این باره مثالهای زیادی از جنگهای صدر اسلام را نمونه می آورند. خمینی هم خود را با مخالفان افکار خود در جنگ می دانست و از روی آوردن به دروغ برای فریب افکار عمومی ایران و جهان هیچ ابایی نداشت و واتفاقا این کار را در آن زمان مباح و چه بسا واجب شرعی تلقی می کرد. بدینسان بود که خمینی وقتی زیر فشار شاه از عراق اخراج شد و به پاریس عزیمت کرد به دروغ پرچم آزادیخواهی بلند کرد. در برابر دوربین های رسانه های بین المللی که خبرهای اعتراضات خیابانی ایرانیان علیه دیکتاتوری شاه را لحظه به لحظه در دنیا مخابره می کردند جزوه ولایت فقیه خود را موقتا به فراموشی سپرد و گفت او خواستار حکومتی است نظیر همین حکومت فرانسه. حکومتی که در آن روزنامه ها و احزاب آزاد باشند. حکومتی که مارکسیست ها بتوانند انتقادات و نظرات خود را آزاد بیان کنند! حتی می گفت که خود او و قشر روحانی هم به دنبال کسب قدرت نیست.

بازتاب این موضع گیری ها افزایش سریع محبوبیت خمینی در ایران و جهان بود. نویسنده جزوه ولایت فقیه ماسک گاندی به صورت زده بود. می گفت من می خواهم ایران از دیکتاتوری نجات پیدا کند و مردم بتوانند سرنوشت خود را آزادانه از طریق صندوق های آرا انتخاب کنند. می گفت “پدران ما چه حقی داشتند که برای دوران ما قانون وضع کنند” (سخنرانی روز ورودش در بهشت زهرا) ما امروز به قوانین تازه ای که مورد وفاق نسل های امروز ایران باشد نیازمندیم. در فرانسه انتقاد خمینی به غرب بر سر موضوعاتی مثل حقوق بشر، آزادی های سیاسی، برابری حقوق زن و مرد و آنچه را که بعدا فساد و بی بندوباری غرب، تلقی شد، نبود. گله او از غرب این بود که چرا از دیکتاتور ایران حمایت می کنند، چرا حکومت ملی و قانونی دکتر مصدق را در کودتای ۲۸ مرداد سرنگون کرده اند. چرا از آزادی دفاع نمی کنند!

این حرفها، در غیاب احزاب سیاسی ریشه دار، مردم را گله وار به دنبال خمینی کشاند. از زاغه ها تا دانشگاهها و از مذهبی ها تا جریانات چپ همه به این نتیجه رسیدند که برای رهایی از دیکتاتوری شاه، “همه با هم”، رهبری خمینی را بپذیرند. سه ماه مانده به انقلاب بهمن که البته هنوز کسی نمی دانست چه اتفاقی در ایران می افتد و هیچ کس تصور نمی کرد تا سه ماه دیگر همه چیز زیرورو می شود خمینی به بت تبدیل شده بود. نفرت از شاه و عشق به خمینی همه جا موج می زد. در دیماه که شاه از ایران رفت و با رفتن او جنبش انقلابی به سرعت اوج تازه ای گرفت و ظرف چند هفته به انقلاب ۲۲ بهمن انجامید مردم شبها تصویر خمینی را در ماه جستجو می کردند. آنهم نه مردم تهیدست و زاغه نشین. انسانهای باسواد، مردان کراواتی و زنان شیک پوش محله های گیشا و امیرآباد شمالی(من ساکن گیشا بودم) دسته دسته در خیابانها جمع می شدند به هلال ماه خیره می شدند، چیزی شبیه تصویر خمینی را در توهمات خود خلق می کردند و به دیگران نشان می دادند! به راستی بر جامعه ما که دو نهضت مهم مشروطیت و جنبش ملی به رهبری دکتر مصدق را پشت سر داشت، چه گذشته بود و خمینی برای مردم چه داشت که این چنین به تب خمیی گرایی دچار شدند؟ صدای معدود انسانهایی که خطر خمینیسم را هشدار می دادند در هیاهوی جنبش انقلابی چنان ضعیف بود که هیچ کس آن را نمی شنید. بختیار که نخست وزیر شد، سد نیرومند دیکتاتوری شاه دیگر فرو ریخته بود سیل خروشان انقلاب همه ایران را غرقاب کرده بود. طی ۲۵ سال دیکتاتوری یکه تاز و خود کامه “اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر”، هیچ شخصیتی که بتواند در غیاب او انسجام نظام و ارتش را حفظ کند وجود نداشت و مسلم بود که رفتن شاه از ایران، آنهم در اوج جنبش اعتراضی، فرار تلقی می شد و روحیه فرماندهان نظامی و کارگزاران نظام را در هم می شکست. خمینی با هوشمندی بی نظیر خود این را می دانست و بازگشت خود به ایران و دعوت از کارکنان شرکت ملی نفت ایران به شکستن اعتصاب که موجب قطع کامل صدور نفت ایران و بحران انرژی در غرب شده بود را به رفتن شاه از کشور مشروط کرده بود. شاه روحیه خود را از دست داده بود. او به توصیه سفارت آمریکا ایران را ترک کرد.

خمینی در پاریس البته به کمک مشاورانی چون دکتر یزدی و بنی صدربه قدری عالی بازی کرد که سران کشورهای غربی نیز ثبات ایران و جلوگیری از سقوط آن به دامن بلوک شرق را راهی دیدند که او نشان می دهد. جمهوری اسلامی، نظامی که تصور می شد که آزادی احزاب را تا حدودی رعایت می کند و در رقابت میان شرق و غرب اگر جانب غرب نگیرد حداقل دشمن آن نیز نخواهد بود. انگار همه فراموش کرده بودند که ترکیب دین و دولت با دموکراسی سازگار نیست.

اگر در پیشینه و آثار منشتر شده خمینی غور می شد شناخت ماهیت واقعی خمینی چندان دشوار نبود و به خوبی می شد دید که او گاندی ایران نیست. در همان زمانی که ایران و جهان، با شیفتگی و امیدواری به وعده های خمینی می نگریست، طرفداران او در ایران مشغول شکل دادن به استخوان بندی جریان انحصار طلب اسلامیستی بودند. دقیقا درهمانی زمانی که او در پاریس خود را پاسدار آزادی ها و حقوق شهروندی ایرانیان وانمود می کرد، طرفداران او از طریق تشکیلات مساجد و تکایا جزوه ولایت فقیه خمینی را تکثیر و منتشر می کردند و نخستین هسته های چماقداردر گوشه و کنار کشور مردم را به نام “امر به معروف و نهی از منکر” به اطاعت از خود فرامی خواندند. در آن روزها هنوز بسیاری بر آن بودند که این اعمال مورد تایید خمینی نیست، اما گذشت زمان نشان داد که خمینیسم در دشمنی با آزادی و حقوق بشر تا اعمال کامل آپارتاید مذهبی پیش می رود و بسا بدتر از آن چیزی است که جزوه ولایت فقیه و نخستین دسته های چماقدار وعده اش را می دادند. در آن زمان هنوز حتی عده ای از روحانیون که بعدها مصدر امور شدند از مقاصد خمینی کاملا مطلع نبودند. طاهر احمد زاده که در کابینه بازرگان استاندار خراسان بود در این باره می گوید:
“در یکی از تظاهرات دیماه مشهد که من و خامنه ای هر دو شرکت داشتیم. خامنه ای پرسید آیا جزوه ولایت فقیه آقای خمینی را دیده ام، که در جواب گفتم خیر. گفت چه بهتر این جزوه وهن اسلام و روحانیت است و من فکر نمی کنم، خود آقای خمینی هم دیگر این حرفها را قبول داشته باشد! در پاسخ به خامنه ای گفتم نگران این جزوه نباش، اگر شاه بیفتد گوش کسی به این حرفها بدهکار نیست!” (نقل به معنی از یک نوار ضبط شده)

وقتی آمیزش دین وقدرت دولتی از خامنه ای، روحانی “روشنفکر”ی که شعر می گفت و به موسیقی علاقمند بود و جزوه خمینی را وهن اسلام می دانست، چنین سلطان جباری می سازد دیگر تکلیف خود خمینی که تئوریسین ولایت فقیه بوده معلوم است! روزی که وارد ایران شد میلیونها نفر از فرودگاه تا بهشت زهرا “درود بر خمینی” گویان عشق نثارش کردند و وی را فرشته نجات پنداشتند! او البته ساعتی پیش در هواپیما در پاسخ خبرنگار لوموند که پرسیده بود امروزاز اینکه پس از پانزده سال دوری وارد ایران می شوید چه احساسی دارید در یک عبارت سرد و کوتاه گفته بود:”هیچ احساسی” دنیا از این همه شیفتگی ایرانیان به خمینی در شگفت بود!. چنین محبوبیتی در تاریخ ایران کاملا بی سابقه بود. سازمان چریکهای فدایی خلق ایران نیز با پرچم خود به استقبال ازخمینی در مسیر او حاضر بود. آیت اله منتظری که در اتومبیلی پشت سر خمینی حرکت می کرد به احترام سازمان از ماشین خود پیاده شد و از ما تشکر کرد! از همان روز می شد فرق منتظری را با خمینی دید. پس از ورود خمینی به ایران احزاب و اصناف دسته دسته به احترام او به دیدارش می شتافتند. با شعار “ما همه سرباز توایم خمینی گوش به فرمان توایم خمینی”. سازمان چریکهای فدایی خلق هم طی اطلاعیه ای اعلام کرد که قرار است در اطراف محل اقامت وی تجمع کند، اما او نپذیرفت و در بیانیه ای خشک و کوتاه اعلام کرد قرار نیست کسی به دیدن من بیاید و سازمان هم فراخوان را لغو کرد.

خمینی در بهشت زهرا رژیم شاه را بخاطر سرکوب مردم و پر کردن گورستانها از شهدای جنبش نامشروع خواند و گفت آنها به جای آباد کردن کشور “قبرستانها را آباد کردند”. اما خود از نخستین روزهای پس از انقلاب ۲۲ بهمن بدترین و بی سابقه ترین نوع خشونت و انحصارطلبی سیاسی را آغاز کرد.

بسیاری از فرماندهان ارتش و کارگزاران رژیم پیشین را بدون محاکمه علنی و بدون دسترسی به وکیل به سرعت اعدام کرد. و از سال ۵۸ سرکوب جریانات چپ و ملی را در دستور کار قرار داد. آیت اله خلخالی تکان دهنده ترین و بیرحمانه ترین اعدام های تاریخ ایران را آغاز کرد. داستان شیوه اعدام بیرحمانه هویدا، خانم فرخ روی پارسا و بسیاری از مقامات بلند پایه رژیم پیشین در اوین را همه می دانند. محاکمات صحرایی و اعدام های فله ای خلخالی در کردستان و ترکمن صحرا، اعدام پرشکانی که جرمشان مداوای زخمی ها بود در کردستان (مثلا دکتر رشوند سرداری پزشک جراح) به دست خلخالی و در اهواز (دکتر نریمیسا) به حکم احمد جنتی و ترور چندتن از بهائیان و چند نفری از کمونیستها در اصفهان و ربودن و کشتن توماج، مخدوم و جرجانی از اعضای سازمان فدایی در گنبد نخستین علائم سبعیت خمینیسم در سال ۵۸ بود.

۲۲ روز پس از انقلاب به ابتکار و پیشنهاد هدایت اله متین دفتری (نوه دکتر مصدق) که از بنیان گذاران جریان تازه تاسیس جبهه دموکراتیک ایران بود، سالگرد تولد دکتر مصدق در احمد آباد برگزار شد. سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، سازمان مجاهدین خلق ایران و آیت اله طالقانی دعوت کنندگان و سخنرانان اصلی این مراسم بودند، در این مراسم صدها هزار نفر شرکت کردند. همان گونه که از پیش قرار گذاشته بودیم پس از آیت اله طالقانی، من از طرف سازمان چریکهای فدایی خلق و مسعود رجوی از جانب سازمان مجاهدین خلق پیام و مواضع دو سازمان را برای مردم اعلام کردیم، در جریان مراسم دو پدر سرشناس شهدای فدایی و مجاهد طاهر احمد زاده در کنار من و خلیل رضایی در کنار رجوی به عنوان سمبل خانواده شهدای دو سازمان ایستاده بودند. هنوز تا تاسیس رژیم جمهوری اسلامی چند هفته ای باقی بود و انحصار طلبان سلطه کامل بر رادیو تلویزیون نداشتند. تصاویر و سخنرانی ها بطور کامل از تلویزیون پخش شد. در آن میتینگ آیت اله طالقانی با اشاره به این که زمانی به کاشانی گفته بود “مواظب باش پوست خربزه زیرپایت نیندازند” علنا اما بطور غیرمستقیم به خمینی هشدار داد که از تک روی بپرهیزد. آن میتینگ که حدود دویست هزار نفر را از تهران به احمد آباد کشاند حساسیت خمینی را نسبت به دو جریان فدایی و مجاهد افزایش داد و از فردای پس از آن میتینگ حملات گروههای چماقدار به دفاتر دو سازمان و حمله به توزیع کنندگان روزنامه های دو جریان را به شدت افزایش داد. آیت اله طالقانی نیز که بخاطر مدارا با جریانات چپ و مجاهدین از آغاز چندان مورد علاقه و اعتماد خمینی نبود پس از شرکت در این میتینگ مشترک بیش از پیش مورد سوء ظن خمینی قرار گرفت. پس از آن میتینگ طالقانی به ما سفارش کرد که “با هم متحد بمانید و اگرنه نابودتان می کنند.” می گفت من در میان فرزندانم هم مجاهد هست، هم مارکسیست و هم کسی که مثل خودم فکر می کند. من همه را به اندازه هم دوست دارم (نقل به معنی) چند ماه بعد افراطیون مورد حمایت خمینی فرزند مارکسیست طالقانی (مجتبی) را ربودند. طالقانی برای نجات فرزندش دست به تحصن زد. پس از سکته طالقانی در ۱۳۵۸، خمینی به این مناسبت پیامی داد که در آن به تلاش جریانهای سیاسی برای بهره برداری از شخصیت او اشاره شده بود. تا آنجا که می دانم خانواده طالقانی به شدت از این پیام خمینی رنجیده خاطر شدند. طالقانی در آخرین باری که قبل از مرگ به عنوان امام جمعه موقت تهران شرکت کرد به صراحت از رفتار انحصار طلبانه و سرکوبگرانه رژیم جدید انتقاد کرد.

خمینی از آغاز نشان داد که در میان روحانیون به کسانی اعتماد می کند که در دشمنی با احزاب سیاسی و مساله حقوق بشر از خود وی تندروتر باشند. از انقلاب بهمن تا مقطع عزل بنی صدر خمینی هر روز گام جدیدی در سرکوب آزادی هایی که مردم پس از انقلاب کسب کرده بودند برداشت. این او بود که برای نخستین بار با واژه های “ملی” و “دموکراتیک” و “حقوق بشر” خصومت نشان داد و در تابستان ۵۸ در سخنانی که از رادیو تلویزیون کشور مستقیما پخش می شد گفت:” حزب فقط یکی آنهم حزب الله” پس از این گونه اشارات صریح خمینی بود که دسته های چماقدار با شعارهایی مثل “حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله”، “دموکراتیک و ملی هر دو فریب خلق اند”، “یا روسری یا توسری” به دفاتر احزاب سیاسی و به مردمی که به این گونه رفتارها اعتراض می کردند حمله ور شدند. “صدها نامه و شکوائیه علنی و پنهانی در این باره برای خمینی ارسال شد. اما او نه تنها به این شکایت ها بی اعتنا ماند بلکه این شاکیان بودند که مغضوب خمینی می شدند. در این مورد خاطره طاهر احمد زاده استاندار خراسان آموزنده است. می گوید:” از روزی که به عنوان استاندار خراسان منصوب شدم، متوجه شدم که طبسی نماینده خمینی در خراسان در همه امور مربوط به استانداری دخالت می کند و هیچ حریمی و اختیاری برای استاندار قائل نیست. هرچه سعی کردم با او همراهی و همکاری کنم تا بتوانیم از طریق مفاهمه، مساله تداخل اختیارات و وظایف استاندار و نماینده امام را حل کنیم، نشد، به تهران رفتم و مشکلات را با آقای مهندس بازرگان در میان گذاشتم. ایشان به من گفت برو همه این مسایل را به آقای خمینی بگو. وقت گرفتم و رفتم نزد ایشان. موقع ملاقات در اتاقی را باز کردند و به من گفتند بفرمائید. هیچ کس در اتاق نبود چند لحظه بعد آقای خمینی از در دیگری وارد شد و در وسط اطاق روی گل میانی قالی نشست. سلام کردم، گفت بفرمائید بنشینید و مطالبتان را بگوئید. احساس کردم خوشنود نیست.کمی دستپاچه شدم. با عجله شروع کردم حرفهایی از قبیل این که اختیارات باید معلوم باشد. من با نماینده امام همکاری می کنم، اما ایشان به اختیارات استانداری توجه نمی فرماید. تداخل وظایف و اختیارات مانع انجام کارها می شود و مواردی از این دست را تکرار کردم. پس از استماع سخنان من بدون آن که هیچ اظهار نظری بکند یاالله گفت. بلند شد و رفت. چون خداحافظی نکرد فکر کردم برمی گردد. نشستم اما همان دری که از آن داخل شده بودم باز شد و به من گفتند بفرمائید نوبت نفر بعدی است.” طاهر احمد زاده می گوید : “پس از این ملاقات فهمیدم که ما همه ول معطلیم.”

خمینی و اشغال سفارت آمریکا

خمینی هرگز به بازرگان و کابینه او اعتماد نکرد. اسلام بازرگان از نظر خمینی اسلام آمریکایی و در بهترین حالت اسلام سازشکار بود. خمینی برای دوره موقت گذار یعنی فاصله میان فروپاشی نظام پیشین تا تحکیم نظام جدید (جمهوری اسلامی) برای اداره کشور به بازرگان و ملی مذهبی های نهضت آزادی نیاز داشت.البته اگر بازرگان خود را کاملا با منویات خمینی همراه می کرد، آن وقت بازرگان هم وارد حلقه حواریون درجه اول می شد. اما بازرگان چنین کسی نبود.او در عمق وجود خود مصدق را بر خمینی ترجیح می داد و دست کم طرفدار جدایی روحانیت از دولت بود. در حالی که خمینی از اول در مخالفت با مصدقی ها اعلام کرد که اسلام با ملی گرایی منافات دارد. بازرگان به آزادی احزاب و انتخابات آزاد باور داشت.اما خمینی علنا می گفت رای اولولامر بالاتر از رای مردم است و همه باید به اراده ولی فقیه گردن بگذارند. بازرگان می دانست که ولایت فقیه به دیکتاتوری مذهبی می انجامد و در عمر کوتاه دولت خود بارها از دخالت خمینی و نزدیکان او در امور دولت نالید و خود را “چاقوی بی دسته” ای نامید که دسته آن به فرمان خمینی حرکت می کند. بازرگان با نهادی به نام ولایت فقیه مخالف بود و می گفت ولایت فقیه لباسی است که برای قامت خمینی دوخته شده و به تن هیچ کس دیگر نمی رود در حالی که خمینی خواستار نهادینه کردن خلافت ولی فقیه در ایران بود. بازرگان پس از انقلاب می گفت: “باران می خواستیم، سیل آمد” با هرگونه صدور انقلاب مخالف بود و می گفت مصالح و منافع کشور ایجاب می کند که حکومت جدید از در دوستی و تفاهم با آمریکا و غرب درآید، در حالی که خمینی درصدد آن بود که با تکیه به انقلاب و شوروخروشی که در ایران پدید آمده، جهان اسلام را علیه غرب و مظاهر آن بسیج کند. بازرگان خواستار قوانین عرفی بود اما خمینی می خواست شریعت و فقه مبانی قوانین باشند. بازرگان می گفت ما اسلام را برای ایران می خواهیم اما خمینی ایران را برای اسلام می خواست. بازرگان بعدها در کتاب “انقلاب اسلامی در دو حرکت” نوشت: شعار امام در مرحله اول “همه با هم” بود اما پس از پیروزی و روی کار آمدن جمهوری اسلامی به “همه با من” تبدیل شد.

درعمر کوتاه دولت بازرگان، خمینی و اطرافیان او به این نتیجه رسیدند که ادامه انقلاب نه فقط مستلزم ساقط کردن دولت بازرگان بلکه سرکوب جریانهای ملی و آزادیخواه و جمع کردن بساط آزادی هایی است که با سقوط دیکتاتوری شاه در ایران پدید آمده بود. اشغال سفارت آمریکا نخستین گام در این راستا بود. این اقدام که با هماهنگی آخوندها ی مورد اعتماد خمینی با بیت امام به دست “دانشجویان خط امام” در ۱۲ آبانماه ۵۸ صورت گرفت بلافاصله موجب استعفای مهندس بازرگان و قبول آن توسط آیت اله خمینی شد. این که گروهی از طرفداران رهبر به نام مردم و در حمایت از رهبری حرکتی راه بیاندازند و بعد از آن رهبر با ستایش از اقدام هوشیارانه امت همیشه در صحنه از آن حمایت کند تاکتیک جدیدی نبود. اما می شود گفت که اشغال سفارت آمریکا و حمایت خمینی از آن، این تاکتیک را به رویه همیشگی حکومت ولایت فقیه تبدیل کرد که تا به امروز هم ادامه دارد.

خمینی این حرکت را انقلاب دوم نامید و با تکیه بر آن به قلع و قمع آزادی ها و خفه کردن صداهای مخالف، بویژه نیروهای ملی و لیبرال که در آن مقطع مهمترین مانع سرکوب داخلی، و سیاست “ضداستکباری” (ضد امپریالیستی) و صدور انقلاب تلقی می شدند، پرداخت. در کمیته مرکزی سازمان چریکهای فدایی خلق در آن زمان، بر سر حمایت و یا سکوت در برابر این حرکت اختلاف نظر وجود داشت. خمینی در سخنانی که به حمایت از این حرکت ایراد کرد گفت “من تا حالا نشنیده ام که این چریکهای فدایی از این حرکت حمایت کرده باشند”. این سخنان خمینی به معنای دعوت از ما به حمایت از حرکت ضد امپریالیستی انقلاب تلقی شد. در آن زمان این تصور که انقلاب وارد فاز دوم خود یعنی مرحله ضد امپریالیستی شده سازمان را برآن داشت که بطور یکپارچه از اشغال سفارت آمریکا حمایت کند. بدین ترتیب خمینی توانست با هوشمندی، اکثریت عظیم جریانات چپ و سازمان مجاهدین را در حرکتی که دو هدف اصلی آن یکی محدود کردن آزادی ها و بیرون کردن لیبرال ها از قدرت و دیگری صدور انقلاب در منطقه بویژه در عراق شیعه بود با خود همدست سازد. ساده لوحانه می نماید اگر پنداشته شود که حرکتی به این اهمیت که “سرآغاز انقلاب دوم” خوانده شد، بدون مشورت قبلی با خمینی طراحی شده باشد.

با اشغال سفارت آمریکا ضیافت ضد امپریالیستی با شعارهای مرگ بر آمریکا و حمایت اکثریت قاطع چپ ها و سازمان مجاهدین آغاز شد. این ضیافت، عزای آزادی و پیش درآمد سرکوب خونین روزهای آینده مهمانان بی خبری بود که ضیافت را رونق می دادند و در افشای لیبرالها از یکدیگر سبقت می گرفتند (می گرفتیم).
بسیاری از آنان که در این جنبش های ضد امپریالیستی خوش رقصیدند بعدها به پای نظام ولایت فقیه و مصالح آن قربانی شدند.

درحالی که هرروز در اطراف سفارت آمریکا که “لانه جاسوسی” خوانده می شد تظاهرات ضد امپریالیستی برگزار می شد و هانیبال هنرمند هوادار حزب توده تاریخ عظمت انقلاب اسلامی را بر دیوارهای سفارت آمریکا نقاشی می کرد و نورالدین کیانوری در ستایش از اقدام قهرمانانه دانشجویان خط امام گوی سبقت را از خود امام هم ربوده بود، خمینی بر حماقت تاریخی ما حامیان مارکسیست و مذهبیون “التقاطی” می خندید و برنامه نابودی گام به گام همه این جریانات و تحکیم مبانی قدرت خودکامه ولایت فقیه را زمانبندی می کرد. او قربانیان خود را پیش از رسیدن به کشتارگاه به رقص درآورده بود. و همزمان، غرب که از تغییر مسیر تراژدیک انقلاب ایرانیان غافلگیر شده بود برای جبران مافات به فکر چاره جویی بود و برای نجات از شر خمینی به صدام حسین دخیل می بست. حاکم جبار و جاه طلبی که در وسوسه حمله به ایران و ضمیمه کردن خوزستان به عراق آغازگر جنگ ۸ ساله ایران و عراق شد.

اما شاید کمتر کسی به مهمترین و دیرپاترین تاثیر دگرگون کننده ای که اشغال سفارت آمریکا و به گروگان گرفتن کارکنان سفارت آمریکا توسط اسلامیست های انقلابی ایران به رهبری خمینی در جهان اسلام به جای می گذاشت، می اندیشید.

این اقدام، دراعماق جوامع تحقیر شده کشورهای اسلامی و در میان میلیونها مسلمان تهیدست ناراضی از دیکتاتورهای بومی مورد حمایت غرب، آتش بنیادگرایی اسلامی را شعله ور می ساخت و جهان را به بیماری وخیم بنیادگرایی مبتلا می کرد!

خمینی الهام بخش همه جنبش های اسلامیستی معاصر سرزمین های اسلامی شد، جنبش هایی که هر چند در ادامه خود بسیاری شان با خمینیسم و اسلام شیعی در تقابل قرار گرفتند، اما مشعل خود را از شعله المپ خمینیسم مشتعل کردند. و پس از آن نیز در خصومت با غرب و مظاهر مترقی آن مثل آزادی و حقوق بشر با خمینیسم به رقابت برخاستند.

جنگ که نتیجه غیرمستقیم اصرار خمینی به صدور انقلاب، اشغال سفارت آمریکا و به گروگان گرفتن کارکنان آن بود، بخاطر لجاجت خمینی بر سیاست “جنگ جنگ تا پیروزی” و تا فتح کربلا صدها هزار کشته و زخمی و صدها میلیارد دلار ویرانی اقتصادی برای ایران برجای گذاشت. اما خمینی از آن برای تحکیم مبانی دیکتاتوری ولایت فقیه و سرکوب مخالفان بهره برداری کرد. ادامه جنگ ایران را ضعیف تر و به موازات آن قدرت یکه تازی خمینیسم را در ایران بیشتر کرد. پس از سقوط کابینه بازرگان و در اوج شعارهای مرگ بر آمریکا و مرگ بر لیبرال، بنی صدر که بواسطه مرزبندی با بازرگان و دولت او مورد اعتماد خمینی بود تصدی موقت وزارت خارجه را برعهده گرفت. او خمینی را نسبت به خود دچار توهم کرده بود، خمینی صرفا به این دلیل که بنی صدر را مرید خود تصور می کرد به وی اجازه رقابت در انتخابات ریاست جمهوری داد. بنی صدر اما پس از آن که با کسب بیش از یازده میلیون رای به ریاست جمهوری رسید از خود شخصیت مستقل و طرفدار حقوق ملت و آزادی های سیاسی نشان داد.او تصور می کرد با اتکاء به مردمی که به وی رای داده اند می تواند خمینی را وادار به پذیرش آزادی های قانونی کند. زمانی که خمینی به این نتیجه رسید که بنی صدر به جمهوریت جمهوری اسلامی باور دارد و مصر است به سوگندی که برای حفظ حقوق ملت خورده است وفادار بماند برای عزل وی به مجلس چراغ سبز نشان داد. بنی صدر از آغاز دوره ریاست جمهوریش کوشید با انحصار طلبی طرفداران خمینی و حزب جمهوری اسلامی مقابله کند. او پیشنهاد سازمان چریکهای فدایی خلق را به مناظره درباره ترور اعضای سازمان فدایی و مسایل حاد سیاسی کشور پذیرفت و در یک مناظره دو ساعته که از تلویزیون بطور کامل پخش شد.با من و فرخ نگهدار و جمشید طاهری پور به گفتگو نشست. این اقدام او سران حزب جمهوری اسلامی و شخص خمینی را به شدت عصبانی کرد. در همان هنگام رهبران سازمان مجاهدین هنوز در این توهم بودند که خمینی شرکت آنان را در کابینه می پذیرد و برآن بودند که بنی صدر می تواند چند وزیر مجاهد و حتی فدایی را به مقام وزارت برگزیند و به خمینی بقبولاند. خمینی اما شرط ادامه ریاست جمهوری بنی صدر را ابراز برائت صریح وی از منافقین (مجاهدین) و پشت کردن به آزادی های سیاسی قرار داد. در حالی که می دانست بنی صدر چنین چیزی را نخواهد پذیرفت.

با عزل بنی صدر، خمینی عملا ثابت کرد که هیچ ارزشی برای رای ملت قائل نیست. از فردای برکناری بنی صدر، برنامه سرکوب خونین مجاهدین خلق و سایر جریاناتی که حساب خود را از خط امام جدا کرده بودند، مهیا بود. سکوت و عقب نشینی مجاهدین می توانست مانع اجرای سریع و وسیع این پروژه گردد. مجاهدین اما با انفجار در دفتر جمهوری اسلامی و بسیج هواداران جوان خود در خیابانها با شعار “این ماه ماه خون است خمینی سرنگون است” بهانه لازم را به خمینی دادند و به اجرای این کشتار هولناک کمک کردند. هزاران جوان در تهران و چارگوشه ایران چه در شهرهای بزرگ و چه در روستاها به سرعت دستگیر شدند و به وحشیانه ترین شکل ممکن به جوخه های اعدام سپرده شدند. چهره های معروفی مثل سعید سلطانپورشاعر و پاکنژاد که از زندانیان مشهور رژیم سابق بودند، به همراه دهها زندانی سیاسی دیگر نیز در این بحبوحه به انتقام خشونت هایی که هیچ ربطی به آنان نداشت تیرباران شدند. بیش از ۷۲ تن در جریان بمب گذاری حزب جمهوری اسلامی کشته شدند، اما رژیم اصرار داشت که شمار آنان را برابر تعداد شهدای کربلا ۷۲ تن اعلام کند. حتی رادیو- تلویزیون چند بار عبارت ۷۲ تن و چند نفر دیگر را تکرار کرد. که بعدا این رقم بطور رسمی به ۷۲ کاهش یافت، اما مردم به طنز شمار آنان را ۷۲ تن و چند نفر دیگر ذکر می کردند.

رژیمی که خمینی بنیاد گذاشت به حکم تنگ نظری ذاتی اش که برداشت “مشرکانه” و فرقه گرایانه از مذهب شیعه (حکومت ولایت فقیه) هسته اصلی ایدئولوژی آن بود روزبه روز انحصارطلب تر و در نتیجه سرکوبگرتر شد. خمینی گام به گام با امتیاز ویژه قائل شدن برای مسلمان بر غیرمسلمان، شیعه بر سنی و شیعیان طرفدار ولایت فقیه بر سایر شیعیان نوعی آپارتاید چند لایه را به نام دین برملت ایران تحمیل کرد.که تا امروز و تا زمانی که نظام ولایت فقیه برنیافتد ادامه دارد.

خمینی ده سال بر ایران سلطنت کرد. او درعهد شکنی، بیرحمی و آدم کشی گوی سبقت را از اسلاف خود ربود. گاهی که از مسئولان حکومتی گله داشت می گفت اگر لازم باشد به کمک این ملت توی سر این دولت خواهم زد و البته اکثرا با تکیه بر چماقداران و گروههای فشار به ملت توسری می زد. از نخستین سال حکومتش کشتن مخالفان را آغاز کرد و هرسال بیرحم تر و خشن تر از پیش شد. چنان که در آخر عمر خود به کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی ایران فرمان داد که طی آن بیش از سه هزار تن ظرف چند هفته اعدام شدند. او مطلقا انتقاد ناپذیر بود و هیچ سرزنش و انتقادی را از هیچ کس نمی پذیرفت.

رفتار او با طالقانی، با نخستین نخست وزیر پس از انقلاب، با نخستین رئیس جمهور پس از انقلاب، با مرجعی که قرار بود جانشین او شود، با آیت اله شریعتمداری، با قطب زاده و جریانات سیاسی که از آغاز حامی او بودند، ثابت کرد که در نظام برساخته او، ولی فقیه سلطان مطلق العنان و به هرکاری مجاز است. این خمینی بود که با فتوای فرمان اعدام سلمان رشدی صدور تروریزم علیه آزادی اندیشه و بیان را مرسوم کرد. این خمینی بود که دفاع از نظام ولایت فقیه را اوجب واجبات دانست و برای حفظ قدرت هر جنایتی را مجاز کرد. خودکامگی امروز خامنه ای و فساد و تباهی ناشی از آن میراث خمینی و خمینیسم است. دوران طلایی خمینی توهمی بیش نیست. با تکیه به این توهم نمی توان در مصاف با دیکتاتوری مذهبی به پیروزی رسید.

من سررشته ای در دین شناسی ندارم، اما این را می دانم که از زمان حمله اعراب به ایران تا امروز هیچکس و هیچ چیز به اندازه خمینی و نظام برساخته او تیشه به ریشه دین نزده است. به این اعتبار خمینی هم مثل جانشین برحقش خامنه ای به هیچ وجه اهل “بصیرت” نبود. و فقط تا جلوی دماغش را دید. او می توانست پس از انقلاب با عمل به وعده های خود و پذیرش آزادی های سیاسی که آرزوی دیرینه ملت ایران بود نام خود را در تاریخ جاودان و اعتبار دینی که متولی اش بود را در همه جهان تضمین کند. خمینی این افقه فقها و اعلم علمای دین از چنین بصیرتی برخوردار نبود.

از: گویا


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.