مردم ستمدیده ایران بیست و دوم بهمن ماه امسال را که مصادف با آغاز سی و پنجمین سال انقلاب اسلامی است دیگر نه بعنوان روز رهائی خود بلکه تلویحا و در نهان بعنوان روز عزای ملی قلمداد میکنند.
فجایعی که طی این سه دهه تحت حاکمیت مافیائی جمهوری اسلامی با دروغ، جنایت، قساوت و رذالت رقم خوره در نسلی که با شور و سرمستی امام خمینی را در ماه رویت کرد جز نفرت و انزجار از این بی درایتی سیاسی و افسردگی از این غفلت تاریخی بر نمی انگیزد. سال به سال بر تعداد افشای دروغ هائی که درآن زمان به خود گفتند و بسیاری نیز آن را باور کردند، افزوده میشود. «نسل انقلاب» گم شده در غربت یا پناه برده به گوشه عزلت، در حیات سی و چهار ساله نظام جمهوری اسلامی روزی را پیدا نمیکند که در آن آبی خوش از گلوی مردم پائین رفته باشد. جز جنگ، فقر، و ترس از حاکمیت، اخبار شکنجه و اعدام و نگرانی از فردا چیزی بیاد نمی آورد. می بیند آنچه که بوده جز ذلت و تحقیر و توهین و استیصال نبوده و اکنون باید فرزندان وی تقاص آن خودفریبی و حماقت را با فقر، بیکاری، آوارگی و حسرت، آن هم حسرت به گذشته ای که نمیشناسند، پس بدهند.
نظام جمهوری اسلامی با انحطاطی که برای مملکت به ارمغان آورد با دروغ و فسادی که رواج داد و با زمینگیر کردن اقتصاد کشوری که با وجود منابع عظیم انرژی و دیگر امکانات میتوانست حد اقل در خاورمیانه جزو چند کشور مرفه باشد، طی این سالها چنان دماری از روزگار مردم در آورده که چشم اندازی ماوراء این حکومت در برابر خود نمی بینند و اکنون تسلیم به سر نوشتی محتوم، کاری جز غبطه خوردن به خوشبختی کشورهای همسایه و ذکر بدبختی و مصیبت خود ندارند.
نظام جمهوری اسلامی در ضدیت کامل با فرهنگ ملی هر گونه میل و اشتیاق به بهزیستی و شادی را در مردم کشته است. حکومت احساس خوشبختی را در مردم چنان سرکوب نموده که آرزوئی جز ادامه روز مرگی و ادامه آب باریک حیات و تداوم یک زندگی حقیرانه را ندارند که برای اقشار تنگدست همین هم ممکن نیست.
گفتن اینکه انقلاب در بیست و دوم بهمن ماه سال ۱۳۵۷ از مسیر خود منحرف شد و یا تکرار اینکه “روحانیت آنرا از مردم دزدید” و یا “خمینی را امپریالیستها” در گوادلوپ به ما حقنه کردند، مرهمی است بی اثر بر زخم هولناکی که بجای التیام مرض نادانی، مدام عمیق تر میشود و فقدان شعور و آگاهی ما ملت را برملا میسازد. فقر فلسفی “نخبگان” جامعه که مرعوب و مقهور آخوندی شدند که با چند خدعه و دروغ ساده آنها را فریب داد، افتخاری ندارد.
“نخبگان” امروزی نیز که مانند پیشنیان خود از همان فقدانها رنج میبرند وبه همان گونه با نهایت بی صداقتی توهم پراکنی میکنند، نمیتوانند زمانیکه کشور به ورطه سقوط و فروپاشی درغلطید، آنرا به حساب نادانی توده ها و توطئه امپریالیستها بگذارند. هم اکنون نیز مانند چند ماهه آخر رژیم محمد رضا شاه مردم از حکومت و حکومتیان ذله شده اند و انفجاری قریب الوقوع میتواند آنها را به اسارت هر شیاد پوپولیستی در بیاورد که از راه میرسد.
در آن زمان گوش آنها برای شنیدن هشدارهای دکتر شاپور بختیار، این عنصر فرهیخته و ملی، کر بود و انتظارات انباشته شده مردم را خرج حکومتی نمودند که هیچ شناختی از ماهیت آن نداشتند. امروز نیز اکراه دارند که به ندای ملیون پاسخ بگویند و یا با آنها برای استقرار یک حکومت ملی (دموکرات – لائیک) کوشش کنند که معتدل، معقول و متکی به آراء و اراده مردم بر سر کار بیاید. آنهائی که در آن روز به دکتر شاپور بختیار و دکتر صدیقی پشت کردند و به دولت موقت بازرگان و سنجابی نیز که قصد داشتند جلو آن فریب بزرگ را بگیرند، التفاتی ننمودند، باید بالاخره یک روزی به این گرفتاری روانی خود پاسخ بدهند که مشکل اشان با بر سر کار آمدن یک حکومت ملی چیست؟ چرا هنوز ترجیح میدهند در اسارت نظام جمهوری اسلامی به این یا آن طناب پوسیده جناحهائی از آن آویزان شوند و چشم انداز دیگری را برای خود و مردم کشور بعنوان امری غیرممکن قلمداد کنند. نتیجه آن اقتصادی را که متکی به نفت و مبتنی بر رانت خواری بوده می بینند، به این امر نیز آگاهند که با نابودی کامل تولید و بخصوص تولید صنعتی ایران قادر نخواهد بود با اتکاء به واردات به حیات خود ادامه دهد، ولی با وجود این نمیخواهند بشکلی قاطع خود را از ماجراجوئیهای نظامی پوسیده نجات دهند.
تحریمهای فلج کنندۀ اقتصادی را که ازطرف جامعۀ جهانی بویژه آمریکا اعمال میشود، می بینند ولی با خودفریبی از یک وهم به وهمی دیگر می غلطند و نمیخواهند بپذیرند که اقتصاد رو به قبله کشور هر روز بیشتر به طرف گوری که غرب برای کشور ما کنده است، نزدیک میشود. گوئی تورم، گرانی، بیکاری و فقر نیزجزو اموری هستند که میتوان آنها را با بستن ضریح و با نذر و دعا و صلوات برطرف ساخت. این به اصطلاح نخبگان افت ارزش ریال در برابر دلار و خالی شدن ذخائر ارزی را مشاهده میکنند وبه چشم خود می بینند که جامعه در صورت فقدان تولید بطرف یک قحطی و گرسنگی می رود ولی حاضر نیستند دست از توهمات خود بردارند.
در اینجا به صراحت اعلام میکنیم: کسانیکه امروز نیز مانند چند ماهه قبل از انقلاب ۱۳۵۷ خشم فروخورده ای را که در مردم انباشته شده، می بینند ولی همچنان آنرا انکار میکنند، در برابر مصائبی که بر سر کشور خواهد آمد مسئولند. درست است که فقدان آزادی بیان و گسترش آگاهی سیاسی و غیبت سازمانها و احزاب سیاسی که به شدت سرکوب میشوند، مانع از این میشود که آلترناتیوی برای فردای ایران شکل بگیرد ولی مانع اصلی در این راه همچنان فقدان فکری روشن است. فکری که راهگشا باشد و بجای اسارت در “چهارچوب نظام” وبردن مردم ۰۰ به هپروت، امکانات بر سرکار آوردن یک حکومت ملی و مردمی را فراهم نماید.
جنبشی دیگر در راه است، این بار از آن برای استقرار حکومتی ملی، دمکرات و لائیک بهره جوئیم.
حمید صدر