به نام خدا
دوست عزیزم
جناب آقای محسن مخملباف
با سلام و احترام
ممنون از نامه مورخ ۲۸ ژانویه (۸ بهمن ۹۶) تو که راه بر تداوم مکاتبات ما می گشاید و به شفافیت امور و تبیین مسایل ملی یاری می رساند. امیدوارم نمایندگان همه گرایش های فکری و سیاسی به این گفتگو بپیوندند که فرصتی است مغتنم و استثنایی که شاید از مشروطه تا کنون سابقه نداشته است. ما کمتر با منتقدان و مخالفان گفتگو کردهایم و بیشتر در دایره محدود موافقان خود باقی مانده ایم. پس اگر بتوان بر دامنه این گفتگوها افزود، وضعیتی منحصر به فرد ایجاد خواهد شد که می تواند سرآغاز گفتگوی ملی و ایرانی-ایرانی شود.
نامه دوم خود را با ضرورت گفتگو آغاز کردهای و با لزوم تاکید بر پیدا کردن «راهی تازه» پایان دادهای؛ راهی که معتقدی «همه ایرانیان با هر مرامی در یک همفکری و گفتگوی ملی شفاف باید بیابند». همچنین به درستی نوشتهای که «اگر گفتگو خاموش شود، سوء تفاهم و فریب و خشونت به صدا در خواهد آمد». سخن من نیز در نامه اولم این بود که ما ایرانیان فارغ از مرام و مسلک و نیز صرف نظر از علایق و منافع خود نیاز به گفتگو داریم که صد البته نباید منحصر به اصلاح طلبان و اصولگرایان شود و لازم است که صاحبان تمام گرایشها را در بر گیرد. این حق و بلکه وظیفه هر ایرانی است که دیدگاههای خود را آزادانه و امن بیان دارد و در تعیین سرنوشت حال و آینده خود و میهن خویش داوطلبانه و آگاهانه مشارکت جوید.
مخملباف گرامی
خوشوقتم که ما در نخستین نامه نگاریها به توافق مهمی دست یافتهایم؛ “راه نجات میهن در گفتگوی همگانی است.” دومین اشتراک نظر ما مخالفت با خشونت است. تو در نامه دوم خود تصریح کردهای که نه طرفدار خشونت انقلابی هستی و نه حامی حمله خارجی و حتی در تکاپوی جلوگیری از خشونت نیز بودهای. من نیز برای پرهیز از خشونت از راهبرد اصلاحی دفاع میکنم. همچنین با این نظر تو که: «آلترناتیو جمهوری اسلامی لزوما با خشونت انقلابی یا دخالت خارجی های منفعت طلب» همراه خواهد بود، و نیز اینکه: «انقلابی که با خشونت پیروز شود برای بقای خود چاره ای جز تداوم خشونت نخواهد داشت» کاملا موافقم. اما دو مساله را درک نمی کنم. اول اصرار تو بر ساقط کردن نظام باوجود آنکه تحقق آن را خشونت آمیز می دانی و دوم متوجه کردن لبه تیز حملاتت به جنبش خشونت پرهیز اصلاحات و رهبر گفتگوباور و صلحگستر آن و اینکه چرا توجه نداری که تضعیف خاتمی و اصلاحات، به دو قطبی شدن جامعه و آشتی ناپذیر شدن اختلاف ها منجر می شود؟ یک شهروند خشونتگریز بهویژه از نظر اخلاقی مجاز به دفاع از راهکاری نیست که خشونتگستر است. خشونت پرهیزی فضیلتی شخصی قلمداد می شود، اما جلوگیری از بروز خشونت در جامعه فضیلتی سیاسی است و ما به هر دو نیازمندیم.
در خاورمیانه جنگ زده امروز که در آن تفاوت های تاریخی و مذهبی و زبانی و قومی، به اختلافهای هویتی و دیگر ستیز تبدیل گردیده و نفرت پراکنی، خشونت ورزی، تنازع و تخاصم مسلمان و غیرمسلمان، شیعه و سنی، ایرانی و عرب، ترک و کرد، کرد و عرب و … سکه رایج روز شده است و دولتهای بزرگ نیز یا با تایید شورای امنیت سازمان ملل (مانند افغانستان) یا یک جانبه و بدون هرگونه مصوبه آن شورا (مانند عراق) برای رسیدن به منافع خود به راحتی جنگ به راه می اندازند و کشورها را اشغال میکنند، نمیتوان و نباید از نقش عناصر مخرب داخلی و خارجی غافل شد و نمیتوان و نباید به گونهای سخن گفت و عمل کرد که به جنگ افروزان و تحریم طلبان در داخل و خارج از میهن بهانه داد. به باور من سوریه و لیبی را تنها اسد و قذافی به این روز نکشاندند. سه گانهی:
الف) حاکمان مستبد و فاسد،
ب) معارضان کوتهبین و خشونتورز،
ج)دولت های بیگانه و توسعه طلب،
این وضعیت اسفبار را به هر دو کشور تحمیل کردهاند. بنابراین در تحلیل حوادث منطقه و نیز در پندآموزی از تجربیات آنها توجه به هر سه دسته را لازم می دانم و اینکه غفلت از هر کدام می تواند سرنوشتی شوم برای میهن و مردم ما رقم زند. و از تو که معتقدی سوریه را اسد به پشتوانه ایران به این روز انداخته است، می پرسم که اگر تنها بازیگر مخرب منطقه جمهوری اسلامی است، پس لیبی را چه کسانی به روزگار خان خانی و برده داری کشانده اند؛ در آنجا که ایران دخالتی نداشت؟
دوست عزیز
انسداد طلبان داخلی نقش متجاوزان خارجی و نیز وابستگی برخی مخالفان داخلی به آنها را برجسته میکنند تا با سنگر گرفتن در پشت آن دو مخالفان خود را سرکوب و تک صدایی را حاکم کنند. با وجود این دموکراسی خواهان نباید تسلیم هیچ منطق تک ساحتی شوند و با مطلق کردن سهم استبداد داخلی از اقدام های کشور بر بادده ترامپ و نتانیاهو غفلت کنند، یا عملکرد مخالفان خشونت ورز داخلی را نادیده گیرند. خود تو نیز وقتی تصریح میکنی که آلترناتیو جمهوری اسلامی یک انقلاب خشونت بار است یا دخالت خارجی، به احتمال زیاد به شرایط ملتهب منطقه و فرصت طلبی امثال ترامپ توجه داری که با وجود آنکه تمام گروه های ایرانی را خشونت پرهیز معرفی می کنی، باز هم می نویسی براندازی نظام با خشونت همراه خواهد بود.
رفیق قدیمی
در نامه اول خود تغییر در جوامع را به سه شکل متفاوت ممکن خواندی؛ اصلاحات، انقلاب یا دخالت خارجی. به باور من سه گانه کلاسیک مزبور در مورد ایران امروز صدق نمیکند. درحقیقت اکنون دوگزینه از سه مسیر قبلی با هم ادغام شدهاند. به این ترتیب یا اصلاحات در ایران موفق میشود یا با ترکیبی از خشونتهای داخلی و دخالتهای خارجی مواجه خواهیم شد. زیرا در خاورمیانه کنونی که دو سوم بحرانهای جهان در آن جریان دارد ، بازی «برد-باخت» به معنای «پیروزی یکی و شکست دیگری» هم در درون اغلب واحدهای ملی و هم در مناسبات بین دول منطقه ناممکن شده است و تنها یکی از دو گزینه «باخت-باخت» یا «برد-برد» در دسترس ماست؛ «تعارض جویی برابر تفاهم گرایی»؛ «تکصدایی مقابل دموکراسی توافقی» و «همه در کنار هم یا همه علیه هم» در داخل کشورها و «صلح همگانی» یا «جنگ همه علیه هم» در منطقه. ۱۱ سال پیش من نام این روند را لبنانیزه شدن نهادم. در لبنان دیکتاتوری منتفی است؛ در آنجا یا دموکراسی حاکم است یا جنگ داخلی حرف اول و آخر را می زند.
به نظر من به همین دلیل است که آن گروه از سرنگونی طلبان جمهوری اسلامی که از حرکتهای خشن و دخالت نظامی بیگانگان حمایت میکنند، با آغاز اجتماعات اعتراضی اخیر، آقای خاتمی و اصلاحات را آماج حمله خود قرار دادهاند. زیرا به باور آنها نیز ایران با یک دوگانه مواجه است؛ یک طرف اصلاحات قرار دارد و در طرف دیگر خشونت انقلابی و دخالت خارجی. بر اساس چنین تحلیلی پردهها را کنار زدهاند و بر خلاف ۸۸ که در قامت حامی اصلاح طلبان و سبزها ظاهر شدند، امروز اصلاح طلبان و حتی رهبران جنبش سبز را هدف گرفتهاند با این استدلال که آنها دیگر بخشی از حل مسئله نیستند، قسمت عمدهای از خود مسئلهاند و راه بر دخالت خارجی و سرنگونی خشونت بار جمهوری اسلامی بستهاند. از این منظر به آنان حق می دهم زیرا با آنکه دال مرکزی اصلاحات «حقوق و آزادی» است، اما بزرگترین خدمت اصلاح طلبان به ایران در بیست سال گذشته، مقابله با جنگ و تحریم و حفظ «صلح و امنیت» میهن بوده است. حماسه مردم در دوم خرداد ۷۶ حمله موشکی امریکا به ایران را، به تلافی انفجار الخبر عربستان، منتفی کرد و اگر در زمان حمله تروریستی به برج های دو قلو در سال ۸۰ خاتمی رئیس جمهور نبود و احمدینژاد جای او نشسته بود، بوش بعد از افغانستان و قبل از عراق به ایران حمله می کرد. در برجام هم روحانی شبح جنگی ۸ ساله را از آسمان میهن دور کرد که ناشیگری و دشمنتراشی احمدینژاد مجال پرواز آن را بر فراز وطن بوجود آورده بود. اخیرا نیز رئیس جمهور از آقای طائب رئیس قرارگاه عمار لعن شنید که چرا اجازه نداد ایران وارد جنگ یمن شود.
مخملباف گرامی
پرسیده ای که اصلاح طلبان چرا از حمله امریکا به افغانستان دفاع می کنند و در عین حال مخالف حمله به ایرانند. این سوال مهمی است که هر که حمله امریکا و متحدانش را به افغانستان آزادی بخش می خواند و مخالف حمله نظامی آن کشور به ایران است، باید توضیح دهد که چرا چنین می اندیشد و چه تفاوتی بین ایران و افغانستان می بیند. خود شما هم باید به این پرسش پاسخ دهی چراکه هنوز هم درباره رهایی بخشی حمله امریکا به افغانستان قلم می زنی و در عین حال هر گونه دخالت نظامی امریکا علیه ایران را رد می کنی. چرا؟
این پرسش را از باب مچ گیری به خود مخملباف بر نمی گردانم. گفتگوی ما از این جنس نیست و فرصت آن را نیز نداریم. هدفم جلب توجه همگان به این موضوع مهم است که ایران چه دارد که حتی طرفداران حمله نظامی به افغانستان را هم مخالف حمله امریکا به ایران می کند. اگر جواب این سوال را بدهی، راهی را باز میکنی که بر پایه آن می توانیم مشترکات جدیدمان را یکی پس از دیگری روی هم بچینیم و به توافقهای بیشتری دست یابیم.
البته در مورد موضع اصلاح طلبان تا حدودی حق با شماست. واقعیت این است که فضای غالب آنان، مانند اکثریت قاطع ایرانیان موافق حمله امریکا به افغانستان بود. البته در همان شرایط بودند کسانی و مشخصا «مجاهدین انقلاب اسلامی» که با صدور بیانیه اعلام کردند ایران باید مانع حمله امریکا شود و پیشنهاد دادند که با مذاکره با طالبان، آنها را راضی کنیم بن لادن را برای محاکمه در دادگاهی بینالمللی تحویل کاخ سفید دهند تا بهانه حمله به افغانستان از بوش گرفته شود. باوجود این می پذیرم که این صدا در اردوگاه اصلاح طلبان و نیز در افکار عمومی در اقلیت بود. اکثریت مردم و نیز طرفداران و بدنه اصلاح طلبان به دلیل:
الف) قتل عام ۱۲ دیپلمات کشورمان در سرکنسولگری ایران در مزارشریف و تمایل ملی برای تنبیه طالبان،
ب) تداوم اقدام های خصمانه رژیم طالبان و نیز قاچاقچیان مواد مخدر و شیوع ترور، آدم ربایی، ناامنی و … در مرزهای شرقی ایران،
ج) به شهادت رساندن احمد شاه مسعود درست قبل از حمله تروریستی القاعده به برجهای دوقلو،
د) اجماع جهانی علیه طالبان، و
ه) احتمال بالای استقرار دولتی دوست ایران بهجای رژیم طالبان،
عملا از حمله امریکا و متحدینش به افغانستان، البته پس از تایید شورای امنیت سازمان ملل استقبال کردند.
محسن جان
حتما توجه داری که در آن زمان افغانستان برای سال های طولانی گرفتار جنگ داخلی بود و شهرهایش دائم میان نظامیان متحد رهبرانی مثل احمد شاه مسعود و نظامیان طالبان دست به دست می شد. در حقیقت جنگ داخلی هستی مردم را در معرض انهدام قرار داده و استقرار امنیت و پایان جنگ را به یک آرزو و یک ضرورت برای ایشان تبدیل کرده بود. به همین دلیل بسیاری از مردم آن کشور برای پایان یافتن مصیبت های خود حتی از حمله نظامی خارجی نیز استقبال می کردند.
می دانی که دولت اصلاحات حتی پس از کشتار دیپلمات هایمان در تابستان ۱۳۷۷ و باوجود آنکه جو عمومی خواهان مجازات طالبان بود، مانع ورود ایران به یک جنگ فرسایشی با آنان شد و کوشید حمایت بین المللی را به سود ایران و علیه طالبان جلب کند به گونه ای که طالبانستیزی جای ایران ستیزی را بگیرد.
پس از ۱۱ سپتامبر نیز دولت خاتمی هرگز موافق حمله آمریکا به افغانستان یا هر کشور همسایه دیگر ایران نبود و اگر توان جلوگیری از این تهاجم ها را داشت، مانع جنگ می شد. راهبرد دولت اصلاحات در مواجهه با بحران ۱۱ سپتامبر بر این موارد تاکید داشت:
– جلوگیری از حمله نظامی به ایران یا کشیده شدن دامنه جنگ به کشورمان،
– از شکل گرفتن جنگی فرسایشی در کنار مرزهای ایران مانع شدن،
– به حداقل رساندن تلفات و خسارات مردم افغانستان پس از آغاز حمله.
– استقرار هرچه سریعتر یک دولت غیرنظامی و منتخب مردم و متوقف کردن نظامیگری.
تدابیر فوق با مصون داشتن ایران از آسیب های جنگ به استقرار سریع یک دولت غیرنظامی مقبول مردم با حداقل خسارت وارده در افغانستان یاری رساند.
محسن گرامی
این ادعای تو که «در نگاه اصولگرایان بنی آدم خودی و غیر خودی شدند و در نگاه اصلاح طلبان بنی آدم تنها ایرانیاناند و بس» درست نیست، زیرا فرق مهمی بین تکالیف فرد با وظایف حکومت وجود دارد. مسئولیت دولت دیدبانی همه تحولات و نیز مخاطرات مرتبط با امنیت میهن و مصالح ملت است. به بیان روشن وظیفه اولیه هر دولتی دفاع از امنیت، حقوق و منافع شهروندانی است که سربازی میروند و مالیات میدهند. رسالت انسانی دولت ها نیز در آن حد است که برای کسب اهداف و مصالح ملت خود، به حقوق شناخته شده ملتهای دیگر تجاوز نکنند. روشن است که رسالت انسانی فرد فرد ما مرز ندارد و ما میتوانیم به هر جا که صلاح میدانیم برویم و جان و مال خود را تقدیم دیگرانی کنیم که هم وطن یا هم دین و هم نژاد و هم زبان ما نباشند. “ایران برای همه ایرانیان” نیز هرگز به معنای آن نیست که بنی آدم یعنی فقط ایرانیان. کما اینکه به “مصر برای همه مصریان” هم معتقدیم.
با وجود توضیحات فوق موافقم هر اصلاح طلبی که مانند محسن مخملباف هنوز از حمله نظامی امریکا به افغانستان دفاع می کند، به دو پرسش سیاسی و اخلاقی زیر پاسخ دهد:
الف) آیا روند امور در افغانستان را در ۱۷ سال گذشته به سود مردم آن کشور و نیز استقرار دموکراسی ارزیابی و مانند تو هنوز قاطعانه از آن حمله دفاع میکند؟ یا مانند من هر چه زمان میگذرد بیشتر به این نتیجه میرسد که ای کاش توان بیشتری داشتیم و تلاش بیشتری می کردیم تا ارتش امریکا به هیچ یک از کشورهای منطقه حمله نکند؟
ب) با کدام مجوز اخلاقی آنچه را که ما بر دیگران می پسندیم بر خود روا نمی داریم؟ چرا اشغال افغانستان درست است و حمله نظامی به ایران غلط؟
بحث درباره این دو پرسش استراتژیک میتواند به یکی از ارکان گفتگوی ملی تبدیل شود.
محسن عزیز
من نیز همچون تو با استبداد دینی سر ناسازگاری دارم، و علاوه بر آزادی نگران دین مردم نیز هستم. من استبداد دینی را بدترین نوع دیکتاتوری و مهلک تر از استبداد سکولار می دانم زیرا فقط جسم را به بند نمی کشد، روح را نیز به زنجیر میکشد و در همه حیات فردی و جمعی ما خلل ایجاد میکند.
مهمترین آسیب استبداد دینی به باور من متوجه خود دین است که هنوز نقش تعیین کننده در حفظ انسجام اجتماعی ایرانیان دارد؛ قوی ترین پشتوانه اخلاقی مردم به شمار میرود؛ سهمی بلامنازع در انجام امور خیریه به ویژه به نفع محرومان ایفا می کند و مساجد و تکایایش مردمی ترین محل تجمع غیر دولتی ایرانیان محسوب میشوند.
استبداد دینی به روحانیت نیز لطمه می زند؛ روحانیتی که پیش از انقلاب محرم مردم و در کنار آنان و حامی ایشان بود و متاسفانه پس از انقلاب با اینکه اقلیت آنها پشت میز قدرت نشست، همه آنان در مظان اتهام قرار گرفتند و به جای اینکه روحانیت همچنان بخش بزرگی از حل مسائل مردم بماند، به قسمتی از خود مسائل تبدیل شده است تا آنجا که عزیزی تلویحاً و متاسفانه آرزوی امحاء ۱۵۰ هزار آخوند را می کند.
استبداد دینی پیامدهای مخرب سیاسی نیز دارد و کارکردهای اساسی حکومت را مختل می کند و تضادهای تازه در مناسبات کشورها و جوامع بوجود می آورد.
باوجود همه اینها هرج و مرج بر آن مرجح نیست و هر تغییر و تحول اجتماعی و سیاسی تنها هنگامی موجه است که اولا احتمال قابل قبولی از موفقیت در میان باشد و ثانیا جایگزینش دارای زیان هایی بیش از مزایای آن نباشد.
دوست عزیز
من نقد و حتی مخالفت با تک صدایی را حق و بلکه وظیفه هر شهروند میدانم، اما نه به قیمت ویرانی ایران. خط قرمز من مخالفت با جمهوری اسلامی نیست، به هم خوردن امنیت عمومی، یکپارچگی ایران و استقلال ملی است. به همین دلیل در شرایط آزاد و برابر و امن به انتخاب بهترین ها می اندیشم اما در اوضاع اضطراری به بد و بدتر نظر دارم و در موقعیت استثنایی به دفع افسد به فاسد می پردازم. پس نه فقط در انتخابات بلکه در تمام زمینه ها از زندگی خصوصی تا حیات اجتماعی شامل سیاست ملی و بینالمللی به اصول عقلانی فوق پایبندم و فکر می کنم توهم چنین باشی! زیرا اگر به فرض مخیر شوی به زندگی در زیر سایه دیکتاتوری سکولار بشار اسد یا استبداد دینی ابوبکر بغدادی ، اولی را ترجیح می دهی. لطفا نگو که مهاجرت خواهی کرد و مثلا به سوییس خواهی رفت. این امکان فقط برای اقلیتی فراهم است و نه برای یک ملت. خوشبختانه سرنوشت محتوم ما یکی از دو گزینه
الف) استبداد (دینی یا سکولار)، و
ب) هرج و مرج و درگیری مردم با مردم و دخالت خارجی
نیست و ما می توانیم بدون خشونت این مقطع حساس و نفس گیر را پشت سر بگذاریم.
مخملباف گرامی
تو با صد در صد دیکتاتور خواندن رژیم جمهوری اسلامی مرا نقد کردهای که چرا آن را نیمه دموکراتیک-نیمه استبدادی میخوانم. برای اثبات اینکه ما با وجود همه محدودیتها از آزادی نسبی برخورداریم، نظام سیاسی کنونی را با رژیم شاه مقایسه نمیکنم که بگویی بسیاری از حکومت ها ۴۰ سال پیش مطلقا استبدادی اداره میشدند و اکنون بدون انقلاب به آزادیهای نسبی سیاسی تن دادهاند. آزادی سیاسی در ایران را با عربستان امروز مقایسه میکنم که اصلاحات اجتماعی بن سلمان را به رخ ما میکشند. در عربستان از برپایی انتخابات حتی به شکل فرمایشی آن خبری نیست. احزاب مستقل و مطبوعات منتقد مطلقا وجود ندارد و انتقاد علنی از حکومت بی معناست و امکان ندارد کسی بتواند درباره مسائل ملی مانند من و تو مکاتبه کند و در مورد مهمترین مسائل کشور به بحث آزاد بپردازد. به دلیل فقدان همین آزادی هاست که بسیاری از تحلیلگران آینده پیش روی آن کشور را به رغم برخی پیشرفت های مهم تیره می بینند.
دوست قدیمی من
در نامه اول خود بیش از گاندی بر ماندلا تاکید کردم. علت آن شباهت بیشتر موقعیت و مطالبات ماندلا و حتی مارتین لوتر کینگ به اصلاح طلبان ایرانی است. اگر چه به دلیل تفاوت های جدی هرگز از خاتمی انتظار نداشته ام هر آنچه را که ماندلا انجام داد تکرار کند. میدانی که هدف اصلی گاندی اخراج انگلیسی ها از هند بود، ولی ماندلا هرگز در صدد بیرون کردن سفید پوستان از افریقای جنوبی نبود. هدفش تغییر رفتار آنان بود. همچنان که جنبش مدنی مارتین لوتر گینگ ضد سفید نبود. کسب حقوق برابر برای سیاهان یا آفریقاییتبارهای آمریکایی بود.
ماندلا اما کشورش را برای همه شهروندانش می خواست. به همین دلیل پس از پیروزی و شکست رژیم آپاتاید، بسیاری از سفید پوستان را دربالاترین مناسب قدرت بهکار گرفت. پس روش هر که مانند من و تو ایران را “سرزمین همه ما” میخواند و تأکید دارد که “همه ایرانیان باید در گفتگوی ملی شرکت کنند” علی القاعده باید همچون ماندلا باشد. با چنین چشماندازی نمی توان روحانیت و مردم معتقد به آنان را نادیده گرفت. «ایران برای همه ایرانیان» یعنی هر شهروندی که شناسنامه ایرانی دارد، باید بهطور مساوی از حقوق و امتیازات کشور بهره برد؛ مسلمان باشد یا سکولار؛ زن باشد یا مرد؛ شهری باشد یا روستایی؛ در ایران زندگی کند یا خارج از آن.
هنرمند نامآور
به اصلاح طلبان انتقاد می کنی که چرا مانند ماندلا که خواهان تحریم رژیم آپارتاید توسط جهانیان شد، ما نیز از دنیا نمی خواهیم که سپاه پاسداران را تحریم کند. متاسفم که به تفاوت ماهوی شرایط دو کشور توجه نداری. تقاضای تحریم اقتصادی رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی توسط ماندلا زمینه ساز حمله نظامی امریکا علیه میهنش نمی شد، کشورش را فرونمی پاشاند و به جنگ داخلی راه نمی برد. آیا نمیبینی که ترامپ به نام مقابله با سپاه، برجام را هدف گرفته است و زمینگیر کردن اقتصاد ایران را؟ وظیفه سیاسی و اخلاقی من و تو آن است که به واشنگتن بگوییم اگر دخالت در سوریه سپاه را مستحق تحریم های بین المللی می کند، بیش و پیش از سپاه باید ارتش آمریکا و انگلیس و روسیه و فرانسه مشمول تحریم های بین المللی شوند. البته از این سو نیز باید دخالت های برخی فرماندهان سپاه در عرصههای اقتصادی و سیاسی و انتخاباتی و رسانهای و … قاطعانه محکوم شود تا این نهاد نظامی به انجام وظایف قانونی خود بپردازد.
محسن عزیز
فرض شما هرجا که از اصلاح طلبان نام می بری، گروهی از چهره های شناخته شده سیاسی هستند که حبس و تعذیب کشیده و نکشیده، همچنان در قدرت یا کنار رفته از آن، هنوز از اصلاح طلبی دفاع می کنند و نقد شما بر آنها به علت ناکارامدی شیوه آنان است. اصلاحاتی که من از آن سخن میگویم فراتر از افراد و احزاب و حتی جناحی خاص است و بنابراین تنها با رصد رفتار و گفتار آنان ارزیابی نمیشود. اصلاحات مورد نظر من یک جریان تاریخی است که با ارتجاع و حتی با محافظهکاری فلجکننده از یک سو و نیز با براندازی و انقلاب به معنای مصطلح آن از سوی دیگر نسبتی ندارد و بویژه با خشونت و دخالت خارجی در تضاد است. اصلاحاتی که من از آن سخن می گویم و همچنان بر لزوم حمایت از آن مصرم ، بیش و پیش از هرچیز یک روش است و یک راهبرد. نه قائم به افراد خاصی است و نه به احزاب معینی. منظورم از اصلاحات اراده ی معطوف به بهبود تدریجی و مستمر اوضاع دولت و ملت و در جهت تحقق آرمان توسعه و آزادی است که من و شما در پی آنیم. با این تعریف هر که به تحولات دورنزا و متکی برخود ایرانیان باور دارد، خشونت را نفی می کند، ریشه و علل مشکلات را فقط در حکومت نمیبیند، تک صدایی را به هر شکل و شیوه برنمیتابد، جامعه را رنگین کمانی میپسندد و خواهان مشارکت همه ایرانیان در عرصه تعیین سرنوشت است، اصلاح طلب محسوب می شود. پس اگر همه انتقادهای تو به اصلاح طلبان و خاتمی وارد باشد، هرگز نمی توان از آن نادرستی اصلاحات را نتیجه گرفت و تسلیم تغییر خشونت آمیز شد. بهجای ماندلا نباید به اسکندر دل بست.
دوست هنرمند
اصلاح طلبان در صف استمرار هستی تاریخی ایران قرار دارند و نه استمرار استبداد، که اگر چنین بود باید بهجای حبس و حصر، فرش قرمز زیر پایشان می انداختند واین همه هزینه برای پیشبرد اصلاحات به آنها تحمیل نمی کردند. برچسب استمرار طلبی که برای تحقیر و تضعیف اصلاح طلبان ابداع شده، درعین حال متضمن یک اعتراف بزرگ نیز هست؛ نهادینه شدن برخی دستاوردهای مهم اصلاحی. وقتی در تاریخ یک ونیم قرن مبارزات اصلاحی در درون حکومت ها از قاجار و پهلوی تا جمهوری اسلامی و از امیرکبیر و مصدق تا بازرگان و خاتمی تامل می کنیم، آیا گسستها ما را رنج نمیدهد و استمرار و پیوستگی هریک از آن تجربههای اصلاحی را حسرت نمیبریم؟
به تجربه نزدیکتر خاتمی بنگر. آیا آنچه به ناکامی سال ۸۴ راه برد، احمدی نژاد را بر صدر نشاند و کشور را به قعر برد، نشانه استمرار اصلاحات بود یا گسست از آن؟ ناکامی ما البته علاوه بر کارشکنی های دولت پنهان و موش دوانی های جرج بوشی، ریشه در خطاهای خود ما داشت و برخی فرصت سوزی های بزرگمان. همچنان که تندروی بعضی دموکراسی خواهان به اصلاحات ضربه زد. اما اگر فرایند اصلاحات در مواردی و مقاطعی با کندی مواجه شده است، دلیل آن را علاوه بر عوامل داخلی و ضعف خود اصلاح طلبان، باید در وضعیت ملتهب خاورمیانه کنونی نیز جستجو کرد که متاسفانه در شرایط لشکرکشی های خارجی و رشد برق آسای تروریسم در پیامد چنین مداخلاتی، در مجموع و در گستره منطقه ای و حتی تاحدودی جهانی پارادایم “امنیت” را بر پارادایم “آزادی” سیطره بخشیده است وبه نفع افراطیونی عمل می کند که می خواهند به نام امنیت، آزادی را قربانی کنند و در این مسیر از سوختی که مثلث شوم “ترامپ، بن سلمان و نتانیاهو” در اختیارشان می گذارند بهره می برند. در چنین منطقه ای گفتمان “آزادی ،امنیت، آرامش و پیشرفت” در انتخابات ۹۶ ایران به نحو هشیارانه و موفقی درصدد خنثی کردن همان ترفندی بود که می کوشید و هنوز می کوشد آزادی را به نام امنیت به سایه برد و اگر موفق شود به هیچ یک از آن دو نمی رسد. همچنانکه کسانی که با مطلق کردن آزادی الزامات امنیت را نادیده می گیرند، به هیچ کدام دست نمی یابند.
ایرانیان در چنین منطقه و جهانی کاری شگفت کرده واجازه نداده اند که توازن میان آزادی وامنیت کاملا مخدوش شود. بدون تردید اگر شرایط منطقه به گونه دیگری بود، یعنی اگر لشکرکشی های امریکا و در پیامد آن رشد جهشوار تروریسم نبود، اصلاح طلبان در داخل فضای بهتری برای پیشبرد گفتمان خویش می یافتند. به عبارت دیگر می خواهم بگویم امروز ترامپ و نتانیاهو و بن سلمان که تو در نامه خود کمترین اشاره ای به نقش ضد ایرانی، ضد صلح و ضد دموکراتیک آنان نکرده ای، به سود تندروهای وطنی و منطقه ای وارد عمل شده اند.
مخملباف عزیز
جریان اصلاح طلبی اگر با همان سرعت خردادی خود پیش می رفت اکنون ما در نطقه ای متفاوت قرار داشتیم .اما دوست من یک لحظه فضایی را که احمدینژاد از دل آن در آمد به عرصه تخیل دربیاور و به این سوال فکر کن که “عبور از خاتمی ” از کدام شرایط ملی، منطقه ای و جهانی تغذیه می کرد؟ آیا جز این بود که در سطح داخلی کسانی خواهان گسست در فرایند تدریجی اما نتیجه بخش اصلاحات شدند و بی توجه به واقعیات زمانه پیش رفتند و در عمل جز ترساندن درصد قابل توجهی از مردم و متحد و منسجم کردن جناح رقیب برای بقای خود و حذف اصلاحات کار مهمی نکردند. آیا جز این بود که برخی جوانان و حتی بعضی نخبگان از لشکرکشی برقآسای امریکا به افغانستان و عراق بهوجد آمدند و در این توهم افیونی غرق شدند که یک راه “میان بر” و”جهشی” برای نیل به اهدافشان بهوجود آمده است و “بهار بغداد” می تواند “بهار تهران” هم بشود؟ آیا تو دوست دوست داشتنی با توسل به آنچه “انقلاب مردم به جان آمده ” می خوانی، یک بار دیگر گروهی از جوانان را در دام گفتمان “انقلاب از اصلاحات برتر است” نمی اندازی که اتاق فکرهای ضد خاتمی آن را علم کرده اند؟
آیا فکر نمی کنی که ضدارزش تلقی کردن “استمرارطلبی دموکراتیک” و آن را “استمرارطلبی استبدادی” خواندن، می تواند زمینه ساز بازتولید همان تجربه تلخ ۸۴ در اشکال بهمراتب خطرناکتر و ناشناختهتری شود؟
به نظر من اگر ایرادی به ما اصلاح طلبان وارد باشد، که هست، از جمله یاس بسیاری از خود ما از استمرار اصلاحطلبی در آن دوران بود که تسهیل گر گسستی پر هزینه و در مواردی جبرانناپذیر از دستاوردها شد و همه ما اکنون و تا سالهای سال باید تاوان آن ناامیدی و گسست را بپردازیم.
محسن جان
ما بعد از حوادث خونین ۸۸ و امنیتی شدن کامل فضا ناچار شدیم برای عادی کردن جو سیاسی کشور، از برخی مواضع – نه از اصول خود – عدول کنیم تا شرایط اضطراری سپری شود. خوشبختیم که امروز و به برکت حضور پر شکوه اکثریت ایرانیان در ۶ انتخابات گذشته و نیز پس از اعتراضات جوانان در دی ماه ۹۶ اصلاحات در موقعیتی قرار گرفته است که می تواند در حکومت حضور یابد و همزبان با دولت پنهان و حتی با شخص رهبر صریح سخن بگوید و به نقد روش ها و برنامه های غلط همه نهادها، اعم از انتخابی و انتصابی بپردازد. ما اتفاقاً امروز فرصت آن را یافته ایم که آنچه راکه «اصلاحات در اصلاحات» می خوانی، انجام دهیم، اما نه به آن معنا که اصلاحناپذیری نظام را جار بزنیم. این دیگر اصلاحات نیست، وارد شدن به پارادایم انقلاب است که تفاوتش با اصلاحات در هزینه های سنگین و البته آیندهی مبهم آن است، به ویژه در شرایط کنونی که راه بر اصلاح امور بازتر از گذشته شده است.
بله! اصلاحطلبان با همه تنوع و تفاوت هایشان در یک و نیم قرن گذشته اصلاحات را یک بازی “برد-برد” براساس حفظ ایران و آبادانی و بهبود اوضاع ایرانیان تعریف کرده اند که به سود همه اعم از مردم و حاکمان است و بقای نظام را در گرو اصلاح آن می خوانند.
دوست دلسوز
با تو موافقم که باوجود اصلاحات بیست سال اخیر به دموکراسی تمام عیار دست نیافته ایم. اما اوضاع کدام یک از کشورهای همسایه در این منطقه استبداد زده سرجمع از ما بهتر است؟ عراق و افغانستان در غرب و شرق میهن یا آذربایجان و ترکمنستان در شمال ایران و عربستان در جنوبش؟ شبیهترین کشور به ما ترکیه است که در برخی از زمینه ها از آن جلوتریم و در برخی ابعادعقبتر. البته که شایستگی آن را داریم که حتی ترکیه را نیز پشت سر گذاریم. اما شما که بر ناکامی بیست ساله ی اصلاح طلبان تاکید می کنی، لطفاً بخشی از کامیابی های براندازان را برشمار که ۴۰ سال است وعده سقوط ۶ ماهه جمهوری اسلامی را می دهند، و بفرمایید که نتیجه فعالیت آنان آزادی ها را گسترش داده، یا برای ایجاد محدودیتهای بیشتر و سرکوب فراوانتر به دولت موازی بهانه داده است؟
اصلاحات اما نقش استثنایی در حفظ استقلال ملی، یکپارچگی سرزمینی و امنیت عمومی داشته و اجازه نداده است که ایران، کره شمالی شود یا زیمباوه و ونزولا و سر از سوریه و لیبی در آورد. آیا نقش اصلاح طلبان در نفی جنگ، لغو تحریم ها، تغییر دیپلماسی تنشزا، جلوگیری از فروپاشی میهن و نیز بازکردن فضای سیاسی و رسانه ای، رشد آگاهیهای عمومی، پاسخگو کردن نسبی حکومت، افشای فسادها حتی در درون خود آنان، تقویت نهادهای مدنی، اصلاح برخی روشهای حکومتی، تعلیق یا اصلاح پاره ای مجازات ها درجهت حقوق بشر مانند لغو اعدام در برخی جرائم، کاهش سانسور در عرصه فرهنگ و هنر ، غیرامنیتی کردن فضای دانشگاه ها و جامعه و بسط گفتمان حقوق شهروندی قابل انکار است؟ افزون بر دستاوردهای فوق اصلاحات در حال تبدیل شدن به گفتمان حاکم بر جمهوری اسلامی است. اکنون همه سخن از تعامل با جهان میگویند، بر مصونیت فرهنگی، به جای محدودیت، تاکید میکنند، از حقوق بشر حرف میزنند و حتی نامزدهایی مثل قالیباف و رئیسی نیز در ایام تبلیغات انتخابی طرفدار کرامت انسانی و جامعه باز و حقوق مخالفان می شوند. حتی احمدی نژاد درباره ضرورت انتخابات آزاد و نفی مهندسی انتخابات نامه می نویسد. خدمت بزرگ دیگر اصلاحات توزیع قدرت ، مهار نظری و عملی تک صدایی ، ترویج تکثر گرایی و به رسمیت شناختن مخالف بوده است.
مخملباف آزاده
ما پس از دی ۹۶ درصدد برآمده ایم که قواعدی قابل قبول برای رقابت های سیاسی تدوین کنیم بهگونه ای که همه تلاشگران سپهر سیاست ، موافق و منتقد و حتی مخالف جمهوری اسلامی، به آنها ملتزم شوند. پیشنهاد من در اولین گام توافق درباره چند «نه» بزرگ است که باید نقد و تکمیل شود.
۱. «نه» به استانداردهای دوگانه و اینکه هر آنچه بر خود جایز نمی شماریم، بر دیگران نیز روا نداریم.
۲. «نه» به خشونت ورزی(حکومتی و ضد حکومتی)
۳ . «نه» به دخالت خارجی در امور داخلی ایران
۴. «نه» به فرقه گرایی ( مسلمان/غیرمسلمان-شیعی/سنی)
۵. «نه» به تحریم طلبی
۶. «نه» به ایران گرایی یکسانطلب و تنوعستیز
۷. «نه» به قومگرایی دیگرستیز و واگرا
۸. «نه» به بنیادگرایی تمامیتخواه ( اسلامی یا سکولار)
۹. «نه» به خودی و غیرخودیکردن شهروندان و تبعیض ( بویژه ساختاری)
۱۰. «نه» به نظارت استصوابی و محروم کردن منتقدان و مخالفان از نامزد شدن
۱۱. «نه» به فساد و رانتخواری
۱۲. «نه» به امتیاز ویژه برای فرد یا قشر خاصی قائل شدن؛
تا ملت ایران با کمترین هزینه و بیشترین سرعت بهسوی عدالت و آزادی و توسعه همه جانبه پیش رود.
محسن جان
شعار فعلی اصلاح طلبان را “تسلیم به بالا و ترساندن پایین” خواندهای. اگر از نزدیک آقای کروبی و مهندس موسوی و دکتر رهنورد را نمی شناختی و با امثال بهزاد نبوی در زمان شاه زندان نبودی، شاید می توانستم این ادعا را حمل بر ناآشنایی تو با رهبران جنبش سبز و اصلاحات کنم. به هر حال اگر بزرگان ما اهل تسلیم به بالا بودند از موضع خود اندکی عدول می کردند و هفت سال حبس و حصر را به جان نمی خریدند. مگر کروبی صریح ترین نامه خود را به رهبر در زمانی ننوشت که گشایش هایی در حصر ایجاد شده است؟ و مگر گله رهبر آن نیست که محصوران حاضر نیستند یک کلمه بگویند که ما اشتباه کردیم تا این پرونده بسته شود؟ افزون بر آن، تو میدانی که علت اصلی مصائب ما که گاه بازجوها نیز مستقیم یا غیر مستقیم معترض آن می شدند، انتقاد به شخص رهبر و عملکردش بود، البته در مواردی که آنها را خطا ارزیابی می کردیم. هنوز هم بر همان طریقیم .
اهل ترساندن مردم هم نیستیم چرا که شجاعت مدنی را یکی از بزرگترین پشتوانه های حرکت اصلاحی و پیشرفت کشور می دانیم. اما همه اینها باعث نمیشود که درباره مخاطرات تهدید کننده میهن و مردم ، به هموطنان خود هشدار ندهیم. هنر ما آن است که ضمن حفظ امنیت عمومی، یکپارچگی سرزمینی و استقلال ملی به سوی توسعه و دموکراسی گذار و آزادی را در ایران نهادینه کنیم. “ویران نشدن ایران” دغدغه ای عقلانی و تاریخی است اگرچه هرگز نباید اجازه داد این نگرانی به ترسی فلج کننده تبدیل شود. نتیجه انذار من درباره احتمال بروز آشفتگی در ایران بیعملی و انفعال نیست که چون ممکن است سوریه و لیبی شویم پس تن به هر خفت و خواری بدهیم و گفتمان اقتدارگراها را بپذیریم و درست درحالی که ایران دارد از دست می رود، دلخوش باشیم که امنیت داریم! امنیت حتی از نوع پایدارش، چه رسد به ناپایدارش، هرگز نمیتواند جایگزین همه مطالبات ملت شود و جای عدالت و آزادی و توسعه را پر کند.
مخملباف عزیز
از خطاهای جمهوری اسلامی در مواجهه با پیروان ادیان دیگر، اهل سنت، دراویش، بهائیان و دیگران نوشتهای، که هرچند همراه با اغراق است اما در مجموع انتقادت را وارد می دانم. مسئله این نیست که ما این اشتباهات را نمیبینیم. اگر چنین نگاه خطاپوشی داشتیم که از اصلاحات سخن نمیگفتیم. به علاوه امروز غالب اصلاح طلبانی که از نقض حقوق شهروندی اقلیت ها و دگراندیشان انتقاد می کنند، خود مسلمان و معتقدند. شکایتشان از باب مشکلات یا منافع شخصی خود نیست. ما حتی وقتی از مخالفت با حجاب اجباری سخن میگوییم به این دلیل نیست که خود به حجاب باور نداریم. بلکه از باب دفاع از حقوق دیگر هموطنان خود است که بر ضرورت اصلاح وضعیت وجود پا می فشاریم. البته به علت آنکه در ایران زندگی کنیم، پاهای ما روی زمین قرار دارد و با پذیرش واقعیات و محدودیتها کنش سیاسی میکنیم تا مشکلات و اشتباهات به تدریج و یکی پس از دیگری برطرف شوند.
مخملباف گرامی
به درستی نوشته ای که دموکراسی معادل انتخابات نیست. اما این فقط نیمی از حقیقت است. زیرا دموکراسی بدون انتخابات فریب و سرابی بیش نیست. کدام کشور دموکراتیک را می شناسی که اساسش بر انتخابات استوار نباشد؟ و کدام نهادی را سراغ داری که فوریتر، موثرتر و کم هزینهتر از انتخابات می تواند خون تازه در رگ های حکومت و جامعه تزریق کند؟ و چه دوره زمانی را سراغ داری که بیشتر از انتخابات موج خیز باشد؟ مگر جنبش سبز محصول انتخابات ۸۸ نبود که در آن شرکت کردی؟ مگر خود تو ۳۲ سال پس از استقرار جمهوری اسلامی به نامزد تایید شده شورای نگهبانی که به حق نقدشان می کنی، رای ندادی؟
انتخابات در جامعه ای با دولتی حجیم و ثروتمند و پرمسئولیت و با نهادهای مدنی ضعیف و مناسبات نحیف دموکراتیک و در خاورمیانه آشوب زده و خطر خیز ، بزرگترین فرصت برای تغییر و تحول مسالمت آمیز محسوب می شود و صد البته در روز رای گیری خلاصه نمی شود. نهاد و روند انتخابات آبستن تحولات بزرگ و ملی است . به همین دلیل مورد خشم و تجاوز دولت پنهان قرار دارد، که با وجود همه اختیارات بیحد و حصری که برای خود قائل شده است و با وجود اعمال همه تنگ نظری ها و حذف های غیرقانونی، باز هم می بیند که از زهدان انتخابات، حماسه ۷۶ و جنبش ۸۸ و شور و شوق ۹۶ بیرون می آید.
کاش اردیبهشت امسال در ایران بودی و از نزدیک می دیدی که انتخابات چگونه هوایی تازه در جامعه می دمد و مردم چگونه در انتخابات نفس تازه می کنند، حرف های جدید می زنند و می شنوند ، سیاسی می شوند، شعارهای جذاب سر می دهند ، تابوها می شکنند و به بحث درباره سرنوشت خویش می پردازند و شور و شوقی می آفرینند که هرکشوری برای پیشرفت و هر جنبشی برای آزادی به آن نیاز دارد.
محسن گرامی
نوشته ای که شورای نگهبان به هیچ کس که تابع صددرصد رهبر نباشد اجازه نامزد شدن نمی دهد. پس تایید صلاحیت آقایان خاتمی و موسوی و کروبی و هاشمی و روحانی را چگونه تحلیل می کنی؟ حتی پیش از انقلاب نیز انتخابات فرصتی استثنایی به شمار می رفت. تشکیل جبهه ملی و نهضت ملی شدن صنعت نفت مولود انتخابات بود و مهمترین شعار آزادیخواهان از ابتدای مشروطه تا پیروزی انقلاب اسلامی، به محض باز شدن نسبی فضا،«برپایی انتخابات آزاد» بود. در اهمیت این نهاد همین بس که اگر محمدرضاشاه در سال ۵۶ به انتخابات آزاد تن میداد، به نظر من، انقلاب ۵۷ رخ نمیداد.
مخملباف عزیز
با اینکه در نامه قبلی توضیح دادم که اعتراضات اخیر فضایی خلق کرده است که اصلاح طلبان دیگر نباید به انتخاب نیابتی اکتفا کنند و می توانند و باید به “انتخابات آزاد” و طرح نامزدهای مورد نظر خویش بیاندیشند، بازهم اصرار داری که تظاهرات دی ماه ۹۶ را برابر انتخابات قرار دهی نه در کنار و مکمل آن! نمی دانم چرا تلاش شبانه روزی حزب پادگانی را برای به محاق بردن انتخابات نمی بینی؟ مگر اقتدارگراها انتخابات را تجمیع نکردند تا به جای هر سال، هر دوسال یکبار برگزار شود؟ اخیرا نیز بر طرح حذف انتخابات ریاست جمهوری متمرکز شده اند با این استدلال که انتخاب مستقیم رئیس جمهور ضرورت ندارد و مجلس باید رییس دولت رابرگزیند تا به این ترتیب یک انتخابات دیگر را منتفی کنند.
دوست گرامی
گله کردهای که چرا باید کار اصلاحات بدان جا کشد که ری شهری و دری نجف آبادی جزو نامزدهای آن باشند. در این زمینه ذکر خاطرهای را بیمناسبت نمی دانم. خانم محتشمی پور شش روز قبل از انتخابات ۹۴ در ملاقات هفتگی روزهای شنبه گفت که بسیاری آماده شرکت در انتخابات هستند. اما در مورد این دو نفر سوال ها و ابهامات زیادی دارند و می گویند دست ما به رأی دادن به آنها نمی رود. گفتم من هم دربند تنهایی خود به این مساله زیاد اندیشیدهام ولی در نهایت به این نتیجه رسیدهام که هرکس میخواهد مصباح و جنتی و یزدی رای نیاورند باید به لیست به طور کامل رای دهد. زیرا به محض ایجاد تردید در فهرست آن سه رای می آورند. با وجود این اعتراف می کنم که ما میتوانستیم لیستی دهیم که در آن این دو نباشند. دقیقاً نمیدانم مرحوم هاشمی رفسنجانی با چه استدلالی آنان را در فهرست تهران قرار داد. اما وقتی چنین کرد برای ما راهی جز رای دادن به همه لیست باقی نماند. در عین حال نباید نادیده گرفت که به اعتقاد عموم اصلاح طلبان آن دو نفر فرق مهمی با حدف شدگان دارند؛ انسداد طلبی آقایان دری و ری شهری معطوف به گذشته است و امروز طرفدار بگیر و ببند نیستند و ایجاد محدودیت را راهبرد حل مسایل کشور نمی دانند. اما آقایان مصباح و جنتی و یزدی همچنان بر طبل تکصدایی در حکومت و جامعه می کوبند و با دفاع از حبس و حصر و ایجاد محدودیت و ممنوعیت حال و آینده ایران را تباه میکنند. پس اگر یکی از اهداف مهم اصلاحات را تغییر رفتار دولتمردان، افزون بر اصلاح قوانین و مناسبات سیاسی و عملکرد نهادها بخوانیم، رای به چهره هایی که عملا تغییر روش داده و می دهند، توجیه دارد.
مخملباف عزیز
به اعتراض نوشته ای «مگر استبداد دینی، جنبش اصلاحات و جنبش سبز را درونی کرد که جنبش جان به لب رسیدگان را درونی کند»؟ واقعیت آن است که جمهوری اسلامی با همه ضعف ها و خطاها و کمبودهایش و نیز با وجود همه بگیر و ببندها و محدودیت ها، نه تنها اصلاحات را در عمل به رسمیت شناخته، حتی با ناراحتی در حال درونی کردن جنبش سبز نیز هست. درست است که در حد فاصل سال های ۸۸ تا ۹۲ رهبر به فکر حذف اصلاح طلبان بود و حد رقابت سیاسی را در سطح ملی حداد عادل و علی لاریجانی ممکن و مطلوب می شمرد، اما هم او به انتخابات ۹۲ و نتیجه اش تن داد. امروز و پس از ۴ سال از آن انتخابات اکثر قریب به اتفاق زندانیان سیاسی ۸۸ آزاد هستیم و مشغول فعالیت سیاسی و مدنی. احزاب منحل شده بار دیگر شکل گرفته اند و رو به رشدند. روزنامه نگاران سبز و اصلاح طلب که در ایران ماندهاند ، همچنان در رسانه های مستقل یا اصلاح طلب مشغول خدمتند. فضا درحال عادی شدن است، به طوری که علاوه بر نهضت آزادی ، جبهه ملی نیز پس از سی و اندی سال در انتخابات شرکت و اخیرا تقاضای برپایی اجتماعات مردمی کرده است. در مورد حصر نیز شاهد گشایش هایی هستیم و به رفع کامل آن امیدواریم. حساسیتانگیزتر از همه حضور برخی اعضای اصلی ستاد مهندس موسوی یا آقای کروبی در کابینه است. چهار زندانی ۸۸ عضو شورای شهر تهران شده اند و ریاست آن با محسن هاشمی رفسنجانی است که چهار سال پیش رد صلاحیت شد. علی مطهری نایب رئیس مجلس است و نجفی شهردار تهران. درست است که رهبر از این وضع دلخور است و شاید به دلیل حضور همین افراد در شورای شهر تاکنون به آنان وقت ملاقات نداده، اما مهم آن است که بازی را به هم نزده و چنین وضعی را تحمل می کند. افزون بر آن رهبر پس از سال ۸۸ “رای” و بعد از دی ۹۶ “اعتراضات” را “حق” مردم خواند و بر حق انتقاد از خود تاکید کرد. می دانم تا بهرهمندی کامل از این حقوق فاصله زیادی داریم، اما این روند یعنی حرکت به سوی درونی کردن اصلاحات.
برای درک اهمیت این روند، توجه داری که محمدرضا شاه، پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و نیز بعد از سرکوب خونین اعتراضات مردم در ۱۵ خرداد ۴۲، نسبت به قبل از آن مستبدتر شد و انسدادیتر عمل کرد. مشهور بود که قبل از کودتا «محمدرضا شاه» از ایران رفت و پس از کودتا «رضا شاه» به کشور بازگشت، یعنی آن جوان دموکرات مآب ظرف چند روز به دیکتاتوری یکهتاز تبدیل شد. استبداد مطلقه او در دو دهه ۴۰ و ۵۰ خورشیدی نیاز به یادآوری به تو ندارد و تا آنجا پیش رفت که دو حزب علم و اقبال را که تفاوتشان در «بله قربان» یا «چشم قربان» گفتن بود، تحمل نکرد و با همه مخالفتش با نظام کمونیستی ، سیستمی تک حزبی تاسیس و اعلام کرد هر کس مخالف است پاسپورت بگیرد و از ایران برود. این یعنی درونی نکردن اعتراضات مردم و گشودن راه برای انقلاب.
دوست عزیزم
بعد از خواندن نامه تو به آقای خاتمی این سوال برایم مطرح شده است که چه اصراری بر اعتراف به شکست اصلاحات توسط خود آنان داری؟ آیا به راستی نمی دانی که چنین اقدامی چه معنا و پیامد خطرناکی دارد و هدیه بزرگی به ترامپ جنگ طلب و نژادپرست می دهد تا با استناد به اعلام شکست اصلاحات توسط اصلاح طلبان نظام را اصلاح ناپذیر بخواند، برجام را لغو کند و با تحریم دوباره کشورمان، بار دیگر سایه شوم جنگ را در آسمان ایران به پرواز در آورد؟
من در مقابل از تو هیچ اعترافی نمیخواهم اما انتظار دارم که با صدای رسا مخالفت با دخالت خارجی را در ایران در مجامع بین المللی فریاد زنی، با تحریم ایران که بیشترین فشار را به محرومان وارد می کند، به مخالفت بپردازی و خشونت طلبان و حقوق بگیران اجانب را از خود برانی، به ویژه در عصر ترامپ نامتعادل که می دانی مترصد بهانه است تا ایران را و نه فقط جمهوری اسلامی را ویران کند. تو شجاعت مبارزه با استبداد را داشته ای. امیدوارم که شهامت مبارزه با کج رفتاری بعضی آزادی خواهان و کژ اندیشی برخی آزادیاندیشی ها را هم داشته باشی.
دوست آزاده
نوشتهای که من هنرمندان را خاموش میخواهم و به تو هم گفتهام که چون هنرمندی و نه سیاست مدار، پس ساکت باش و کار را به ما سیاست ورزان بسپار! ممکن است بفرمایی که از کدام عبارت نامه من چنین برداشتی کردهای؟ مگر با اندیشه و منش و روحیات من آشنا نیستی؟ آیا نفس مکاتبه ما و ترجیح تو بر بعضی سیاستورزانی که برایم نامه نوشتهاند، نشان نمیدهد که سخن گفتن با هنرمندان و تلاش برای رسیدن به همزبانی و احیاناً توافق با آنان درباره مسایل ملی از اهداف من است؟ به هر رو خشنودم که هنرمندان سرزمین من خاموش نیستند. اردیبهشت همین امسال هنرمندانمان در کنار سایر قشرهای دانشگاهی و حوزوی و کارگر و کشاورز و فرهنگی و کارمند و … با چه شور و شوقی در انتخابات شرکت کردند و مردم را به مشارکت در آن فراخواندند؛ در عین حال نقش سیاسی خود را در انتخابات خلاصه نکرده و رسالت هنری خویش را نیز هرگز از یاد نبرده اند. من بهویژه دست هنرمندانی را میبوسم که با تحمل همهی تهدیدها و فشارها، اما با خلق آثار برتر استبداد و ارتجاع را به چالش می کشند، با فساد می جنگند، با کژیها به مقابله می پردازند و زندگی را برای همه ایرانیان زیبا و زنده و غنی می سازند. اخیرا نیز به شکل فردی و جمعی از حقوق صنفی خود و حقوق سیاسی شهروندان دفاع می کنند.
محسن عزیز
نمی دانم که چرا نوشته ای ولایت فقیه باید از فضای کشور و قانون اساسی خارج شود. با حذف ولایت مطلقه فقیه از قانون اساسی موافقم چون دلیلی نمی بینم چنین امتیاز و اختیارات وسیعی به فردی یا قشر خاصی داده شود. اما حذف ولایت فقیه از فضای سیاست کشور یعنی چه. آیا ایرانیانی که به این نظریه معتقدند، نمی توانند حزب تاسیس کنند و برای تشکیل دولت و مجلس با رقبای خود به رقابت بپردازند؟ همچنین وقتی که با تحقیر اصل و نهاد انتخابات می نویسی از درون صندوق های انتخابات هیتلر بیرون آمد، به شدت نگران می شوم که با ترویج این نگاه اصل انتخابات سست شود. برادر من! آنچه هیتلر را هیتلر کرد انتخابات آزاد نبود؛ برچیدن بساط انتخابات آزاد بود!
دوست هنرمندم
ما اصلاح طلبان برای دفاع از عقاید و مواضع خود از امکانات برابر رسانه ای با رقبای اقتدارگرا و سرنگونی خواه خود برخوردار نیستیم. در یک طرف صدا و سیمای میلی و دیگر تریبون های رسمی قرار دارند که اگر ما را روزانه هتک نکنند، اجازه طرح افکارمان را نمی دهند. درجانب دیگر با رسانه های طرفدار براندازی مواجهیم که با وجود دادن شعار دموکراسیخواهی و دم زدن از چند صدایی، بدیهی ترین اصول قانونی و اخلاق اطلاع رسانی را زیر پا می گذارند؛ علیه ما مطلب مینویسند و پاسخ ما را منتشر نمی کنند! از آن ها انتظاری ندارم. اما از تو دوست گرامی انتظار ندارم که در این رسانهها سخنان مرا تحریف کنی. اشارهام به این ادعای شماست که تاجزاده پرسیده است اینها (منظور تظاهرات کنندگان) مردمند یا آنها (که به تظاهرات نیامده اند)؟ بعد هم ادعای خود علیه اصلاح طلبان را بر بنیاد همین اتهام ناروا استوار کردی که گویی من تظاهرکنندگان را جزو مردم نمی دانم.
فرض می کنم که مقالات، مصاحبهها و توییتهای مرا از روز اول اعتراضات اخیر نخوانده ای. ولی آیا ندیدی که چگونه از سهم معترضان دی ماه ۹۶ در غنی سازی دموکراسی در جامعه ایرانی سخن گفتم؟ آیا ندیدی که در نامه اول خود دموکراسی اعتراضی را در کنار دموکراسی انتخاباتی آوردم؟ اگر من تظاهرکنندگان را جزو مردم نمیدانستم، چگونه از درونی شدن آنها توسط جامعه و حکومت سخن میگویم؟ به هر حال من همچنان که در توییت چند روز پیش خود، قبل از مصاحبه تو با بیبیسی فارسی به صراحت ذکر کردم، هم کسانی را که در ۲۲ بهمن راهپیمایی میکنند مردم میدانم و هم آنان را که در ۲۵ خرداد ۸۸ و دیماه ۹۶ در اجتماعات اعتراضی شرکت کردند. همچنین کسانی را که در هیچ تظاهراتی، چه رسمی و چه انتقادی حضور نمی یابند مردم میدانم و با این نگاه به شدت مخالفم که هرکس صرفا طرفداران خود را مردم بخواند و دیگران را نامردم. به علاوه تلاش کردهام تا نشان دهم انتخابات و اعتراضات به دو شکل مختلف دموکراسی را در جامعه ایرانی غنی میکند. اما تو که واژه انقلاب را در توصیف جنبش اعتراضی جوانان به کار بردی، سعی کردی مرا در جانب ضدانقلاب قرار دهی و پس از ۴۰ سال دوباره همان مرزبندی ها و دیوار کشیها میان انقلابی و ضدانقلابی را ناخودآگاه برپا کردی. این یعنی بازگشت به عقب که تو همواره آن را نفی میکنی.
هنرمند متعهد
من حساسیت تو در باره سوریه را قدر می نهم ودر نقد تو در نبود این حساسیت در فضای داخلی شریکم. با کمال تاسف مصایب مردم سوریه در کشور ما در قلمرو نمادهای ادبی و هنری هنوز جایی در خور نیافته است. هنوز یک فیلم زیبا نداریم که از جنگ های خانگی و نیابتی یکسان فاصله بگیرد و رنج آوارگان و بمباران شدگان و مصایب قربانیان خشونت فرقه ای را در همه اشکال خود به پرسش بنیادی بگیرد. کدام رمان، کدام شعر و کدام گزارش انسانی را می شناسیم که انباشت خشم و نفرت و کینه هویتی و قومیتی و مذهبی را به تصویر بکشد و فارغ از روایت های سرکوبگر فرقه ای ونژاد پرستانه، ضروری نبودن و اجتناب پذیر بودن این فاجعه عظیم بشری را نشان دهد؟ اما نمی فهمم که چرا خود تو ملتزم به لوازم منطقی حساسیت انسانی خود در مورد سوریه نیستی و چرا احتمال تکرار آن تجربه تلخ را در مورد وطن خود جدی نمی گیری و حساسیت کافی درباره پروژه های مشخصی که جنگ طلبان جهانی و داخلی ، هرکدام از موضعی خاص برای رادیکال کردن و قطبی سازی گسل های هویتی در سر دارند، نشان نمی دهی؟
برادر درد آشنا
چگونه می توان در این جهان جهانی شده ودر این منطقه داعش زده که مرزها این سان تضعیف وعبور پذیر شده اند، تقریبا در همه اطراف خود شاهد انباشت نفرت ودیگر ستیزی هویتی بود ودر عین حال در توهم “جزیره ثبات” غرق شد و از احتمال سرایت آن مرزکشی ها به داخل کشور هراسی به دل راه نداد و هشدار های مربوط را به تمسخر گرفت که “ما را از لولوی سوریه نترسانید”. مگر فاجعه سوریه از سنخ خطرهای برساخته ی والدین است که برای تولید هراس در کودکان بدان متوسل می شوند؟ مگر سوریه دژ نیرومند سکولاریسم در خاورمیانه نبود؟ آنان که سکولاریسم را معادل دموکراسی می خوانند پاسخ دهند که چگونه جامعه ای که مسیحی و دروزی و شیعه و سنی و ارمنی و همه اقوام و اقلیت های آن همزیستی مسالمت آمیزی داشتند، ظرف مدتی کوتاه گام در مسیر فاجعه برداشت؟ و گروه های افراطی چگونه از خشونت های حاکمیت بهره بردند و به “توحش” دامن زدند و جامعه را به تله جنگ همه علیه همه کشاندند؟ آیا این دوقطبی سازی همان شیوه وتاکتیکی نیست که امروزه رسانه های کاسبان جنگ و تحریم درصدد تعمیم آن به ایران هستند؟ در فضای منازعات سالهای اخیر کمی مداقه کن و به این پرسش پاسخ بده که دوگانه “جوانان انقلابی-استمرارطلبی” که اتاق جنگ رسانه های مذکور برای ایجاد شکاف ملی در ایران ابداع کرده اند، آیا از جنس همان پروژه هایی نیست که در منطقه ما تجربه شده است؟ ایا میزان خشونت انباشت شده و بروزیافته را در جریان درگیری با درویشان ندیدی؟ باورت می شد آیا؟
در نقطه مقابل آیا نوبت آن نشده که ببینیم چگونه می توان از این فضای دوقطبی “سنی-شیعه” و “ایرانی-انیرانی” و “کرد-عرب” و… عبور کرد و وارد دوران بازسازی و ترمیم زخم های جنگ های خانگی شد؟ و ایرانیان چه سهمی می توانند در کمک به گفتگوی سوری-سوری ایفا کنند؟ و چگونه می توان در یک ائتلاف منطقه ای و جهانی برای صلح و بازسازی، همه بازیگران ترک و کرد و عرب و روسی و اروپایی و حتی آمریکایی را حول یک گفتگوی برد-برد برای آینده سوریه گرد هم آورد و بدانجا کشاند که به فرایند صلح منطقه ای تن دهند؟
مخملباف گرامی
در نامه خود گذار مسالمت آمیز از جمهوری اسلامی را به نظام جدید ناممکن خواندی . با وجود این همراه با ۱۴ نفر دیگر پیشنهاد برگزاری رفراندوم تغییر نظام را داده اید و آن را حرکتی مسالمت آمیز می خوانید. نمی دانم چرا و چگونه ظرف دو هفته نظرت عوض شد و آیا تغییر مسالمت آمیز جمهوری اسلامی را ممکن میدانی یا نه. اگر نه، پس رفراندوم را با چه تحلیلی پیشنهاد کردهای؟ و اگر آری، و معتقدی که نظام تن به همه پرسی تغییر خود می دهد، پس چرا تلاش برای انتخابات آزاد را ناممکن می خوانی و می گویی رهبر به هیچ وجه زیر بار چنین پیشنهادی نمی رود؟ به نظر تو کدام حاکمی رفراندوم تغییر نظام را میپذیرد اما تن به انتخابات آزاد نمی دهد؟ به علاوه آیا راه تازه ای که می گفتی در پی گفتگوی ملی باید به آن برسیم همان رفراندوم است که دست کم سیزده سال از طرح آن می گذرد؟ پیشنهاد مزبور در این ۱۳ سال چه دستاوردی داشته و چه نیرویی بسیج کرده است که آن را تنها راه نجات ایران می خوانی؟ تا آنجا که من می دانم مهمترین اتفاق پس از پیشنهاد رفراندوم در سال ۸۳ رفتن اکثر طراحانش به امریکا بود به جای آنکه جمهوری اسلامی از بین برود.
مشکل تو آن است که تکلیفت با رهبر و مهمتر از آن با جامعه مشخص نیست. اگر رهبر آنچنان که در نامهات ترسیم شده دارای چنین اختیارات و قدرت و درایتی است که همه امور را در قبضه خود دارد، انتخابات را کاملا مهندسی می کند، مانع گفتگوی ملی میشود، و اجازه عبور جامعه را به سوی آزادی نمیدهد و نیز چنان متصلب است که به قیمت به باد دادن ایران، دست از رفتار و گفتار خود بر نمی دارد و مطلقا اصلاح پذیر نیست، چگونه وقتی به رفراندوم پیشنهادی شما می رسد، یک شبه به رهبری عاقل و دور اندیش تغییر ماهیت می دهد و با یک محاسبه عقلانی بین جنگ و آشوب یا برکناری آرام، اگرچه نهچندان آبرومند ، دومی را برمی گزیند؟ درباره مردم نیز یا مثل آن آقای بدنام اعلام کن که جمهوری اسلامی چنان بلایی سر مردم آورده است که همچون زنی ضعیف و ناتوان برای دفاع از خود برابر خشونت همسر، جز متوسل شدن به پلیس (آمریکا) راه و چاره ندارد و به همین دلیل روش لیبی کردن ایران را به واشنگتن پیشنهاد میکند. یا بپذیر که این ملت تواناییها و هوشمندیهای خاص خود را دارد و از کمترین روزنهها برای دستیابی به آنچه صحیح و ممکن تشخیص می دهد، بیشترین بهره را می برد.
رفیق عزیزم
در میزگرد بی بی سی گفتی اگر رضا پهلوی بخواهد بهعنوان شاه به ایران برگردد، تو بار دیگر “محسن چریک” خواهی شد، اما مقابل نظام کنونی از اسلحه سخن نمیگویی. چرا؟آیا علت آن نیست که خود تو نیز در ضمیر ناخودآگاهت به رفراندوم/اصلاح پذیری جمهوری اسلامی و رفراندم/اصلاح ناپذیری سلطنت پهلوی معتقدی، همچنان که در عمق وجودت جمهوری اسلامی را متفاوت از افغانستان طالبان می بینی؟
برادر بزرگوار
بوش پسر ۷ کشور را محور شرارت خواند که تهدید بشریتند و باید سر جای خود بنشیند. غیر از کوبا و کره شمالی ۵ کشور دیگر (لیبی، سوریه، سودان، عراق و ایران) مسلمان هستند. نگاهی به اوضاع ۴ کشور بهم ریخته اولی بکن و ایران را دریاب. ایران را دریابیم.
با آرزوی سلامت و بهروزی تو
سید مصطفی تاجزاده
هشتم اسفند ۱۳۹۶
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برگرفته از [کلمه]
از: گویا