مقدمه
جبهه ملی ایران را بیتردید میتوان ستون فقرات نیروهای ملی و دموکرات و سکولار ایران از دوران مصدق تا پیروزی انقلاب اسلامی خواند. به همین علت، جایگاه و موضعگیریهای این تشکل سیاسی در تاریخ ایران بسیار بااهمیت بوده است. در عین حال، در دوران مذکور، وزن سیاسی جبهه ملی ایران در صحنه سیاسی ایران رابطهای مستقیم با وضع دموکراسی و حقوق بشر در کشور داشته است: هر چه نقش جبهه ملی ایران در سیاست و حکومت ایران بیشتر بوده، به همان اندازه گفتمان سیاسی حاکم بر کشور دموکراتیکتر بوده و، هر چه گفتمان سیاسی حاکم بر کشور دموکراتیکتر بوده، همان قدر نقش جبهه ملی ایران در صحنه سیاسی افزایش مییافته است.
شاید بحثبرانگیزترین موضعگیریهای جبهه ملی ایران مربوط به دوران انقلاب اسلامی باشد. برای درک بهتر موضعگیریهای جبهه ملی در آن دوران، باید ابتدا به وضع سیاسی این جبهه در آن دوره پرداخت.
جایگاه گفتمان دموکرات ـ سکولار در سال ۵٧ و وضع سیاسی جبهه ملی چهارم در آستانه اعلام موجودیت
تلاش برای تشکیل جبهه ملی چهارم
شاید در تاریخ معاصر ایران در هیچ دورهای به اندازه دهههای ۵٠ و ۶٠ خورشیدی گفتمان سیاسی حاکم بر کشور انقلابی، ایدئولوژیک، اسلامگرایانه، ضدغربی، ضددموکراتیک، ضدملی، و بیتوجه به حقوق بشر نبوده باشد. در چنین فضایی، طبیعتاً جای چندانی برای عرض اندام جبهه ملی ایران نبود. با آغاز گشایش فضای سیاسی در کشور، از اواخر سال ١٣۵۵، نیروها و شخصیتهای سیاسی کشور برای شروع دور تازهای از فعالیت و حضور جدیتر در صحنه سیاسی کشور مجدداً به تکاپو افتادند. شخصیتهای مطرح جبهه ملی ایران نیز درصدد برآمدند که نیروهای پراکندهای را که زمانی جبهه ملی دوم و سوم را تشکیل میدادند گرد هم آورند. اما گفتمان ایدئولوژیک و ضدلیبرال حاکم تلاش رهبران تاریخی جبهه ملی ایران برای تشکیل جبهه ملی چهارم را با دشواریهای اساسی روبهرو ساخت. آنها در پی ایجاد اپوزیسیونی نیرومند زیر نام جبهه ملی بودند تا حکومت را به برگزاری انتخاباتی آزاد و اجرای قانون اساسی مشروطیت وادار سازند ــ قانونی که بر خلاف قانون اساسی جمهوری اسلامی دموکراتیک بود.
آنان فعالیتهای اولیه خود را زیر نام «اتحاد نیروهای جبهه ملی ایران» در سال ١٣۵۶ آغاز کردند و، در سی تیر ١٣۵٧، جبهه ملی ایران رسماً فعالیت خود را آغاز کرد؛ اما بسیاری از نیروهای پیشین جبهه ملی ایران، که البته هرگز جزو هسته مرکزی و رهبری این جبهه نبودند، از همان ابتدا مخالفت خود را با ورود به تشکیلات جدید جبهه ملی ایران اعلام کردند و راه خود را از این جبهه جدا ساختند.
جدایی جناح چپ مذهبی
از همان ابتدا، فرزندان تاریخی «خداپرستان سوسیالیست» محمد نخشب، که زمانی با نام «جمعیت آزادی مردم ایران» در چارچوب جبهه ملی ایران فعالیت میکردند، حساب خود را از این جبهه کاملاً جدا کرده بودند. نسل جدید «حزب مردم ایران» به شدت متأثر از اسلامگرایی و مارکسیسم ـ لنینیسم بود و در برابر مفاهیمی چون دموکراسی، لیبرالیسم، حقوق بشر، و دولت ـ ملت مواضعی خصمانه داشت. شخصیتهای اصلی این جریان حبیبالله پیمان و کاظم سامی بودند. آنان خود را به نیروهای مارکسیست ـ لنینیست و اسلامگرا نزدیکتر میدیدند تا به جبهه ملی. مدتی بعد، پیمان و سامی فعالیتهای سیاسی خود را در سازمانهای سیاسی مستقل خود، «جنبش مسلمانان مباز» و «جاما»، پی گرفتند. سه سال بعد، حبیبالله پیمان و سازمانش خود را متحد حزب توده و حزب جمهوری اسلامی خواندند و جبهه ملی ایران را به علت مواضع لیبرالیاش «دشمن خلق» و «در خط امپریالیسم» نامیدند. بدین ترتیب، جناح «چپ مذهبی انقلابی» از جبهه ملی ایران جدا شد.
جدایی جناح راست مذهبی
بخش دومی که از جبهه ملی ایران جدا شد نیرویی «نیمهلیبرال ـ نیمهاسلامی» به رهبری مهدی بازرگان بود. نهضت آزادی ایران از اجزای جبهه ملی سوم در سال ١٣۴٣ بود؛ اما با حاکمیت گفتمان اسلامگرا و لنینیستی بر ایرانٍ اواسطٍ دهه ۵٠، اکثر اعضای نهضت آزادی به گفتمان اسلامگرایانه روی آوردند و هوادار حاکمیت دین بر حکومت شدند. موضعگیریهای ضدسکولار برخی از شخصیتهای نهضت آزادی، از جمله رهبر فعلی آن، کار را به دشمنی با جبهه ملی کشانده بود. نمونه این موضعگیریها را میتوان در نوع برخورد ابراهیم یزدی با کریم سنجابی در پاریس مشاهده کرد. در واقع، اعضای نهضت آزادی ایران خود را به شخصیتهای روحانی، مانند آیتالله بهشتی و خامنهای و رفسنجانی، بسیار نزدیکتر میدیدند تا شخصیتهای سیاسی ملی چون غلامحسین صدیقی یا اللهیار صالح.
در جزوهای که شاخه آمریکای شمالی نهضت آزادی ایران در سال ۱۳۵۶ منتشر کرد، به جبهه ملی ایران و رهبران آن به شدت حمله شد. نویسندگان این جزوه آیتالله خمینی را رهبر جنبش اسلامی مردم ایران خواندند و از روحانیانی مانند آیتالله منتظری و رفسنجانی و خامنهای کاملاً حمایت کردند. آنان در این جزوه رسماً خواهان برقراری حکومت اسلامی به رهبری آیتالله خمینی در ایران شده بودند.
البته در این میان وضع مهدی بازرگان و یدالله سحابی فرق میکرد و، اگر فشار دیگر فعالان نهضت آزادی نبود، احتمالاً آنان با حضور نهضت آزادی در جبهه ملی چهارم موافقت میکردند. تعبیر «لیبرال ـ اسلامی» را تنها میتوان درباره این دو رهبر نهضت آزادی به کار برد، و گرنه استفاده از چنین عنوانی درباره دیگر اعضای نهضت آزادی درست نیست: عزتالله سحابی در آن دوران به چپ رادیکال مذهبی و ایدئولوژیک تمایل داشت و افرادی مانند ابراهیم یزدی و هاشم صباغیانٍ آن زمان را دقیقتر آن است که «راست مذهبی» بنامیم و نه «لیبرال ـ اسلامی».
جدایی بازرگان و نیروهای مذهبی از جبهه ملی ایران در آن دوران که اسلامگرایی بخشی از گفتمان حاکم بر اپوزیسیون شده بود ضربهای اساسی به جبهه ملی ایران زد. این جدایی نیروهای دموکرات و سکولار را بیش از پیش در جامعه منزوی ساخت. همه تلاشهای رهبران جبهه ملی ایران برای جلوگیری از این جدایی به شکست انجامید. بخشی از جبهه ملی ایران حتی تا چند ماه پس از انقلاب نیز در پی اتحاد با این جریان بود و حتی در این زمینه با شخص آیتالله طالقانی، که در سالهای ٣٩-۴٣ عضو جبهه ملی بود، مذاکرات بسیاری انجام شد ــ مذاکراتی که به علت بیعلاقگی جریان مذهبی، از جمله آیتالله طالقانی، بینتیجه ماند. در واقع، در این دوران، گفتمان نیروهای مذهبیای که زمانی بخشی از جبهه ملی ایران بودند در تقابل با گفتمان لیبرال و سکولار جبهه ملی قرار گرفته بود.
بدین ترتیب، با جدایی نیروهای مذهبی، جبهه ملی ایران هر چه بیشتر وجهه ملیگرا، سکولاریست و لیبرال پیدا کرد ــ وجهه ای که در آن دوران به هیچ وجه محبوب جامعه روشنفکری کشور نبود.
جدایی جناح چپ رادیکال لائیک
پس از جدایی جریانهای «چپ اسلامی» و «راست مذهبی»، جریان سومی نیز از جبهه ملی ایران جدا شد. برخی از سیاسیون جبهه ملی ایران، که لائیک بودند، اما به شدت به چپ انقلابی تمایل پیدا کرده بودند، جبهه ملی ایران را زیاده از حد لیبرال و غربگرا یافتند. انقلاب و مبارزه با امپریالیسم و جنگ طبقاتی بخش مهمی از گفتمان این نیرو را تشکیل میداد. این طیف سیاسی بسیاری از فعالان جبهه ملی در کنفدراسیون دانشجویان و شخصیتهایی مانند هدایتالله متیندفتری و علیاصغر حاجسیدجوادی و نیز بخشی از سازمانهای جبهه دموکراتیک ملی و جنبش را شامل میشد ــ سازمانهایی که بعدها آن دو آنها را رهبری کردند. جدایی این طیف با نپیوستن اکثریت آن به اتحاد نیروهای جبهه ملی در سال ١٣۵۶ آغاز شد و با جدایی متیندفتری و یارانش از جبهه ملی در اسفند ١٣۵٧ تکمیل شد. این جدایی به اندازه جدایی نهضت آزادی اثرگذار نبود، ولی باز هم به تضعیف بیشتر جبهه ملی انجامید.
آغاز رسمی فعالیتهای جبهه ملی چهارم و وضع انقلابی آن دوران
اتحاد نیروهای جبهه ملی ایران در سال ١٣۵۶ و سپس جبهه ملی چهارم در سال ١٣۵٧، از نظر تشکیلاتی و سیاسی، در وضعی بود که ذکر آن گذشت. در همین دوران، جنبش انقلابی با گفتمانی چپی و اسلامی روزبهروز توان بیشتری مییافت.
در سی تیر ١٣۵٧، جبهه ملی ایران (چهارم)، که تا پیش از آن با نام «اتحاد نیروهای جبهه ملی» فعالیت میکرد، اعلام موجودیت کرد. اعضای هیئت اجرایی جبهه ملی ایران عبارت بودند از: کریم سنجابی، دبیرکل؛ داریوش فروهر، دبیر حزب ملت ایران و سخنگوی جبهه ملی؛ شاپور بختیار، دبیرکل حزب ایران؛ رضا شایان، دبیر نیروی سوم. در میان این چهار نفر، وزن سیاسی رضا شایان کمتر از دیگران بود.
اعلام آغاز به کار جبهه ملی ایران در روز سیام تیرماه ۵٧، بر خلاف انتظار، بازتاب گستردهای در کشور نیافت و، به طرز شگرفی، تحت الشعاع مرگ واعظی به نام شیخ احمد کافی قرار گرفت. در آن دوران، مرگ خطیبی مانند کافی بیشتر از تشکیل جبهه ملی ایران، که ستون فقرات نیروهای دموکرات ـ سکولار بود، میتوانست سروصدا به پا کند و موجب بسیج عامه مردم شود. در این میان، بسیاری از نیروهای چپ نیز خود را به روحانیت انقلابی بیشتر نزدیک میدیدند تا به جبهه ملی ایران.
چند هفته بیشتر از اعلام موجودیت جبهه ملی ایران نگذشته بود که شاه اعلام کرد انتخابات سال آینده کاملاً آزاد برگزار خواهد شد. فردای آن روز، فاجعه به آتش کشیدن سینما رکس آبادان رخ داد. اپوزیسیون، از جمله نیروهای پیشین جبهه ملی که در این دوره از آن جدا شده بودند، مانند بازرگان و حاجسیدجوادی، شاه را مسئول این فاجعه معرفی کردند. اندکی بعد، جعفر شریفامامی نخست وزیر شد و گشایش فضای سیاسی سرعت بیشتری گرفت. مساجد نیز تبدیل به پایگاههای اصلی مبارزه با حکومت شد. اما همزمان با عقبنشینیهای مداوم حکومت در برابر اپوزیسیون و گسترش سریع حرکتهای اعتراضی مردم، در روز ١٧ شهریور حکومت نظامی اعلام شد و، در همان روز، بیش از هشتاد تن از تظاهرکنندگان در میدان ژاله تهران به دست نیروهای نظامی کشته شدند. روزنامه معتبر لو موند عده کشتگان این روز را پانزدههزار تن اعلام کرد.
انقلاب به رهبری آیتالله خمینی آغاز شده بود و حکومت نیز ارادهای برای مقابله جدی با آن نداشت. حکومت شاه و به ویژه ساواک در داخل و خارج کشور در نهایت بدنامی بودند و شاه دیکتاتوری مخوف و فاسد و وابسته به آمریکا شناخته میشد.
به طور خلاصه وضع سیاسی آن دوران را میتوان بدین شرح خلاصه کرد:
١) تلاش حکومت برای ادامه گشایش فضای سیاسی و عقبنشینیهای پیدرپی آن در برابر اپوزیسیون؛
٢) حاکمیت گفتمان لنینیستی ـ اسلامی بر اذهان روشنفکران و فعالان سیاسی و دانشگاهیان؛
٣) توانمندی روحانیت و مساجد در بسیج گسترده نیروهای جوان شورشی و انقلابی؛
۴) تثبیت آیتالله خمینی در مقام رهبر قدرتمند نیروی اصلی اپوزیسیون؛
۵) موضعگیری رادیکال و سازشناپذیری آیتالله خمینی در برابر کلیت نظام پادشاهی.
در چنین شرایط دشواری، جبهه ملی ایران میبایستی موضع خود را در برابر انقلاب رخداده اعلام می کرد. موضعگیری سه رهبر اصلی جبهه ملی مبتنی بر وضع سیاسی و مؤلفههای آن و همین طور شیوه درک آنان از تاریخ معاصر و اندیشه سیاسی بود و اتفاقاً درک متفاوت آنان از تاریخ معاصر باعث تحلیلهای متفاوتشان از اوضاع سیاسی و، در نتیجه، موضعگیری نهایی آنان شد.
در بخش بعدی این نوشتار، چگونگی موضعگیری جبهه ملی در برابر انقلاب اسلامی توضیح داده می شود.
از: گویا