شاپور بختیار: دستِ مَرا شکستند، در صورتی که نه نارنجک می اندازم، نه کلاشینکف دَستَم بود، و از قانون اساسی صحبت می کردم

سه شنبه, 13ام آذر, 1397
اندازه قلم متن


معصومه طُرفِه: آقایِ بختیار، شما الان که به اون دوره نگاه می کنید چه خاطره ای بیش از بقیه در ذهنِ تون مونده؟

شاپور بختیار: یک خاطره ای دارم، که بعضی از این بیچاره هایی که حالا عرض کردم نمیدانم زنده اند یا در زندانِ اوین اند یا از بین رفته اند، می گفتند “بختیار، آدمی ست بی اختیار”، یک همچنین یاوه ای می گفتند 🙂
من میخواستم بهِشون بگم، وقتی می گفتند “بی اختیار”، گمان میکنم یادِشون نبود که هویدا و اقبال و عَلَم و اینها چه آدم هایی بودند.

معصومه طُرفِه: ولی به جز این جنبۀ یک مقداری کلی تر و سیاسی تر، آیا داستان یا خاطره ای هست که در ذهنِ تون نقش بسته باشه؟

شاپور بختیار: خاطره این بود که بنده در حدودِ چهارده ماهِ قبل[تر]، رفته بودیم با یک عده ای از دوستان، در حدودِ ۱۰۰۰-۱۵۰۰ نفر، روزِ عیدِ قربان بود، ما می خواستیم که اونجا یک جشنی هم بگیریم و یک مقداری هم از قانون و اینها صحبت بکنیم، یک مقداری ساواکی، یک مقداری ارتشی ریختند و یک عده ای از ما را، یعنی همه را تقریباً کتکِ مُفَصّل زدند و دستِ چپِ من شکست.
وقتی که این مسئله را، بعد از چهارده ماه، وقتی که دعوت شده بودم برای تشکیلِ کابینه، مطرح کردم و گفتم: قربان، حالا دیگران هر چه بگند، بگند، ولی دستِ مَرا شکستند، در صورتی که نه نارنجک می اندازم، نه کلاشینکف دَستَم بود، و از قانونِ اساسی صحبت می کردم.
ایشون اظهارِ تعجب کرد در هر صورت، به این صورت گفت: “راستی؟!!!”

گفتم: قربان، همه می دانند این حکایت رو
و این علامتِ اینِه که،

یک مملکتی، یک نخست وزیرِش رو، اول دستش رو می شِکنند، چهارده ماه بعد هم میارند نخست وزیرِش می کنند!،

این علامتِ اینِه که، به قولِ انگلیسی زبان ها Something was wrong.

برگرفته از کلیپ صوتی
از ۵:۲۳ تا پایان
از: بالاترین


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.