“فراموش مکن که تو بشری بیش نیستی”؛ پاسخی به آقای بنی‌صدر

چهارشنبه, 19ام تیر, 1398
اندازه قلم متن

image

به نظر شما آقای بختیار اساساً چرا نخست وزیری رو پذیرفت و چرا از این فرصت تاریخی که شما تلقی می کنین که “می تونست کمک بکنه” صرف نظر کرد؟، به جز مخالفتِ مثلاً آمریکایی ها و اینها در، منظورم نگاهِ استراتژیک تر ه
بنی‌صدر: آن که “چرا پذیرفت؟”، کسانی فکر می کنند که یک توانایی هایِ ویژه ای دارند و آنها حساب شون با بقیه جدا ست، اون ها می تونند از یک موقعیتی استفاده کنند و کارهایی رو انجام بدهند که از دیگران ساخته نیست. آقای دکتر بختیار هم غالباً در زندگی ش این حرف ها رو میزد، مثلاً هر وقت ما با هم می نشستیم گفتگو می کردیم می گفت که “این دفعه اگر من بشوم نخست وزیر، یک رِولوِر میذارم کنارِ دستم”، یعنی یک هفت‌تیر، “قضیۀ مصدق دیگه تکرار نخواهد شد”، یعنی کودتایِ اونجوری که بریزند خانه اش رو ببندند به توپ و اینها. خُب این، تصور این رو داشت که از او کاری ساخته است که از بقیه ساخته نیست. غالب اون هایی که در همچین موقعیت هایی قبولِ مقام ی رو می کنند، همین جور خیالات تویِ کله شونِ ه، او هم یکی مثل بقیه، فکر میکرد که موقعیت الان رسیده و او می توانِه کاری بکنه کارستان.

برگرفته از

از ۰۹:۰۹ تا ۱۰:۲۷

شاپور بختیار:
وقت کاخ را ترک گفتم، احساس کردم که مسئولیتی بسیار سنگین را بر عهده گرفته ام. خاطرم هست که به خود گفتم “آه، اگر اوضاع آرام بود و چرخ ها می گردید کجا کسی از تو می خواست که کابینه تشکیل دهی[؟]”چون بَرده ای که در جنگ های رومی وظیفه داشت مداوماً به فرمانده فاتح خود یادآوری کند “فراموش مکن که تو بشری بیش نیستی” صدائی در گوش من زمزمه می کرد: “پادشاه به تو رجوع کرده است، چون کس دیگری را ندارد”.
در این صورت می شد گفت:
“اگر چنین است، برود و نخست وزیر دیگری از هر جا که می خواهد بیابد. درست است که عدۀ قابل ملاحظه ای را به محک تجربه زده است، ولی از آن قبیل هنوز هم کسانی هستند که می توان یکی پس از دیگری در بوتۀ آزمایش قرارشان داد”.
ولی حقیقت این است که مسئله دیگر مسئلۀ شخص شاه نبود، حتی مسئلۀ قانون اساسی هم نبود، مسئله مسئلۀ ایران بود-موجودیت ایران، برتر و والاتر از همه چیز!
پس قضیه روشن بود: باید دست به کار می شدم، تا کسی نتواند روزی در تاریخ بنویسد که پس از ۲۵ سال سنگ حقوق و اصول را بر سینه زدن، در لحظۀ حساس جواب من این بود که “دیگر کار از کار گذشته است!” طبیبی که بر بالین محتضری می رود و می داند که بیمار نفس های واپسین را می کشد، باز در نجات او می کوشد، آخرین شرارۀ امید را در او می دمد. کتاب یکرنگی، صفحه ۹۳

از: بالاترین


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.