محمد علی مهرآسا
انقلاب ۱۳۵۷ که اتفاقی ناگوار و بسیار زیان آور و بد فرجام برای مردم ایران بود، تنها از نظر سیاسی و اجتماعی بنیان نیکی ها و نکوئی ها را برنینداخت و کشور را به ماتم سرای گریه آور تبدیل نکرد. بل از دیگر جوانب نیز موجب خسران و واماندگی و عقبگرد مردم و اجتماع نیز شده است.
یکی از خسارتهای وارده در زمینه دانش، ادبیات و معلومات عمومی مردم بویژه در میان کسانی است که به هر تقدیر گواهی نامه ای از دانشگاه های ایران گرفته اند؛ و حتا برخی نیز این معارف را با رفتن به کشورهای دیگر به زعم خود تکمیل کرده و به پایان رسانده اند.
البته بگذریم از اینکه اغلب خواص دست اندرکار جریانات دولتی با رشوه های کلان دانشنامه ای به نام خویش تهیه کرده و واژه «دکتری» یا دکترا را برای خویش خریده اند و خود را دکتر می خوانند و با همین مدرک جعلی وزیر و وکیل شده اند. یکی از اینها که چند سال پیش با سرطان مرد، با داشتن کارنامه کلاس یازدهم (یا پنجم دبیرستان)، به عنوان دکتر به وزارت نیز رسید. تا آنکه بعضی از رندان قلندر در مجلس شورای کذا، او را خوب شناختند و دستش را رو کردند و معلوم عام شد که طرف دیپلم متوسطه را نیز فاقد است. اما با عنوان پر طمطراق دکترا، احمدی نژاد او را به مقام وزیر کشور مفتخر کرده بود.
اینها که دولت را می گردانند، اگر فاقد سواد کافی و معلومات شافی نیز نباشند، به علت اینکه دولت آش هردم جوشی است که تنها ناخوشی می آفریند، توفیری در اصل موضوع ندارد و کشور همچنان رو به افول و اضمحلال است. شوربختانه در میان دارندگان قدرت کسی نیست که به این مغضل توجه کند و بخواهد کشور و مردم را از این ورطه ی هولناک نجات دهد. کشوردر پرتگاه است و مرتب در سرازیری می غلتد!
اما سخن من اینجا با ادیبان و کسانی است که در ادبیات فارسی درس خوانده و به هر تقدیر گواهی نامه ای دریافت کرده و از مزایای قانونی اش دارند بهره ور می شوند.
این گونه هممیهنان اغلب به نوشتن مقاله و یا به قول خودشان تصحیح متون و دیوان های اشعار نیز روی می آورند و با معلومات عمومی اندک مرتکب به این کار مهم می شوند. من اینجا قصدم این نیست که چنین مصححان را زیر انتقاد قرار دهم و بر کارشان ایراد گیرم.
من تنها به دو بیت شعر که این ادبیات خواندگان اندک مایه به میل خویش آن را تغییر داده اند می پردازم و قصدم تنها نمایاندن گوشه کوچکی از این گونه اظهار معلومات هااست. البته سخن من تنها در مورد این گونه افراد نیست و شاید بزرگانی را نیز شامل شود.
آن دو بیت شعر، یکی مربوط به سعدی بزرگوار و دیگری متعلق به حافظ گرانمایه است.
بیت سعدی این است:
بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار
رندان اندک مایه در نگاه به طبیعت و کم تجربه در دیدن و تماشای دقیق و درست شبانه روز، این بیت را چنین تغییر داده اند:
«بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار»
درواقع کلمه جمع«بامدادان» را به واژه ی مفرد با مدادی تبدیل کرده اند. معنای بیت سعدی معین و مشخص است و هر کس صبح زود قبل از طلوع آفتاب برخیزد و طبیعت را نگاه کند، می فهمد که در این مرحله از بیست و چهار ساعت شبانه روز، بخشی از زمینی که ما در آن بیدار شده ایم نه شب است و نه روز! زیرا نه آفتاب سرزده، و نه تاریکی شب وجود دارد. پس در این بخش از شبانه روز، لیل و نهار با هم فرقی ندارند. یعنی نه روز کامل است و نه شب تاریک. البته این واقعه تنها مربوط به یک روز نیست و هر روز همین تکرار می شود.
اما آن مصححی که کلمه «بامدادان» را تبدیل به «بامدادی» کرده است، به یقین یا در تمام عمرش تنها یک روز زود بیدار شده و شاهد بامداد بوده است، یا خیر فردی خود بزرگ بین است که میل دارد شعر سعدی را مطابق معلومات اندک خود توجیه و تعویض کند. زیرا تمام بامدادان مانند همند و در آنها بین روز و شب تفاوتی نیست. منظور سعدی گرانمایه نیز همین بوده است. پس کسانی که به هر دلیل و علت، «بامدادان» را به «بامدادی» تبدیل کرده و می کنند، باید از جناب سعدی و حد دانش و دانائی او شرمنده باشند و بکوشند در زمینه و پهنه ی کارهائی که در آن خبره نیستند، گام نگذارند. زیرا سخن آنان یعنی به صورت اتفاقی یک چنین بامدادی ممکن است به وجود آید. که بی شک اندیشه ای نادرست و غلط است!
هموطنان گرامی بکوشیم تا با حافظ و سعدی شوخی نکنیم. زیرا این دو بزرگوار بامدادان را بهتر از من و شما دیده و پسندیده اند.
*****
شعر بعدی از خداوند شاعران حافظ بزرگ و گران سنگ است. بیت این است:
کشتی نشستگانیم ای باد شرطه برخیز باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
اما عده ی زیادی از هموطنان که حتا ادیبان نامدار در میانشان نیز فراوان است، این بیت را چنین می نویسند و می خوانند:
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه بر خیز باشد که باز بینم دیدار آشنا را
توجه فر مائید نا خدای کشتی ی شکسته به قول عوام همواره دستش به سوی آسمان و خداست که هوا آرام باشد که تا او بتواند کشتی را با هر مکافاتی که میسر است به ساحل رساند و نجات دهد. بنا براین امکان ندارد حافظ برای کشتی شکسته در دریا از خدا بخواهد که باد بفرستد. یقین وزیدن باد از هر نوعش تنها برای کشتی سالم سود آور است و نیروی محرکه است. اما برای کشتی شکسته آرامش لازم است و باد در حکم زهر قاتل است! و این کشتی را بسیار زودتر غرق خواهد کرد. فزون برآن، حافظ، واژگان کشتی نشسته در مصرع نخست را با جمع آورده است و می فرماید کشتی نشستگانیم؛ پس امکان ندارد جوابش را در مصرع دوم با واژه مفرد بدهد و بگوید «بازبینم»
زیرا حافظ بسیار ادیب تر و داناتر از آن است که نفهمد چه می گوید و پسین سخنش چه باید باشد.
بنابراین، «باشد که باز بینیم» درست تر است و حافظ منظورش تمام مسافران کشتی است و نه تنها خویشتن خویش و از زبان کل مسافران سخن می گوید!
بدبختانه این خطای اخیر مختص پس از انقلاب نیست و بسیاری از تصحیح کنندگان دیوان خواجه شیراز این اشتباه فاحش را کرده اند و به جای کشتی نشسته، کشتی شکسته گذاشته اند که باید گفت این افاضل، قاتل تمام سرنشینان کشتی خواهند بود.
دیوان حافظ که من دارم تصحیح محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی است که متاسفانه این دو بزرگوار نیز همین اشتباه را مرتکب شده اند و «کشتی شکستگان» نوشته اند که به یقین علط است و به قول مولانا« آب در کشتی هلاک کشتی است…» که اینجا باید با اطمینان گفت باد برای کشتی شکسته موجب هلاک کشتی و مسافران است.
به گمان من، نمی توان مطمئن بود که علامه قزوینی و دکتر قاسم غنی نیز اشتباه نخواهند کرد. زیرا خود سعدی نیز اشتباه دارد. مثلا در این شعر که در گلستان سعدی آمده است:
ترک احسان خواجه اولی تر که حتمال جفای بوابان
به تمنای گوشت مردن به که تقاضای زشت قصابان
کلمه اولی تر غلط است. زیرا واژه اولی یعنی برتر و دیگر نیازمند پسوند «تر» نیست. اما سعدی نوشته است:
«ترک احسان خواجه برتر تر…»
اگر برای سعدی حد و اندازه مصرع را بهانه قرار دهیم، برای محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی نمی توان بهانه ای تراشید و گفت ممکن است اشتباه کرده باشند! به یقین ندانسته این را نوشته اند.
کالیفرنیا دکتر محمد علی مهرآسا ۷/۲۱/۲۰۱۹