پس از موشک باران تاسیسات نفتی بقیق و خریص در عربستان انگشتهای اتهام به سوی رژیم ایران بلند شد. در حالی که هنوز تردیدهایی در این باره این جا و آن جا ابراز میشود، اما این نوشتار بر این مبنا پیش میرود که این حمله از سوی سپاه پاسداران صورت گرفته است. این موضوع دو جنبه را در بر میگیرد: چرا این حمله و چرا غیبت ضد حمله؟ نگارنده به بخش دوم این پرسش میپردازد. هدف توضیح این است که چرا آمریکا با رفتاری که به ذوق برخی میزند، از برخورد نظامی با تهران پرهیز میکند.
بستر عمومی موضوع
آن چه که در خاورمیانه و به صورت مشخص در رابطه با عملکرد ایران در خاورمیانه در جریان است بیش از آن چه به ماجراجویی هایی یک دیکتاتوری مذهبی در تهران پیوند بخورد با یک سری از پارامترهای کلان گره میخورد که تشریح و بسط آن نیازمند نوشتاری است کتاب گونه. از آن این جا صرف نظر میکنیم و به ارائهی فهرست وار برخی از این پارامترها بسنده کرده و اشارهای هم به روابط متقابل اجزاء این فهرست خواهیم کرد. هدف نوشتار این است که چرایی عدم واکنش نظامی آمریکا به رفتار تهاجمی رژیم ایران را دریابیم.
پارامترهای جهانی و بین المللی
در این جا به برخی از واقعیتهای مهم در این سطح اشاره میکنیم بدون آن که لیست جامع باشد.
الف) دوران تک قدرت سالاری در جهان به پایان رسیده است. هر ابرقدرتی که این واقعیت را درنیابد منابع خود را هرز داده و از ارتفاع بالاتری سقوط خواهد کرد. تقسیم ثروت، فن آوری و قدرت در سطح بین المللی به گونهای است که فقط یک جهان چند قطبی قابل تصور است.
ب) آمریکا، پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، مدتی به عنوان تک ابرقدرت در جهان مطرح بود. آن دوران سپری شده است، اما اگر کوررنگی ترامپ و اطرافیانش برای دیدن واقعیت جهان چند قطبی ادامه یابد، ایالات متحدهی آیندهی خوشی را برای خود تدارک نمیبیند.
پ) جهان به سوی نوعی از چند قطبی شدن میرود که خطوط آن شباهت زیادی به دنیای دو قطبی دوران جنگ سرد ندارد. قطبها به طور لزوم ثابت و پایدار نیستند، ایدئولوژیک نیستند، تضاد ماهوی با هم ندارند، تحول و بازتعریف در آنها زیاد است و شمار قطبها در طول قرن بیست و یکم کم و زیاد خواهند شد.
ت) چین، روسیه، هند و اتحادیهی اروپا مراکز اصلی شکل گیری قطبهای دیگر جهان در دهههای آینده خواهند.
ث) کشورهای قدرتمند دیگر هر یک به تدریج یا به یکی از این قطبها پیوسته و یا قطب تازهای را بنیان خواهند گذاشت. کشورهایی مانند ژاپن، انگلستان، کرهی شمالی، آلمان، فرانسه، کانادا، استرالیا و برزیل از جملهی این کشورها هستند.
ج) اتحادیهی اروپا میتواند به یک قطب اروپایی تبدیل شود اگر دوام آورد و از هم نپاشد. احتمال توسعهی جهانی این قطب در شکل کنونی سخت قابل تصور است. از یک سو دیگر بریتانیا را با خود ندارند و از سوی دیگر تشتت در درون اتحادیه زیاد است.
چ) سایر کشورها یا میبایست زیر سایهی یکی از این قطبها قرار گیرند یا در انزوایی سخت به سر برند. شانس احیاءی مدل کشورهای غیر متعهد در جهان قرن بیست و یکم ضعیف است.
با نگاهی به شرایط جهانی در مییابیم که از حیث صف بندیهای بین المللی، دنیایی نو در حال بازتعریف است. این اتفاق البته در قرن بیستم نیز رخ داد و برای بیرون کشیدن جهانِ نیمهی دوم آن قرن، نیمهی اول آن شاهد دو جنگ جهانی به مثابهی سزارین خونین بشریت بود. فرضیهای که در این جا مطرح میکنیم میتواند این گونه فرموله شود که در قرن بیست و یکم متولد ساختن یک دنیای نو از طریق سزارین جنگ دیگر ممکن نیست. جنگ قرن بیستمی منطقهای و قارهای بود، هر چند که عنوان جنگ جهانی را مورخین اروپایی بر آن سوار کردند. اما در زمان کنونی این واژه معنای واقعی خواهد یافت؛ چرا که هر جنگ غیر محلی، در شرایط فعلی، آن چنان ظرفیت تخریب گریی را بسیج میکند که همهی جهان را با چالش هایی حیاتی مواجه خواهد ساخت.
پس در قرن فعلی و به شکل یک پارادوکس، آغاز یک جنگ به آسانی قرن گذشته نیست. آن چه در خاورمیانه میگذرد و عدم تمایل آمریکا به شروع یک جنگ را میتوان در این واقعیت دید.
درسهای جدید تاریخی برای آمریکا
لیست زیر برخی از شواهدی هستند که نشان میدهند چگونه قویترین قدرت نظامی جهان با آگاهی از خصلت جهانگیر شدن یک جنگ ملی یا منطقهای دست خود را در استفاده از نیروی نظامیش بسته میبیند:
۱. تلاش پی گیر برای بیرون کشیدن نیروهای خود از عراق علیرغم حضور واضح سیاسی و نظامی رژیم ایران در آن و پتانسیل بالای رشد گروههای تروریستی وآغاز جنگ داخلی قومی و مذهبی در آن
۲. تلاش توام با دست و پازدن برای بیرون آمدن از افغانستان به بهای نشستن پای میز مذاکره با دشمنان سابق خود و تلاش برای راضی کردن آنها به تقسیم بخشی از قدرت با سایر نیروهای سیاسی در افغانستان. امری که طالبان مورد توجه و موافقت قرار نمیدهند و درصدد هستند با ابزار ترور و کشتار، ارادهی مطلق گرای خود را به طرف متقابل تحمیل کنند.
۳. پذیرش واقعیت تبدیل کرهی شمالی به یک قدرت اتمی شناخته در سطح منطقهای و چه بسا جهانی، کنار گذاشتن گفتمان خصمانه نسبت به رهبری کرهی شمالی و پذیرش مذاکره و نرمش برای پیدا کردن راه حلی که رضایت دیکتاتور این کشور را در برگیرد.
۴. قبول نبود راه حل نظامی یا شبه نظامی (کودتاوار) در ونزوئلا و نشستن پای میز مذاکره با دولت رسمی این کشور برای جلب رضایت حکومت مادورو برای تقسیم بخشی از قدرت و به بازی گرفتن گوایدو و یارانش در هرم قدرت.
۵. قبول شکست نظامی متحد و مشتری نخست تسلیحاتی خود در خلیج فارس، عربستان، در یمن و تشویق به مذاکره برای یافتن یک راه حل سیاسی با دادن امتیازات قابل توجه به حوثیها در قبال تامین امنیت عربستان و امارات متحدهی عربی.
۶. پذیرش نبود راه حل نظامی در سوریه و به رسمیت شناختن پیروزی نظامی دولت بشار اسد و محدود کردن خواستهای خود به حفاظت نسبی از برخی نیروهای کرد سوریه و ایفای نقش فرعی در آن کشور.
این لیست باید به خوبی گویای آن باشد که چرا در مقابل یک رژیم تروریستی کنشگر با یک قدرت نظامی مخرب مثل رژیم جمهوری اسلامی، دولت ترامپ به این راحتی صحبت از پاسخ نظامی به شرارتها نمیدهد. در این جا میبینیم که رفتار آمریکا شباهتی به برخورد این کشور با دولت یاغی قذافی در لیبی یا حکومت دردسرآفرین صدام در عراق ندارد. زمانی بود که آمریکا با خیال راحت به این کشورها حملات مقطعی یا سراسری میکرد و حتی به اشغال کشورها دست میزد. اینک اما چنین نیست. نه به خاطر این که قدرت نظامی آمریکا چند برابر آن زمان نیست، بلکه به این خاطر که کاربرد قدرت نظامی به شکل سابق نیست.
در چند دههی گذشته آمریکا با دقت زیاد از درگیری مستقیم با قدرتهای بزرگ جهانی پرهیز کرد؛ چرا که میدانست توان هستهای چین یا شوروی (روسیه) به حدی است که میتواند ضربههای نابود کنندهای را نصیب او سازد. به همین دلیل، تمامی جنگهای آمریکا پس از پایان جنگ جهانی دوم به طور صرف معطوف به کشورهایی بوده است که اگر هم قادر به دفاع از خود بودهاند، قادر به تحمیل خسارات و تلفاتی به خاک و مردم آمریکا و یا منافع و حضور جهانی آمریکا نبودهاند. جنگ کره، جنگ ویتنام، حضور نظامی در گرانادا، در سومالی، در لبنان، در کویت {برای آزادسازی آن از تصرف عراق}، در افغانستان، درعراق، در لیبی و در سوریه، هیچ یک، واجد خطری استراتژیک برای آمریکا در خاک خود یا در سطح منطقهای و جهانی نبودند. همهی این جنگها محدود به خاک آن کشور بوده و در همان جا هم تعیین تکلیف شده یا ادامه پیدا کردهاند.
مثال مشخص جنگ احتمالی ایران و آمریکا
این بار اما شرایط تغییر کرده است. حریف آمریکا دولتی است که هرچند توان نظامی قابل توجهی به صورت مقایسهی کلاسیک با او ندارد، اما از طریق جنگ نامتقارن قدرت تخریب آن بسیار بالاست و این واقعیتی است که آمریکا هرگز در هیچ یک از جنگهای هفتاد سالهی گذشتهی خود با آن روبرو نبوده است. نگاهی کنیم به دایرهی تخریبی یک جنگ احتمالی میان ایالات متحدهی آمریکا و جمهوری اسلامی ایران.
۱) در خلیج فارس: با آغاز این جنگ کشتیرانی بین المللی و صدور نفت در خلیج فارس ناممکن شده و جهان انرژی با یک بحران جدی مواجه میشود. این که این بحران چقدر عمیق، چقدر گسترده و چقدر طولانی باشد را کسی نمیداند.
۲) عربستان سعودی: کلیهی مراکز نفتی و نظامی عربستان سعودی و در صورت وخامت اوضاع شهرهای بزرگ آن در معرض حملهی موشکی و هوایی از سمت ایران، عراق و یمن قرار خواهد گرفت. این به غیر از عملیاتی است که شیعیان این کشور در داخل و در راستای یک حرکت جهادی، نفوذی، ستون پنجمی و تروریستی میتوانند داشته باشند. با آغاز بحران اقتصادی در عربستان اقتصاد جهانی دچار تنشهای مهمی خواهد شد.
۳) کویت: این کشور به طور قطع در طول چنین جنگی دچار آسیبهای فراوان خواهد شد، چه به صورت تهاجم مستقیم چه به شکل عوارض فرعی یک جنگ تمام عیار در منطقه.
۴) امارات متحدهی عربی: این کشور یکی از هدفهای اصلی قدرت تهاجمی رژیم ایران و نیز حوثیها در یمن خواهد بود و خسارات و تلفات بسیاری را میتواند به خود ببیند. اقتصاد خاورمیانه و برخی دیگر از مناطق آسیا تابع فرورفتن امارات متحدهی عربی درمحاق جنگ با مشکلاتی بی سابقه مواجه خواهد شد.
۵) در بحرین: این کشور به طور قطع به دلیل پذیرایی از نیروهای آمریکایی مانند سایر کشورهای عرب منطقه، که مرکز استقرار نیروهای آمریکایی هستند، مورد شدیدترین حملات قرار خواهد گرفت.
۶) قطر: این کشور نیز به دلیل پذیرایی از نیروهای آمریکایی از جنگ منطقهای در امان نخواهد بود.
۷) عمان: در این کشور نیز نیروهای آمریکایی حضور دارند و به طور قطع آسیبها و تحولات منفی فراوانی را تجربه خواهد کرد.
۸) یمن: جنگ در این کشور وارد فاز تازهای خواهد شد و به این ترتیب توان تخریبی آن بلافاصله کشورهای همسایه و نیز خلیج عدن، خلیج عمان و دریای عرب را در بر میگیرد.
۹) افغانستان: با آغاز یک جنگ منطقهای تمامی نیروهای نظامی حاضر در افغانستان برای به دست گرفتن سرنوشت این کشور به دست خود به یک جبهه بندی تازه و سطح خونین تری از جنگ داخلی روی خواهند آورد.
۱۰) پاکستان: این کشور در قلب زدوخوردهای منطقهای در همسایگی ایران و به عنوان یک همسایهی موثر افغانستان به نحو جدیی در چنین جنگی درگیر خواهد شد. باید دانست که این کشور مجهز به سلاح اتمی است. در صورتی که هند، درگیری پاکستان را فرصتی خوب برای سوء استفاده ببیند باید منتظر آغاز یک نبرد هستهای فاجعه بار در شبه قارهی هند باشیم.
۱۱) عراق: در جنگ احتمالی آمریکا و ایران، عراق بخشی از میدان جنگ اصلی خواهد بود. هم علیه نیروهای آمریکایی حاضر در آن و هم علیه دولت مرکزی. جنگ داخلی ابعادی بی سابقه را در این کشور به خود خواهد دید و کشور به اوضاعی به مراتب بدتر از زمان اشغال بازخواهد گشت.
۱۲) سوریه: یکی از مراکز اصلی جنگ و رویارویی خواهد بود که هم در داخل خود شاهد اوج گیری دوبارهی شعلهی جنگ داخلی خواهد بود و هم درگیری با برخی از کشورهای همسایه مثل اسرائیل.
۱۳) ترکیه: ترکیه به عنوان همسایهی ایران، عراق و سوریه نمیتواند از این جنگ در امان بماند و بدون تردید به سوی یک دخالت ورزی مستقیم ارتش ترکیه در این جنگ خواهیم رفت. عضویت این کشور در ناتو میتواند پای کلیهی کشورهای عضو پیمان آتلانتیک شمالی را به جنگ خاورمیانه باز کند.
۱۴) اردن: این قابل تصور نیست که در دل یک جنگ خاورمیانهای، کشور اردن با مرزهای مشترک با عراق و سوریه بتواند در امان بماند و به نوعی درگیر این جنگ خواهد شد.
۱۵) لبنان: لبنان میدان دیگری از میدانهای اصلی جنگ میان آمریکا و ایران خواهد شد. نیروهای حزب الله بدون شک کلیت کشور لبنان را در جنگی خونین و سرنوشت ساز با اسرائیل خواهند کشاند.
۱۶) مناطق اشعالی: با آغاز چنین جنگی بدون تردید نیروهایی مثل حماس و جهاد اسلامی نوار غزه و نیز کرانهی باختری رود اردن را به صحنهی نبرد با اسرائیل تبدیل خواهند کرد.
۱۷) اسرائیل: یکی از اهداف اصلی و مهم قدرت تهاجمی رژیم ایران و نیروهای شبه نظامی آن در یک جنگ احتمالی با آمریکا، خاک اسرائیل خواهد بود. این امر به طور عملی نیروهای هوایی اسرائیل را به سوی ایران روانه خواهد کرد.
۱۸) همسایگان دیگر ایران: فراموش نکنیم کشورهای همسایهی شمالی ایران شامل جمهوری آذربایجان، ارمنستان و ترکمنستان و نیز دیگر کشورهای حاشیهی دریای مازندران مانند روسیه و قزاقستان نیز خواسته یا ناخواسته از این جنگ تاثیر خواهند پذیرفت.
با در کنارهم قرار دادن این کشورها میتوانیم تصویری از حوزهی جغرافیایی درگیر یک جنگ احتمالی میان ایران و آمریکا بشویم.
این اما همهی ماجرا نیست. از آن جا که خاورمیانه و نفت آن نقش محوری در جهان امروز ایفاء میکنند با آغاز جنگ به سوی آن خواهیم رفت که بازار نفت و انرژی در سطح جهانی به شدت مختل خواهد شد، قیمت سوخت افزایش پیدا خواهد کرد، ذخایر نفتی کشورهای بزرگ در صورت طولانی شدن جنگ میتواند خالی شود و در یک کلام به سوی یک آشوب در اقتصاد جهانی برویم. آشوبی که با خود فروپاشی بازارهای سهام بین المللی، ورشکسته شدن یا به خطر افتادن شرکتهای بزرگ، بیکارسازیهای گسترده توسط صنایع دچار دشواری شده و به دنبال آن ناآرامیهای اجتماعی در کشورهایی صنعتی و نیز در چین را شاهد باشیم. امری که دولت این کشور را به واکنش نسبت به آن چه در خاورمیانه میگذرد دعوت خواهد کرد و به طور عملی در مقابل جبههای که آمریکا در آن قرار دارد خواهد شد.
به همین ترتیب شاهد آن خواهیم بود که با به هم ریختن کل خاورمیانه و فرورفتن آن به درون یک جنگ تمام عیار میلیونها نفر مهاجر و آواره راهی کشورهای اروپایی و بعد آمریکا و کانادا خواهند شد. موجی که بحران عظیمی را برای اتحادیهی اروپا به همراه خواهد داشت و نظم اجتماعی را در بسیاری از کشورها از جمله کشورهای همسایهی شمالی ترکیه به وجود خواهد آورد.
در این میان تمامی کشوهای دیگری که بخواهند نقشی را در این جنگ ایفاء کنند مانند مصر یا برخی از کشورهای اروپایی میتوانند شاهد اقدامات تلافی جویانه و امثال آن باشند.
گسترهی جدید پدیدهی جنگ
در حالی که میتواند در مورد نتایج کلان این سناریو بازهم بیشتر نوشت به همین بسنده میکنیم. در این جا میبینیم هیچ شباهتی بین قدرت تخریب گری رژیم ایران و دولت کمونیست ویتنام در دههی پنجاه میلادی وجود ندارد. آمریکا میدانست که با هجوم به ویتنام باید «کمونیستها و ویت کنگ ها» را در خاک خود قتل عام کرده و جنگ را پیروز شود. رویایی که پس از بیست سال جنگ و خونریزی به کابوس شکست تبدیل شد. اما این هیچ شباهتی به آن چه با هجوم نظامی به ایران میتواند نصیب آمریکا، متحدانش و منطقه بکند ندارد. این بار کابوس پیش از رویا جلوی چشم میآید و کاخ سفید و پنتاگون این را میبینند.
از آن چه آمد نکتهی مهمی را میتوان بیرون کشید که هدف اصلی این نوشتار بود: منطق جنگ در قرن بیست و یکم شباهتی به قرن بیستم خود ندارد. ما در دنیایی متفاوت هستیم که جنگها دیگر فقط میان نیروهای نظامی غیر اصلی و یا نیابتی و آن هم در قالب قدرتهای محدود میتوانند صورت پذیرند و قدرتهای بزرگ دیگر قادر نیستند با جنگ، طرحها و هدفهای خود را به پیش برند. جنگ امروزه امریست شدنی میان دولت سوریه و گروههای مسلح شورشی، دولت اسرائیل و تفنگ به دستان حزب الله یا تیرو کمان داران حماس، ارتش عربستان و امارات و حوثی ها؛ اما برپا ساختن جنگهای بزرگ میرود با این واقعیت مواجه شود که به دلیل میزان تخریب و گسترهی خود در یک دنیای جهانی شده، غیر قابل تصور و مدیریت باشد.
بزرگترین جنگهای تاریخ معاصر در یک جهان صنعتی و سرمایه داری رو به پیشرفت اما پیشا جهانی شده در قرن بیستم صورت گرفت. بعد از جهانی شدن اقتصاد در کرهی زمین؛ دنیا شاهد جنگ نبوده است و به همین دلیل، شروع آن تا این حد سخت و به زعم برخی، ناممکن جلوه میکند.
به عنوان نتیجه
بدین ترتیب میبینیم راز عدم حملهی آمریکا به ایران، در تلافی شرارتهای پیاپی رژیم ایران و ضربه به متحدان واشنگتن در منطقه، نه در قدرت نظامی ایران است و نه در ضعف نظامی آمریکا، بلکه در امری کلان تر از هردوست: فاجعه باری جهانی جنگهای غیر جهانی. فاجعه باری جهانی جنگهای محلی یا منطقهای. این برای نخستین بار است که ابرقدرت آمریکا در حال دریافتن واقعیتی است که تاکنون و به هنگام بهره گیری از توان نظامیش – در ویتنام و لیبی و عراق و افغانستان- با آن روبرو نبوده است. اما حالا در مقابل چشمان اوست و تردیدی در مورد جدی بودن آن وجود ندارد.
در این شرایط است که میبینیم ترامپ و مشاوران نظامی او، بیشتر از آن که ترسو باشند، واقع گرا هستند. این نوعی از محافظه کاری است که ریشه در دریافتن عمق تفاوت شرایط در ۲۰۱۹ با هر مثال قدیم تری دارد. آنها به خوبی میبینند که در یک پارادوکس گرفتار شدهاند: برای ساختن یک ارتش قدرتمند با بودجهی بالای ۷۰۰ میلیاردی نیاز به رونق و کارکرد فعال اقتصاد جهانی دارند و از آن سوی، حفظ این رونق و عملکرد پویای اقتصاد جهانی نیاز به پرهیز از جنگهای بزرگ دارد.
پس، محاسبات ترامپ و اطرافیانش برای نرفتن به پای شروع یک جنگ با ایران، نه ریشهی اخلاقی دارد نه حتی سیاسی یا نظامی، نتیجهی یک برآورد سادهی عقلانی برپایهی ضروریات اقتصادی در یک دنیای جهانی شده است. ضروریات اقتصادیی که اگر تامین نشود میتواند همه قدرتهای بزرگ جهانی را در قلب جوامع خود با مشکلات اجتماعی عدیده و بی نظمی اجتماعی مواجه سازد.
آیا این واقع گرایی عقلانی و اجباری سبب خواهد شد که به سوی یک معادله و شکل بندی تازه از تقسیم قدرت در سطح جهانی برویم؟ این پرسشی که فقط در ابتدای فرایند تولید پاسخ برای آن هستیم و نیاز به زمان و صبر دارد تا جوابی روشن بیابد. اما به طور مشخص در چارچوب تنش کنونی میان ایران و آمریکا، هر ماجراجویی نظامی تازهای که علاوه بر انفجار نفتکشها، پایین کشیدن پهباد آمریکایی و حمله به تاسیسات نفتی عربستان از جانب رژیم ایران در آیندهی نزدیک ببینیم و در عین حال پاسخ آن از سوی آمریکا کنش نظامی نباشد، تایید تازهای بر فرضیهی ناممکن شدن جنگهای عظیم در دنیای جهانی شده خواهد بود. آمریکا با تاکید و پافشاری جدی و دور از هوس و شهوت نظامی گری، با عدم بهره بری از ابزار نظامی در مقابل رژیم درماندهی جمهوری اسلامی میتواند معادلههای تعیین تکلیف اختلافات بین المللی را به سطح و عرصهی تازهای از ابزارهای فشار هدایت کند. عرصهای که در آن عنصر نظامی گری به حاشیه رانده میشود و علیرغم ماهیت زورگویانه و هزینهی بالای آن برای تودههای محروم تحت تحریمهای اقتصادی، خود یک پیشرفت برای تمدن بشری محسوب شود. این امر در درازمدت میتواند حتی گرایش مالی، اقتصادی، صنعتی و سیاسی جهان سرمایه داری به سوی نظامی گری و صنایع تسلیحاتی را به چالش کشیده و چه بسا تا حدی تعدیل کند.
بدیهی است که در این میان کشورهایی مثل اسرائیل که استراتژی توسعه و بقای خود را بر جنگ و نابودسازی دیگران قرار دادهاند از هیچ کوششی برای ممانعت از این تحول مثبت فروگذار نخواهند کرد. اما همچنان جای امیدواری باقیست. چنان چه حذف مهرههای جنگ طلبی مثل بنیامین نتانیاهو میتواند نشانههای اولیهای از این امید محسوب شود. موضوع باز است و تازه در ابتدای راه. خواهیم دید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای دیدن برنامههای تحلیلی نویسنده به تلویزیون دیدگاه مراجعه کنید:
www.didgah.tv آدرس ایمیل تماس با نویسنده : korosherfani@yahoo.com
از: گویا