«صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حیله باز کرد
بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه
هرکو(زیرا) که عرض شعبده با اهل راز کرد»
حافظ
رهبران عزیز! قرصهایتان را به موقع بخورید!
بادکنک متوهمان، ساقدوشان چلبی، قاتلان دموکرات و مرد و مرکب اخوان
سعید (مشعوف) کلانتری، که یادش زنده، در زندان زمان شاه، با همان لهجه غلیظ تهرانی خود، به کسانی که در مسائل سیاسی دچار توهم میشدند میگفت «بابا جان! قرصهایت را به موقع بخور»
بادکنک هوا کردن شماری آدم متوهم که خوابنما شده و ایران را در حال گذار از جمهوری اسلامی به نظام بعدی و خود را، بدون پایگاه جدی در جامعه، به «مدیران» و رهبران گذار و به گفته خودشان به «آلترناتیو»ِ یا «جایگزین» منصوب کرده و قرار است برای تاسیس «بازار مشترک خاورمیانهای، مرکب از ترکیه، اعراب، اسرائیل و ایران»،«هیاتهائی را برای مذاکره به کشورهای همسایه ایران اعزام کنند» جوکی است که ارزش جدی گرفتن ندارد. بار اول هم نیست. برخی از همینها پیش از این چندین بار بادکنک هائی چون رفراندم و … هوا کردند ، چند روزی در رسانههای فارسی زبان خارح از کشور مطرح شدند و بعد رفتند تا بودجه بادکنک بعدی را از جائی بگیرند و..
در زمان طرح رفراندم برخی از همین خانمها و آقایان در مقالهای با عنوان «تجاوز به همهپرسی، ساکنان طبقه پائین و هندوانه دربسته» برخی بحثهای جدی را در باره این گونه بادکنکها مطرح کردم و این جا مکرر نمی کنم . (لینک مقاله در پایان این متن هست)
کسانی که خود را، بدون پایگاه جدی در جامعه، به آلترناتیو یا جایگزین، مدیریت و رهبری گذار جامعه از نظامی به نظامی دیگر منصوب کردهاند از دموکراسی و انتخابی بودن رهبری چه تصوری دارند؟ سی و چند آدم، که از هم اکنون و بدون پایگاهی در جامعه، خود را به «مدیرایت دوران گذار» جامعهای ۸۰ میلیونی و به «آلترناتیو» یا «جایگزین» منصوب کرده اند، اگر قدرت داشتند، چه میکردند؟ پاسخ روشن است و نیازی به بحث بیشتر نیست. خدا خودش رحم کند!خدا خودش رحم کند!
توهم رهبری و رهنموددهی بدون نفوذ و پاپگاه موثر اجتماعی، یکی گرفتن حضور رسانهای و مجازی و رابطه با این و آن دولت آمریکائی و اروپائی با حضور و برد و نفوذ واقعی در جامعه اما محدود به این گروه نیست و در دیگر تشکلهای سیاسی مدعی رهبری و رهنموددهی ایرانیان خارج از کشور، از جمهوری خواهی و سلطنت و مشروطه طلبی تا چپ و کارگری و ملی ـ مذهبی و چه و چه نیز رایج است. این توهم بیمارگونه گاهی به احساس کاذب هویت سیاسی داشتن و نیاز روانی به موثر بودن برمی گردد. گاهی به مناسبات قبیلهای بازمانده از گذشته و دورانهای سپری شده، گاهی به درآمد از بودجههای آنچنانی و کسب و کار، گاهی به جایگزین کردن آرزو به جای واقعیت و.. و گاه به بیماری توهم و به گفته سعید عزیز ما به نخوردن به موقع قرصها.
ساقدوشان «چلبی» مفروض
برخی که خود را زرنگ میپندارند، به امید آنکه نقش ساقدوشان «چلبی» مفروضی را ایفا کنند که ارتش امریکا با سلام و صلوات به ایران صادر خواهد کرد، ایفای نقش هائی از این دست کمیک را بر عهده گرفته اند. اینان سر پیری به کاهدان زده اند. آنچه به مشام مبارک خورده است بوی کباب نیست، خر داغ می کنند! ایران، عراق سالهای پایانی صدام نیست، ترامپ هم بوش نیست، زمانه هم آن زمانه نیست و… زرنگترینها البته سر در آغل بودجههای اعطائی دارند.
گریز از آزمون
از شاخصه های آدم های مبتلا به توهم یکی هم فرار از واقعیت و گریز از آزمون خیالهای خویش است. به مثل مدعیان رهبری و مدیریت گذار میتوانند با فراخوانی برای یک عمل مشخص و متمایز حد نفوذ خود را در لایههای جامعه بیازمایند. اما چنین نمی کنند چون در ناخودآگاه خود میدانند که هیج کس به فراخوان آنان وقعی نمی نهد و توهم رهبری در آقتاب حقیقت ذوب می شود.
می گویند مردم باید با به شیوههای مسالمتآمیز حکومت را به عقب نشینی وادار و جامعه ایرانی را از استبداد به دموکراسی «گذر بدهند»، ما «آلترناتیو» هستیم، «مدیریت» را بر عهده داریم ، «صدای مردم» هستیم و…
و از خود نمیپرسند چه کسی مدیریت را به آنان واگذار کرده و چه کسی از آنان خواسته است که آلترناتیو و صدای مردم باشند؟ مردمی که خود در مبارزه با استبداد حکومت را سرنگون یا به عقب نشینی وادار کنند چرا باید رهبری و مدیریت را به این اقایان و خانمها واگذار کنند؟ چهرههائی که بر بستر مبارزات مردمی برخواهند خاست چه کم دارند که اینان باید مدیر و رهبر آنها باشند ؟ در اینان چه ویژگیهائی هست که در آنها نیست؟ بر چه سابقه نظری و سیاسی و اجتماعی و بر بستر کدام پایگاه واقعی در جامعه خود را به مدیریت و رهبری منصوب کرده اند؟
در همان مقاله «تجاوز به همهپرسی، ساکنان طبقه پائین و هندوانه دربسته» نوشتم «تروتسکی زمانی نوشت لایه های پائین جامعه در رمان های بورژوائی در طبقه پائین ساختمان زندگی می کنند اما درام اصلی در طبقه بالای ساختمان رخ می دهد. باغبان ها، خدمتکاران، آشپزها، کلفت ها، نوکرها و… فقط برای خدمت به قهرمانان رمان به طبقه بالا می روند و پس از ارائه خدمات به سرعت صحنه را ترک می کنند (نقل به مضمون از یادداشت های روزانه تروتسکی)
و این همان نقشی است که این رهبران خودخوانده! متوهم برای مردم در نظر دارند اما زمانه این گونه برخوردها نیز به سر رسیده است.
تبصره: وقتی قاتلان رهبر گذار به دموکراسی میشوند
در بین مدیران خودخوانده گذار افرادی با سابقه سیاسی شناخته شده نیز وجود دارند . به مثل آقای محسن سازگارا از طراحان و مجریان کشتار ۶۰٫ همان کشتاری که در آن نوجوانان را در نخستین ساعتهای بازداشت، بدون محاکمه و برخی را حتا بدون دانستن نام آنها، اعدام و بعد با چاپ عکسهای اعدام شدگان در روزنامهها از والدین آنها خواستند که برای شناسائی اعدام شدگان به قصابخانههای امنیتی رژیم مراجعه کنند. بر اساس اسناد منتشر شده، از جمله خاطرات رفسنجانی، آقای بهزاد نبوی معاون وقت نخست وزیر و آقای محسن سازگارا، معاون وقت او، از عوامل اصلی طراحی و اجرای سرکوب و کشتار ۶۰ بودند. امضای آقای سازگارا در سند جلسه هماهنگی مقابله با «احزاب و گروههای ضد انقلاب» که در نشریه کار اقلیت شماره ۱۳ خرداد ۶۰ منتشر شد، نیز هست. سندی که حاوی برنامه اجرائی سرکوب و کشتار است. آقای محسن سازگارا مدعی است که این سند جعلی است اما هرگز به این سوال پاسخ نداده است که چرا او و رئیس او، آقای بهزاد نبوی، برنامه درج شده در آن سند را مو به مو اجرا کردند.
البته هرکسی می تواند تغییر کند و تغییر حق آدمها است اما وقتی کسی که حتا از نقش خود در کشتار ۶۰ عذر نخواسته، با ادعای رهبری جامعه به دموکراسی به میدان میاید چه باید گفت؟ مسئولیت سیاسی جنایت های یک حکومت بر عهده دولتمردان، طراحان و آمران و عاملان جنایت است. رسم است که جنایتکاران سیاسی پس از تحول و پشیمانی همه واقعیت ها را، دستکم در باره نقش خود، افشاء و از کرده خود عذرخواهی می کنند. اینان در جامعه پذیرفته میشوند اما رهبری گذار به دموکراسی را به آنان محول نمیکنند. می توان هم از سران یا عوامل و یا از مبلغان سرکوب و شکنجه و اعدام در نظام استبدادی بود و هم از رهبران گذار به دموکراسی و حذف همان نظام؟
خانمها و آقایانی که در کنار کسانی چون آقای محسن سازگارا ایستاده اند و مدعی اجرای اعلامیه حقوق بشر هستند، از حقوق بشر و جنایت علیه حقوق بشر چه برداشتی دارند؟ پیش از این در متنهائی نوشتهام که عادی کردن جنایتکار، عادی کردن جنایت است و هموار کردن راه بر تکرار جنایت.
مرد و مرکب اخوان
نمی دانم شعر بلند «مرد و مرکب» اخوان را خوانده اید یا نه. شعر با همان طنز زیبای اخوان حکایت پهلوان پنبهای را روایت میکند که اسیر خیالهای خام خویش و در توهم خود «گرد گردان گرد» و «مرد مردان مرد است» و روزی یا شبی:
«ثقبه زار ، آن پاره انبان مزیحش را فراز آورد
پاره انبانی که پنداری
هر چه در آن بوده بود افتاده بود و باز می افتاد
فخ و فوخ و تق و توقی کرد
در خیالش گفت : دیگر مرد
پای تا سر غرق شد در آهن و پولاد
….
تکه تکه تخته مومی را به هم پیوست
در خیالش گفت : دیگر مرد
رخش رویین بر نشست و رفت سوی عرصیه ی ناورد
گفت راوی : سوی خندستان»
….
بادکنکهائی از این دست برای برخی درآمدزا است، چند روزی خوراک رسانههای فارسی زبان خارج از کشور است، برخی بحثهای بی فایده، چون همین نوشته را، دامن میزند و…. اما جنبش مردم ایران برای دموکراسی، عدالت اجتماعی، علیه همه تبعیضها و اسبتداد و ستم و.. ادامه دارد، جنبشی که بی اعتنا به این گونه بادکنکها راه خود می رود . به گفته نصرت رحمانی
«باران که بیاید
از دست چترها
کاری بر نمی آید
ما اتفاقی هستیم
که افتاده ایم»
………
لینک مقاله تجاوز به همه پرسی …. http://www.iran-chabar.de/article.jsp?essayId=85011
از: اخبار روز