روی هارد توقیفشده کامپیوتر حسین نقیبالسادات حجم زیادی فیلم پورن ذخیره کرده بودند. «معلوم نیست برادران بازجو در زمانهای مابین زمانهای بازجویی و شکنجه، برای گذران وقت و تمدید انرژی ازایندست فیلمها نگاه میکنند یا از این فیلمها روی هارد درایوهای توقیفشده همچون اهرمی برای اعمال فشار بر زندانی از آن استفاده کنند.»
این بخش پایانی روایت «حسین نقیبالسادات» و همسرش «شهرزاد ابراهیمی» از جریان بازداشت آقای نقیبالسادات در پرونده ترور دانشمندان هستهای و وضعیت خانواده او در آن سالهاست. پروندهای نیمهتمام که وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در تلاش برای بستنش، سناریوی عجیب اما ناموفقی طراحی کرد. بعد از به بنبست رسیدن این سناریو، وزارت اطلاعات از متهمان بازداشتشده تعهد میگیرد در مورد آنچه بر سرشان رفته است سکوت کنند و تهدید میکند در غیر این صورت دوباره بازداشت میشوند. تعهدی که با بلند شدن صدای متهمان پرونده، دیگر نه اعتباری دارد و نه ترسی برمیانگیزد. بخش اول گزارش را اینجا میتوانید بخوانید.
شهرزاد ابراهیمی که دو برادر و همسرش در سناریوی یافتن عاملان ترور دانشمندان هستهای بازداشت شده بودند به تلاشهای خود برای رساندن صدای دادخواهیاش ادامه میدهد. او بارها به مجلس، نهاد رهبری، ریاست جمهوری و دادستانی تهران مراجعه میکند و هر بار ناامیدتر از پیش بازمیگردد: «هیچوقت نتوانستم «عباس جعفری دولتآبادی»، دادستان وقت تهران را ببینم، تنها دو بار «مهدی خدابخشی»، یکی از معاونان دادستان را دیدم که آدم بسیار بیادب و بیپرنسیبی بود و رفتارش تمسخرآمیز، توهینآمیز و آزاردهنده بود.»
از آنطرف، بازجوییها از حسین نقیبالسادات کمی بیش از یک ماه در اتاقهای بازجویی ۲۴۰ و ۲۰۹ ادامه مییابد و بعد ناگهان قطع میشود؛ چنانکه حسین فکر میکند فراموش شده است. در مدت بازجویی، یکبار حسین را هم به تخت میبندند اما بدون اینکه او را بزنند بازش میکنند: «من را همان یکبار به تخت بستند اما شلاقم نزدند، یکبار هم برای ترساندنم در یکی از سلولهای بازجویی، طناب دار آویزانی به من نشان دادند و گفتند لازم باشد همینجا کسی را که باید آویزان میکنیم و خلاص.»
یک ماهی هم در بیخبری میگذرد تا اینکه اواسط اسفند۱۳۹۱ حسین را برای گرفتن عکس به ۲۰۹ منتقل میکنند: «ما را از سلولهایمان بیرون آوردند و بهصف کردند و بردند بیرون. ما را با اتومبیلی بردند ۲۰۹. من را داخل اتاقی بردند و گفتند چشمبندهایت را بردار تا از شما عکس بگیریم. خیلی ترسیده بودم. واقعا وحشت کردم، یاد فیلم اعترافات مازیار افتادم. گفتم آقا ما چکار کردیم که میخواهید از ما اعتراف بگیرید؟ من کاری نکردهام و اصلا جلوی دوربین نمیروم. استرس زیادی داشتم و حتی لکنت زبان گرفته بودم.»
بیرون از زندان، رابطی که قبلا با گرفتن ۵۰ هزار دلار رشوه، قبول کرده بود اطلاعاتی از وضعیت مازیار و سلامتی او بدهد در تماسی به شهرزاد میگوید وضعیت حسین هم خوب است. او درباره اتهامی که در پیوند با انفجار ملارد به حسین زدهاند هم خبر میدهد اما اضافه میکند که اختلاف بین دو نهاد امنیتی موجب شده بیگناهی آنها ثابت شده و احتمالا از خطر جستهاند.
یکشنبه، ۲۰اسفند۱۳۹۱، فردای روزی که مامور مزاحم آخرین تماس را با شهرزاد میگیرد و او را تهدید به بازداشت میکند، شهرزاد خشمگین به زندان اوین مراجعه میکند و میخواهد با بازپرس پرونده صحبت کند: «وقتی با اصرار من، شماره را برای من گرفتند، بسیار عصبانی بودم و فقط فریاد میزدم. تنها گفتند آرام باشید، وضعیت بهتر میشود و منتظر باشید.»
این انتظار زیاد طول نمیکشد. دوشنبه، ۲۱ اسفند، حسین را دوباره میخواهند و در اتاق بازجویی ماموری که سرتیم بازداشت او بود مقابل چشم او میآید و دلداریش میدهد: «آقا سید مشکل شما دارد حل میشود و زود آزاد میشوی، شنیدم زیادی نگرانی و ترسیدی. اصلا نگران نباش، مشکل دارد حل میشود.» مامور اطلاعاتی سپس گوشی موبایلی به حسین میدهد و اجازه میدهد در حضور آنها با همسرش چنددقیقهای صرفا برای احوالپرسی صحبت کند.
«حسین زنگ زد. ما همه خانه بودیم، شوک شده بودیم از خوشحالی. برای من این تماس یعنی دروغ بودن تمام تهدیدها و آزارهای مامور مزاحمی که دو روز پیش از شدت نومیدی و خشمگین از مزاحمتهایش میخواستم خودم و خانوادهام را بکشم.»
یک هفته بعد هم دوباره حسین را به اتاق بازجویی فرامیخوانند و اجازه میدهند تماس تلفنی کوتاهی هم با منزل پدریاش داشته باشد و خبر سلامتیاش را بدهد. حسین را بعدازاین تماس و دم عید ۱۳۹۲ برای مدت دو ماه به سلولهای فاقد نور پشتی ۲۴۰ منتقل میکنند و بدون حق تماس و بدون ملاقات و بازجویی ۲ ماه را هم آنجا میگذارند و دوباره به سلولهای جلویی بند منتقل میکنند و ۲ ماه دیگر هم اینجا میماند. در این مدت و پس از درخواست زیاد حسین، خرداد۱۳۹۲ عینک او را که بدون آن مشکل دید دارد به او تحویل میدهند.
زمان در سلولهای انفرادی کند میگذرد. تقریبا چهار ماه از دیدار با سرتیم بازداشت که گفته بود همهچیز خوب میشود گذشته بود اما حسین بیآنکه بازجویی شود هنوز آنجا بود. اوایل مرداد۱۳۹۲، حسین را به دادسرای اوین نزد بازپرس «مصطفیپور» میبرند: «همینکه من را دید گفت آقای نقیبالسادات، چقدر لاغر شدی! من با ۱۸۹ سانتیمتر قد، قبل از بازداشت ۱۱۷ کیلو بودم و آنچنانکه بعدا زمان انتقال به ۲۰۹ که وزنم کردند فهمیدم، شده بودم ۸۰ کیلو.»
مصطفیپور به حسین میگوید قصد دارد او را به بند عمومی منتقل کند و بعد از پایان تحقیقات آزاد میشود. معلوم میشود او را به خاطر ابلاغ تمدید قرار بازداشت احضار کردهاند. قرار بازداشت او برای دو ماه دیگر تمدید شده بود اما مساله عجیب این بود که دو عنوان اتهامی جدید به اتهامات او اضافه شده بود. پیشتر اتهامات حسین نقیبالسادات، اجتماع و تبانی و اقدام علیه امنیت ملی و همکاری در ترور دانشمندان هستهای و جاسوسی عنوانشده بود اما در برگه تمدید قرار، این بار اتهامات حسین، محارب و مفسد فیالارض و مشارکت در ترور دانشمندان هستهای قید شده بود. بعد از کلی کلنجار و اعتراض، حسین ناچار میشود با قید اعتراض به عناوین اتهامی و اینکه اتهامات را نمیپذیرد، برگه را امضا کند. او را فردای آن روز پس از نزدیک به ۷ ماه انفرادی در بند ۲۴۰ به بندهای عمومی ۲۰۹ منتقل میشود.
اوایل مرداد۱۳۹۲، همان زمانی که بیشتر زندانیان این پرونده ازجمله حسین همسر شهرزاد و بابک برادرش به بند ۲۰۹ منتقل شده بودند شهرزاد موفق میشود با «مرتضی تورَک»، معاون امنیتی وقت دادستان تهران و سرپرست دادسرای اوین، ملاقات کند: «گفتم فرزند بابک در سوریه به دنیا آمده است، بگذارید خبرش را به او بدهیم. دستکم بگویید کجا زندانی است؟ اینجا یا سوریه؟ تورَک در واکنش تنها پرسید شما کُرد هستید؟ گفتم بله مهم است؟ گفت همینطوری پرسیدم، در پاسخ به اصرار و خواهش من هم تنها گفت برای بابک هماهنگ میکنم و خبرتان میکنیم.»
خبری که تقریبا یک ماه بعد میرسد و بعدازظهر یکی از روزهای هفته اول شهریور بابک بعد از یک سال بازداشت برای اولین بار اجازه مییابد به خانه پدر و مادرش زنگ بزند و خبر بدهد که زنده است. دو هفته بعد هم با آمدن همسر بابک به ایران، برای اولین بار او را ملاقات میکنند.
در زندان هم حسین در بند ۲۰۹ بعد از مدت کوتاهی همبند بودن با یکی زندانی مالی و یک تبعه افغانستان، با تعدادی دیگر از متهمان پرونده ترورهای هستهای هماتاق میشود. سید «رضا اشرفی» که همزمان با حسین بازداشت شده بود مدتی همسلولی حسین بود و بعد از انتقال رضا به سلولی دیگر، «مصطفی سلامت»، «مرتضی شامخی» و «عبدالواحد قادری» با حسین همسلولی میشوند.
با انتقال به سلولها چندنفره بند ۲۰۹، امکان ملاقات کابینی دوهفتهای با خانواده هم ممکن میشود و ۴مهر۱۳۹۲ حسین، مازیار و بابک برای نخستین بار خانواده خود را ملاقات میکنند: «من و پدرم و امیرحسین برای ملاقات رفتیم، مادرم به خاطر بیماریش نمیتوانست بیایید. شناسنامههایمان را که دادیم و اسم مازیار و بابک و حسین را که آوردیم، مامور گفت مازیار خواسته است برایش پول حواله کنید. پدرم با شنیدن این حرف که خبری از زنده بودن و سلامتی مازیار میداد حالش بد شد، بعدا که دکتر رفتیم فهمیدیم پدرم سکته خفیف مغزی کرده بود.»
بعد از چند ماه، اوایل آذر۱۳۹۲، نخستین هیات بازپرسی قوه قضاییه از متهمان پرونده ترورهای هستهای بازدید میکند و با متهمان این پرونده ازجمله حسین صحبت میکنند: «چند روز بعد از اینکه اینها رفتند ما را یکییکی بردند و با استفاده از دستگاه دروغسنج همه ما را چک کردند. جوابها مشخص بود، متهمان این پرونده بیگناه بودند و تست دروغسنج هم همین را نشان میداد.»
مدت کوتاهی بعد هم اوایل دی۱۳۹۲، با گرفتن پرونده از دادگاه انقلاب و سپردن آن به دادگاه جنایی با مسوولیت قاضی «شهریاری»، حسین همچون سایر بازداشتیهای پرونده به نزد قاضی شهریاری فراخوانده میشود و به نوشتن شرح آنچه بر آنها گذشته است، میپردازد: «بار دومی که ما را به یکی از ساختمانهای کنار دادسرای اوین نزد قاضی شهریاری بردند، تقریبا همه بچههای این پرونده آنجا بودند. من برای اولین بار پس از بازداشت، بابک را آنجا دیدم و خبر سلامتی مازیار را هم همانجا از یکی از همان جمع شنیدم.»
در جریان تلاش برای توجیه چند ده نفر متهم بیگناه این پرونده، آخوندی را به میان متهمان این پرونده میفرستند تا آنها را قانع کنند که از این اتفاقات گاهی میافتد: «میگفت بههرحال نظام ناچار بود مدتی شما را نگه دارد تا بیگناهی شما ثابت شود. البته برای حفظ جان شما! هم لازم بود شما را بازداشت کنیم. بههرحال شما وقتی آزاد میشوید بیگناه هستید اما اگر بروید و این داستان را به خوراک رسانههای بیگانه بدل کنید گناهکار خواهید شد و آمدن دوبارهتان به اینجا داستان دیگری خواهد داشت.»
بهاینترتیب متهمان پرونده ترورهای هستهای که جان، آزادی و کرامت انسانیشان قربانی سناریوی وزارت اطلاعات شده بود حق نداشتند درباره آنچه بر آنها گذشته است جایی صحبت کنند.
۱۲بهمن۱۳۹۳، درحالیکه بیش از ۱۳ ماه از بازداشت حسین گذشته است تازه اطلاعات شخصی او و ۳ همسلولی دیگرش را در سیستم زندان اوین ثبت میکنند. «پلاکی به گردن ما انداختند، از ما عکس گرفتند و اثرانگشت گرفتند، گویی تا آن روز اصلا ما جایی نبودیم و هر بلایی میتوانستند سر ما بیاورند بی آنکه مسوولیتش را قبول کنند. تازه ثبت میشدیم.»
درنهایت، حسین ۱۹بهمن۱۳۹۲ با سپردن وثیقه ۲۰۰ میلیون تومانی و اخذ تعهد سکوت در مورد آنچه بر سر او آمده است آزاد میشود. این تعهد کتبی از سایر بازداشتیهای پرونده ازجمله بابک هم گرفته میشود که سه روز پیش از حسین آزاد شده بود. اطلاعات و دادگستری از برخی از اعضای خانواده بازداشتیها هم از این تعهدات میگیرند. شهرزاد میگوید سه بار برای سکوت از او تعهد گرفتهاند.
وسایل ضبطشده از حسین نقیبالسادات در جریان بازداشت را هم به او برمیگردانند اما نکته عجیبی که توجه او را جلب میکند فیلمهای پورنی است که در زمان بازداشت، روی هارد توقیفشده کامپیوتر او ذخیره کرده بودند. «معلوم نیست برادران بازجو در زمانهای مابین زمانهای بازجویی و شکنجه برای گذران وقت و تمدید انرژی ازایندست فیلمها نگاه میکنند یا بهعمد این فیلمها را روی هارد درایوهای توقیفشده میریزند تا بعدا همچون اهرمی برای اعمال فشار بر زندانی از آن استفاده کنند و یا بهعنوان اسباب جرم به پرونده متهم بیفزایند.»