زمستان که میشود خبرنگارها به فکر نوشتن درباره کابوس کودکان سیستان و بلوچستانی میافتند. «محمد دُرزاده»، معلم یک مدرسه کپری حوالی «چاه علی» از توابع بخش جلگه چاه هاشم میگوید ایمانش را به این نوشتنها ازدست داده است.
«هی آمدند و نوشتند و منتشر شد اما کوچکترین تغییری در اوضاع ایجاد نشده. فقط موکتی که آن سالها داشتیم با آب گرفتگی بارانهای زمستان فرسوده شد و دیگر موکت هم نداریم و این تنها تغییری است که در طول شش سال تدریسم در این مدرسه کپری رخ داده.»
کودکان روستاهای موتور مهیم، ساربان دمویی، مند سفلی و حتی دروازه و احمدآباد گورک هر صبح علیالطلوع به سمت کپر مدرسه ای راهی میشوند که محمد در آن هر پنج کلاس دبستان را با هم تدریس میکند، و یک ساعت از ظهر که گذشت کلاس تعطیل میشود.
او میگوید وقتی به اینجا میآیید لازم است برداشتتان را از واژه محرومیت تغییر بدهید: «گاهی این بچههای نحیف و لاغر کیلومترها راه میروند تا به مدرسه برسند در حالی که یک وعده غذای کافی نخوردهاند و پوست صورتشان از شدت محرومیت و گرسنگی رو به زردی و پلاسیدگی است. و زیاد هم میشود که توی سرما و تاریکی گم میشوند. میتوانید تصورش را بکنید وسط بیابان برهوت یک موتور کهنه بایستد پشت در اتاق و یک پدر نگران بپرسد کی بچهاش راهی خانه شده؟ و تو فکر کنی به قاچاقچیها، به گرگها، به سرما و به هر اتفاقی که ممکن است کمین کرده باشد.»
این معلم با اشاره به اینکه سیستان و بلوچستان دارای جمعیت روستایی پراکنده است و روستاهای این استان دور از هم و کم جمعیتند، اضافه میکند: «برای همین هم دولت رغبتی برای تاسیس مدارس روستایی ندارد چون برایش نمیصرفد که مثلا برای بیست نفر یک مدرسه و تشکیلات راه بیندازد.»
محمد معتقد است راه حل بسیاری برای این وضعیت وجود دارد مثل سرویسهای مدارس یا تاسیس خوابگاههای شبانه برای دانش آموزان مقطع دبیرستان. اما به گفته او سیستان و بلوچستان آنقدر برای دولتیها نمیارزد که انگشتشان را برای بهبود شرایط این استان تکان بدهند.
«ما حکم نمایشگاه فقر را داریم. هی میآیند عکس میگیرند، فیلم میگیرند و میروند تا سال بعد که دوباره سر و کله شان پیدا بشود. هر سال هم یک مشت وعده میدهند. الان سالهاست مردم به این وعدههای بیاساس که هیچ ضمانتی برای اجرا ندارند عادت کردهاند و اصلا باورش نمیکنند و انتظار تغییر هم ندارند.»
محمددرزاده میگوید تعدادی از بچهها با شروع فصل سرما ترک تحصیل میکنند. اما چند نفری هم هستند که رویاهای بزرگی دارند. او ثریا را با اسکایپ نشانم میدهد. زوم میکند روی دمپایی ثریا.
یک تکه از جلوی دمپایی کنده شده و انگشتان پای دخترک روی زمین سرد مانده. آرزویش داشتن یک کیف مدرسه واقعی است، از همانها که بچهها پشت کمرشان میبندند، یک مداد تراش خرسی و یک دستکش گرم هم میخواهد تا سوز سرما کنار ناخنهایش را نسوزاند.
ویدیویی هم چند سال پیش در فضای مجازی منتشر شده بود. دوربین روی پاهای دخترک داخل ویدیو زوم میکرد و او هر بار پای جلویی را پشت پای عقبی پنهان میکرد. مرد آن سوی دوربین از دخترک پرسید چرا کفش نداری؟ او جواب داد: «امروز نوبت برادرم بود. ما یک جفت کفش داریم من صبحها میپوشم و برادرم بعد از ظهرها»
ثریا اما کیف مدرسه دارد. خودش آن را با گونی برنج ده کیلویی «طبیعت» دوخت و دوز کرده، همان طبیعتی که با او و کودکان لاغر و اندوهبار لب مرز مهربان نیست. زمستان که میشود کابوس بچههای آن حوالی، سرما و سوز غریبی است که زیر تک تا پیراهن شان میپیچد.
زمستان برای کپرنشینها نه یک فصل معمولی، نه یک شوخی ساده طبیعت بلکه یک قدم نزدیک شدن به لب مرز مرگ و زندگی است.
ثریا برای رسیدن به کپر مدرسه شش کیلومتر با همان دمپایی پاره که چندین بار با نخ سفید بخیه دوزی شده، پیاده روی میکند. پیراهن قهوه ایی گلدار مادرش را میپوشد که دو قواره از خودش بزرگتر است و باد سرد صد و بیست روزه زیر تار و پود لباسش زوزه میکشد.
«محمدرضا واعظ مهدوی»، مشاور وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی روز هیجدهم آذرماه گفت ۴۴ درصد دانش آموزان استان سیستان و بلوچستان به علت کمبود معلم و مدرسه تا پایان متوسطه اول درس میخوانند و ترک تحصیل میکنند. در استان سرباز ۱۴ درصد کودکان اصلا به مدرسه نمیروند و دختران دو برابر پسران نرخ این چهارده درصد را تشکیل میدهند.
او در جای دیگری از اظهاراتش میگوید ما شاهد ظرفیت سازی و ساخت مدارس در این استانیم، اما توضیح نمیدهد که چرا نیمی از چهارصد مدرسه خشت و گلی کشور در استان سیستان و بلوچستان واقع شدهاند و این آمار البته با آمار مدارس کپری متفاوت است.
مطابق اظهارات رییس اداره نوسازی و تجهیز مدارس استان سیستان، قریب به سه هزار مدرسه کپری در این استان فعال است.
مدارسی که در طول سرمای زمستان و گرمای طاقت فرسای تابستان، سقف ندارند، وسایل گرمایشی و سرمایشی و کف پوش و صندلی و امکان نشستن و نوشتن و تخته سیاه استاندارد ندارند و با اولین نم باران، تبدیل به دریاچهای از گل و لای و کوران سرما میشوند.
محمد درزاده، معلم بومی میگوید برخی کودکان حاشیه شهرهای چابهار، زابل، ایرانشهر، کنارک و زاهدان مدارک شناسایی ندارند و به همین دلیل هم نمیتوانند به مدرسه بروند.
به باور او حجم فاجعه بالاست و حل این معضل از اراده آموزش و پرورش خارج است: «وقتی نماینده مجلس، آقای علیم یارمحمدی میگوید ۱۲۷هزار کودک بازمانده از تحصیل در استان شناسایی شده، شما باید بدانید ماجرا چقدر جدی است. اما متاسفانه با اینکه وانمود میکنند که قرار است موضوع را حل کنند اما چنین عزمی اساسا وجود ندارد.»
علیم یارمحمدی، نماینده مردم زاهدان در مجلس شورای اسلامی میگوید استان سیستان و بلوچستان در حوزه کمبود فضای آموزشی، پایین بودن معدل کتبی دیپلم دانش آموزان، کودکان بازمانده از تحصیل، کمبود نیروی آموزشی و ترک تحصیل دانش آموزان رتبه نخست کشور را دارد و متناسب با این عقب ماندگیها اقدامات لازم در استان تدبیر و عملیاتی نمیشود.
چرا در این مورد اراده ای وجود ندارد؟ «عماد» از معلمهای ساکن این استان است که در فضای مجازی فعالیت میکند. او با زندگی دانش آموزانش پیوند خورده، برای یک نفر کفش میخرد برای آن دیگری تلویزیون سیاه و سفید دست دوم و جوراب پشمی.
عماد میگوید دلیل بیتوجهی عمیق به این استان، ریشه در مذهب دارد: «از نظر حاکمیت، افرادی که سنی هستند کمتر از شیعهها شهروندند. چطور میشود چهل سال بگذرد و وضعیت مردم یک استان نه تنها کمترین بهبود و پیشرفتی نکند بلکه روز به روز محرومتر از دیروز باشند. عمده بچههای کلاس من پلاستیک جمعکن هستند و آرزویشان این است که در آینده قاچاقچی سوخت بشوند. تصور کنید منتهای آرزوی یک کودک قاچاقچی شدن است.»
او معلم یک مدرسه محقر خشتی حوالی نیک شهر است:
«سال گذشته توانستیم دیوارهای آجری و خشتی اتاقک مدرسه را سفیدکاری و رنگ آمیزی کنیم و با کمکهای مردمی یک موکت دست دوم خریدیم. بچهها چنان خوشحال بودند که انگار صاحب یک قصر با شکوه هستند. وقتی پاهایشان را روی موکت دراز میکنند کیف میکنم که دست و پایشان دیگر آزار نمیبیند.»
او میگوید بعد از اینکه طرح جمع آوری مدارس خشتی را اعلام کردند خیلی از مدارس تعطیل شدند: «با اینکه مدرسههای خشتی غالبا برق ندارند و تاریکند، کف پوش و پرده ندارند، اما باز هم آنها را در برابر باد و سرما محافظت میکند. اما به خاطر این طرح و اینکه می خواستند صورت مسئله را پاک کنند خیلیها را بستند. مثلا همین روستای بغلی که شش نفر از یازده دانش آموز مدرسه خشتی روستا حاضر نشدند راه دور بروند.»
کلاس عماد سی نفره و مختلط است و با اینکه بخاری نفتی دارد اما بعد از آتش سوزی مدرسه زاهدان ممنوع کردهاند که بخاری نفتی را روشن کنند:
حالا هیچ وسیله گرمایشی نداریم. باد از چهار طرف میآید آنقدر که گاهی به سرعت سر و ته درس راهم میآورم. البته دور تا دور اتاقک را پلاستیک کشیدهام اما باز هم از دست باد در امان نیستیم.
او میگوید چند سال پیش معلم مدرسه ای بوده که در فضای آزاد تشکیل میشده :
زیر سایه درخت مینشستیم و چون بچهها لباس کافی نداشتند دست و پاهایشان کرخت میشد و پینه میبست.
او میگوید بچهها میروند به سمت قاچاق سوخت و مواد: «اینجا برهوت است. نه کارخانه ایی وجود دارد نه امکان اشتغال و نه امید به بهبود و فردا.»
به گفته وی در روستای کشاری از توابع شهر راسک قریب به چهار ماه، گرد و غبار غوغا میکند و سرعت وزش باد گاهی به ۷۲ کیلومتر در ساعت میرسد و بچهها مابین همین شرایط توی کپر یا در فضای آزاد درس میخوانند.
به همین دلیل هم او خوشحال است که یک چهاردیواری خشتی دارند: «اطراف دهستان دستگرد یا اطراف شهرستان سرباز، شیرآباد و کنارک، اغلب مدارس برق ندارند، سرویس بهداشتی که هیچ، حتی توالت صحرایی ندارند، آب ندارند، وسایل گرمایشی و سرمایشی ندارند، موکت ندارند، بچهها نفری دو آجر جلوی رویشان میگذارند و کف زمین خاکی مینشینند و دفترچههایشان را روی آجرها میگذارند. کیف آنها پلاستیک زباله یا گونی آرد است. مدرسه ای که صندلی یا میز داشته باشد مدرسه مد بالا است.»
عماد میخواهد یک تخته سیاه از زاهدان سفارش بدهد: «برای نشان دادن حروف مصیبت دارم. یک تکه تخته را روی یک چهارچوب چسباندهام و میخ کاری کردهام اما حروفی که مینویسم از روی آن پاک نمیشود یک بار هم یک تراشه چوب تخته فرو رفت کف دست یک دانش آموز و مجبور شدیم او را به درمانگاه ببریم تا چوب را بیرون بکشند.»
او حرفهایش را با این جمله تمام میکند: «همه انسانها برابرند و این بچههایی که از سرما میلرزند و روزی شش کیلومتررفت و شش کیلومتر برگشت را با پاهای نحیفشان طی میکنند هم فرزند کسی هستند و تنها جرمشان این است که تصمیم گیری برای سرنوشتشان را به مدیران بی لیاقت سپردهاند.»
از: ایران وایر