۳۹ـ تدارکات و ترتیبات سالیوان برای
ایجاد پیوند میان ارتش و نمایندگان خمینی
دو ـ آشنایی بیشتر با سالیوان
مقایسه ی خاطراتی که پیش از این از سالیوان نقل شد با اسناد آمریکایی آزادشده ی نقل شده در بیبیسی و نیز برخی از اطلاعات دیگری که او در باره ی خود در کتابش می دهد برای درک ارزش داوری های او در أمور حیاتی ایران در زمان سفارتش در ایران بسیار آموزنده است.
مفسر بیبیسی، با استناد به گفته هایی از پارسونز سفیر انگلستان در ایران و سالیوان سفیر آمریکا درباره ی «تنهایی بختیار» و عدم امکان مهار شورشگران خیابان ها از سوی او، می نویسد اما او «مردی نیست که از ما یا دیگران ‘راهنمایی’ بگیرد. او تا حد زیادی کار خودش را میکند و در پی شرط بندی سنگین است. سابقه ی قبلیاش با آمریکا باعث نخواهد شد که از نظرات و دیدگاههای ما تاثیرپذیر باشد. بنابراین قابل تردید است که ما روی او نفوذ زیادی داشته باشیم.»
و اضافه می کند:
«البته حس بدبینی به بختیار فقط به سفارت آمریکا در تهران محدود نبود. اسناد آمریکا حاکیست که آخرین نخست وزیر شاه در واشنگتن هم حامی واقعی نداشت. وزارت امور خارجه آمریکا در روز ۱۵ دی ۱۳۵۷ – یک روز قبل از رفتن شاه – به کاخ سفید میگوید که بختیار نمیتواند دولت ماندگاری تشکیل دهد. همان روز بود که واشنگتن تصمیم میگیرد برای آغاز روند مذاکرات رودررو میان سران ارتش و مخالفان، به طور محرمانه با آیت الله خمینی در فرانسه تماس بگیرد.»
در همین منبع می خوانیم: «اسناد آمریکا حاکیست که بختیار با نفس تماس آمریکا با آیت الله خمینی مشکلی نداشته اما خواهان برخورد جدی با او بوده است. بختیار روزی که نخست وزیر میشود یکی از نزدیکانش (عبدالحسین اعتبار) را به دیدار سفیر آمریکا میفرستد و پیام میدهد که آمریکا باید با رهبر انقلاب مثل یک «هواپیماربا» برخورد کنند.»
منبع اضافه می کند، اما «آمریکا برخلاف دستیار بختیار، رهبر انقلاب را «هواپیماربا» هم نمیدانست که بخواهد تهدید نظامیاش کند. از نظر آمریکاییها آیت الله خمینی رهبر نمادین یک جنبش آزادیخواه بود، تنها ناخدایی که توانایی و مهارت آن را داشت که کشتی طوفان زده ایران را به مقصد ثبات برساند.» (!) [ت. ا.]
و در همانجا منطق «چوبین» و «بی تمکین» سالیوان را چنین خلاصه می کند:
فرمول ثبات سالیوان بر اساس محاسبات سادهای بوده:
«- سلطنت منهای شاه برابر است با ارتش.»
«- قدرت ارتش به اضافه روحانیت از قدرت توده ای ها و مارکسیست ها بزرگتر خواهد بود.»
«-اتحاد ارتش و روحانیت برابر خواهد بود با ثبات، یعنی یک جمهوری اسلامی متمایل به غرب.»
و اضافه می کند: «به نظر میرسد که اشتباه بزرگ سالیوان در فرضیات فرمولش بوده: اینکه ارتش بدون شاه دوام خواهد آورد و اینکه آیت الله خمینی گاندی دیگری است ۱.»
«سالیوان و همکارانش در واشنگتن خبر نداشتند که آیت الله خمینی خود نظریه ولایت فقیه دارد که بر اساس آن فقهای عادل باید رئیس باشند و «اجرای احکام کنند و نظام اجتماعی را مستقر گردانند.»
اما باید گفت در واقع مشکل اصلی سالیوان در این تجویزات شیمیایی قرون وسطایی او این بوده که وی ایرانی نبوده؛ نه ایران را می شناخته نه ایرانیان را.
حال برای شناخت بهتری از میزان فهم کسی که بختیار را خیالباف خوانده بود بد نیست بدانیم که بطور کلی فهم او از تاریخ ایران معاصر(حتی، نه ایران چندهزارساله که کاملاً برای او بیگانه بوده است) چه اندازه بوده است.
او خود می گوید به هنگام انتصاب من به سفارت در ایران درباره ی این کشور بکلی خالیالذهن بودم. وزارت خارجه پنج ـ شش کتاب درباره ایران برایم کنار گذاشته بود و من آن ها را شب هنگام یا در آخر هفته ها مطالعه می کردم تا اطلاعات حداقل را در این باره به دست آورم. همچنین از سیروس ونس، وزیر خارجه، پرسیدم انتصاب من که در مورد ایران چیزی نمی دانم به این سِمت به چه دلیل بوده است، و او به من پاسخ داد منظور انتخاب کسی بود که دارای تجربه ی دیپلماسی در رژیم های اقتدارگرا و با «رهبرانی با شخصیت قوی» باشد۲. آنگاه از افرادی نام می برد که، به عنوان کسانی که ایران را بهتر از هر کس می شناخته اند، با آنان دیدارکرده است. یکی از آنان چارلز نس رییس میز ایران در وزارت خارجه است که درباره ی او می گوید در ایران، افغانستان و پاکستان خدمت کرده بود و در این زمان در وزارت خارجه کارشناس راهنما در امور ایران بود. سپس از میان آنان از کرمیت روزولت یادمی کند که بنا به روایت او «یکی از دست اندرکاران فعال در وقایع ۱۹۵۳ بود که شاه را که تاج و تختش در نتیجه ی رفتار مجلس ایران لرزان شده بود، به جای خود بازگردانده بودند۳.» [ت. ا.]
و با این معرفی از کرمیت روزولت، آنچه در فصل هشتم کتاب او می آید جای شگفتی ندارد.
در این بخش، که به معرفی از تشیع اختصاص داده شده، پس از شرحی در این زمینه، و توضیحاتی پیرامون کوشش رضاشاه در کاهش از دامنه ی نفوذ روحانیت شیعه و روابط ﻣﺣﻣـﺩرضا شاه با این قشر اجتماعی پس از برکناری پدرش، می گوید:
« در ۱۹۵۳ روحانیت نقشی دوپهلو بازی کرد. در آغاز کار برای به چالش کشیدن اقتدار شاه و بویژه احیاءِ قانون اساسی ۱۹۰۶، که از سوی شاه و پدرش به شدت نادیده گرفته شده بود، به مصدق پیوست.» [ت. ا.]
در همینجا می بینیم که بیان اوضاع آن روز تا چه اندازه بی دقت و حتی از پایه نادرست انجام می گیرد.
یک ـ برخلاف این ادعا، ﻣﺣﻣـﺩرضا شاه در ابتدای سلطنت خود قانون اساسی را، آنگونه که رضاشاه به آن بی اعتنایی کرده بود، نادیده نمی گرفت. تخلف از روح قانون اساسی از سوی نخست وزیران بیاعتقاد یا حتی وطن فروش مانند علی سهیلی دائمی بود و ﻣﺣﻣـﺩرضا شاه نیز اگر با آنان همدستی نمی کرد مانع آنها نمی شد اما، در آن دوران، برخلاف رضاشاه، پایمال کردن سیستماتیک قانون اساسی مد نظر او نبود.
دوـ روحانیت به معنی اعم آن در کوشش برای رعایت قانون اساسی در این زمان کمترین نقشی به عهده نگرفت. حتی برخی از اعضاءِ آن مانند آیت الله قمی در پی اعاده ی نفوذ و اقتدارات غیرقانونی خود بر دولت ها و پادشاه فشار می آوردند و امتیازاتی هم از آنان می گرفتند و برخی هم مانند خمینی با حملات تکفیرآمیز علیه صاحبان اندیشه های انتقادی مانند احمد کسروی و مجتهد بنامی چون شریعت سنگلجی، زمینه را برای قتل مخالفان خود، و دست کم یکی از آنان که کسروی بود، به دست فداییان اسلام که بسیار به او نزدیک بودند، فراهم کردند۴. همراهی امثال ابوالقاسم کاشانی با نهضت ملی مصدق نیز، چنان که بعداً بخوبی آشکارشد، تنها ناشی از حساب های قدرت طلبانه ی شخصی بوده است. این مانع از آن نبود که برخی از روحانیون ایراندوست، مانند برادران زنجانی یا زنده یادان آیت الله انگجی و آیت الله جلالی یا آیت الله حاج سید جوادی به دلیل اعتقادات میهنی و آزادیخواهانه ی شخصی از هواداران مصدق و نهضت ملی باشند و تا به آخر نیز بمانند.
سالیوان آنگاه نادانی، و شاید هم غرض ورزی خود را به آنجا می رساند که می گوید:
«با اینهمه، هنگامی که یاغیگری مصدق هر روز بیشتر با حزب کمونیست توده همراه شد، سلسله مراتب شیعه از روش و مواضع افراطی که دامنگیر سیاست مصدق شده بود، فاصله گرفت.» [ت. ا.]
به عبارت دیگر تقسیم پول از سوی آیت الله بهبهانی میان اوباش تهران برای کودتای انگلیسی ـ آمریکایی و دسیسه های ابوالقاسم کاشانی علیه دولت مصدق و نهضت ملی برای اجتناب از «افراطی گری» مصدق در همدستی با حزب توده بوده است.
آنگاه وی بر این تعبیر مغرضانه یا جاهلانه ی خود دروغی را نیز می افزاید و می نویسد:
«زمانی که شاه کشور را ترک کرد و دانسته شد که مصدق، در همدستی با حزب توده، قصد برقرارکردن نظام جمهوری را دارد، روحانیت شیعه بار دیگر برپاخاست و با کمال قدرت از بازگشت شاه بر تخت خود پشتیبانی کرد۵.»
در این اظهار نظرهای جاهلانه چگونه می توان ردپای کرمیت روزولت را ندید.
بهتر از این گفته ها نمی توان شاهدی از میزان فهم سفیر سالیوان از مقاصد مصدق که، مغرضانه یا جاهلانه، یا هر دو به شدت تحریف شده، و درباره ی خواستها و رفتار سیاسی روحانیت شیعه که به صورت یک داور بیغرضومرض و منصف حیات سیاسی ایران در آن دوران معرفی شده، نشان داد.
پیش از این از «پیشبینیِ تحققبخش به خود» از سوی سالیوان گفته بودیم۶. سالیوان که، حتی هنگامی که نظر و ارزیابی شخص خود را بیان می کرد، در نظر شنونده منطقاً بیان کننده ی موضع و اراده ی دولت آمریکا و رییس جمهور آن شمرده می شد، درنمی یافت که هنگامی که به سران ارتش ایران توصیه می کرد که با رهبران دینی انقلاب تماس بگیرند و با آنان به توافق برسند، این سخن و عمل او در نظر آنان به معنی عدم پشتیبانی کشور او از دولت قانونی بختیار و اطمینان و تمایل دولت متبوعش به پیروزی هواداران خمینی بود؛ و نتیجه ی چنین برداشتی نیز بیم آنان از شکست در صورت ادامه ی پشتیبانی از نخست وزیر کشور و باختن روحیه ی خویش در ادامه ی این راه؛ به عبارت دیگر سلب اعتماد آنان از دولت قانونی و بی اعتمادی به خود در صورت ادامه ی پشتیبانی از آن دولت. برای ارتشی که سران آن به وجود شخص شاه وابسته بودند و از اعتمادبهنفس چندانی برخوردار نبودند، این وضع نمی توانست جز ضربه ای کاری به دولت قانونی باشد: یعنی کمک به تحقق آنچه سالیوان پیش بینی می کرد! تحقق یک پیش بینی به صرف بیان آن چیزی جز این نیست؛ عیناً مانند اظهار نظر کسی که نظر او در امور بورسی نافذ و معتبر است، در مورد وضع سهام های خاصی در لحظات آینده در بورس، زیرا یک چنین پیش بینی منجر به هجوم خریداران به سهام هایی، یا فروش سراسیمه ی سهام های دیگری، در جهت پیش بینی او می شود، یعنی حرکتی که پیش بینی او را تحقق می بخشد.
این اظهارنظرهای سالیوان درباره ی مصدق و بختیار از یک سو و خمینی و هواداران او از سوی دیگر خواننده را یک راست به یاد اظهارنظرهای پرزیدنت روزولت درباره ی ژنرال دوگل می اندازد، در زمانی که دوگل، در برابر دولت تسلیم طلب و فاشیست مارشال پتن در فرانسه، از خاک انگلستان دولت فرانسه ی آزاد را اعلام کرده بود. برخلاف چرچیل که، در برابر تجاوزات هیتلر، در وجود دوگل و دولت آزادش متحدی بااراده و گرانبها می دید، رییس جمهور آمریکا، تنها به صرف این که ژنرال دوگل لباس نظامی بر تن می کرد گفته بود که وی یک نظامی اقتدارطلب و یک دیکتاتور آینده خواهد بود! به همین جهت دولت او باز هم مدت زیادی در زمان اشغال فرانسه، دولت مارشال پتن را به رسمیت شناخت و برایش سفیر می فرستاد! هنگامی هم که آمریکای روزولت تصمیم به ورود در جنگ گرفت و با دولت پتن در فرانسه ی اشغال شده قطع رابطه کرد، و نیروهای آمریکا و انگلستان به مستملکات آن روز فرانسه در شمال افریقا وارد شدند، اینجا نیز روزولت از شناختن دوگل به عنوان رهبر فرانسه ی آزاد خودداری کرد و ژنرال ژیرُو را که از او یک درجه بیشتر داشت، اما به رغم مخالفتش با همکاری پتن با آلمان نازی، سیاست داخلی شدیداً ضد دموکرتیک او را تأیید کرده بود، و از دولت داخل فرانسه هم به تازگی و بالاجبار جدا شده بود، به عنوان رهبر فرانسه ی آزاد به رسمیت شناخت! ژنرال دوگل با لیاقت و تدبیر خاص خود بود که توانست سرانجام به رهبر فرانسه ی آزاد تبدیل گردد. در جایی که داوری سطحی روزولت که یکی از شایسته ترین روسای جمهوری آمریکا بوده درباره ی رهبر فرانسه ی آزاد و دموکرات چنین سطحی باشد، انتظار از یک سفیر آن دولت در ایران بیش از آنچه سالیوان کرد نمی توانست باشد.
باری، اینگونه است برداشت ها و داوری های بیگانگان درباره ی مصالح ملی ما؛ رفتارهایی که حتی هنگامی که رییس جمهور آزادیخواهی چون کارتر در رهبری آنان قراردارد، بهتر از این نمی توانست بود!
حال بسیار بجاست که نظر یک ایرانی فرهیخته و دنیادیده را نیز درباره ی بازیگران اصلی این ماجرا بدانیم، هر چند او کسی باشد که به دلیل چندین سال ریاست بر ساواک مورد بدبینی بسیاری از مخالفان دیکتاتوری پیشین بوده و باشد. ابتدا با این نظر آشنا شویم و سپس درباره ی گوینده ی آن دقت بیشتری نشان دهیم. این شخص سرلشگر حسن پاکروان دومین رییس ساواک است که پس از برکناری تیمور بختیار تا پس از وقایع ۱۵ خردادماه ۱۳۴۲ و قتل حسنعلی منصور در بهمن ماه ۱۳۴۳، به مدت چهار سال این سمت را بر عهده داشت. در منبع یادشده در بالا، از قول مفسر بیبیسی در این زمینه چنین می خوانیم:
هشدار صریح پاکروان
در بین مقامات حکومت پهلوی شاید کمتر کسی به صراحت حسن پاکروان، رئیس پیشین ساواک، درباره پیامدهای به قدرت رسیدن آیتالله خمینی به آمریکا هشدار داده باشد.
حسن پاکروان، رئیس پیشین ساواک درباره عواقب به قدرت رسیدن آیتالله خمینی هشدار صریحی به آمریکا داده بود.
«فردای روزی که شاه زمام امور کشور را به بختیار سپرد و رفت، پاکروان به آمریکاییها توصیه میکند که محکم پشت سر بختیار بایستند که در برابر «فاجعه بزرگی» به نام جمهوری اسلامی «گزینه قابل قبول» دیگری ندارند.
«پاکروان در خرداد سال ۱۳۴۲ آیت الله خمینی را دستگیر کرده بود. او چند بار در قیطریه تهران در منزل بازاری سرشناس حاج غلامحسین روغنی برای صرف نهار و گفتگو به دیدن آیت الله خمینی رفته بود. پاکروان خاطرات آن دیدارها را عصر ۲۷ دی ۱۳۵۷ با دوست قدیمیاش چارلز نس، معاون سالیوان، در میان گذاشت. [گفته هایی] که بلافاصله به واشنگتن مخابره شد»:
«”تیمسار میگوید از هر جلسه ملاقات [با خمینی] با خاطری بسیار آشفته و پریشان بیرون میآمد. (او میگوید) شکی نیست که خمینی جذبه عظیمی دارد و سخنور زبردستی است ولی به اصول اخلاقی پایبند نیست، شدیداً جاه طلب است و تمام عوارض ابتلا به روان گسیختگی۷ در وی دیده میشود.”»
«”(پاکروان) پس از مدتی تامل برای یافتن اوصاف دیگرِ [خمینی] گفت فکر میکند شیطان در قالب خمینی تجسم پیدا کرده.”»
«”آقای پاکروان در گذشته مخالفان شاه در جبهه ملی را هم بازداشت [کرده بود] و از نزدیک با آنها آشنا بود. او کریم سنجابی (رهبر جبهه ملی) را فردی «فرصت طلب» توصیف میکرد و درباره مهدی بازرگان (رهبر نهضت آزادی) میگفت که مردی صادق و بیریاست ولی متفکر باهوشی نیست.”»
«”از نظر رئیس پیشین ساواک، شاپور بختیار شاید چندان معروف نباشد، ولی «یک سر و گردن بالاتر» از دوستان سابقش است زیرا «دولتمرد» است و «[در] درونش فولاد دارد» و در واقع تنها گزینه آمریکا برای جلوگیری از بروز «فاجعه بزرگ» جمهوری اسلامی[است].”»
نمی دانیم که اصل جمله ای که از سند آمریکایی بدین صورت به فارسی ترجمه شده چگونه بوده است، اما پیداست که منظور از عبارت «تنها گزینه ی آمریکا برای…» این است که دولت آمریکا هم برای مقابله با فاجعه راه دیگری جز پشتیبانی از او ندارد، نه این که او گزینه ی آمریکاست. زیرا در انتصاب بختیار به نخست وزیری دولت آمریکا هیچ دخالتی نداشته است. مفسر چنین ادامه می دهد:
«حسن پاکروان چند روز بعد از پیروزی انقلاب دستگیر شد. او یکی از “۱۱ خائن بزرگ رژیم سابق” بود که به دستور صادق خلخالی، حاکم شرع در بامداد ۲۲ فروردین ۵۸ در زندان قصر تیرباران شدند. او به احتمال زیاد هیچگاه از ارزیابیهای محرمانه سفیر آمریکا خبردار نشد که بختیار را خیالباف و آیت الله خمینی را گاندی می دانست و می گفت جمهوری اسلامی مانند «کویت» روابط دوستانه ای با آمریکا خواهد داشت.» [ت. ا.]
حال برای شناخت بهتری از حسن پاکروان و انگیزه های او باید درباره ی او بیافزاییم که او از دانش آموختگان عالیترین دانشگاه های نظامی فرانسه بود. پس از بازگشت به ایران از ۱۳۱۲ تا ۱۳۲۰، در دانشکده ی افسری ایران تدریس کرده بود. ﻣﺣﻣـﺩرضا شاه زمانی او را به ریاست ساواک منصوب کرد که با انتخاب جان کندی به ریاست جمهوری آمریکا می کوشید شکل قانون شناسانه تری به حکومت خود بدهد و در همین زمان نیز بود که چنان که می دانیم با نخست وزیری علی امینی موافقت کرد. شک نیست که پاکروان یک نظامی بود اما او فرزند یک دیپلمات سابق ایران و تربیت یافته ی مادری چون امینه ی پاکروان، یکی از اولین استادان زن دانشگاه تهران و مورخی دانشمند بود که از فرهنگ وسیعی برخوردار بود، و شخصاً نیز با بسیاری از افسران ارشد ارتش ایران بسیار متفاوت بود.
تا آنجا که اطلاعات نویسنده ی این سطور نشان می دهد، گواهی اکثر مخالفان سیاسی دوران گذشته که در زمان ریاست پاکروان بر ساواک بازداشت یا زندانی شده بودند درباره ی رفتار آن زمان مأموران این سازمان با آنان حاکی از ادب و ملایمتی است که در دوران های پیش از پاکروان سابقه نداشته و پس از او نیز ادامه نیافته و گفته می شود که پس از وقایع ۱۵ خرداد معروف همین وضع یکی از ایرادات شاه به او بوده که چندی بعد از آن سبب برکناری او از آن سمت گردیده است.
برخلاف رفتار غیرانسانی و غیرقانونی که با به قدرت رسیدن خمینی با او شد، رفتار او با خمینی به هنگام بازداشت وی نیز در نهایت ادب و انسانیت بوده و حتی پاکروان یکی از شخصیت هایی نیز بوده که در نجات جان او از خطر اعدام نقشی اساسی داشته است.
بخش های پیشین:
برگ هایی از زندگی سیاسی شاپور بختیار*
۳۷ـ دربارهی نقش مؤثر ویلیام سالیوان،
سفیر ایالات متحدهی آمریکا در ایران،
۳۸ـ تدارکات و ترتیبات سالیوان برای
ایجاد پیوند میان ارتش و نمایندگان خمینی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* علی شاکری زند، مدخلی بر زندگی سیاسی شاپور بختیار، صص. ۳۳۲ـ۳۲ ۱.
[۱] بیبیسی ، کامبیز فتاحی، آمریکا چطور از شاه قطع امیدکرد، ۲ ژوئن ۲۰ ۱۶ ـ ۱۳ خرداد ۱۳۹۵.
۲ همان، ص. ۱۶.
۳ همان، ص. ۱۷.
۴ روح الله خمینی، کشف اسرار، ناشر ندارد، صص. ۳۳۳ـ ۳۳۲.
در ص. ۳۳۲ درباره ی احمد کسروی از جمله می خوانیم «اینها تبلیغات آن دسته بود که با تمام وسائل شایع می شد و حالا هم کم و بیش چند بیخرد مانند شما و آن ارباب افیونی بیخرد شما ته مانده ی کاسه ی آنها را می لیسید و بدون آن که قوه ی تمیز داشته باشید بر ضد دین و کشور و استقلال مملکت کتابچه های ننگین پخش می کنید و با هزارجانفشانی تهمت و دروغها به روحانی و دینداران می بندید و با آن که سوابق آن مرد ابله در تبریز و طهران در دست است و آنها که او را می شناسند به ناپاکی و خلاف عفت می شناسند چنین عنصری که خود ناپاک ترین عناصر است با کمال بی شرمی از آیین خود بدین پاک [ به نام« دین پاک] نام می برد» [ پاکدینی یا دین پاک عنوان آموزشی بود که احمد کسروی، به عنوان یک مسلمان، به پیروان خود پیشنهاد کرده بود]، می خواهد مردم را به آیین پاک که آیین زرتشت موهوم است دعوت کند.» [ت. ا.]
۵ سالیوان، همان، ص. ۹۰.
۶ بالاتر، ص. ۲۹۲.
۷ این واژه در فارسی در برابر اسکیزوفرنی (schyzophrénie) قرارداده شده است که از جهت واژه ریشه یونانی آن عیناً به معنای گسیختگی ذهن یا روان است. با اینهمه تصور می شود که می باید مراد سرلشگر پاکروان که مردی فرهیخته و محیط به زبان های خارجی و خاصه به زبان فرانسه بوده بیماری پارانوییا (paranoïa) بوده باشد و او درگفت و گو با دوست خود، معاون سفیر آمریکا، این واژه را به کار برده بوده باشد، اما در ترجمه از انگلیسیِ سند در نتیجه ی عدم دقت به اسکیزوفرنی ترجمه شده باشد. زیرا با وجود رابطه هایی که میان اسکیزوفرنی و پارانوییا وجوددارد این دو بیماری کاملاً از یکدیگر متفاوت اند. اینجا، بدون اینکه بتوانیم وارد پیچیدگی های علائم این دو بیماری که حتی کارشناسان نیز در دسته بندی آنها مشکل دارند، شویم، شاید بتوان تنها بر تفاوت های عمده ی آن دو تأکیدورزید. دراسکیزوفرنی که بیشتر در جوانان، یا از دوران جوانی ظهور می کند بیش از هر چیز پریشیدگی (آشفتگی) ذهن یا روان همراه با اوهام و هذیان ها به چشم می خورد. در حالی که در پارانوییا، که معنای واژگانی آن بر پایه ی ریشه ی یونانی اجزاءِ آن، کژذهنی یا کژفهمی است، نشانه ی عمده ی آن تصور بداندیشی و آزار از سوی دیگران است که، با خودبزرگ پنداری بسیار مبالغه آمیز و حسد، و بدبینی شدید نسبت به نیات دیگران، تا حد سوءِ ظن دائمی نسبت به آنان همراه است؛ علائمی که در صورت شدت به صورت هذیان آمیز بیان می گردد. این علائم در زندگی سیاسی استالین که به قتل صدها هزار تن از رهبران و اعضاء ساده ی حزب کمونیست و میلیونها تن از مردم شوروی انجامید، و در هیتلر که بویژه تصورات هذیان آمیز و دیوانه وار درباره ی توانایی های سیاسی و نظامی خود در او به شدت آشکار بود، بیش از بسیاری از شخصیت های تاریخی هویدا بوده است. در خمینی، و البته برخی از همکاران نزدیک او نیز اینگونه علائم به روشنی قابل مشدهده بود و هست.