آیا ما واقعا سیاسی نیستیم؟

سه شنبه, 23ام اردیبهشت, 1399
اندازه قلم متن

این جمله که «من سیاسی نیستم.» بین مردم ما بسیار رایج است. وقتی راجع به سیاست بحث و صحبتی می‌شود، بسیاری از ما ایرانی‎ها بارها و به کرات این جمله را شنیده‌ایم و یا حتی خودمان هم آن را به کار برده‎ایم که «ما را چه به سیاست!»، «من سیاسی نیستم.»
اگر بخواهیم منصفانه به جمله «من سیاسی نیستم.» نگاه کنیم، اساسا این جمله در دنیای امروز بیهوده و بی مفهوم به نظر می‎رسد. اگر این سخنان از جانب فردی که قرنها پیش در این جهان می‌زیسته است، گفته می‎شد؛ جای تعجب نداشت. چرا که در آن روزگار زندگی افراد می‌توانست به جهان کوچک پیرامونش و درون مزرعه‌اش ختم شود. می‎توانست با دامپروری و کشاورزی نیازهایش را فراهم کند و به زندگی‎اش ادامه دهد. می‎توانست تصمیم گیرنده مزرعه‌اش، زندگی خودش، خانواده، وسایل و حیواناتش باشد. اما در زندگی امروز که تمام ارکان زندگی فردی و اجتماعی ما زیر سلطه و یا تحت نفوذ دولت و «ارکان قدرت» است، چنین سخنانی بی‎اساس و بدون معناست. البته نباید فراموش کنیم که «سیاسی بودن» به معنای «سیاستمدار بودن» نیست.

این یک واقعیت است که برای شهروندان ایرانی در ایران امروز، گفتن جمله «من سیاسی نیستم» بسیار بی معناتر و بی‎مفهوم تر از شهروندان بسیاری دیگر از کشورهاست. چرا که چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه خوشمان بیاید و چه خوشمان نیاید؛ سیاست تا درون رختوابمان هم آمده است. زندگی‎هایمان تماما سیاسی شده و درگیر سیاست و تصمیمات سیاسی است.

سیاست حتی در جزیی ترین و خصوصی ترین مسایل زندگی‌هایمان هم نفوذ کرده است. هزینه زندگی، قیمت نان، آب، حبوبات، گوشت، سبزی، میوه، دارو، بنزین، گاز، برق، تلفن، اجاره خانه و حتی کرایه تاکسی و اتوبوس؛ همگی وابسته به تصمیمات سیاسی هستند. در چنین حالتی گفتن من سیاسی نیستم، به مراتب بسیار بی معناتر است. چرا که اینک حتی نفس کشیدن، زنده ماندن و مردن شهروندان نیز سیاسی شده است.
در ایران امروز، از حجاب و لباس شهروندان گرفته تا نان شب، و بزرگی و کوچکی سفره غذایی آنها به سیاست و تصمیمات سیاسی مربوط است. سر و ته همه چیز به سیاست ختم میشود.
هر ایرانی که به دنیا می‎آید؛ از همان بدو تولد، علاوه بر تاثیر تصمیم گیری‎های سیاسی بر زندگی، دخالت‎های اضافی سیاست نیز وارد زندگی‎اش شده است. از همان زمان انتخاب نام کودک، که دولت تعیین میکند کودک چه نامی می‌تواند داشته باشد و چه نامی را نمی‌تواند داشته باشد، سیاست و تصمیمات سیاسی وارد زندگی‌اش شده است. از همان زمان که دختر شش یا هفت ساله‌ای پایش را به محیط مدرسه میگذارد، دخالت سیاست در زندگی‌اش شروع شده است. آنجا که در مدرسه برای دخترها و پسرها «جشن تکلیف» می‎گیرند، دخالت سیاست در زندگی‏های کودکانمان را میتوانیم ببینیم. آنجا که سیاست تصمیم میگیرد و تعیین میکند که کودک شما در مدرسه چه درسهایی را بیاموزد و چه درسهایی نیاموزد. یا اینکه به جای مهارتهای زندگی، مهارتهای فردی و مهارتهای اجتماعی؛ حدیث بیاموزد و قرآن، سیاست وارد زندگی شما و فرزندتان شده است.
آنجا که «سیاست» تعیین میکند که آیا شما اجازه دارید سگ را به عنوان حیوان خانگی‎تان انتخاب کنید یا نه، سیاست نه تنها وارد حریم چهاردیواری خانه شما شده است؛ که وارد حریم فکری، شعور و سلایق شما هم شده است. آنجا که سیاست برای شما و سگ خانگی‎تان تعیین تکلیف می‌کند که آیا اجازه دارید سگتان را سوار ماشین شخصی‎تان کنید و یا به پارک و گردش ببرید یا نه، سیاست وارد جزیی ترین انتخابات و تصمیمات شخصی شما شده است. آیا هنوز هم گفتن این جمله که «من سیاسی نیستم.» عاقلانه به نظر می‌رسد؟

درست است که بسیاری از افراد نه با سیاست کار دارند و نه به آن علاقه دارند، اما، سیاست مدام با شهروندان، زندگیها و حریم خصوصی آنها کار دارد. وقتی دخالت سیاست در زندگیها تا خصوصی ترین حریم‎های زندگی‎ وارد شده است، چگونه می‎توان از آن فاصله گرفت و سیاسی نبود؟ هنگامی که از گزینش نام فرزندان، تا نوع نوشیدنیِ درون یخچالِ خانه شهروندان به سیاست مربوط می‌شود. هنگامی که از مهمانیهای درون خانه‌های شخصیِ شهروندان، تا روزه بودن یا نبودن آنها در ماه رمضان؛ به سیاست مربوط می‌شود. هنگامی که حتی ازدواج‌ها و اجازه انتخاب همسر -مسلمان و غیر مسلمان بودن همسر- در حیطه اختیارات و تحت نظر و دخالت دولت است. آیا باز هم می‌توان گفت من سیاسی نیستم؟
آنجا که سیاست تعیین می‌کند نیمی از جمعیت کشور، جنس دوم و نیم انسان محسوب شوند، و نیم دیگر انسان کامل و شهروند درجه اول. آنجا که سیاست برای نیمی از جمعیت کشور ارزشی به اندازه بیضه چپ نیمه دیگر جمعیت (مرد) تعیین می‌کند. آنجا که سیاست تعیین می‌کند یک زن باید در برابر شوهرش «تمکین» کند، ولو علیرغم میل باطنی و ظاهری‎اش؛ سیاست وارد خصوصی ترین مسایل زندگی افراد و حتی رابطه زناشویی شهروندان نیز شده است.
آنجا که حتی یک روزنامه نگار، فعال محیط زیست، کاریکاتوریست، منتقد، راننده کامیون و راننده اتوبوس؛ تهدیدی سیاسی و امنیتی محسوب می‎شوند، مگر میشود حریم سیاست را از زندگی روزمره و خصوصی افراد جدا کرد؟
یقینا مشکلات ناشی از سیاسی نامیده شدن در سیستمی به شدت اقتدارگرا و تمامیت‎خواه، سبب ترس مردم از نام «سیاست» و «سیاسی نامیده شدن» شده است. اما حقیقت این است که این مشکلات تنها مربوط به کنشگران حقوق زنان نیست. این مشکلات تنها به فعالین محیط زیست مربوط نمی‌شود. این فقط مشکل معلمان، بازنشستگان، سپرده گذاران فلان موسسه مالی و اعتباری، کارگران، دانشجویان ستاره دار و فعالان مدنی و اجتماعی نیست. این مشکل، مساله و مشکل تک تک شهروندان است. چرا که حتی اگر در هیچ کدام از این گروهها هم نباشند، آتش سیاستِ آمیخته به همه چیز، حتی در آسمان هم می‎تواند دامن زندگی‎ها را بگیرد. حتی کودکان بی‎گناهِ مسافرِ پرواز «هواپیمای اوکراینی» هم که هیچ سر از سیاست در نمی‎آوردند و «سیاسی نبودند»، دنیای پاک و زیبای کودکانه‌شان قربانی همین سیاست و سیاسی بازیهایی شد که این روزها همه سعی دارند تا آنجا که ممکن است از آن فرار کنند. نباید فراموش کرد که بسیاری از مسافران پرواز «هواپیمای اوکراینی» هم سیاسی نبودند، اما از «بازی سیاست» و «تصمیمِ سیاسی» برای شلیک موشک به یک هواپیمای مسافربری در امان نماندند.
حال چگونه می‎توان از سیاست فرار کرد و در امان ماند؟ مگر حاشیه‎ای برای امنیت هم باقی مانده است که بتوان در آن به امنیت و آرامش نشست؟ آن هم در کشوری که حتی حیوانات و محیط زیستش هم سیاسی و امنیتی محسوب می‌شوند. چگونه می‌توان سیاسی نبود و غیرسیاسی ماند؟
واقعیت این است که سیاستی که حتی تا به رختخواب شهروندان نیز نفوذ کرده، هیچ حاشیه امنی برای «هیچ کس» باقی نگذاشته است. بی تفاوت بودن سبب نمی‌شود تا در حاشیه امن بمانیم. بی تفاوتی در مقابل اقدامات و اتفاقات پیرامون، و نبود اتحاد عمل و واکنش متناسب در برابر رویدادها و تصمیم‌های سیاسی؛ امنیت شهروندان را تضمین نمی‌کند. بلکه هر روزه بیشتر از پیش شرایط و فضا را سخت‎تر، محدودیت‌ها را بیشتر، تهدیدها و کاستی‎ها را افزون‎تر می‌کند. ‎
سیاست، و در واقع این «قدرت» است که برای زندگی‎هایمان تصمیم میگیرد. این مبنای قدرت است که تمامی امور جامعه را سازماندهی می‎کند.
این «سیاست»، «قدرت» و «حاکمیت» است که تعیین می‌کند آموزش و پرورش چگونه باشد. بهداشت چگونه باشد. روابط خارجی و بین المللی چگونه باشد. اقتصاد چگونه باشد. اشتغال چگونه باشد. رفاه چگونه باشد. سیاست‎ خردگرایانه می‎تواند دریچه‌ای به روی جهانی امن‎تر و زیباتر بگشاید و سیاستمدار بد و سیاستِ جهل‎گرایانه می‎تواند مرگ، فلاکت و بدبختی را برای شهروندان به همراه بیاورد.
حقیقت این است که، همگی سیاسی شده‌ایم. «ما سیاسی هستیم». پس باید برایمان مهم باشد که «قدرت» چگونه تقسیم می‌شود و کشور چگونه مدیریت می‎شود.

از: گویا


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.