کرونآلودگی و حکومتِ مـردانِ پوشـالی

شنبه, 27ام اردیبهشت, 1399
اندازه قلم متن

تاریخِ زیسته‌ی انسان تاکنون نشان داده است که جنگ، قحطی، انقلاب، کودتا، رکودِ پایدارِ اقتصادی، رویدادهای ناگوارِ طبیعی چون؛ زلزله، آتشفشان، بیماریهای واگیر و فراگیرِ میکروبی و ویروسی، با برهم زدنِ نظمِ موجود، ژرفساخت‌های اساسیِ جامعه را درهم می‌ریزد و انسان را آسان به خوی جانوری و جنگلی‌اش نزدیک می‌کند و زمینه سازِ پیدایشِ حاکمانِ دیوگون و درنده خو می‌شود. روانشناسی تاریخ نشان داده است که آزادی، آبادی و شادی پیوندِ نزدیکی با آرامش، آسایش و امنیتِ روانی دارد. هرگاه که مردم سرزمینی، چشم انداز آینده را روشن و امیدوار کننده پنداشته‌اند، با آرامش و دلگرمیِ بیشتری به زندگی پرداخته‌اند و کارهای کارستانیِ بیشتری کرده‌اند و بناها و بنیادهای ماندگاری از خود بجاگذشته‌اند. آخرین نمونه‌ی این چگونگی، دوران مدرن در تاریخ اورپاست که با آغازِ انقلابِ صنعتی، چشم انداز آینده را دگرگون کرد و این امیدواری را پدید آورد که در آینده انسان بتواند با کمکِ صنعت و تکنولوژی، از چنبر همه‌ی محدودیت‌های آدمی بکاهد و از او اَبَرانسانی همه- دانا و برهمه چیز توانا بسازد. اگرچه دوجنگِ بزرگِ جهانی، آن چشم اندازِ روشن را برای چندی تیره کرد، اما انسانِ غربی همچنان امیدوار است که دستاوردهای دانش‌های مدرن، او را به آرمان‌های آغازینِ رنسانس که همانا رهایی، دستیابی به آزادی، آبادی و شادی ست، برساند.

از سوی دیگر، هرجا و در هر زمان که بلای بزرگی چون خشکسالی، بیماری جنگ و زلزله، دامن گیرِ انسان بوده است، ذهنِ او در گُمای تیره و تارِ نومیدی به افسردگی و دلمردگی راه برده است. هماره در سراسرِ تاریخ، پیوندِ یکراستی میانِ بدآیندهای اجتماعی و ناامیدی، افسردگی همگانی و واگرایی اجتماعی وجود داشته است. آنگاه که انسان آینده را ناخوشایند و پیش بینی ناپذیرتر از پیش می‌پندارد، آرامش روانی خود را از دست می‌دهد. تاریخ، آزمانیشگاه این مکانیزمِ الاکلنگی میان چشم اندازِ آینده و امنیتِ روانی انسان است. این چگونگی را با نگاهی به رویدادهای بزرگِ سیاسی در دو سده‌ی گذشته، از انقلاب‌های روسیه، چین، کوبا، نیگاراگوئه و ایران گرفته تا کودتاهای بی شمار در پنج پاره‌ی جهان بروشنی می‌توان دید. از پی آیندهای وبا، طاعون، حصبه، مالاریا و اوبولا در بسیاری از کشورهای افریقایی تا خشکسالی در چند کشورِ آسیایی و آفریقایی.

این روند را اکنون سالهاست که در اروپا نیز، در پیوندِ میانِ کاهشِ صادرات، اُفتِ درآمدِ سرانه و افزایش بیکاری با پیدایشِ دولت‌های عوامفریب در بسیاری از کشورهای آن قاره دیده می‌شود. هم اکنون در کشورهای انگلیس، فرانسه، ایتالیا، اتریش، هلند، دانمارک، نروژ، لهستان، مجارستان، دولت‌های دست راستی و افراطی برسرِ کار هستند. این دولت‌ها در هرجای جهان که باشند، چهار ویژگیِ مشترک دارند،

۱. با دموکراسی، هنجارها و نهادهای دموکراتیک دشمن‌اند و به آن‌ها هیچ بهایی نمی‌دهند. آنان بویژه با نهادِ دولت دشمنی سیاسی دارند و حکومت را بجای دولت، شیوه‌ی اداری بهتری برای کشور می‌دانند. ۱

۲. خود را بومی گرا و ستاینده‌ی ارزش‌های ملی، سنتی و تاریخیِ فرهنگ بومی کشور خویش می‌دانند، اما در حقیقت به هیچ چیز و هیچ کس، جز به سودِ خود نمی‌اندیشند و حکومت را ابزاری برای ثروت اندوزی خود و بستگانشان می‌خواهند.

۳. بیگانه ستیز و ناروادار و نژادپرست‌اند و آرامش و امنیتِ روانی مردم را با ترساندن آنان از مهاجران و پناهندگان و نیز تروریسم، در راستای سودِ خود بهم می‌زنند.

۴. خود را دشمن قدرتمندان و ثروتمندان و نظمِ موجود می‌دانند و نماینده‌ی تهیدستان و بینوایان نشان می‌دهند، اما خواهانِ افزایش دستی باز برای حکومت بدون هیچ محدودیت قانونی و نهادینه‌اند تا از نقش رفاهیِ دولت بکاهند و زمینه را برای مالیاتِ هرچه کمتر و سودِ هرچه بیشتر برای بخش خصوصی آماده کنند.

برای سیاستمدارانِ احزاب و سازمان‌های فریبکار و ترفندباز، حکومت، کلوپ ویژه‌ی ثروتمندان است و کارگزارنِ آن، زمینه سازِ آسان کردن سرمایه گذاریِ ثروتمندان برای بدست آوردنِ بیشترین سود با پرداختنِ کمترین دستمزد و مالیات. آنان زبان را رسانه‌ی روانگردانی و فریبِ مردم می‌دانند و نه مکانیزمِ داد و ستدِ آگاهی و اندیشه. همچنین، نگران درست بودنِ آنچه می‌گویند، نیستند و حقیقت را از واقعیت و نیرنگ و فریب، تمیز نمی‌دهند و آنچه می‌گویند و می‌کنند، خالی از بارِ عاطفی و ارزش اخلاقی ست. البته سیاستمدارانی که این ویژگی‌ها را دارند، زمانی در جامعه پُرطرفدار می‌شوند که گستره‌ی ذهنی همگانی را ترسِ نزدیک به مرگ فراگیرد. این ترس در کشورهای غربی، پیامدِ ناامنیِ روانی مردم است که از زمانِ افزایشِ صادراتِ کشورِ چین، رویشی کوهنده داشته است و گسترش دامنه‌ی اقتصادی و بازرگانیِ کشورهایی مانندِ هند، کُره‌ی جنوبی، سنگاپور، تایوان، هند، برزیل و مکزیک نیز شتابِ چشمگیری به آن داده است. هرچه این کشورها در بازارهای جهان کامیابتر شوند، گستره‌ی خدماتِ رفاهی در کشورهای غربی کوچکتر می‌شود. هراندازه نیز که این خدمات اندکتر شود، شمارِ گروه‌ها، سازمان‌ها و حزب‌های افراطی افزونتر می‌گردد و دیدگاه‌ها، روش‌ها، منش‌ها و هنجارهای ناخوشایند و انسانیت ستیز، بیشتر می‌شود و آسانتر به گستره‌ی همگانی راه می‌یابد. واتابِ این چگونگی برروی نگرشِ اجتماعی و اخلاق همگانی سبب می‌شود که مردم بسیار آسانتر از گذشته پذیرای پاسخ‌های فریبنده‌ی دروغین باشند و زودتر بدام اندیشه‌های ستمبار و ویرانگر و دماربرآر بیفتند. ۳

تاریخ نشان داده است که این پنداره‌ی ذهنی که تهیدستیِ همگانی، به دگرگونی اجتماعی در راستای سودِ بینوایان کشیده می‌شود، افسانه‌ای آرمانخواهانه است و تنها در داستان‌های خیالی و خوش- پایان به حقیقت می‌پیوندند. نداری و تهیدستی، همیشه و در همه جا، زندگیِ دشوار، سرخوردگی، تلخکامی، ناامیدی، بیماری و مرگ و میرِ زودرس با خود بهمراه داشته است. فرهنگِ تهیدستی، فرهنگ فقر و ننگ و نکبت است و در روزگارِ تنگدستی و تباهی، زمینه‌ی سیاسی را برای روی کار آمدنِ قلدرانِ مردم- فریب آماده می‌کند. خوش خیالی خواهد بود اگر آتش افروزی کرونا را پیش آیندِ دولت‌های مردمی، با برنامه‌های رفاهیِ بهتر و بیشتر بدانیم. در زمانِ سختی، مردم گرایشِ بیشتری به پشتیبانی از سرداران و سردمدارانِ سختگیر و بی گذشت و زورگو پیدا می‌کنند. اکنون نمونه‌های زیادی از این گونه کسان در بسیاری از کشورهای جهان حاکم‌اند. مردانِ تهی مغز، فرومایه، و خودخواه مانندِ ترامپ، پوتین، باریس جانسون، مکرون، اوردغان، مودی در هند، بولسونارا در برزیل، دوترته در فیلیپین، اوربان در مجارستان و خامنه‌ای در ایران که هراس و واهمه‌ی هماره‌ی آن‌ها از مردم، هرکی را به گونه‌ای به گربه رقصانیِ هماره در صحنه وامی دارد.

هریک از این مردانِ کوچک، بزرگترین دشمن مردمِ کشورِ خویش است، اما برای پنهان کردنِ دشمنیِ خود، برای مردم و کشور، دشمن‌های خیالی می‌تراشد. هریک، نماد زنده‌ای از خودخواهی، خود ستایی و خودنمایی ست. هیچیک محدودیت‌های قانونی را برنمی تابد و با حقوقِ مدنی و حقوقِ بشر و آزادی رسانه‌های همگانی، میانه خوبی ندارد و از پاسخگویی به نمایندگان مردم گزیزان است و هیچ گونه انتقادی را نمی‌پذیرد و از هرگونه رویارویی برمی آشوبد و از آشکار شدنِ هرحقیقتی کلافه می‌شود و از برپاکردنِ هر الم شنگه‌ای برای پنهان کردن کمبودها و کم کاریِ خود به گرمی استقبال می‌کند و بُحران‌های ساختگی را که سرپوشی برای شکست‌های اوست، خوش می‌دارد. ۴

رفتارِ برخی از این رهبران درپیوند با گسترشِ ویروس کرونا بسیار شگفت و پرسش بوده است. در چین، ایران،، روسیه، ترکیه، امریکا، انگلیس، ایتالیا، فرانسه و بسیاری از دیگر کشورهای جهان، حکومت‌ها به فراگیر شدنِ این ویروس به کشورهایشان بهایی ندادند و از برنامه ریزی بهنگام برای پیشگیری از آن خودداری کردند. در آمریکا، ترامپ این خبر را سیاسی کرد و آنرا ترفندی از سوی دموکرات‌ها، با چشمداشت به انتخابات روبرو در آن کشور دانست. در ترکیه هم اردوغان از کوشش‌های زمانمندِ رقیبان سیاسی خود برای پیش گیری از پخش شدنِ کرونا در استانبول، آنکارا و ازمیر جلوگیری کرد. در فیلیپین، هنگامی که پزشکان خطرِ جدی مرگ و میر هزاران شهروند را به دوترته؛ رئیس جمهور آن کشور گوشزد کردند، او شتابزده دستور خانه نشینی همگانی داد و از پلیس خواست که هرکس از این فرمانِ او سرپیچی کند را درجا با گلوله از پای در بیاورند. در ایران، سردمدارانِ حکومت چنان سردرگم و کلافه بودند که مردم تاکنون بدرستی درنیافته‌اند که چه باید بکنند. در انگلیس، سخنگویانِ حزب حاکم، سخنانِ امیدوارکننده‌ی بسیار گفتند و انشاهای قشنگی درباه‌ی کرونا و پی آیندهای آن در رسانه‌ها نوشتند، اما هیچ کارِ سودمندی در پیوند با پیشگیری از آن نکردند. در آن کشور در روزِ ۸ ماه می‌که روز بزرگداشتِ پیروزی در جنگ جهانی دوم بود، در حالی که حکومتیان از سربازانِ بخاک افتاده در آن جنگ قدردانی می‌کردند و برای آنان دست می‌زدند، بسیاری از کسانی که از آن جنگ، جانِ سالم بدر برده بودند، در مراکزِ سالمندان در حالِ جان دادن بودند و صدها نفر از آنان در همانروز مردند. ۸
در بسیاری از کشورهای دیگر نیز مانند؛ برزیل، مجارستان، رومانی، مصر، عراق و پاکستان که حکومت‌های مردم فریب دارند، مردم تاکنون بحال خود رها شده‌اند.

خواهش و خِرَد انسانی ما را امیدوار می‌کند که بخواهیم هنگامه‌ی کرونا، با آشکار کردنِ نادانی و ناکاردانیِ رهبران و سرانِ فریبکار و ترفندباز، آن‌ها را در آینده از گستره همگانی بیرون براند و تا زمانی که خاطره‌ی این رویدادِ تاریخی در حافظه‌ی شفاهی جهانیان پابرجاست، راهِ بازگشت به گستره‌ی سیاست را برآنان ببندد. اما تاریخِ زیسته گواهی می‌دهد که هرگاه که انسان خود را در تنگنا یافته است، نخست خوی همزیستی و باهمی در او افزایش یافته است، اما پس از چندی، وی راه و رسمِ آدمیزادی وانهاده است و در لاکِ دفاعی خود فرو رفته است. برآیندی از این ذهنیت، گرایش به قدرت و رو آوردن به کسان، سازمان‌ها و حزب هایی ست که پرچمِ بومی گرایی و برترانگاری نژادی برمی افرازند و خود را پاسدارانِ آئین و سنّت‌های گذشته می‌دانند و نوید بازآوردنِ روزگاران برباد رفته را می‌دهند. این گونه، بسیاری از مردم، بی که بخواهند و با بدانند، دشمنان خود را برمی گزینند و به جنگاورانِ گستاخ و جنگلی- خو دل بسته می‌بندند.

این چگونگی از زمانی که گزینشِ حکومت از راه انتخاباتِ آزاد در کشورهای دموکراتیک دایر شده است، آشکارتر گردیده است. پیش از آن، به تاج و تخت رسیدنِ درنده خوترین جنگاوری که رقیبان خود را در میدانِ جنگ از پا درمی آورد، فرآیندی ناگزیر بود که خواست مردم در آن نقشی نداشت. پذیرشِ این که کسانی مانندِ احمدی نژاد و یا روحانی در ایران به ریاستِ جمهوری برسند، بسیار آسان است، زیرا که کسی جز این، از ساختار سیاسی کنونی در آن کشور انتظار ندارد. اما این که در کشورهای دموکراتیک، مردم اندک اندک پاگرفتنِ سازمان‌ها و احزابِ آزادی ستیز و فاشیست را میدان دهند و کسانی چون موسولینی، هیتلر و فرانکو را به ریاستِ دولت‌های خود برگزینند، بسیار شگفتی آور است. هم نیز، این که در این روزگار، زمانه، زمینه‌ی روی کار آمدنِ دلقکانی مانندِ ریگان و ترامپ در امریکا، زلنسکی در اوکراین، ماکرون در فرانسه و باریس جانسون در انگلیس را فراهم کند، باید دشوار و پرسش انگیز باشد. چرایی این گزینش‌ها، نیاز به درنگ و پرسش و پژوهشِ بسیار دارد و واتاب‌های آن از دایره سیاست و اقتصاد فراتر می‌رود.

تی اس الیوت، شاعر نوگرای انگلیسی در شعری بنامِ “مردانِ توخالی” به پیدایش این چگونگی در آغاز سده‌ی بیستم میلادی، از چشم اندازی شاعرانه اشاره کرده است (۵)؛ مردانی با کله‌های خالیِ پُر از پوشال که بُرج‌های گیرنده‌ی نمادهای ناموزن روزگار خویش‌اند. بازیگرانِ ننگین ترین سناریوهای مالیخولیایی بر سوختبارِ رویاهای پابرهنگان پاپتی. جنازه‌های جنبانی که گویی از گورهای کهنه‌ی گریخته‌اند و با لقلقه‌ی استخوان‌های آرواره‌هایشان، آواهای درهم و هذیانی سرمی دهند. الیوت از زبانِ آنان این گونه سخن سروده است؛

ما مردانِ توخالی هستیم
مردانِ پوشالی
به هم لمیده
با کله‌های پُر از پوشال. افسوس!
صداهای خشکِ ما،
بگاه پچپچه با هم
خاموش و بی معناست
چون آوای باد در خشکزار
….

پیدایشِ حکومتِ هرخودکامه، نمادی از شکستِ انسانیت است و نمودارِ ناکارگیِ نهادهای آموزشی و پاسپانی از دموکراسی، قانون و آئینِ شهروندی. انسان، مانندِ هر جاندارِ دیگر، خودکامه بجهان می‌آید و تا پیش از آگاهی از وجودِ خویش در جهان، خود را در مرکزِ هستی می‌پندارد. از آن پس اندک اندک از وجودِ دیگران در جهان آگاه می‌شود و با آموزش و پرورش فرهنگی و اجتماعی در می‌یابد که دیگران نیز چنو دارای نیازها، آرمان‌ها، آرزوها، امیدها و حقوق انسانی هستند. در زمانِ ما آموزش و پرورش، وظیفه‌ی نهادهای خانواده و آموزشگاه‌های فرهنگی از کودکستان تا دانشگاه و نیز رسانه‌های همگانی ست. هرجا که این نهادها کارا نباشد، جامعه، جنگلی از جانوران خودکامه‌ی تنها و بی گذشت می‌شود. گروه زی بودن و اجتماعی بودنِ انسان، بناگزیر او را وادار به آگاهی از وجود و حضورِ دیگران در جامعه می‌کند و فرمانبردار نورم‌ها و هنجارهای پذیرفته شده‌ی اجتماعی می‌سازد. این چگونگی با ورزیدنِ ذهنِ آدمی که خمیره او خوانده می‌شود، رُخ می‌دهد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادداشت‌ها:

۱. “حکومت” چیزی ست و، “دولت”، چیزی دیگر. حکومت و دولت دو نهاد متفاوت در دو سوی کشاله سیاست است. دولت، نهادی مدنی‏ ست که کارداران آن از سوی مردم برای زمانی چند برگزیده می‌‏شوند. اما حکومت، گستره‌ی فرمانروایی گردنکشی زورمند ا‏ست، که با شکست دادن گردنکشان و یاغیان و اوباش واراذل دیگری که در سرزمینی آهنگ سردمداری دارند، به قدرت می‌رسد و خود را همه کاره‌ی آن سرزمین و فرمانفرمای جان و جهان مردم می‏ انگارد. اگر دولت هماره به مردم بدهکار است و خود را خدمتگزار مردم می‌‏داند، حکومت، همواره از مردم بستانکار است و همگان را کرُنشگر و ستاینده خود می‌‏خواهد. دولت به مردم حساب پس می‏ دهد و حکومت از آنان حق و حساب می‌‏ستاند. دولت ‏ها، برنامه‏‌های آبادانی و رفاهی گوناگونی دارند، اما حاکمان هرکس و در هرسرزمینی که باشند، تنها یک برنامه دارند و آن همانا نگهداری جایگاه و پایگاهِ خویش است. دولت نماینده مردم است و حکومت دشمن مردم.

رویدادهای ناگوارِ طبیعی، ‌ تهی بودنِ دین و حکومت از حقیقت را بَرمی جهاند و پُرنما می‌کند. این چگونگی در کشورهایی مانندِ ایران، بسیار روشن می‌شود و پوچی و بیهودگیِ این دونهاد را آشکارتر می‌کند. هربار که زلزله‌ای، ‌سیلابی، ‌ طوفانی، گردبادی، ‌ شهر و روستایی را در هم می‌کوبد و مردمی را بخاکِ سیاه می‌نشاند و یا آتشی، جنگلی را خاکستر می‌کند، ‌ دو پرسش بسیار بنیادی در ذهن بسیاری از مردم شکل می‌گیرد و بازتاب‌های آن به گستره‌ی همگانی کشیده می‌شود. نخست این که اگر جهان را خدای رحمان و رحیمی برای رفاهِ بندگان خود می‌گرداند، معنای رخُدادهای ویرانگر و بنیان کن چیست؟ چرا آن آفریدگارِ بخشنده و مهربان، بناگهان با ویروسی میلیون‌ها نفر را بکام مرگ می‌کشاند و جهانیان را خانه نشین می‌کند. چرا او با زلزله شهری را برسر مردم خراب می‌کند و دوزخی از آن شهر بپا می‌کند؟ این پرسش‌های بی پاسخ، پوچیِ باورهای دینی را آشکارتر می‌کند و دین را از محتوا تهی می‌سازد. برای همین هم هست که حکومت اسلامی، اکنون از بسته شدن مسجدها و مراکز دینی ناخوشنودند. نیز از اینروست که اندی پس از هر رخدادِ ناگوار طبیعی، حکومت، لشکری از آخوندهای ورّاج خود را به سوی شهرها و روستاهای آسیب دیده می‌فرستد.

۲. https://newpol.org/issue_post/neoliberalism-austerity-and-authoritarianism/

” https://freedomhouse.org/sites/default/files/NIT13_OverviewEssay_1stProof.pdf

۳. فرهنگِ سرزمین‌های خشکسال و کویری، فرهنگِ اندوه و مرگ است. پس از برپاییِ حکومت اسلامی در ایران، بسیاری از کسانی که درباره‌ی مرگ آئینی فرهنگ کنونی ایران سخن گفته‌اند، دین اسلام را بنیادِ این چگونگی خوانده‌اند. این سخن با توجه به آنچه از اسلام و آخوند در چند دهه‌ی گذشته برایران رفته است، درک کردنی ست، اما پذیرفتنی نمی‌تواند باشد، زیرا که چنین پیوندی تاکنون به شیوه‌ی روشمند، پژوهیده نشده است.

۴. می‌گویم مردان، زیرا که همگی مرد هستند. در برابر آنان می‌توان از اَنگلا مِرکِل در آلمان، جسیندا آردرن در نیوزیلند و تسای اینگ – ون در تایوان یاد کرد که نمونه‌های درخشانی از سیاستمداران کاردان، با هوشِ عاطفیِ ستایش انگیز هستند.

۵. https://www.personneltoday.com/hr/public-sector-pay-freeze-coronavirus

۶.
۷. ” https://allpoetry.com/the-hollow-men

از: گویا


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.