به مناسبت عید سعید فطر سردار از پرخوری تحت عمل جراحی
(خواهر ثاریه، روزنامهنگارسمج همه هفته سردار شورالاسلام «معاون عملیاتی سازمان تولید امامزاده در سپاه» را با قلم سحار خود به چالش میکشد.)
بسمالله الرحمن الرحیم. امروز قرار مصاحبه اینجانبه با سردار شورالاسلام در دفتر ایشان نشد و در بیمارستان شد زیرا به مناسبت عید مبارک فطر، سردار گرامی در بیمارستان بستری و چون که ایشان از صبح زود که مشغول خوردن شده بوده و دل درد شدید و حمله قلبی، قرار گردیده برای دو پرس چلوکباب و یک پرس باقالی پلو و سه فقره بره تودلی اضافی، ایشان را کورتاژ نموده که اگر افاقه نکرد، با شکافتن پهلو به سزارین کله پاچه بپردازند.
سردار گرامی که به سُرُم وصل بود، در پاسخ اینجانبه که هنوز چیزی نپرسیده بودیم اظهار داشت:
-باور کنید من افطار که میشد خیلی بیشتر از این میخوردم. هر روز هم میخوردم. یعنی افطار را به سحری وصل میکردیم. تنها هم نبودم، دو تا از وزرای محترم کابینه و چند حاجی معتمد بازار و سه چهار تن از سرداران مشروطیت.(نمایندگان مجلس را میگفت.) آی میخوردیم. باسنگک دو طرف خشخاش اختراع احمدینژاد.
سردار با لحنی روحانی و با خلوص نیت افزود:
-بهرحال مناسک مذهبی را باید گرامی داشت. ماه مبارک رمضان شوخی ندارد. کرونا و فاصله گذاری هم بجای خود، سفره از همیشه ده برابرتر تا ته سالن ژیمناستیک. سه تا بچه پادو بودند که فاصله گذاری را حل کرده بودند … بچه اون آش رشته رو از اونجا بیار این طرف این قوزی رو بده اونجا …. قوزی میدونی چیه که؟
سردار در این موقع در تخت خود نیم خیز گردیده، دو دستی سایز و اندازه قوزی را برای اینجانب تجسم هندسی و فضایی نمود:
-گوسفند درسته. دور از جان یک مقدار پسته شامی و آجیل آلات و سوسیس و جوجه کباب میچپونند بهش، با دنبهاش درشو میذارن! این کباب که میشه …. وای … وای … کباب که میشه ….
در اینجا سردار گرامی از هوش رفته، سرش به بالش برگشته، حرفش قطع شده ولی با دست در هوا لقمه همی گرفت.
اینجانبه بعد از صدا کردن پرستار و آمدن متخصص شوک الکتریکی که به قلب مریض شوک میدهند و دوباره زنده میشود، ولی به جای قلب به معده سردار شوک الکتریکی داده و ناگهان حال او بطور زایدالوصفی جا آمده که از جا پریده و در تخت خود نیم خیز شده و گفت: «بچه برسون اون بادمجون صابمرده را.»
پس معلوم شد حال سردار خوب شده و از خوب هم بهتر شده و برای بردن به اتاق عمل آماده میباشد.
بنابراین پرستارها مشغول آماده کردن مریض و در آوردن سرم و سفارش تخت روان بودند و پزشک جراح عالیقدر درجه یک که منتظر بود، برای اینجانبه گفت:
«یک حکایتی هست که میگویند دو تا آخوند را به مهمانی دعوت کرده بودند و هرچه میآوردند قربتاًلله میبلعیدند بطوری که یک نفرشان ترکید و منفجر شد، اما آن یکی هنوز داشت میخورد. ازش پرسیدند حضرت آقا سیر شدید؟ جواب داد: «سیر اون خدابیامرز شد!»
اینجانبه در راهرو بیمارستان که سردار را با تخت روان میبردند به اتاق عمل با عجله راجع به افتتاح بانک بانوان ساری که عکس سردار نیز در مراسم افتتاح بود، سوال نمودیم که خاطرات آن روز خود را بگوید. سردار در حال رفتن روی تخت گفت:
– همانطور که در عکس میبینید اینجانب بغلدست حضرت آیتالله العظما حجتالاسلام اسمشون یادم نیست در حال مشاهده می باشم.
– چه خاطراتی دارید؟
– خاطراتی که دارم اینست که همه مقامات مهم شهر و استان از آقای استاندار گرفته تا آقای بخشدار و آقای شهردار و همه آقایان رؤسا، آقای رئیس انجمن اسلامی و آقای رئیس گشت ثارالله و آقای رئیس شهربانی و آقای رئیس آتش نشانی و آقای رئیس سازمان پارک ها و آقای معاون منکرات (رئیسش رفته بود دوتا روزه خور را دستگیر کنه) حضور داشتند. همه ماسک داشتیم.
– چه اتفاقی افتاد؟
– اتفاق این بود که قیچی آوردند. اول حجت الاسلام به مدت پنج دقیقه دعا خواند و برای سلامت رهبر دعا کرد و ناخن های خود را گرفت.
– بعد چی شد؟
– بعد خوشبختانه آقا نوار را قیچی نمود و قیچی را گذاشت توی جیبش و ما صلوات فرستادیم.
-سردار گرامی در مراسم افتتاح پارکِ بانوان، هیچ نشان و اثری از هیچ زنی نیود؟
سردار بطور زایدالوصفی جواب داد:
– چرا. بود. قیچی را همسر آقای شهردار داده بود.
سردار افزود:
– اصولاً این مراسم افتتاحیه یک چیز فرمالیته است. من خودم تا حالا ده تا امامزاده افتتاح کردم، نوار قیچی کردم، یک خانم هم حضور نداشته. حتی خیلی وقتها هیچ مردی هم حضور نداشته. فقط من بودم و خود امامزاده.
سردار در لحظاتی که وارد اتاق عمل میشد به اینجانبه گفت:
– راستی راجع به افتتاح پارک بانوان ساری بنویس که شهردار ساری در به در به دنبال حجت الاسلامی است که افتتاح کرد و دررفت، زیرا قیچی همسر شهردار را گذاشت توی جیبش.
در آخرین لحظه سردار را میدیدم که در آستانه اتاق عمل، اشکریزان دست پزشک جراح را بوسید و گفت جان من در دست علم و محبت شماست. امیدوارم بتوانم محبت شما را جبران کنم. سپس اسم دکتر جراح را پرسید و روی موبایل خود آن اسم را تکست کرد، ولی دکتر که اسم خودش را هم زیاد میلش نبود بدهد، گفت: «من وظیفه پزشکی ام را انجام میدهم، نیاز به هیچ جبران و قدردانی نیست.»
درهای اتاق عمل بسته شد و اینجانبه برگشتیم.
آخرین خبرها از بیمارستان:
————————–
عمل جراحی سردار شورالاسلام با موفقیت انجام شده و علاوه بر کورتاژ باقالی پلو و سزارین کله پاچه و بره تودلی، دوتا پیاله چینی درسته که احتمالاً مربوط به شله زرد و حلوا بوده از شکم نامبرده خارج شده است.
ضمناً اعلام شد پزشک جراح سردار شورالاسلام، به علت نقل حکایتهای سخیف و زننده درباره پرخوری روحانیت مبارز در اتاق بیمارستان، به اتهام توهین به رهبری و اقدام علیه تمامیت ارضی و ارتباط با صهیونیزم و محیط زیستیها، به ششماه حبس و یک سال محرومیت از حرفه پزشکی محکوم و تازه قرار است با او به شدت برخورد شود!
اینجانبه مطمئن هستم که خوانندگان عزیز زودتر فهمیدهاند ولی خود اینجانب الان فهمیدیم چرا سردار شورالاسلام در آخرین لحظه اسم دقیق پزشک جراح را سوال نمود. (ادامه دارد)
از: ایندیپندنت