رهنگ ما فرهنگی به غایت دینی است. بنابراین هیچ نقد فرهنگیای نمیتواند بدون «نقد دین» در ایران جدی باشد. هدف «نقد دین»، افسونزدایی از جهان، برچیدن بینش اسطورهای و جانشین کردن آن با دید علمی در مناسبات اجتماعی و نهایتا انسانمحور کردن فرهنگ است. فرهنگ انسانمحور، قطب مخالف فرهنگ خدامحور است. انسانمحور کردن فرهنگ پیش از هر چیز یعنی برکشیدن آدمی به جایگاه قانونگذار، طرد «خدا» از مناسبات سیاسی و اجتماعی و تعارف محترمانهی یک صندلی به او در درون قلب مؤمنان دینی! «نقد دین» را نباید با «دینستیزی» یکی گرفت. هدف «نقد دین» نابودی دین نیست و چنین کاری اصلا شدنی نیست و نمیتوان اعتقادات قلبی مردم را با زور از میان برد.
اما در جامعهای که اکنون بیش از چهل سال است با یک حکومت دینی انسانسوز روبروست و در آن همهی جنایتها و تبهکاریها توسط حکومتی دینی به رهبری روحانیان شیعه انجام میگیرد، «نقد دین» طبعا باید آشتیناپذیر و صریح باشد، چه مسلمانان خوششان بیاید و چه نیاید. دین شخصی هر مسلمانی برای خودش محترم است و باید در یک جامعهی لائیک از تعرض در امان باشد. اما دین هر آدمی مانند والدین اوست. طبعا هر آدمی والدین خود را دوست دارد، اما نمیتواند والدین خود را به دیگران نیز تحمیل کند و انتظار داشته باشد که دیگران هم والدین او را دوست داشته باشند! بنابراین دینی که حوزهی خصوصی را ترک میکند و در پهنهی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی حالت جبر و زورگویی و پرخاش و تجاوز به خود میگیرد، نباید تعجب کند اگر در معرض تندباد انتقادات و سرزنشها قرار گیرد. حکومت دینی الان در ایران چنین وضعیتی ایجاد کرده است. پس باید واکنش سخت منتقدان دین را نیز به عنوان پیامد کار خود تاب آورد.
نخست ببینیم «نقد دین» چیست؟ بطور خلاصه باید گفت که اگر کار «دینشناسی» صرفا توضیح و توصیف پدیدهها و نهادهای دینی است، کار «نقد دین» این است که جهانبینی و نحوههای رفتاری و آموزههای اخلاقی و نهادها و ارزشگذاریهای دینی را معروض سنجش و بازبینی قرار میدهد. «نقد دین» در این سنجش و بازبینی، از دانش استفاده میکند که طبیعیترین و نیرومندترین متحد آن است.
«نقد دین» به قدمت خود دین است. یعنی از زمانی که دین بوجود آمده، عدهای هم بودهاند که آن را نقد کردهاند. حتی در خود فرهنگ دینی ما هم این پدیده ناشناخته نیست و منتقدان دینی وجود داشتهاند و البته طبعا در سطوح مختلف آن را نقد کردهاند، هم در سطح شعر و ادبیات، هم در چارچوب انتقادهای اجتماعی و اخلاقی و هم در سطح فلسفی و منطقی، مثلا در نمونهی رازی. در فرهنگ مغربزمین که «نقد دین» بویژه از عصر روشنگری به این سو یک جریان قدرتمند فکری است، مسیحیت از همهی سنگرهای فکری ممکن زیر آتشبار نقد قرار گرفته و در همهی عرصهها و حوزههای دانش از جمله فلسفه، روانشناسی، جامعهشناسی، تاریخشناسی، سیاستشناسی و اقتصاد مورد نقد و بازخواست عقلی قرار گرفته و از آن «افسونزدایی» شده است. بیهوده نیست که دین در جایگاه خود قرار گرفته و به عرصههای دیگر تجاوز نمیکند. سکولاریسم و لائیسیته در غرب محصولات همین روند تاریخی بودهاند. ما در ایران «عصر روشنگری» نداشتهایم و طبعا در زمینهی نقد دین هنوز در مراحل جنینی هستیم.
نقد دین دو گونه است: «نقد درون دینی» و «نقد برون دینی». نقد درون دینی، نقدی است که یا مؤمنان ادیان مختلف به اعتقادات دینی یکدیگر میکنند، یا مؤمنان یک دین واحد به اعتقادات دینی یکدیگر. مثلا در مورد اول، یک مؤمن یهودی یا مسیحی ممکن است اعتقادات دینی یک مسلمان را نقد کنند یا برعکس. در مورد دوم که به دین واحد بازمیگردد، ممکن است یک مسلمان اعتقادات و رفتار دینی یک مسلمان دیگر را نقد کند. ویژگی «نقد درون دینی» این است که ناپیگیر است. یعنی وقتی مسلمانی، رفتارهای دینی همکیش مسلمان خود را معیوب یا نادرست میداند، به او ایراد میگیرد که آموزههای دین را درست نفهمیده است. اما در این نقد زیاد پیش نمیرود، زیرا اگر مسلمانی خدا و پیامبر مسلمان دیگری را زیر سؤال ببرد، زمین را زیر پای خود خالی کرده است.
«نقد درون دینی» هنگامی پیگیرتر است که مؤمنان ادیان مختلف یکدیگر را نقد کنند، مثلا یک یهودی یک مسیحی را، یا یک مسیحی یک مسلمان را. در ادیان ابراهیمی چنین است که دین کهنتر، دین یا ادیان پس از خود را به رسمیت نمیشناسد. یهودیت نه مسیحیت را قبول دارد و نه اسلام را. مسیحیت خود را به یهودیت میچسباند تا برای خود پشتوانهی تاریخی بتراشد، اما اسلام را قبول ندارد. اسلام هم میکوشد خود را تداوم یهودیت و مسیحیت جا بزند، اما هیچ یهودی یا مسیحیای «الله» را به عنوان خدا قبول ندارد. اینها را گفتیم تا نتیجه بگیریم که مؤمنان ادیان مختلف میتوانند حتی خدای یکدیگر را زیر سؤال ببرند. اما این نقد باز ناپیگیر است، زیرا هرگز خدا را بطور فینفسه مورد پرسش قرار نمیدهد.
بنابراین میتوان گفت که پیگیرترین نقد دین، «نقد برون دینی» است که از جایگاه یک خداناباور یا دینناباور که از همهی ادیان خارج شده است صورت میگیرد. «نقد برون دینی»، اعتقادات دینی را بطور فینفسه نقد میکند. یک خداناباور که دین را نقد میکند، دارای «مناطق ممنوعهی فکری» نیست، هیچ تابویی را به رسمیت نمیشناسد و همه چیز را بطور ریشهای معروض پرسش و سنجش قرار میدهد. پرسشهای یک منتقد دین از دیدگاه یک مؤمن، اگر جنون به نظر نیاید، کفر محض به حساب میآید!
اما «نقد برون دینی» دارای ویژگیهایی است که منتقد دین باید در نظر بگیرد. منتقدی که از بیرون دین را نقد میکند، طبعا در وهلهی نخست باید خود از اعتقادات دینی رها باشد و همواره این اصل را در نظر داشته باشد که مخاطب او به موهوماتی معتقد است که نمیتوان آنها را در میدان تجربه آزمود و به محک زد. به عبارت دیگر، باید تفاوت میان امور «عقلی» و «ایمانی» را به دقت در نظر داشته باشد. «ایمان» معنایی جز این ندارد که آدمی اموری را بدون تایید عقل بپذیرد. اگر قرار بود مؤمنان به ندای عقل گوش دهند، اصلا ایمانی برجای نمیماند. از این رو، امور ایمانی «استدلالبردار» و «منطقی» نیستند. مرجع یک انسان خردگرا، عقل اوست و مرجع یک انسان مؤمن، ایمان اوست. اگر هم بتوان با استدلالات عقلی، اعتقادات خرافی یک مؤمن را ابطال کرد، نباید انتظار داشت که او از آنها دست بردارد، چرا که از عقل خود پیروی نمیکند و هر جا پای انتخاب میان عقل و ایمان باشد، اولی را در خدمت دومی تعطیل میکند!
بیهوده نیست که یک گفتوگوی منطقی و علمی میان دو انسان تنها زمانی ممکن است که هر دو مرجعیت عقل را پذیرفته باشند، در غیر اینصورت چنین گفتوگویی بینتیجه میماند. این امر بویژه برای ما که منتقدان دین در یک جامعهی اسلامی هستیم، حائز اهمیت است. برای یک مسلمان، خدایی به نام «الله» وجود دارد که محمد پیامبر اوست و دستوراتش را از طریق قرآن به بشریت ابلاغ کرده است. پس قرآن برای مسلمانان کتابی «آسمانی» و «مقدس» است و هر سخنی در آن حکم «کلام الله» را دارد که باید بی چون و چرا آن را پذیرفت، حتی اگر مغایر عقل باشد؛ مثلا در نمونهی «معراج» محمد که یک خرافهی مضحک است. اگر مسلمانی در اینگونه امور ایمانی خود چون و چرا کند، پایههای اعتقاداتش فرومیریزد. با این همه یکی از شگردهای مسلمانان این است که همواره خود را ملتزم به عقل و همزمان مجهز به آخرین دستاوردهای دانش وانمود میکنند و حتی به «دانشمند ناسا» استناد میکنند تا «معجزهی شقالقمر» را اثبات کنند!
بنابراین یکی از بینتیجهترین کارها در گفتوگو با مؤمنان مسلمان یا نقد بینش آنان، تن دادن به بحثهای کلامی و «شبهعلمی» یا ورود به جدلهای اعتقادی آنان است. مسلمانان انتظار دارند که همگان در برابر قرآن زانو بزنند. اما قرآن برای یک خداناباور، نه فقط هیچ تقدسی ندارد، بلکه کتابی است بهغایت ابتدایی که برای اذهان عقبماندهی قومی بیابانگرد در ۱۴۰۰ سال پیش و در یکی از بیفرهنگترین جوامع بشری نوشته شده است. قرآن پر است از قصهها و افسانههای دینی و داستانها و خرافههایی که آن را برای «کودکان بزرگسال» نوشتهاند و نه تنها کوچکترین ارزش علمی ندارد، بلکه برای جوامع امروزین هیچ حرفی برای گفتن ندارد. بنابراین تایید یا تکذیب امری در قرآن، نه مشروعیتی میآورد و نه مشروعیتی را سلب میکند. پس وقتی مسلمانی در بحثی درمانده شد و برای «استدلال» گفت: «این موضوع درست است چون در قرآن آمده است»، باید دانست که کفگیر عقلش به ته دیگ ایمانش خورده و معنی این سخن یعنی پایان گفتوگو!
مسلمانان علاقهی زیادی به بحثهای قرآنی و کلامی دارند، چون ۱۴۰۰ سال است همهی زور نداشتهی فکری خود را روی این خزعبلات متمرکز کردهاند. اما برای منتقد دین، قرآن معیار و میزان هیچ چیز نیست و هیچ ارزشی ندارد. ورود به «بحثهای قرآنی» هم هیچ کمکی نمیکند، زیرا در قرآن میتوان هر نوع حکمی یافت و با آن هر خرافه و یاوه و جنایتی را توجیه کرد. هرگز نباید مسلمانی را با استناد به حکمی از قرآن نکوهش کرد، چون بلافاصله با حکمی دیگر آن را خنثی و نکوهش را به منتقد بازمیگرداند! مثلا نباید گفت تو که به خدای «رحمان و رحیم» اعتقاد داری، چرا آدم میکشی؟ چون او بلافاصله چند آیه از همین خدا ارائه میدهد که آدمکشی در خدمت اسلام را توصیه کرده است! از سوی دیگر، ورود به یک «بحث قرآنی» و پذیرفتن معیار ارزشی آن، در عمل معنایی جز پذیرفتن اعتبار و «تقدس» آن ندارد، در صورتی که معیار و سنجیدار یک منتقد دین همواره عقل و دانش است.
همچنین باید با شگردها و ترفندهای مسلمانان در استفاده از انواع مغالطهها در مباحث گوناگون آشنا شد و آنها را خنثی و افشا کرد. مواد مغالطههای رایج در میان مسلمانان، بیشتر از جنس «مقبولات»، «وهمیات»، «مشهورات»، «مظنونات» و «مخیلات» است و نه از جنس قضایای یقینی. باید به یاد داشت که اگر مقدمات یک استدلال از راه یقین و تجربه به دست نیامده باشد، استنتاج هم بجز وهمیات و خرافات چیزی از آب درنخواهد آمد!
بر این پایه باید گفت، اینکه «شکافتن دریا» توسط موسی معجزهی بزرگتری بوده یا «شقالقمر» توسط محمد، مسالهی یک منتقد دین نیست، اما اینکه هم «یهوه» و هم «الله» در آموزههای خود جبار و خشن بودهاند، در حوزهی نقد دین است. اینکه اسلام شیعی «رحمانیتر» است یا اسلام سنی، مسالهی یک منتقد دین نیست، اما اینکه هم در اسلام شیعی و هم در اسلام سنی تبعیض و نابرابری و سرکوب دگراندیشان امری بدیهی است، در حوزهی نقد دین است. اینکه آخوندها واقعا به الله باور دارند یا ندارند، مسالهی یک منتقد دین نیست، اما اینکه آخوندها با توسل به دکترین اسلام شیعی در عرض چهار دهه جامعهای را تباه و ویران کردهاند، در حوزهی نقد دین است.
به ما توصیه میکنند که نباید بر اساس «نفرت» نقد کرد و ما را به «بحث علمی» فرامیخوانند. اما «بحث علمی» فقط در پرتو عقل و منطق میسر است و نه اعتقادات دینی. «نفرت» ما نیز واکنشی به «کشتار» آنان است. آنان چهل سال است دارند ما را میکشند و خیلی طبیعی است که ما هم از آنان متنفر باشیم. این کوچکترین واکنشی است که میتوان در برابر کشتار داشت!
تا زمانی که در کشور ما دین در حکومت است و همهی گسترههای اجتماعی را در چنگ قهر خود دارد، باید با نقد پیگیر دین با آن مقابله کرد. نقد دین حربهای است در کنار سایر حربهها، برای انسانی کردن مناسبات اجتماعی و درهم شکستن آسیاب جهل و تعصبی که چهل سال است با خون میگردد!
شهاب شباهنگ
از: بالاترین