جمال صفری: جلد شانزدهم «مصدق، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصر ایران؛ دانلود رایگان کتاب»

شنبه, 21ام تیر, 1399
اندازه قلم متن

برای دانلود کتاب با فرمت پی دی اف لطفا اینجا کلیک کنید

پیشگفتار

یکی ازکارمندان بریتانیایی تازه وارد که دارای وجدانی تأثیر پذیربود، توجیهات مقامات شرکت را چنین بازگو نموده است: «عضوهیئت مدیره یک باربرای من (درسال ۱۹۵۰ / ۱۳۲۹) توضیح داد که بایدبه خاطربسپارم، ما دراینجا باید به عنوان یک شرکت تجاری، صرفاً برای به دست آوردن نفت عمل کنیم. ساختمان جاده ها، خانه ها، مدارس، کاشتن درخت، ایجاد باغ، ساختن بازارها وسینماها درمناطقی که اگرشرکت حضور نمی داشت، موجود زنده ای درآن یافت نمی شد، باید در نازلترین سطح ممکن انجام شود. این مطالب درپاسخ به پرسشهای جستجو گرانه من دراین مورد داده شد که چرا شرکت نفت انگلیس وایران اجازه داده است بازاری به کثیفی بازار آبادان در کنار بزرگترین پالایشگاه جهان وجود داشته باشد. من پرسیدم آیا این چیزی نیست که باید از آن شرم داشت؟ پاسخ این بود که ما نباید زیاد مداخله کنیم. اگر ما اندک امتیازی بدهیم آنها بیشتر از آن در خواست خواهند کرد. بنابراین بهترین کار این است که هر جا ارائه خدمات برای عملیات شرکت ضرورتی ندارد، اصلاً چیزی ندهیم.»

 الول ساتن «نفت ایران،  ص ۱۱۰»

 توضیح اینکه، رفتاردولت مرکزی درعصرپهلوی ها ونظام ولایت فقیه با مردم استانها و شهرستانهای ایران همچون رفتارعصر امپراطوری انگلیس با مردم کشورهای مستعمره و زیر سلطه است.

تیمورتاش، علی اکبرداور، محمدعلی فروغی، نصرت الدوله فیروز و… دستیاران معماراستبداد رضاخانی بودند که به هشدار دکتر مصدق گوش ندادند و خود نیز قربانیان آن شدند.

 

«البتّه امروزکاندیدای مسلّم شخص آقای رئیس الوزراء است. خوب، آقای رئیس الوزراء سلطان ‏‏میشوند و مقام سلطنت را اشغال میکنند، آیا امروز، در قرن بیستم، هیچ کس میتواند بگوید یک مملکتی ‏‏که مشروطه است پادشاهش هم مسئول است؟ اگرما این حرف را بزنیم، آقایان همه تحصیل کرده و‏‏درس خوانده و دارای دیپلم هستند، ایشان پادشاه مملکت میشوند آنهم پادشاه مسئول! هیچ کس چنین ‏‏حرفی‎ نمی تواند بزند و اگر سیر قهقرائی بکنیم و بگوییم: پادشاه است، رئیس الوزراء، حاکم همه چیز ‏‏است این ارتجاع و استبداد صرف است! ما میگوئیم که سلاطین قاجاریه بد بوده اند مخالف آزادی بوده اند مرتجع بوده اند، خوب حال آقای ‏‏رئیس الوزراء پادشاه شد اگر مسئول شد که ما سیر قهقرائی میکنیم. امروز مملکت ما بعد از بیست سال و این همه خونریزیها میخواهد سیر قهقرائی بکند و مثل زنگبار ‏‏بشود که گمان نمیکنم در زنگبارهم اینطور باشد که یک شخص هم پادشاه باشد و هم مسئول مملکت ‏‏باشد! اگرگفتیم که ایشان پادشاهند ومسئول نیستند، آنوقت خیانت به مملکت کرده ایم برای اینکه ایشان در ‏‏این مقامی که هستند مؤثّرهستند وهمه کار می توانند بکنند. درمملکت مشروطه رئیس الوزراء مهمّ ‏‏است نه پادشاه. پادشاه فقط می تواند بواسطۀ رأی عدم اعتماد مجلس یک رئیس الوزرائی را بفرستد‏‏ که درخانه اش بنشیند‎. ‎

یا بواسطۀ تمایل مجلس یک رئیس الوزرائی رابکار بگمارد. خوب اگر ما قائل شویم که آقای رئیس ‏‏الوزرا پادشاه بشوند، آنوقت در کارهای مملکت هم دخالت کنند و همین آثاری که امروز از ایشان ‏‏ترشّح میکند درزمان سلطنت هم ترشّح خواهد کرد، شاه هستند، رئیس الوزراءهستند، فرماندۀ کلّ قوا ‏‏هستند. بنده اگرسرم را ببرند تکّه تکّه ام بکنند و آقای سید یعقوب هزار فحش بمن بدهد زیر بار این ‏‏حرفها نمی روم، بعد ازبیست سال خونریزی! آقای آقا سید یعقوب! شما مشروطه خواه بودید، آزادی خواه بودید، بنده خودم شما را در این مملکت دیدم که پای منبر میرفتید و مردم را دعوت به آزادی ‏‏می کردید. حالا عقیدۀ شما این است که یک کسی در مملکت باشد که هم شاه باشد، هم رئیس الوزراء ‏‏باشد، هم حاکم؟ اگر اینطور باشد که ارتجاع صرف است استبداد صرف است، پس چرا خون شهداء راه آزادی را بیخود ریختند؟؟ چرا مردم را بگشتن دادید؟‎ ‎میخواستید از روز اوّل بیائید بگوئید که ما دروغ گفتیم و مشروطه نمیخواستیم یک ملّتی است جاهل ‏‏و باید با چماق آدم شود!.

اگر مقصود این بوده بنده هم نوکر شما و مطیع شما هستم. ولی چرا بیست سال زحمت کشیدیم و اگر ‏‏مقصود این بود که ما خودمان را در عرض ملل دنیا و دول متمدّنه آورده و بگوئیم از آن استبداد و ‏‏ارتجاع گذشتیم؛ ما قانون اساسی داریم، ما مشروطه داریم، ما شاه داریم، ما رئیس الوزراء داریم. ما شاه غیر مسئول ‏‏داریم که بموجب اصل ۴۵ قانون اساسی از تمام مسئولیت مبرّی است و فقط وظیفه اش این است که ‏‏هر وقت مجلس رأی عدم اعتماد خودش را به موجب اصل ۶۷ قانون اساسی بیک رئیس دولت یا ‏‏وزیری اظهار کرد آن وزیر میرود توی خانه اش می نشیند، آنوقت مجدداً اکثریت مجلس یک دولتی را ‏‏سر کار می آورد‎ ‎»(۱)

علی اکبر داوریکی ازدستیاران معمار «امنیت و ترقی» رژیم رضاخانی که خود قربانی آن شد، بعنوان موافق «ماده واحده» در جواب دکتر مصدق بیان داشت:

 «تمام گفتگوی ایشان [ دکتر مصدق] در قسمت اوّل راجع باین بود که من بر خلاف مصالح مملکت نمیخواهم ‏‏رأی بدهم. البتّه هیچ وکیلی نباید حاضرشود که برخلاف مملکت رأی بدهد، منتهی تمام صحبت در ‏‏تشخیص است که یک چنین پیشنهادی بر خلاف مصالح مملکت است و بنده هم خدا را شاهد می گیرم و ‏‏عرض میکنم که این تغییر و این پیشنهاد موافق مصالح مملکت است‎ ‎. مگر اینکه یک کسی پیدا شود و بگوید فکر من، سیاست من، بدرجه ای قوی وعالی است که تمام مردم و ‏‏وکلاء باید تابع نظر و فکر سیاست من بشوند و چون من تشخیص میدهم که این پیشنهاد بر خلاف ‏‏مصالح مملکت است و وکلاء هر کس است، هر جا هست و بهر شکل و لباسی هست، تمام باید نظر مرا تعقیب کند، والّا از این شکل که بگذریم ‏‏هر کس مطابق دستور خودش حق دارد یک مسئله را قضاوت کند. ایشان اینطور تشخیص دادند که ‏‏این کار موافق مصالح مملکت نیست. بنده عرض میکنم و معتقدم که مصالح مملکت دراین کار است و اگرغیر ازاین نکنیم.

مصالح ‏‏مملکت را زیرپا گذاشته ایم راجع به قاجاریه و رئیس الوزراء که اظهار عقیده فرمودند دراینموضوع هیچ وارد نمیشوم ولی دو پایۀ محکم در مذاکرات ایشان پیدا شد گفتند (از نقطه نظر ‏‏داخلی و خارجی ) بنده دراین قسمت میخواهم چند کلمه جواب عرض کنم‎. ‎

فرمودند شما میخواهید بیائید این خانواده را بردارید و آقای پهلوی را شاه کنید. اولاً بنده نمیدانم در یک ‏‏پیشنهادی که هفتاد امضاء دارد این مسئله را از کجا پیدا کردند و بنده چون راجع به این پیشنهاد ‏‏صحبت میکنم، عرض میکنم در این پیشنهاد ابداً گفتگوی شاه کردن ایشان نبود، بلکه حلّ قضیّه و ‏‏ترتیب این کار واگذار شده است بیک مجلس که مجلس مؤسّسان است!‎ ‎

یک نکته را ایشان فرمودند که اساساً صحیح بود.‎ فرمودند خوب وقتی که ایشان شاه شدند، بایستی مسئول باشند یا نباشند، اگر مسئول نباشند که این ‏‏خیانت به مملکت است. بنده کلاً موافقم و تصوّر نمیکنم که هیچ کس در مملکت باشد که فکرش این قدر کوچک و عقب ‏‏مانده باشد که تصوّر بکند دادن اختیاری بدست یک نفر بدون هیچ حدّی و بدون هیچ قانونی یعنی ‏‏یکنفر بقول ایشان شاه باشد. رئیس الوزراء باشد، رئیس عالی قوا باشد وزیر جنگ باشد! یک همچو چیزی نه تنها یک مسئله ایست که همه به اوخواهند خندید، بلکه یک مسئله ایست بقدری ‏‏واضح و مسلّم که هیچ کس زیراین بار نمیرود!! بنده تعجب میکنم چطور ایشان که مدّتی است در مجلس هستند وغالب ماها را میشناسند درجۀ فهم ‏‏رفقای پارلمانی خودشان را آنقدر کوچک تصوّر کردند که ممکن است اینطور فرض کنند، پس این قسمت فرضشان مورد نداشت.» (۲)

قبل ازاینکه به سرنوشت عبدالحسین تیمورتاش بپردازم، ذکر این نکته را لازم می بینم که منش و روش سیاسی تیمورتاش از دستیاران معماراستبداد رضاخانی نمونه بارزی است از منش و روش اکثریت کارگزاران دولت استبدادی. اشخاص وافرادی که کارگزار آنند و یا ازآن ارتزاق می کنند، زندگی انگلی پیدامی کنند. متاسفانه کثیری از گروهها و نخبگان سیاسی به این زندگی، بشدت معتادند. منش و روش اینگونه نخبگان، در زمان پهلوی اول و دوم این بود که ازطریق یک رهبر مقتدربرخورداراز حمایت قدرت سلطه گرخارجی، می توان دست به اصلاحات درجامعه ایران زد. آنان سلطه بیگانه، یعنی سیاست آن روز انگلستان را درایران، این سان توجیه می کردند. آنها این واقعیت را می دانستند که رضا خان یک فرد نظامی قلدر ودارای انواع ضعفها می باشد. این نخبگان با دست خود مکانیزمی را ایجاد کردند که خود قربانی آن شدند. بی اعتناء به آزادیها و نقض استقلال ایران، سرسپرده شخصی شدند که فرمانده قوای قزاق در کودتای ۱۲۹۹ بود. او در کابینه سیاه ۱۰۰ روزه سید ضیاء طباطبائی، وزیر جنگ شد. با حمایت دولت انگلیس و با « من حکم می کنم » که بیانگراقتدار گرائی قانون نشناس است، لقب سردار سپهی و مقام نخست وزیری یافت. هنوز هم تشنگان قدرت، بدون اینکه از تاریخ درس عبرت بگیرند، این طرز فکر و روش را دنبال می کنند.

همچون فروغی ها، تیمور تاش ها، نصرت الدوله ها و داورها و….، غالباً مستبدی را می تراشند و خود خدمتگزاراو می شوند و از «امتیازات» بندگی «رهبر» برخوردار می شوند. اینان، طرز فکر و رفتار خود را از تربیتی دارند که در خانواده و محیط اجتماعی یافته اند. آمریت ((Authority دربکار بردن زور، فروکاسته می شود و ارزش اول می گردد. بنیاد خانواده و بنیادهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و دینی بر اساس آزادی و احترام به حقوق یکدیگر تعریف نشده و شکل نگرفته است بلکه بر اساس آمریت سازمان یافته اند. در استبداد عصر پهلوی و « اسلام فقاهتی» رژیم ولایت مطلقۀ فقیه، نگرش های پندارگونه و خرافاتی و “عقده ها و گره های روانی”ذهنیت وعنیت” (subject-object) جامعه می شوند.بدون نقد و ارزیابی، آنچه را که راهنمای عمل می کنند، به حکم آمریت قدرت، می پذیرند. این «نخبه ها» بی آنکه در فراگرد رهائی و آزادی خود و جامعه شوند، درچنبرۀ این جبرها و موانع رشد اجتماعی در می غلطند و تقلا می کنند با قدرت، اینهمانی بیابند. یا نوکر و کارگزار انیران، بیگانگان و سلطه گران خارجی گردند به آمریکا، عربستان سعودی، اسرائیل و. . دخیل به بندند. … و شبکه های رسانه ای آنها مبلغ این عناصر خود فروخته وضعیف ونوکرصفت وخائن گردند.. .. درنهایت توسط این مزدوران وخائنین ایران را همانند عراق، سوریه و لیبی کنند!

بیاد شما خوانندگان ارجمند می آورم که استراتژی و اهداف آمریکا در هنگام لشکر کشی و تجاوز به عراق و منطقه خاورمیانه کنترل نفت و انرژی بود بر این نظر بودند و هستند که:

۱ – مایکل کلر نویسنده کتاب “جنگ بر سر منابع” میگوید: “هدف از کنترل عراق، تسلط بر منابع نفت آن به عنوان یک اهرم قدرت است و نه یک منبع سوخت. تسلط بر منطقه خلیج به معنای داشتن کنترل روی اروپا، ژاپن و چین است. این کار به ما قدرت کنترل باز و بستن شیر نفت را خواهد داد.” اگر تمام کره زمین را برای یافتن سرزمینی بگردیم که در جهت برپا ساختن یک امپراتوری آمریکایی اهمیت حیاتی داشته باشد، اولین جا خلیج فارس باید باشد.

۲ – از افغانستان گرفته تا جمهوریهای ازبکستان و قرقیزستان، ایالات متحده پایگاههای خود را در جاهایی مستقر کرده که مدتها منطقه نفوذ روسیه بوده است. آسیای مرکزی با ذخائر نفت غنی و موقعیت استراتژیک پراهمیت اش، اکنون حلقه اتصال شرقی زنجیره ای به هم پیوسته ای از پایگاههای نظامی، تسهیلات نظامی و متحدان نظامی است که از مدیترانه و دریای سرخ تا اقصی نقاط آسیا گسترده شده اند.

۳ – وقتی عراق را تصرف کردیم کار آسان تر خواهد شد. کویت از قبل مال ما بوده است. قطر و بحرین هم مال ما بوده اند. بنابرین صحبت بر سر عربستان است و در آن صورت امارات متحده عربی نیز به دستمان خواهد افتاد.”

۴ – نفت دیگر یک کالای معمولی نیست که درمحدوده ی سنتی قوانین عرضه و تقاضا، خرید و فروش شود. به عکس نفت به عامل تعیین کننده ی قدرت، امنیت ملی و برتری جهانی بدل شده است.

۵ – دولت کنونی “میخواهد اراده ی خود را بر جهان تحمیل کند. این یک جهان بینی و یک موضع گیری ژئوپلتیک است. نظر گردانندگان دولت این است که ما نیاز به تسلط بر منطقه داریم.”

۶ – هر کوششی توسط هر نیروی خارجی برای به دست گرفتن کنترل منطقه خلیج فارس، حمله به منافع حیاتی ایالات متحده آمریکا تلقی خواهد شد و چنین حمله ای با هر وسیله ممکن از جمله نیروی نظامی دفع خواهد شد.”

۷ – همین حالا [ماهها قبل از حمله به عراق] شرکتهای نفتی آمریکا در حال ملاقات با اپوزیسیون عراق در خارج و مذاکره برای تقسیم این غنائم بادآورده میان خود هستند.

شایان ذکر است که دراین باره در همین پیشگفتار مقاله ای از رابرت دریفوس تحت عنوان «طرح سی ساله واشنگتن برای کنترل نفت خلیج فارس » آورده ام.

علی رغم اهداف آمریکادرکنترل نفت منطقۀ خاورمیانه وخلیج فارس، جان ایکنبری(John Ikenberry) براین نظر است که « تغییر قدرت جهانی و افول قدرت آمریکا و تغییر نظام تک‌قطبی در جریان است. عصر آمریکا در حال پایان است و نظم جهانی شرقی جایگزین نظم جهانی غربی شده است. ما شاهد پیدایش قدرت­های نوظهور هستیم؛ در حالی که قدرت آمریکا در حال فرسایش است. تغییر قدرت جهانی، به این دلیل در جریان است که قدرت در حال انتقال از غرب به شرق است. کشور چین در کانون این تغییر قرار دارد و رسانه‌های آمریکا تصدیق می‌کنند که چین بزودی بزرگترین‌ اقتصاد دنیا یعنی آمریکا را پشت سر خواهد گذاشت. بنابرین جهان به نوعی در وضعیت تحول قدرت جهانی از قدرت متمرکز به نظام چند­قطبی است که می توان از آن به عنوان «سیستم انتشار قدرت» یاد کرد. کشور چین شاید بیش‌ترین بهره را از این انتقال قدرت داشته باشد.»(۳)

جان کلام اینکه، نگرش و روش این نخبگان افزون بر مزدوری وسرسپردگی سلطۀ خارجی و غفلت ازآزادی خود وانسان حقوق مداراست و زندگی آنها ترجمان “تراژدی” و تکرار”کمدی طنزآلود” (Satiric Comedy) ذهنیت جامعه زیسته در استبداد می باشد.

   این منش و روش، در دوران پهلوی دوم، بویژه، پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ انگلیسی – امریکائی برضد حکومت ملی مصدق، منش و روش کارگزاران آن رژیم شد. پس از آن، در رژیم          » سلسله جلیله روحانیت شیعه»، همین منش و روش،  با طرز فکروبینش « اسلام فقاهتی» رژیم مافیائی ولایت فقیه راپدیدآورد و این رژیم سبب تداوم آن شد. دو نظام مستبد «شاهنشاهی» و «ملاشاهی»، ساز وکارهای غارت و تاراج ثروت و سرمایه ملی توسط غارتگران، رشوه خواران، رانت خواران و دزدان و در رأس آنها شاه سابق و خاندانش و اینکه در دولت اسلام مداران ولایی و سران حکومتگر نظام فاسد ولائی، تکمیل شدند. چنانکه که غارت کردن و به غارت دادن ثروتهای ملی روشی مستمر گشته است و پول و سرمایه ملی ایرانیان، توسط آنها و کارگزاران آنها، به بانکهای مطمئن کشورهای غربی و بانکهای اسمی و رسمی، بویژه مؤسسه های پولشوئی در این و آن نقطه از دنیا انتقال می یابد. از نا بختیاری ملت ایران، این بیداد، چپاول و غارتگری هم، در این برهه از تاریخ نیز، بدتر از آنچه در دوره شاه سابق بود، ادامه دارد!.

ذکاء الملک فروغی که یکی از دستیاران استبداد رژیم رضا خانی است دراصلاح رفتاروکردارو گفتار و خلقیات مردم ایران براین نظراست که«اگربزرگان ما اززیردستان خود درستی بخواهند ومؤاخذه بکنند، همه ایرانی ها درستکارمی شوند!». فروغی خوب می دانست که «اکثریت بزرگان ومسئولین دردوران عصربی خبری قاجاریه، » فاسد بودند. سپس فساد زیردستان رضاخان و شخص رضا خان در دزدی و غارتگری، درپی آمد. و شاهد آن وضعیت ازنزدیک شد. فرزند رضا خان، محمد رضا شاه و خانواده و اطرافیانش، در دزدی وغارتگری، دست کمی، از دزدان دوران پهلوی اول نداشتند. بدنبال آن استبدادها فسادپرور، ایران زمین دچار بدترین استبدادها گشت. رژیمی مافیائی ولایت فقیه بر کشورمسلط شده است که سرانش فاسد و جانی هستند. برخی ازمردم دردوران ۴۰ ساله حکومت مافیائی مذهبی با بینش «اسلام فقاهتی»، دزدی وغارتگری سران این رژیم را توجیه گر دزدی و رشوه خواری خود کرده اند. تا جائیکه دزدی را ارزش گردانده اند. این عناصر دزد و رشوه خوار را بسیاری «زرنگ » می خوانند ودرباره هریک ازآنها می گویند: « زرنگ بود وخودش را بست » !! آیا این مردم و بنیادهای خانواده جامعه ملی ما نباید مسئول ومکلف نفس خود باشند وتن به جبرها و ضرورتهای تحمیل شده، ندهند؟ آیا نباید عزم خود را برای مبارزه با این ناهنجاریهای مخرب اجتماعی جزم کنند؟ متأسفانه آنچه دردوران پهلوی ودوران حکومت «روحانیت» شیعه، دربین مسئولین واکثریت مردم وجود خارجی ندارد، اخلاق آزادگی ورعایت حقوق ملی است.

 

فروغی درادامه یادداشتهایش، می نویسد: « به اعتقاد من وجود تمام صفات رذیله و عدم صفات حسنه دراین مردم بیشتربه واسطه این است که بزرگان و صاحب اختیاران ما از رذایل متنفرنبوده وبه حسنات شایق نبوده، بلکه عکس این حال را داشته و بنابراین، این مردم چندان تقصیر ندارند که این حالات را پیدا کرده اند. همین قدر که بزرگان ما درستی و خوبی بخواهند البته بزودی اصلاح کلی خواهد شد..». (۴)

 او می افزاید:« زیرا ایرانی ها راست است که حالا اکثر متقلبند اما اولاً چاره ندارند زیرا که می بیننند ازتقلب کار بهتر پیش می رود تا از درستی. ثانیاً کسی ازایشان مؤاخذه نمی کند و خدمتی توقع ندارد و اگر بزرگان ما از زیر دستان خود درستی بخواهند و جداً مؤاخذه کنند من ضامن می شوم که در مدت قلیلی همۀ ایرانی ها مردم درستکاری بشوند. همچنین درباب علم و کمال و هنر وغیره.

  اگر ایرانیها ازآن عاری هستند به علت این است که می بینند این کمالات فایده ندارد، بلکه مانع ترقی و تنزل است. هرکس جوانی خود را صرف تحصیل میکند از مهارت یافتن در اخاذی و تقلب و سایر لوازم پیشرفت کار محروم می ماند وگرسنگی می خورد و نادراتفاق می افتد که خوشبخت واقع شده ترقی کند. این است که کسی درعقب کمال نمی رود و به محض اینکه مردم ببینند کمال قدر دارد همه با کمال می شوند. ایرانیها مستعدند و مثل بعضی از ملل نیستند که به زور باید آنها را آدم کرد. همین قدر بدانند آدم شدن فایده دارد بلکه مضر نیست آدم می شوند.» (۵)

 

حکایت ملا ها:

فروغی دریادداشتهای روزانه حکایتی از ” ملاها” آورده است که بیانگر گفتار، رفتار و کردار بزرگان و مسئولین کشور مِی باشد که بدینقرار است:

 میرپنج چون داخل درسلسلۀ فقرا ومخلص ایشان است ازاین حکایات هم می گوید. حکایتی دربارۀ ملاها از قول حاجی شیخ هادی نقل می کرد وآن این است که وقتی تاجری پسرش ناخوش شد. همه قسم نذر برای شفای اوکرد مثمر نشد. ازجمله نذرکرد که صد تومان به شقی ترین مردم بدهد. اتفاقاً پسرشفا یافت و تاجر خواست نذرخود را ادا کند. با دوستان خود مشورت کرد که قسی ترین مردم کیست. بعد از فکرها گفتند کدخدای محلّه چون مرد جابری است باید شقی ترین مردم باشد. حاجی این را پسندید و صد تومان را برداشته نزد کدخدا رفت و اظهارمطلب نمود. کدخدا گفت راست است که من مرد شقی هستم ولی مطیع کلانترم و اوازمن شقی تراست، به اوباید برسد. تاجرنزد کلانتر رفت. او محول به حاکم کرد و قس علی هذا تا به شاه رسید. شاه گفت من خیلی شقی هستم ولی فرّاش شریعتم. باید این نذر به ملا برسد. تاجرنزد ملا رفت اظهار مطللب نمود. آقا تغیر کرد که این چه تکلیفی است به من می کنی. تاجر< ترسیده خواست > برگردد. آقا صدا کرد که بیا مؤمن. چون تو آدم خوبی هستی ونذری کرده ای و باید وفا کنی من کاری می کنم که هم نذرادا شود وهم صورت شرعی داشته باشد.(۶)

 محمدعلی فروغی، یکی دوسال قبل ازانقلاب مشروطه، مردم تهران را به تصویر کشیده است. اودر«یادداشتهای روزانه» خود از کار و کردار این مردم به فغان آمده و می نویسد: « درحقیقت شهربدی شده است. شخص نمی تواند حفظ مراتب خود را بنماید. هرنانجیب بی شرمی بر انسان مسلط است. سید، درویش، گدا. آخوند، ازآن طرف تمام مردم شهر شغل و حرفۀ ایشان منحصر به دو کار شده: یکی دزدی یکی گدائی. تمام کارهای مردم شکلی از این دوشغل شریف است. ثالثی هم اگر بخواهیم برای آن پیدا کنیم غارت گری. اگر چه آن هم نوعی از دزدی است. این اواخرجاکشی هم از مشاغل متداول معزز شده است.»(۷ )

ناکفته نماند هم اکنون شهر تهران بعنوان نماد به غارت رفتن منابع طبیعی جنوب کشور و واپس رفتن تولیدات کشاورزی ایران است. این شهر، تحت دیوانسالاری گسترده کشوری و لشکری فاسد و بازار دلالی و سوداگری،  بسان انگل، بزرگ و بزرگ تر گشته است.

 

محسن فروغی فرزند محمد علی فروغی، در گفتگو با دکتر باقرعاقلی می گوید: «در تابستان ۱۳۱۹٫٫٫ وقتی فرشته، خواهرم ماجرای بیماری شوهرش [پسرمحمّدولی خان اسدی، در زندان بیرجند] را برای پدر [فروغی] بیان می‌کرد… پدرم او را به بردباری و آرامش دعوت می‌کرد… در این موقع مرحوم عموجان [ابوالحسن فروغی] که حاضر بود و با دقّت به حرف‌های برادرزادۀ خود گوش می‌داد رنگش برافروخته گردید. با وجود احترام فوق‌العاده‌ای که برای برادرش [محمّد علی فروغی] داشت با صدای لرزان و عصبانی خطاب به پدرم گفت: داداش، شما هم در به وجود آوردن این اوضاع خفقان‌آور مقصّرید. زیربنای این ساختمان جهمنی را شما و چند نفر دیگر بنا کردید، حالا دختر خودتان پاداش خدمات شما را دریافت می‌کند. پدرم با مهربانی جواب داد: من مقصّر نیستم، ولی گول خوردم.* این مرد(رضاشاه) درابتدای سلطنت دم از قانون می‌زد و می‌گفت کارها باید در پناه قانون باشد. نباید کسی کار غیرقانونی انجام دهد. حالا فهمیدم که آن گفته‌ها و تظاهرات برای اغفال بنده وامثال من بود… »!(۸)

 آیا شما این استدلال را ازذکاءالملک با ذهنیت قوی، هوش و ذکاوت و خرد تجربه گرا قبول می کنید!؟ یا او با قهربنام « امنیت» همسو شده بود و آن را مامای تحول می پنداشت!؟

*****

خواننده گرامی! شانزدهمین جلد ازسری مجلدّهای«مصدق، نهضت ملی ورویدادهای تاریخ معاصر ایران»، پیش روی شما است.

 سرنوشت تیمورتاش دررابطه باقراردادنفت وبه قتل رساندن او، تمدید قرارداد ننگین دارسی واستراتژی نفت وانرژی غرب منطقه خلیج فارس وخاورمیانه پرداخته ودردسترس شما خوانندگان ارجمند قرار می دهم.

درجلد پانزدهم « مصدق، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصر ایران »در بارۀ تاریخ نفت، امتیاز دادن به دارسی درزمان مظفرالدین شاه آورده شد، دراینجا جا دارد به خاطرات سِرآتورهاردینگ وزیرمختاربریتانیا(**) که واسطه امتیازدارسی با حکومت وقت ایران بود اشاره کنم که نشانگر دخالت انگلیسها در سیاست داخلی ایران است و درمتن خاطرات آمده است: « اولین کارو اقدام مهم من، که چند ماهی پس ازورودم به تهران انجام گرفت، گرفتن امتیازی مهم به نام یک شرکت بریتانیایی بود که نفت نواحی جنوب ایران را استخراج کند. با اینکه ازمدتها پیش حدس زده می شد که منابع زیرزمینی نفت به مقادیری کلان درکرانه های خلیج فارس وجود دارد، ولی تا این تاریخ هیچ گونه اقدام جدی برای سرمایه گذاری دراین زمینه واستفاده ازذخایرسرشارنفتی ایران به عمل نیامده بود.

سرهنری درامندولف (ازاسلاف من در تهران) عقیده داشت…وعقیدۀ اومورد تأیید یک سرمایه دارارمنی ایرانی به نام کتابچی خان بود…که به احتمال قوی ذخایر فراوان نفت نه تنها درجنوب ایران بلکه در مناطق باختری این کشور(مرزایران وترکیه) هم وجود دارد که به اکتشاف وبهره برداری اش می ارزد واین همان منطقه ای است که شاهراه بزرگ زوار، که از راه همدان به بغداد می رود، از آنجا می گذرد. در نتیجه، سرهنری ولف نامه ای به من نوشت و درضمن آن حامل نامه را، که شخصی به نام مستر ماریوت بود، معرفی وتوصیه کرد از نفوذ و موقعیت خود در ایران برای تحصیل امتیازی به نام یک سرمایه داراسترالیایی( که این شخص نماینده اش بود) استفاده کنم. وی(درامند ولف) در نامه اش اشاره کرده بود که خود مسترماریوت جزئیات وهدفهای اصلی مأموریتش را حضوراً برایم تشریح خواهدکرد.

طریقه ای که برای نیل به مقصود وگرفتن این امتیازدرنظرگفته شده بود، وبه نظرم استحقاق داشت از طرف سفارت پشتیبانی شود، این بود که اولیای شرکت موردنظربا تخصیص مقداری ازسهام همین شرکت به جمعی ازاعضای متنفذ حکومت ایران – ازجمله به خود صدراعظم میرزا علی اصغرخان امین السلطان – نظرموافق کابینه را با پیشنهادی که قراربود به اعضای آن تسلیم شود جلب کنند و امتیاز استخراج این مادۀ گرانبها را در ایالات نفت خیز ایران به دست آورند.

 من بیدرنگ امین السطان را ملاقات وجداً توصیه کردم که نسبت به اعطای این امتیاز، که تقاضای رسمی برای گرفتن آن مستقیماً از طرف کتابچی خان تسلیم صدر اعظم شده بود، نظرموافق مبذول دارد. در این تقاضانامه، اگر جزئیاتش درست به خاطرم مانده باشد، شرکت آتی نفت انحصاراستخراج این ماده را درسراسر ایران به جز دراستانهایی که هم مرز روسیه بودند یعنی، آذربایجان و گیلان و مازندران و خراسان، برای خود درخواست کرده بود و سرمایه داری که قرار بود این امتیاز را بگیرد، یکی از ثروتمندان مشهور استرالیایی به نام دارسی بود که سرمایه های هنگفت برای استخراج معادن مختلف دراسترالیا و جاهای دیگر به کار انداخته و ازاین راه ثروتی کلان به چنگ آورده بود. این مرد اکنون حاضرشده بود بخشی ازسرمایۀ خود را برای استخراج معادن نفت جنوب ایران به کار اندازد.

 صدر اعظم، با توجه به سهامی که برای خودش در نظر گرفته شده بود، اظهار داشت که شخصاًهیچ گونه مخالفتی با اعطای این امتیاز به مستر دارسی ندارد، ولی پییشنهاد کرد برای جلوگیری از بعضی اشکالات آتی، که ممکن است روسها ایجاد کنند، قبلاً نامه ای به امضای وزیر مختار بریتانیا – منتها به زبان فارسی – که در آن رئوس امتیاز مورد نظر تشریح شده باشد تنظیم و بیدرنگ به دفتر اتابک فرستاده شود. صدراعظم کاملاً از این موضوع خبر داشت که شخص وزیرمختار(مسیوآرگوروپولو) قادربه خواندن نامه های فارسی (مخصوصاً هنگامی که مطالب آن به خط شکسته نوشته شده باشد) نیست، چون این خط شکسته را حتی استادان زبان فارسی هم غالباً به اشکال قرائت می کنند. درعین حال بنا به اطلاعی که جاسوسان ویژه صدراعظم دراختیارش قرارداده بودند، دبیرشرقی سفارت روس (مسیواشتریتر) که تنها کسی بود درآن سفارت که می توانست خط فارسی را بخواند، درعرض همان روز یا فردایش قراربود مقر تابستانی سفارت روس درزرگنده را ترک کند وچند روزی درکوهستانهای اطراف تهران وحوالی جاجرود به شکاروتفریح بپردازد. با استفاده ازراهنمایی امین السلطان، سفارت انگلیس نامۀ مورد نظررا بیدرنگ تنظیم و به دفترصدراعظم ارسال کرد و او بعداً همان نامه را همراه با یادداشتی به خط خود پیش وزیرمختارروسیه فرستاد. در این نامه، همچنان انتظارمی رفت، برای مدتی نزدیک یک هفته، بی آنکه مترجمی دردسترس باشد که مفاد مهم آنرا برای وزیر مختار ترجمه کند، سر بسته و نخوانده روی میزمسیوآر گوروپولو باقی ماند تا اینکه دبیر شرقی سفارت ازسفر شکاربرگردد ومضمون نامه را به عرض مافوقش برساند.

 دراین ضمن تمام اعضای حکومت ایران، سکوت وزیرمختارروسیه را علامت « رضاء شمردند و از پیشنهاد صدر اعظم، که موافق اعطای امتیاز نفت به شرکت بریتانیائی بود، پشتیبانی کردند و این امتیاز را به سرمایه داراسترالیایی دادند. مسیوآرگوروپولو، موقعی که اطلاع پیدا کرد چه تصمیم مهمی از طرف دولت ایران به نفع انگلیسیها گرفته شده است، فوق العاده عصبانی شد. ولی صدراعظم مسئولیت عمل را ازگردن خود برداشت وعذرآورد که اوازکجا می دانسته است که مترجم فارسی سفارت برای شکاروهوا خوری به خارج از تهران رفته است؟! در قبال این وضع، وزیرمختارروسیه ناچارشد عمل انجام یافته را بپذیرد، ولی در ضمن به صدراعظم گوشزد کرد که دولت متبوع وی این حق را برای خود محفوظ نگاه می دارد که برای این عملی که به نفع بریتانیا صورت گرفته درموقعش غرامتی مکفی درخواست کند. پیدا کردن دستاویز برای این منظورمدتی طول کشید، ولی سرانجام به دست آمد. خلاصۀ آن ازاین قراربود که جوانی اسکاتلندی به نام مک لین که درآن تاریخ سمتی نسبتاً مهم در وزارت دارایی ایران داشت، ناگهان آماج تلافی وزیرمختار روسیه قرار گرفت. وی شروع به فشار آوردن به امین السطان کرد که این کارمند بریتانیائی حتماً باید ازسمتش برکنار شود و درتوجیه در خواست خود پروردۀ اعلام کرد که این عمل نوعی اقدام متقابل در مقابل نیرنگ بازی انگلیسی هاست که به روسها نارو زده وامتیازنفت را گرفته اند. هنگامی که قضیه به گوش من رسید با این عمل دولت ایران که حاضرشده بود مک لین را از خدمت برکنار کند، به شدت مخالفت کردم و برای اولین بار از تاریخ انتصابم به سمت وزیرمختاری در ایران، مصاحبه ای بسیارتند و ناگوار با صدراعظم داشتم که درضمن آن مشارالیه کوشید مرا متقاعد کند که انفصال این مستخدم اسکاتلندی فقط ناشی ازملاحظات صرفه جوئی درمخارج دولتی بوده و احساسات ضد انگلیسی سفارت روس، که از سن پترزبورگ الهام می گرفت، نقشی در این قضیه نداشته است. و به هرتقدیر فقط خود اعلیحضرت ( مظفر الدین شاه ) می توانسته است. این دلیل آخری ( که گیرندۀ تصمیم در این گونه موارد خود شاه است. البته به ظاهر صحیح بود، به طوری که من ناچار شدم برای خثنی کردن نقشه روسها و نگاه داشتن مک لین در ایران تحت فشار سفارت روس این کارمند جوان را از کاربرکنارکرد، دیگربرایم جای تردید باقی نماند که درآتیه، هرجا که پای منافع روسیه در کار باشد، ابداً نمی توان به بیطرفی امین السلطان واستقلال او درعمل اطمینان کرد. و خود شاه هم ) که به حقیقت نوعی بچۀ سالمند بود. چیزی نیست جز ساقه ای شکسته که آماده است درمقابل هربادی بلرزد. حتی به این نتیجه رسیدم که دستگاه سلطنت ایران خودش، به علت طول زمان و سوء ادارۀ کارها، کاملاً از حیز احترام افتاده است و همیشه حاضر است در مقابل هردولت خارجی که رشوۀ بیشتری بدهد، یا اینکه زمامداران فاسد و بیدفاع کشور را با نعره ای مهیب تر بترساند، سر تسلیم فرود آورد.» (۹)

الول ساتن نویسنده انگلیسی در کتاب« نفت ایران» اذعان می کند که: « شرکت نفت انگلیس و ایران تجسم و خلاصه ای از دخالت بیگانگان بود. این مؤسسه یکی از بزرگترین منابع و ثروت ایران را در اختیار داشت و از آن بهر برداری می کرد و در ازای میلیونها که از کشورمی برد مبلغ ناچیز به دولت می داد. با چنان استقلالی رفتار می کرد که دولت ایران از هیچ رئیس ایل وقبیله ای هر قدرهم مقتدر بودتحمل نمی نمود. در طرز رفتار با ایرانیان از عالی و دانی چنان نخوتی نشان می داد که برای نژادی که بیش ازهر وقت به عظمت گذشتۀ خود فخر می کرد و به آیندۀ درخشان خود اعتماد داشت قابل تحمل نبود. »(۱۰)

ساتن می نویسد:« پس ازجنگ جهانی اول، سه رقیب عمده بازارهای جهانی عبارت بودند ازشرکت نفت انگلیس وایران، رویال داچ – شل وشرکت نفت استاندارد نیوجرسی. رقابت بین دوشرکت اول به زودی به ادغام تسهیلات بازارهای آنها درسراسرجهان ازبین رفت وعملاً تاسال۱۹۲۸ / ۱۳۰۷ کامل شد.  این تحول، به لحاظ زمینه های سیاسی وازنظرمنافعی که شرکت نفت برمه ازگذشته درگروه شل داشت، عملاً غیرمنتظرنبود. پیش ازسال ۱۹۱۹ / ۱۹۲۸ دلایلی برای این تصور وجود داشت که دولت بریتانیا ازطریق«کمیته سلطنتی سیاست گذاری نفت» Petroleum Imperial Policy Cmmittee) می کوشید تا منافعی شبیه به انچه در شرکت نفت انگلیس وایران به دست آورده بود در گروه رویال داچ – شل به دست آورد. دراین کمیته سرجان کدمن، سرفردریک بلک و دیگران عضویت داشتند. البته معلوم نیست که آیا دولت دراین کارموفق شد یا خیر. اما، ای. جی. پرتی من که برای آخرین بار در ژوئیه ۱۹۱۹ / تیر ۱۲۹۸، نیروی دریایی را ترک کرده بود، در ۷ مه / ۱۷ اردیبهشت همان سال  اظهارداشت که دولت درآستانه به دست آوردن کنترل نیمی از ذخایر نفت جهان است. این گفته تنها می توانست به ذخایری اشاره داشته باشد که متعلق به دوگروه بزرگ بریتانیایی، و بریتانیایی – هلندی بود.

 چند سال بعد جریان تقریباً برعکس شد. درطول سال ۱۹۲۳ / ۱۳۰۲ مذاکرات موفقیت آمیزی بین دولت بریتانیا ومدیرات نفت انگلیس وایران، شرکت نفت برمه وگروه رویال داچ – شل انجام شد. در نتیجه این مذاکرات، اطلاعیه ای درماه نوامبر / آبان صادر شد مبنی بر اینکه دولت تصمیم گرفته است سهام خود را درشرکت نفت انگلیس و ایران واگذارکند. متعاقباً افشا شد که این مسئله به این معنی است که قراراست شرکت نفت برمه سهام دولت را خریداری کند و سپس به گروه رویال داج – شل بپیوندد. دراین هنگام ۶۰ درصد مالکیت گروه اخیرمتعلق به هلند، و۴۰ درصد متعلق به شرکتهای بریتانیایی بود.

با پیوستن شرکت جدید بریتانیایی، بیشترین آرا متعلق به بریتانیا می شد وبه این ترتیب به جای دولت، شرکتهای خصوصی بریتانیا کنترل« نیمی ازذخایرنفت دنیا» را به دست می آوردند. سر چارلزگرنیوی نسبت به اطلاعیه، اظهاربی اعتنایی کرد. درهرصورت، درماه ژانویه / دی، دولت جدید کارگری، سیاست دولت پیشین خود راتغییرداد. این اقدام، خشم پنهانی مدیران شرکت نفت برمه را بر انگیخت. مواضع دولت کارگری بریتانیا درملی کردن شرکیتهای خصوصی آن کشور، مغایرت آشکاری رابا موضع سرسختانه آن دولت دربرابر ملی کردن صنعت نفت ایران درسال ۱۹۵۱ / ۱۳۳۰ نشان می دهد.

به هرحال، تا سال ۱۹۲۸ / ۱۳۰۷ دوشرکت عظیم بریتانیای برای دستیابی به مقاصد وهدفهای خود مشترکاً درسراسرجهان عمل می کردند. مرحله بعد حذف رقابت وهمسو کردن آمریکایی ها دراین زمینه بود. شرکت نفت استاندارد نیوجرسی سخنگوی قسمت اعظم شرکتهایی بود که علاقه مند به منابع و بازارهای خارجی بودند. درگزارش کارتل بین الملل نفت که به وسیله کمیسیون تجارت فدرال  ایالات متحده درتابستان ۱۹۵۱ – ۱۳۳۰ تهیه شده چنین آمده است:

لزوم کنترل بیتشر بازارهای پخش دراواسط دهه ۱۹۲۰ / ۱۲۹۹احساس می شد. در آن هنگام آشکار شد که کنترل تولید، حتی درمیان بزرگترین شرکتها، مبنای نارسایی برای کنترل رقابت قیمتها به وجود می اورد. زیرا ناگهان جنگ قیمت بین دو شرکت از بزرگترین شرکتهای بین المللی درآسیا آغاز شد. ازآن پس درسال ۱۹۲۸ / ۱۳۰۷ توافقی برای ایجاد یک کارتل بین المللی بین شرکتهای اصلی بین المللی شکل گرفت. هدف کارتل جلوگیری ازرقابت بازار، در میان اعضا وبا دیگران آن هم ازطریق کنترل تولید وصادرات بود. با وجود این قرارداد، فعالیت آن دسته از شرکتهای مهم و مستقل که طرف این قرارداد نبودند، به صورت گستردهای غیرقابل کنترل باقی می ماند وپس از آن موافقت نامه های دیگری تنظیم شد. دراین موافقت نامه ها قرارشد که، اولاً، ازرقابت طرفهای اصلی بیشتر جلوگیری شود، ثانیاً، به وسیلۀ توافقهای بازریابی محلی که جداگانه تنظیم می شد، کنترل راههای بین المللی به فعالیت شرکتهای مستقل گسترش یابد، درعین حال، این اقدامات تا آنجا ممکن است براساس اصول و رویه هایی انجام یابد که از جانب طرفهای اصلی قرارداد مورد توافق قرارگرفته است.

 اولی قرارداد به وسیله سرهنری دیتردینگ ازرویال داچ – شل، سرجان کدمن ازشرکت نفت انگلیس – ایران و والتر سی. تیگل (Walter C. Teagle) ازشرکت نفت استاندارد نیوجرسی در۱۷ سپتامبر ۱۹۲۸ / ۲۶  شهریور۱۳۰۷، امضا شد که اصول زیر را مقرر می داشت:

– پذیرش حجم موجود کار به وسیله شرکت کنندگان، وموفقت برای افزایشهای متناسب.

–  استفاده مشترک از تسهیلات موجود برای تولید، تصفیه وغیره، براساس هزینه تمام شده.

– پیش بینی ساخت تسهیلات اضافی که تنها برای تدارک تقاضای افزایش یافته عامه لازم است.

 – تولید، برتری شرایط جغرافیایی خود راحفظ کند. به عبارت دیگر، قیمتها درمحل اصلی یکسان و هزینه حمل و نقل به آنها افزوده شود. به ترتیبی که انحصارنزدیکترین بازارها رااز لحاظ جغرافیایی به هرمنطقه تولدی واگذارکند. (موافقت نامه به نتیجه منطقی این قرارداد اشاره نکرده است که مصرف کنندگان دردیگر مناطق تولیدی مانند

خاورمیانه، علی رغم هزینه تولید ارزانترنفت خود، باید قیمت پایه سطح جهانی را بپردازد.)

– تدارکات ازنزدیکترین منطقه تولیدی تامین شود.

– « مازاد تولید» باید قطع شود ونباید برای درهم ریختن ساخت قیمت درمناطق جغرافیایی دیگر، به کارگرفته شود.

– از اقداماتی که به لحاظ مادی موجب افزایش هزینه ها می شود باید جلوگیری به عمل آید.

 اگرچه این سند به شکل قرارداد مناسبی هرگز رسمیت نیافت، مبنای موافقت نامه هایی شد که در خلال هشت یا نه سال بعد بین شرکتهای مختلف مورد علاقه به امضا رسید. علاوه برسه شرکتی که محرک اولیه این طرح بودند، سیاستهای کلی این موافقت نامه درفواصل مختلف ازطرف بیشتر  شرکتهای عمده نفت امریکایی فعال در خارج از امریکا و حتی برای مدت کوتاهی در دهه ۱۹۳۰ / ۱۳۰۹ از سوی شرکت نفت روسیه پذیرفته شد. جریان جذب و دفع، تدریجاً تعداد شرکتهای درگیر را کاهش داد. تا اینکه در سال ۱۹۴۹ / ۱۳۲۷ کارتل بین المللی نفت از هفت شرکت زیرتشکیل شد: شرکت نفت انگلیس و ایران، گروه رویال داچ – شل، شرکت نفت استاندارد نیوجرسی، شرکت نفت استاندارد کالیفرنیا، شرکت نفت سوکونی – وکیوم، شرکت نفت گلف و شرکت تگزاس.

 کارتل نفت سلطه گسترده ای برذخایرنفتی جهان داشت. به استثنای ذخایرایالات متحده، روسیه و مکزیک که به ترتیب، دراولی شرکتهای متعدد کوچک بزرگ محلی به کار تدارک احتیاجات مردم  امریکا پرداخته بودن، در دومی شرکت دولتی نفتی صادرنمی کرد یا صادراتش اندک بود و در سومی،  تولید نفت ملی شده و روندی رو به کاهش داشت، کارتل نفت درسال ۱۹۴۹/ ۱۳۲۸ – پیش از جدا شدن ایران- ۹۲ درصد ذخایرنفت جهان، ۸۸ درصد تولید جهان، ۷۷ درظرفیت پالایش،  ۷۰ درصد ظرفیت تانکرهای تحت مالکیت خصوصی ودربعضی نقاط حدود ۹۹ درصد سازمانهای بازاریابی را کنترل می کرد.

به این ترتیب هیچ توسعه ای درهیچ بخشی بدون موافقت تمام اعضای کارتل نمی توانست صورت بگیرد. برعکس، درصورت اقتضای شرایط، تدارکات و تسهیلات می توانست با طرطهای هماهنگ  افزایش یابد یا آنچه که برای مقاومت کارتل مصلحت نبود ازهریک ازاعضا سلب شود.

 این شرایط،  عامل عمده ای درخفه کردن تولید نفت ایران پس ازملی شدن آن درسال ۱۹۵۱ / ۱۳۳۰ بود.»(۱۱)

ابوالحسن بنی صدردرکتاب «نفت و سلطه» بر این عقیده است نقش نفت درکشورهای خاورمیانه در خدمت سرمایه داری جهانی وچند ملیتی ها» و می نویسد:

« نفت درخدمت سرمایه داری عامل ثبات این نظام گشته و به سرمایه ها امکان داده است، با انتقال از رشته ای به رشته دیگر و از کشوری به کشور دیگر، به پخش سرمایه ها در سراسر جهان بپردازد و جهان را قلمرو ترک تازیهای خویش سازد. امروز شرکتهای چند ملیتی، تولید و مصرف و سرمایه و نیروی انسانی را درسراسر جهان تحت سلطه خود، چنان پخش کرده اند که عملاً سرمایه های متعلق بدیگران در دست آنها و بسود آنها بکار می افتد. درحقیت رشد سرمایه داری موکول به تامین هدفهای اساسی زیراست که جزو اهداف شرکتهای چند ملیتی است:

۱- جور کردن مخارج کشورهای مختلف متناسب با نیازهای توسعه بازار.

۲ – جانشین کردن توقعات رشد خود بجای توقعات رشد مسقل ملتها از راه نشاندن واردات بجای تولید داخلی وتبدیل واردات مذکور به محور فعالیتهای اقتصادی.

۳ – سلب اختیار کشورهای نفت خیز در اداره میزان تولید، نوع تولید و منابع ثروت.

۴ – پخش تولید در سراسر جهان بطوریکه استفاده از منابع و نیروی انسانی وسرمایه های هر کشور، بسود چند ملیتی ها، بحد اکثر برسد و تاثیر تغییرات سیاسی در تحول تولید و مصرف به صفرمیل می کند.

۵ – از بین بردن مبانی اقتصاد مستقل و نابود کردن امکانات بازگشت به استقلال اقتصادی از دو طرف: از طرفی با تشدید تضاد میان انسان و اقتصادی که هر روز بیشتر به بیگانگی میگراید و از طرف دیگر با تخریب از روی قرار و قاعده انسان و طبیعت.

۶ – حفظ و کامل کردن اختیار انحصاری سرمایه، فن و بازار و در نتیجه اداره فعالیتهای اقتصادی در همه جا( در حال و آینده).

۷ – افزایش ضریب وابستگی کشورهای جهان به مادر شهر و به خود این چند ملیتی(۱۲)

  بنی صدر وابستگی بودجه کشور به درآمدهای نفتی را عملی مخرب می داند و در رابطه با «حرکات انتقالی غیر مستقیم درآمدهای نفتی » که ازراه واردات کالا انجام می گیرد و براقتصاد کشورهای نفت خیز اثراتی بمراتب مخرب تر از اثرات حرکات انتقالی مستقیم می گذارد و در بارۀ «جریان تبدیل نفت به سرمایه و نحوۀ عمل آن در اقتصادهای مسلط و زیر سلطه» بر این نظر است:

 

«- نفت کالائی است که مصرف آن اتفاقی نیست، هر چند یک بار نیست، هر روزی و هر ساعتی و هر دقیقه ای و هر ثانیه ای است. بنابراین میان خروج از چاه تا مصرف نهائی فرآورده های آن فاصله ای بغایت کوتاه وجود دارد. معنی این سخن اینست که نفت بسرعت به پول نزدیک می شود و بصورت سرمایه های کلان آماده بکار افتادن در اقتصادهای صنعتی می گردد.

– و نفت به تفاوت هزینه تولید در قسمتهای مختلف جهان ۲۰ تا حداقل ۴۰ برابر هزینه تولید خود سرمایه ایجاد می کند یعنی قیمت فروش آن ۲۰ تا ۴۰ برابر هزینه تولید آنست.

– و بالاخره نفت از خارج وارد اقتصادهای صنعتی می شود و در این اقتصادها به سرمایه تبدیل می گردد. بنابراین خود توضیح روشن مطلب بالا درباره منشاء سرمایه ای است که کشورهای صنعتی بویژه امریکا در اختیار دارند.

– این سرمایه بدو قسمت تقسیم می شود قسمتی را اقتصادهای صنعتی بکار می اندازند و قسمتی را به کشورهای صاحب نفت می دهند. اکنون ببینیم هرکدام از این دو دسته سرمایه ها در اقتصادهای مختلف چگونه عمل می کنند.

  دوره کوتاه تبدیل نفت به سرمایه و جریان دائمی و روزافزون نفت (و مواد خام دیگر نیز) به کشورهای صنعتی و تبدیل شدنشان به سرمایه، به این اقتصادها امکان داده است باتکای سرمایه هایی چنین عظیم سیاستهای قدیمی تشویق پس اندازد و خودداری از مصرف را رها کنند و با پیروی از نظریه کینز دائر بر تشویق مصرف، میزان مصرف را سخت بالا ببرند و برای پاسخ گفتن به میل شدید مصرف، سرمایه های وارده را در رشته های مختلف تولید بکار اندازند. بدینسان تبدیل نفت (و نیز مواد خام دیگر) به سرمایه به اقتصادهای صنعتی امکان داده است که میزان مصرف و سرمایه گذاری هر دو را بالا و بالاتر ببرند. توضیح آنکه سرمایه ها به نسبت زیادتری از میزان خود قدرت خرید بوجود می آورند که آنرا باید سرمایه گذاری های بعدی جذب کنند.

  اما بعلت همین افزایش بیشتر و زود بزود قدرت خرید که ارقام جدول ۱۰ [ رجوع شود به کتاب « نفت و سلطه» ص ۳۸۶] تنها بیانگر جزئی از آنست، در اقتصادهای موجود تورم بوجود می آید. هر اندازه قدرت خرید بیشتر و قدرت تولید کمتر باشد میزان تورم بیشتر خواهد بود. اینست که دارندگان سرمایه ها به آسانی می توانند سرمایه ها را به رشته هایی بکشانند که قادرند قدرت خرید اضافی را درحدی بخود جلب کنند که موجب رسیدن سود به حداکثر می شود. و درکشورهایی بکار اندازند که برعدم تناسب میان قدرت خرید وقدرت تولید بیفزاید و اینکاری است که امریکا می کند. درحقیقت تورم هیچ چیزرا از نیست به هست نمی آورد بلکه تنها کمّ و کیف رابطه ها را عوض می کند. توضیح آنکه تورم زمینه انباشت سرمایه است وبا سرعت گرفتن آن سرعت می گیرد. اقتصاد مسلط با تمرکز سرمایه ها و منابع و استعدادهای جهانیان در خود و با بکار انداختن آنها در خود و بقیه، راه می افتد. از قوی ترین کشورها خارج می شود و همراه سرمایه ها و کالاها به کشورهای ضعیف تر می رود و پس از آنکه جیب همه را خالی کرد، دست آورد خودرا البته باخودش بقوی ترین کشورها باز می گرداند. تاباردیگر، بزرگتر، راهی کشورهای ضعیف تر شود. پس از یک دوره ای روابط تازه ای میان کشورهای در رابطه برقرار می شود: قوی قوی ترومسلط تروضعیف ناتوانتروبه پیش فروش ثروتها واستعدادهایش مجبورتر (مثل ایران امروز) می شود.

  گفتیم مثل ایران امروز. چگونه؟ چگونه تورم همراه سرمایه و کالا به کشوری مثل ایران می آید و ثروتها و هستی آنرا غارت می کند و همراه خود بر می گرداند تا بار دیگر با ابعادی بزرگتر باز گردد؟ گفتیم بخشی از سرمایه را به می دهند.

اکنون ببینیم این جزء که به ما می رسد چگونه عمل می کند؟

  این پولی که بابت نفت به ما می دهند پول خارجی است یعنی نفت را می برند و در ازاء آن به ما اجازه می دهند باندازه قدرت خرید پول از آنها خرید کنیم. پس این پول یعنی قدرت خرید ما بر اقتصادهای دهنده پول است. اما این پول در دو جا و به دو صورت عمل می کند: در ایران تبدیل به ریال می شود و به صورت بودجه دولت خرج می شود و در خارجه صرف خرید کالا و خدمات می گردد. کالا به کشور وارد می شود و قدرت خرید را جذب می کند. اما از طرفی قدرت خرید با ضریب بزرگتری افزایش می یابد و از طرف دیگر تورم قیمت کالاها را بالا می برد در نتیجه به دلیل بالا رفتن بیشتر قدرت خرید باید کالای بیشتری وارد کرد. اما تورم از جمله یعنی افزایش قیمت های کالاها. چطور می توان با همان پول همان مقدار کالا وارد کرد چه رسد به بیشتر وارد کردن؟ از این روست که کشور ناگزیر است نفت بیشتری بفروشد تا بتواند به مقدار کافی کالا وارد کند. بدینسان حمله به تورم یک حمله گازانبری است هم از طریق سرمایه (کاهش ارزش پول و افزایش قدرت خرید) و هم از طریق کالا حمله می کند و کشور مورد حمله را دچار تجزیه همه جانبه می کند یعنی بنای اقتصادیش را متلاشی می کند. بندهای اقتصادیش را از هم می گسلد و بخشهایی را در خود ادغام می کند و بقیه را دچار رکود و زوال می سازد و هر زمان بر میزان منابع و ثروتهایی که بغارت می برد می افزاید طوریکه منابع متعلق به آینده را نیز پیشخور می کند. بهمین نظر است که رشد بخش غیردولتی اقتصاد ایران علی رغم رشد عظیم صنایع متکی به واردات منفی و یا ناچیز است. دنباله بحث توضیح بیشتر اثرات عمل سرمایه حاصل از نفت است.

 بنی صدر « اثرات سرمایه ها در جهت یابیهای اقتصادهای مسلط زیر سلطه» را مورد موشکافی و بررسی قرار می دهد و می گوید:

« که عمل سرمایه در اقتصاد مسلط موجب بالا رفتن قدرت جذب آن می شود اما در اقتصاد زیر سلطه موجبات تجزیه و صدور باز هم بیشتر ثروتهای آنرا فراهم می آورد. و در نتیجه رابطه میان این دو دسته کشورها هر زمان نابرابرتر می شود. این نقش سرمایه است که به کمک روابط بازرگانی و روابط پولی و تورم (و البته روابط دیگر از جمله و مهمترینشان سلطه های سیاسی و فرهنگی) این نقش را بازی می کند. بدینسان نفت سلاحی است که از دست زیر سلطه گرفته می شود و علیه خود وی بکار می رود. چگونه؟

– تغییر رابطه میان کشورهای صنعتی و این کشورها و بقیه جهان را در قسمت اول این مطالعه توضیح دادیم در اینجا می گوییم بحران حاضر که مشخصه آن افزایش قیمتها در امریکا و بقیه جهان است آغاز روابط جدیدی میان امریکا و کشورهای صنعتی و غیرصنعتی و میان حال و آینده است. واقعیتهایی که برشمردیم حکایت از تحول روابط در جهت سلطه قطعی آمریکا بر اروپا و بقیه جهان می کند. در حقیقت همان سان که دیدیم تورم هیچ چیز را از نیست به هست نمی آورد. بنابراین بالا بردن و پایین آوردن قیمت نفت هم هیچ چیز را موجود نمی کند. افزایش قیمت نفت برداشت از اقتصادهایی و افزودن آن به اقتصادهای دیگری است.

   تورم همان سان که دیدیم زاده و زاینده تراکم سرمایه و ثروتها است بنابراین هر چه از مرکز جهانی تراکم دورتر شویم ابعاد بزرگتری می یابد. یعنی هر اندازه ساخت یک اقتصاد نارساتر و بُعد آن کوچکتر و توانائی آن کمتر باشد، بار بیشتری از تورم را باید بر دوش بکشد. تورم وقتی همراه سرمایه و کالا مدار جهانی خود را طی کرد و بصورت سرمایه ها و کالاهای بیشتر به مرکز بازگشت، ابعادش بزرگتر می شود و بدوران ثبات نسبی قیمتها در مرکز پایان می دهد. دوران جدیدی شروع می شود: در این دوران اگر مرکز بتواند عواقب صدور سرمایه ها و کالاها و در نتیجه تورم بیشتر را به بقیه جهان و بازگرداندن سرمایه ها و کالاهای باز هم بیشتر را تحمیل کند، البته از استثمار مضاعفِ مردمِ جهان، سودها بیشتری می برد. انگلستان پیش از جنگ نتوانست عواقب بحران را تحمل کند ناگزیر بسود مرکز جدید یعنی امریکا قربانی شد. آیا امریکای امروز قادر به تحمل عواقب یعنی قادر به حل تضادهای حاصل از بحران هست؟ نیاز امریکا به سلاح نفت برای پاسخ مثبت گفتن به این سئوال است. افزایش قیمتهای نفت یعنی برداشت ۶۰ میلیارد دلار از سرمایه هایی که نفت در اقتصادهای اروپایی ایجاد می کرد. ما در جای دیگر چگونگی بازگرداندن این پول را به اقتصادهای صنعتی و بویژه امریکا توضیح خواهیم داد. در اینجا می گوییم اگر اثر افزایش قیمتها را به سالانه ۵۰ میلیارد دلار برآورد کنیم از اثرات گوناگون این سرمایه گذشته رقم آن ظرف ۲۰ سال ۱۰۰۰ میلیارد دلار می شود و البته سرمایه ای سخت عظیم است آنهم در وقتی که هسته تر شدن بیش از حد رشد تولید موجب بالا رفتن باز هم بیشتر قیمتها و تبدیل بحران اقتصادی به بحران شدید سیاسی و اجتماعی خواهد شد. این پول در دست اقتصادهای زیر سلطه قدرت خریدی است بر اقتصادهای مسلط و برداشت آن از تولید اقتصادهای صنعتی نمی تواند در این اقتصادها و جهت یابی آنها بی تأثیر باشد.

  اثر آن بر اقتصادهای زیر سلطه به شرحی که گذشت افزایش فاصله میان قدرت خرید و قدرت تولید و رسیدن میزان تورم به حداکثر خویش است. همانسان که دیدیم باج نهایی تورم را زحمتکشان همه کشورها و بویژه کشورهای زیر سلطه خواهند پرداخت و پرداخت این باج به این است که عواید نفت برای جذب قدرت خریدی که خود ایجاد می کند و جلوگیری از افزایش قیمتها مصرف خواهد شد و این دو به صورت: افزایش واردات و پرداخت و اختصاص بخش مهمی از عواید نفت به پرداخت ما به التفات قیمتها و پایین نگاه داشتن مصنوعی میزان افزایش قیمتها. بدینسان پس از یک دوره که طول مدت آنرا ساخت روابط اقتصادی بین المللی تعیین خواهد کرد بخش های اقتصادی مسلط موفق خواهد شد این قدرت خرید را جذب کنند. بدینسان دنیا شکل تازه ای از تقسیم بین المللی کار را بخود خواهد دید رشته های تولیدی که دیگر در غرب بازده چندانی نمی توانند داشته باشند به نقاطی که حداکثر سود را می توانند داشته باشند منتقل خواهند شد و مسئله بازده سرمایه موجب تسهیم سرمایه ها در جهان بنحوی خواهد شد که جریان شتاب گیر تراکم ایجاب می کند.

  اما در اقتصادهای صنعتی نیز بحران ضمن قطعی کردن سلطه امریکا و شرکتهای چند ملیتی که امریکا مادرشهر آنهاست جهت سرمایه گذاریها را به رشته هایی که بازده سرمایه در آنها عظیم است منحرف تر خواهد کرد و آن قسمت از تولیدات که یا بیهوده اند و یا مضرّ اما می توانند قسمت عمده قدرت خرید را جذب کنند و سودهای کلان عاید نمایند بیشتر خواهند شد. بحران حاضر بحران فاصله گیری قطعی امریکا نه تنها ازکشورهای زیر سلطه بلکه از کشورهای صنعتی و غیرصنعتی است. به سخن دیگر در صورتیکه امریکا تضادها را در جهت منافع خویش حل کند با جمع آوردن سرمایه و تکنولوژی و نیروی کار خبره هم بر کشورهای صنعتی و هم غیرصنعتی مسلط خواهد شد و هم میزان استثمار از این کشورها را بسود خود افزایش خواهد داد.»)(۱۳)

هدف ازلشکر کشی بوش پدر۱۹۹۱ و بوش پسر ۱۹ مارس ۲۰۰۳ با ائتلافی از کشورهای دیگر برای کنترل نفت عراق و کویت بود برای دستیابی به سلطه جهانی و حضور دائم در خاورمیانه و خلیج فارس بود که به نابودی و کشتار ده ها هزار نفر منجر شد. عملیات حمله آمریکا به عراق در زمان بوش پدر به عنوان طوفان صحرا نامیده شد ولشکرکشی بوش پسر به عراق که مغایر با منشور و حقوق بین‌الملل بود « به عملیات آزادی عراق» خوانده ‌شد. بنا براین نوشتۀ “رابرت دریفوس” اهداف آمریکا در منطقه پس از فروپاشی روسیۀ شوروی را مورد بررسی قرارداده است که در اینجا می آورم.

رابرت دریفوس مقاله ای تحت عنوان «طرح سی ساله واشنگتن برای کنترل نفت خلیج فارس » در مجلۀ « مادرجونیز» نوشته که مرتضی محیط آنرا ترجمه کرده است،  اوبراین نظر می باشد که:

سی سال است که منطقه خلیج فارس نقطه ی هدف گیری شده از سوی گروه پرنفوذی از طراحان سیاست خارجی آمریکا بوده است که عقیده دارند دولت آمریکا برای دستیابی به سلطه جهانی باید کنترل نفت این منطقه را به دست گیرد.

مایکل کلر نویسنده کتاب “جنگ بر سر منابع” میگوید: “هدف از کنترل عراق، تسلط بر منابع نفت آن به عنوان یک اهرم قدرت است و نه یک منبع سوخت. تسلط بر منطقه خلیج به معنای داشتن کنترل روی اروپا، ژاپن و چین است. این کار به ما قدرت کنترل باز و بستن شیر نفت را خواهد داد.” اگر تمام کره زمین را برای یافتن سرزمینی بگردیم که در جهت برپا ساختن یک امپراتوری آمریکایی اهمیت حیاتی داشته باشد، اولین جا خلیج فارس باید باشد.

 

شنهای بیابان این منطقه، دو بشکه از هرسه بشکه نفت موجود درجهان را دردل خود نهفته دارد. ذخائر نفتی عراق به تنهایی بیش ازمجموع ذخائر موجود در روسیه، ایالات متحده، چین و مکزیک تخمین زده شده است. اکنون سی سال است که منطقه خلیج فارس نقطه ی هدف گیری شده از سوی گروه پرنفوذی از طراحان سیاست خارجی آمریکا بوده است که عقیده دارند دولت آمریکا برای دستیابی به سلطه جهانی باید کنترل نفت این منطقه را به دست گیرد. این رویکرد که حین بحران انرژی سالهای دهه ۱۹۷۰ شکل گرفت و ازآن هنگام به بعد توسط یک نسل ازسیاستگذاران صیقل خورد، جسورانه ترین بیان خود را در سیاستهای دولت کنونی جورج بوش یافته است؛ دولتی که در برنامه خود در حمله به عراق ومستقر کردن رژیمی دست نشانده واشنگتن درآنجا، ازهر دولت دیگری درآمریکا برای تبدیل منطقه خلیج فارس به یک مستعمره آمریکا نزدیکتر شده است.

بینش ژئوپلتیک برانگیزنده سیاست کنونی دولت آمریکا در هجوم به عراق آن است که عامل کلیدی برای امنیت ملی آمریکا همانا سلطه ی جهانی یعنی برتری کامل بر هرگونه رقیب بالقوه است. ایالات متحده برای رسیدن به این هدف نه تنها باید قادربه اعمال قدرت نظامی خود در هر نقطه از جهان و درهر زمان باشد، بلکه منابع کلیدی ثروت جهان را نیزکه مهمترین آن نفت، بویژه نفت منطقه خلیج است باید کنترل کند. ازدیدگاه راست های افراطی مستقردرکاخ سفید وپنتاگون که تعیین کننده سیاستهای کنونی دولت آمریکا هستند، اهمیت حیاتی منطقه خلیج فارس تنها ازجهت سهم آن درتامین انرژی ایالات متحده نیست (چرا که درسالهای اخیر منابع دیگر جهان از این جهت اهمیت بیشتری یافته اند) بلکه از آن جهت مهم است که این منابع به ایالات متحده اجازه میدهد شریان حیاتی انرژی جهان را در دست داشته باشد تا بتواند رقبای بالقوه رااز دستیابی به آنها محروم سازد. چاس فریمن سفیر سابق ایالات متحده در عربستان سعودی در دوره ریاست جمهوری بوش اول میگوید: دولت آمریکا “اعتقاد دارد که برای دسترسی به منابع انرژی باید بر آنها کنترل داشته باشی. تفکر غالب در دولت این است که پایان گرفتن جنگ سرد شرایطی را برای ایالات متحده فراهم آورده است که بتواند اراده ی خود را بر جهان تحمیل کند. و آنها که توان تعیین مسیر رویدادها را از طریق اعمال قدرت دارند وظیفه دارند چنین کنند. ایدئولوژی آنها این است.” در این دیدگاه ایدئولوژیک، عراق گنجینه ای است که از جهت اهمیت بی همتا است. نفت خام عراق برخلاف نفت موجود زیر خاک یخ بسته آلاسکا یا نهفته در زیر جلگه های آسیای مرکزی و یا زیر امواج توفانی دریاها، به آسانی و با هزینه های ناچیز یک دلار و نیم برای هر بشکه ارزان ترین هزینه ممکن قابل دسترس است.

همین حالا [ماهها قبل از حمله به عراق] شرکتهای نفتی آمریکا در حال ملاقات با اپوزیسیون عراق در خارج و مذاکره برای تقسیم این غنائم بادآورده میان خود هستند.

اما شرکتهای نفتی و دیک چینی هدفشان فقط تسلط بر این منابع نیست. هدف آنها بسیار فراتر از تسخیر عراق وتسلط برمنابع نفتی آن کشورمیرود. مایکل کلراستاد مطالعات صلح وامنیت جهانی درکالج هامپشایرو نویسنده کتاب “جنگ برسرمنابع” میگوید: “هدف از کنترل عراق، تسلط بر منابع نفت آن به عنوان یک اهرم قدرت است و نه یک منبع سوخت. تسلط بر منطقه خلیج به معنای داشتن کنترل روی اروپا، ژاپن و چین است. این کار به ما قدرت کنترل باز و بستن شیر نفت را خواهد داد.” دولت آمریکا از همان هنگام “شوک نفت” سالهای دهه ی ۱۹۷۰ به طور پیگیر و بی وقفه ای مشغول افزایش قدرت نظامی خود در منطقه خلیج فارس، ساختن پایگاههای نظامی، فروش اسلحه و بستن قراردادهای دو جانبه نظامی با رژیمهای محلی بوده است. اکنون برپایه این قدرت نظامی، دولت آمریکا آماده ی تحکیم قدرت خود در نقطه ای از جهان است که اهرم تعیین موازنه قدرت در چند دهه آینده خواهد بود. دولت بوش با کنترل خاک عراق، با یک ضربت خواهد توانست این طرح استراتژیک درازمدت را تحکیم بخشد. جیمز اکینز دپیلمات پیشین آمریکا میگوید: “این طرح مربوط به هنری کیسینجر است. فکر میکردم آن را کنار گذاشته اند اما آشکار است که دوباره در دستور کار قرار گرفته است.”

آقای اکینز درس دشوارخود درباره سیاست نفتی دولت آمریکا را هنگام ماموریت سیاسی اش در کویت و عراق و آخرسربه عنوان سفیر آمریکا درعربستان سعودی، هنگام بحران نفت سالهای ۷۴ – ۱۹۷۳ فرا گرفت. تاقچه ها و قفسه های منزل آقای اکینز در واشنگتن پر از ظروف سفالی ساخت خاورمیانه و دیوارهای آن پوشیده از یادگارهای آن منطقه و هدیه هایی است که طی سالها خدمت سیاسی در آنجا به دست آورده است. پس ازگذشت سی سال، یادآوری رویارو شدن با این نظریه که ایالات متحده باید آماده ی اشغال کشورهای تولیدکننده نفت باشد، هنوز او را برآشفته میکند.

در سال۱۹۷۵هنگامی که آقای اکینزسفیر آمریکا درعربستان سعودی بود، مقاله ای زیر عنوان “تسخیر نفت عربها”درمجله”هارپر”به چاپ رسید.نویسنده آن بانام مستعارمایلزایگنوتوس، به عنوان “پروفسور ساکن واشنگتن و مشاور نظامی، با روابط خیلی نزدیک با مقامات بلندپایه سیاسی” معرفی شده بود. به نظراکینز در این مقاله خطوط کلی اینکه “چگونه با تصرف مناطق نفت خیز کشورهای عربی و آوردن افرادی ازتکزاس و اکلاهما برای اداره آنها میتوان مشکلات اقتصادی و سیاسی آمریکا را حل کرد” ترسیم شده بود. به طور همزمان شمار زیادی مقالات مشابه، در دیگر مجلات و روزنامه ها ظاهر شد. اکینز میگوید: “مطمئن بودم که ظاهر شدن این مقالات می بایست نتیجه القاء یک نظریه از سوی کسانی بوده باشد. ممکن نیست که هشت نویسنده با چنین نظریه ی عجیب و مشابهی به طور همزمان و مستقل از هم ظاهر شوند.”

اکینز در ادامه میگوید: “سپس مرتکب اشتباه وخیمی شدم و آن اینکه در مصاحبه تلویزیونی اظهار داشتم که هر کس چنین برنامه ای را پیشنهاد کرده است یا باید دیوانه باشد یا جنایتکار باشد و یا جاسوس اتحاد شوروی”. اما او به زودی دریافت که طرح این نظریه در واقع زیر رهبری رئیس او یعنی هنری کیسینجر وزیر خارجه وقت صورت گرفته است. اکینز همان سال ۱۹۷۵ از وزارت خارجه اخراج گردید.

هنری کیسینجر در هیچ جایی اعتراف نکرده است که زمینه های فکری آن مقالات را فراهم کرده است. اما ضمن مصاحبه ای که همان سال ۱۹۷۵ با مجله “بیزنس ویک” انجام داد، با طرح این نظریه که از طریق “به راه انداختن جنگ سیاسی سهمگینی علیه کشورهایی چون عربستان سعودی و ایران، و ایجاد بی ثباتی و حتی به خطر انداختن امنیت این کشورها، در صورت عدم همکاری با ما، میتوان قیمت نفت را پایین آورد”، آشکارا اما به طور ظریفی رهبران عربستان را تهدید کرد.

ایالات متحده تا سالهای دهه ۱۹۷۰ در منطقه خلیج فارس عملا حضور نظامی نداشت. بنابراین تصور تسخیر و کنترل نفت آنجا خواب و خیالی بیش نبود. با این همه، از هنگام انتشار مقاله مایلز ایگنوتوس و چاپ همزمان مقاله ی مشابهی توسط رابرت تاکر استاد دانشگاه جانز هاپکینز و یکی از طراحان سیاسی دست راستی وافراطی، در مجله کامنتری، این نظریه مورد پشتیبانی گروهی از متفکرین افراطی و ستیزگر طرفدار اسرائیل بویژه محفل راست افراطی وابسته به دو نفر سناتور دموکرات یعنی هنری جاکسون و پاتریک مویناهان قرار گرفت. سرانجام مجموعه ی این طراحان سیاسی دست راستی به “محافظه کاران نو” معروف شدند و در زمان ریگان، چه در پنتاگون، چه در مراکز (Neoconservative) فکرسازی و چه محافل “پژوهش های سیاسی” دانشگاهی در دهه ی ۱۹۸۰ نقش بسیار پراهمیتی بازی کردند. اعضای این گروه که رهبری آن به دست ریچارد پرل رئیس کمیته ی بسیار قدرتمند سیاست گزاری های دفاعی در پنتاگون و پال ولفوویتز معاون کنونی وزیر جنگ آمریکاست، هم اکنون دهها مقام کلیدی در کاخ سفید، پنتاگون و وزارت خارجه در دست دارند. این گروه نزدیک ترین روابط را با دو نفر شخصیت کلیدی دولت یعنی دیک چینی معاون رئیس جمهور و دونالد رامسفلد وزیر جنگ آمریکا دارند. دو نفر اخیر از زمانی که در دهه ی ۱۹۷۰ هنگام ریاست جمهوری فورد در کاخ سفید کار میکردند روابط نزدیکی با هم داشته اند. این گروه همچنین هنگامی که دیک چینی حین جنگ اول خلیج در ۱۹۹۱ وزیر جنگ بود، دور او گرد آمده بودند.

در سراسر آن سالها و بویژه پس از جنگ خلیج نفوذ و حضور ارتش آمریکا در خلیج فارس و مناطق اطراف آن، از شاخ افریقا گرفته تا آسیای مرکزی به طور پیگیری رو به افزایش بوده است. حمله به عراق و تسخیر آن کشور توسط دولت آمریکا برپایه اقداماتی صورت میگیرد که قدم به قدم در عرض ۲۵ سال اخیر توسط طراحان سیاسی و نظامی فراهم آمده است:

قدم اول: نیروهای ویژه آمادگی سریع تلاطم های سیاسی(Rapid Deployment Force ) سالهای ۱۹۷۳ و ۱۹۷۴ و به دنبال آن انقلاب ۱۹۷۹ در خاورمیانه موجب افزایش شدید بهای نفت به میزان ۱۵ برابر درعرض یک دهه شد و این مسئله، خاورمیانه را دوباره وبه طورجدی در مرکز توجه قرار داد. جیمی کارتر در سال ۱۹۸۰ خلیج فارس را عملا منطقه ی زیر نفوذ ایالات متحده، بویژه در برابر گسترش نفوذ شوروی به آن منطقه اعلام کرد. او اعلام داشت: “بگذارید موضع خود را به طور مطلقا آشکار بیان کنم. هر کوششی توسط هر نیروی خارجی برای به دست گرفتن کنترل منطقه خلیج فارس، حمله به منافع حیاتی ایالات متحده آمریکا تلقی خواهد شد و چنین حمله ای با هر وسیله ممکن از جمله نیروی نظامی دفع خواهد شد.” این سیاست بعدها به نام دکترین کارتر معروف شد. کارتر درپشتیبانی عملی ازاین تهدید نیروهای ویژه آمادگی سریع را به وجود آورد؛ واحد نظامی چند هزارنفره ای که در نزدیکی منطقه مستقر شده و درصورت بروز بحران میتوانست سریعا به خاورمیانه گسیل داده شود.

 

قدم دوم: فرماندهی مرکزی(Central Command) در سالهای دهه ۱۹۸۰،  در دوران ریگان، دولت آمریکا آغاز به فشار گذاشتن روی کشورهای منطقه خلیج فارس برای گرفتن پایگاهها و تاسیسات نظامی کرد. بدین سان نیروی ویژه آمادگی سریع به فرماندهی مرکزی یعنی فرماندهی نظامی جدیدی تبدیل شد که مسئول کنترل منطقه خلیج فارس و نواحی اطراف آن بود، از آفریقای شرقی گرفته تا افغانستان. ریگان کوشش کرد “اتحاد استراتژیک” ضدشوروی مرکب از کشورهای ترکیه، اسرائیل و عربستان سعودی به وجود آورد. درسالهای دهه ی ۱۹۸۰ دولت آمریکا میلیاردها دلاراسلحه به صورت هواپیماهای جاسوسی آواکس، جنگنده های اف ۱۵ و غیره به عربستان سعودی فروخت. درسال ۱۹۸۷، دراوج جنگ ایران وعراق نیروهای دریایی ایالات متحده، نیروی ضربتی مشترک خاورمیانه را برای حفاظت از کشتی های نفتکش به وجود آورد که کشتی های جنگی اش سراسر خلیج فارس را زیر کنترل خود میگرفت و بدین سان حضور نظامی نیروی دریایی آمریکا در خلیج را از سه یا چهار کشتی جنگی به ناوگان بزرگی مرکب از ۴۰ ناو هواپیمابر، رزمناو و دیگر کشتیهای جنگی افزایش داد.

قدم سوم: جنگ خلیج [خلیج فارس] اضافه شود

 

 

قبل از سال ۱۹۹۱ ایالات متحده قادر به قانع کردن دولتهای اطراف خلیج [فارس] برای اجازه دادن به ارتش آمریکا برای حضور نظامی دائم درخاک آن ها نبود. عربستان سعودی، ضمن حفظ روابط نزدیک با ایالات متحده، آغازبه تنوع بخشیدن به روابط تجاری ونظامی خود کرد وهنگام ورود چاس فریمن سفیر آمریکا در اواخر دهه ی ۱۹۸۰ به این کشور، ایالات متحده ازجهت فروش اسلحه به عربستان به مقام چهارم تنزل پیدا کرده بود. فریمن اظهارمیدارد که حتی ازجهت تجاری نیز بریتانیا، فرانسه و چین جای ایالات متحده را گرفته بودند. با آغازجنگ خلیج [فارس] این شرایط به کلی تغییر کرد. عربستان سعودی و دیگر دولتهای اطراف خلیج [فارس]،  دیگربا حضور مستقیم نظامی آمریکا درمنطقه مخالفت نمیکردند ودر نتیجه نظامیان آمریکا، گروههای متعدد ساختمانی، دلالان اسلحه، تیم های کمک نظامی با سرعت هر چه تمامتر روانه منطقه شدند. به قول چاس فریمن “جنگ خلیج [فارس]،  عربستان سعودی را دوباره روی نقشه ما قرار داد و روابط ما را که سخت فرسوده شده بود دوباره احیا کرد.”

طبق آمار تهیه شده از سوی فدراسیون دانشمندان آمریکایی، در یک دهه ی بعد از جنگ خلیج [فارس]، ایالات متحده ۴۳ میلیارد دلار اسلحه و وسایل و ابزار نظامی همراه با پروژه های ساختمانی به عربستان سعودی فروخت. ۱۶ میلیارد دیگر نیز به کویت، قطر، بحرین و امارات متحده عربی. پیش از عملیات “توفان صحرا” ایالات متحده، فقط در کشور دور افتاده ای چون عمان حق انبار کردن یا “استقرار موقت” مهمات جنگی داشت. پس از جنگ خلیج [فارس] تقریبا همه ی کشورهای منطقه آغاز به مانورهای نظامی مشترک با آمریکا کرده و میهمان واحدهای نیروی دریایی و اسکادران های نیروی هوایی آن شدند، علاوه بر آن به دولت آمریکا اجازه ی استقرار نیروی نظامی دادند. ویلیام کوهن وزیر جنگ پیشین آمریکا در سال ۱۹۹۵ با غرور اظهار داشت: “حضور نظامی ما در خاورمیانه به طور چشمگیری افزایش یافته است.” عامل دیگری که حضور نظامی آمریکا در منطقه را شدت بخشید عبارت از تحمیل یک جانبه مناطق ممنوعه برای پرواز هواپیماهای عراقی درشمال وجنوب این کشور درسال ۱۹۹۱ بود که بیشترتوسط پایگاههای هوایی آمریکا درترکیه وعربستان سعودی اعمال میگردید. کولین رابینسون عضو مرکز اطلاعات دفاعی که یکی از مراکز فکرسازی در واشنگتن است میگوید: “حضور نظامی آمریکا در اطراف پایگاههای نظامی اینچیرلیک در ترکیه برای کنترل شمال عراق واطراف ریاض برای کنترل جنوب عراق به شدت گسترش یافت”. مرکز فرماندهی هوایی عظیمی با پیشرفته ترین تکنولوژی با هزینه یک میلیارد دلار نزدیک ریاض درعربستان سعودی ساخته شد و در دو سال اخیر دولت آمریکا مخفیانه مشغول تکمیل مرکز فرماندهی دیگری در قطر بوده است. رابینسون اظهار میدارد: “مرکزفرماندهی واقع در عربستان، دارای چنان ظرفیتی است که بسیار فراترازتوان عربستان سعودی برای استفاده ازآن میرود. این مسئله درمورد قطرنیزدقیقا صدق میکند.”

قدم چهارم: افغانستان

حمله به افغانستان و جنگ بی پایان و بی مرز “علیه تروریسم” که منجر به حملات هوایی آمریکا به کشورهای یمن، پاکستان و دیگر جاها گردید قدرت آمریکا در منطقه را تقویت کرده است. علاوه بر آن دولت توانسته است بودجه نظامی را به شدت افزایش دهد و از ۳۰۰ میلیارد دلار در سال ۲۰۰۰ به ۴۰۰ میلیارد دلار در سال ۲۰۰۳ برساند. بخش بزرگی از این بودجه بیش از ۶۰ میلیارد دلار برای هزینه نظامی در منطقه خلیج فارس اختصاص داده شده است. تاسیسات نظامی اطراف خلیج از جیبوتی در شاخ آفریقا گرفته تا جزایر دیه گو گارسیا در دریای هند گسترش داده شده اند. شبکه ای از پایگاه ها و ماموریتهای آموزش نظامی، حضور نظامی آمریکا را به اعماق آسیای مرکزی گسترش داده است. از افغانستان گرفته تا جمهوریهای ازبکستان و قرقیزستان، ایالات متحده پایگاههای خود را در جاهایی مستقر کرده که مدتها منطقه نفوذ روسیه بوده است. آسیای مرکزی با ذخائر نفت غنی و موقعیت استراتژیک پراهمیت اش، اکنون حلقه اتصال شرقی زنجیره ای به هم پیوسته ای از پایگاههای نظامی، تسهیلات نظامی و متحدان نظامی است که از مدیترانه و دریای سرخ تا اقصی نقاط آسیا گسترده شده اند.

 

قدم پنجم: عراق

 

برانداختن صدام حسین میتواند آخرین قطعه ازیک طرح (پازل) باشد که قطعات یک امپراتوری آمریکایی را به هم متصل میکند. رابرت کیگان یک استراتژیست بلندپایه راست افراطی اخیرا به مجله آتلانتیک جورنال کانستی توشن گفته است: “امکان زیادی است که آمریکا پایگاه نظامی درعراق مستقر سازد.” او میگوید: “احتمال دارد که ما نیاز به تمرکز نیروهای فراوانی درخاورمیانه برای مدتی طولانی داشته باشیم.” و سپس ادامه میدهد: “هر وقت مشکل اقتصادی داشته ایم علت آن اختلال درعرضه ی نفت به ما بوده است. اگر نیروی نظامی درعراق داشته باشیم، دیگر اختلالی در جریان نفت به وجود نخواهد آمد.” رابرت کیگان و ویلیام کریستول از گردانندگان مجله “ویکلی استاندارد” و از بنیانگذاران پروژه ای هستند به نام قرن جدید آمریکایی، که مجمعی از افراطی ترین نظریه پردازان سیاست خارجی آمریکا است. از جمله طرفداران این دو، ریچارد پرل در پنتاگون، مارتین پرز ناشر مجله نیوریپابلیک و جیمز وولزی رئیس سابق سازمان سیا است. اعضای وابسته به این گروه در دولت بوش عبارتند از دیک چینی، دونالد رامسفلد و پال ولفوویتز؛ لوئیس لیبی رئیس دفتر دیک چینی؛ الیوت ابرامز مسئول امور خاورمیانه در شورای امنیت ملی، و زالمی خلیل زاد رابط کاخ سفید با اپوزیسیون دولت عراق هستند. گروه کیگان که از طریق شبکه درهم پیچیده ای با دیگر گروههای راست افراطی و سازمانهای طرفدار اسرائیل در رابطه است، مجموعه ای از نظریه پردازان را نمایندگی میکنند که پیوند ایدئولوژیک شان در زمان ریاست جمهوری نیکسون و فورد قوام یافت.

به نظر آقای اکینز که به تازگی از سفر عربستان برگشته است، چهره ی اعضای این تیم کاملا آشنا به نظر میرسد. اینان مجموعه ای از افرادند که درصدد پیاده کردن برنامه ای هستند که خطوط کلی آن در سال ۱۹۷۵ ترسیم شده بود. او میگوید: “وقتی که عراق را تصرف کردیم کار آسان تر خواهد شد. کویت از قبل مال ما بوده است. قطر و بحرین هم مال ما بوده اند. بنابرین صحبت بر سرعربستان است و در آن صورت امارات متحده عربی نیز به دستمان خواهد افتاد.”

تابستان گذشته، ریچارد پرل با دعوت از لارنت موراویک، استراتژ موسسه فکرسازی برای سخنرانی در حضور هیئت سیاست گزاری دفاعی کمیته ای Rand راند مرکب از مقامات سابق و بلند پایه دولت و ژنرالهای ارتش که با طرح نظرات سیاست عمومی جهانی برای پنتاگون نقش مشورتی دارد موقعیتی فراهم کرد تا نگاهی گذرا به شیوه تفکر محفل همکارانش انداخته شود. هنگامی که توصیه های موراویک به این هیئت که درپشت درهای بسته ایراد شد به بیرون درز پیدا کرد، توفانی از انتقاد برپا کرد. اوعربستان سعودی را به عنوان جرثومه فساد قلمداد کرده و پیشنهاد کرده بود که خاندان سعودی یا باید برانداخته شده ویا جابجا شوند. پیشنهاد دیگرش اشغال میدانهای نفتی عربستان توسط نیروهای نظامی ایالات متحده بود. سرانجام هنگامی که موسسه “راند” دریافت که نظرات موراویک بیش ازاندازه بحث انگیزاست عذر او را خواست.

موراویک بخشی ازمکتب فکری درواشنگتن است که عقیده دارد تقریبا همه ی کشورهای اطراف خلیج فارس، کشورهایی بی ثبات و از کار افتاده اند و فقط ایالات متحده دارای قدرت لازم برای سازمان دادن و تجدید ساختارآنها است. طبق این دیدگاه سیستم انتقال اسلحه به این کشورها و استقرار پایگاه نظامی در آنها، زیرساخت حاضر و آماده ای را برای اشغال این کشورها وتسلط برمیدانهای نفتی شان فراهم میآورد.

رابرت ابل مدیر برنامه انرژی مرکز مطالعات استراتژیک و بین المللی، یکی از مراکز فکرسازی واشنگتن که هنری کیسینجر، جیمزشلزینگر وزیر دفاع و رئیس سابق سازمان سیا، زبیگینو برژینسکی مشاور امنیتی جیمی کارترازجمله مشاوران آن هستند، میگوید: احتمال دارد که وزارت دفاع آمریکا برنامه احتیاطی برای اشغال عربستان داشته باشد. وسپس ادامه میدهد: “اگراتفاقی در عربستان سعودی روی دهد؛ اگر خاندان سعودی برانداخته شود و یا آنها تصمیم بگیرند شیرنفت را ببندند ما باید به آنجا حمله کنیم.”

ابل که ازمامورین سابق سازمان سیا است، دو سال پیش، ناظربرانجام پروژه ای از سوی مرکز مطالعات استراتژیک بود که توسط گروهی شامل چند نفرازاعضای کنگره آمریکا و نمایندگانی از سوی شرکتهای نفتی اکسون موبیل، آرکو، بریتیش پترولیوم، شل، تکزاکو و موسسه امریکن پترولیوم انجام گرفت. گزارش این گروه مطالعاتی زیرعنوان “ژئوپلتیک انرژی در قرن بیست و یکم” به این نتیجه گیری رسیده بود که جهان برای سالهای طولانی خود را متکی به کشورهای تولیدکننده نفت خواهد یافت؛ کشورهایی که دچار بی ثباتی اند و کشاکش و جنگ لاجرم در مناطق آنان شعله خواهدکشید. ابل میگوید”نفت ماده ای پر اهمیت و مورد توجه است. نفت منبع انرژی برای نیروهای نظامی، منبع ثروت ملی و پشتوانه قدرت سیاسی درسطح جهان است. نفت دیگر یک کالای معمولی نیست که درمحدوده ی سنتی قوانین عرضه و تقاضا، خرید و فروش شود. به عکس نفت به عامل تعیین کننده ی قدرت، امنیت ملی و برتری جهانی بدل شده است.” منطقه خلیج فارس گرچه اکنون هم اهمیت حیاتی دارد، اما اهمیت استراتژیک آن در ۲۰ سال آینده احتمالا به طور تصاعدی بالا خواهد رفت. تقریبا از هر سه بشکه نفت ذخیره ای جهان یک بشکه اش زیر خاک دو کشور قرار دارد: عربستان سعودی (با ۲۹۵ میلیارد بشکه ذخائر مسلم) و عراق با ( ۱۱۲ میلیارد). این ارقام نشان دهنده حداقل ذخائر موجود در عراق است چرا که هنوز در آن سرزمین ذخائر کشف نشده ای موجود است که طبق برآورد دولت آمریکا ممکن است حاوی ۴۳۲ میلیارد بشکه نفت باشد.

با کاهش سریع ذخائرنفت دربسیاری از مناطق جهان بویژه در ایالات متحده ودریای شمال، نفت عربستان سعودی و عراق جنبه ی پراهمیت تری به خود میگیرد؛ واقعیتی که صریحا در سند سیاست انرژی ملی دولت آمریکا که درسال ۲۰۰۱ توسط یک هیئت پژوهشی انتشار یافت، منعکس گردیده است. طبق این سند خلیج فارس تا سال ۲۰۲۰ بین ۵۴ تا ۶۷ درصد از نفت خام جهان را فراهم خواهد کرد و این منطقه را به بخشی از “منابع حیاتی ایالات متحده” بدل خواهد کرد. به گفته دانیل باتلر تحلیل گر بازار نفت در موسسه مدیریت اطلاعات انرژی ایالات متحده (ESA) ظرفیت تولیدی نفت عربستان از میزان کنونی ۴/ ۹ میلیون بشکه در روز ۱/ ۲۲ میلیون بشکه در روز خواهد رسید. به گفته آقای باتلرعراق که در در روز به سال ۲۰۰۲ فقط ۲ میلیون بشکه در روز تولید کرد، تا سال ۲۰۲۰ به راحتی بیش از ۱۰ میلیون بشکه در روز تولید خواهد کرد.

استراتژیست های دولت آمریکا در درجه اول نگران ذخائر نفتی خود آمریکا نیستند. اکنون چند دهه است که ایالات متحده کوشش کرده است منابع تهیه نیازهای انرژی خود را تنوع بخشد. کشورهای تولید کننده نفت مانند ونزوئلا، نیجریه، مکزیک و دیگر کشورها از این جهت برای آمریکا اهمیت بیشتری پیدا کرده اند. اما برای کشورهای اروپای غربی، ژاپن و قدرتهای صنعتی در حال رشد شرق آسیا، نفت خلیج فارس اهمیت درجه اول دارد. هر کشوری که بر این منابع کنترل داشته باشد، اهرم قدرت جهانی را در چند دهه آینده کنترل خواهد کرد. آقای باتلر خاطرنشان میکند که اکنون دو سوم نفت خلیج راهی کشورهای صنعتی غرب میشود. طبق بررسی شورای اطلاعات ملی وابسته به سازمان سیا تا سال ۲۰۱۵ سه چهارم نفت خلیج روانه ی آسیا و بویژه چین خواهد شد. طبق گزارش گروه تحقیقاتی مرکز مطالعاتی استراتژیک و بین المللی که زیرنظر آقای ابل فعالیت میکند، اتکاء هر چه بیشتر چین به نفت خلیج ممکن است موجب گردد که این کشور روابط نظامی و سیاسی نزدیکتری با کشورهایی چون عراق و ایران برقرار کند. آقای ابل میگوید: “آنها (چینی ها) درمنطقه خلیج منافع سیاسی مغایر با ما دارند. به نفع ماست که برای نفت رقیب دیگری (آمریکا) در آن منطقه باشد.”

دیوید لانگ دیپلمات سابق آمریکا درعربستان سعودی و رئیس بخش خاورمیانه اداره اطلاعات و پژوهش وزارت خارجه آمریکا در دوران ریگان، شیوه برخورد جورج دبلیو بوش را با فلسفه دریادار ماهان استراتژیست نظامی قرن ۱۹ تشبیه میکند.

دریادارماهان طرفدارکاربرد قدرت نیروی دریایی برای ایجاد یک امپراتوری آمریکایی بود. او میگوید دولت کنونی “میخواهد اراده ی خود را بر جهان تحمیل کند. این یک جهان بینی و یک موضع گیری ژئوپلتیک است. نظر گردانندگان دولت این است که ما نیاز به تسلط بر منطقه داریم.”

قدرت آمریکا در منطقه خلیج تا دهه ی ۱۹۷۰ توسط شرکتهای نفتی به رهبری اکسون، موبیل، شوران، تکزاکو و گلف نمایندگی میشد و همه درگیر رقابت سخت با شرکت انگلیسی بریتیش پترولیوم و شرکت هلندی انگلیسی شل بودند. اما از اوایل دهه ی ۱۹۷۰، عراق، عربستان سعودی، و دیگر کشورهای خلیج صنایع نفت خود را ملی کرده و شرکتهای دولتی برای اداره چاههای نفت، خطوط لوله نفت و تاسیسات تولید نفت برپا ساختند. این کار نه تنها قدرت اپک را افزایش داد و این سازمان را قادر به افزایش قیمت نفت کرد بلکه هیئت حاکمه آمریکا را نیز دچار هراس کرد.

امروزه شمارفزاینده ای ازاستراتژیستهای واشنگتن خواهان رویارویی مستقیم دولت آمریکا با صنایع نفت ملی درکشورهای تولید کننده نفت بویژه درمنطقه خلیج فارس اند. موسسات فکرسازی چون، امریکن انترپرایز، بنیاد هریتج و مرکز مطالعات استراتژیک و بین المللی، صحبت از خصوصی کردن نفت عراق میکنند. برخی از این نظریه پردازان جزئیات طرح هایی را مطرح کرده اند که چگونه عراق، عربستان سعودی و دیگر کشورها را بتوان از طریق زور وادار کرد به شرکتهای خارجی اجازه ی سرمایه گذاری مستقیم در صنایع نفت این کشور دهند. دولت جورج بوش خیلی مواظب بوده است که صحبت زیادی درباره اینکه سرنوشت صنایع نفت عراق چه خواهد شد، نکند. اما مقامات وزارت خارجه مذاکرات مقدماتی با اپوزیسیون عراقی به عمل آورده اند و در گزارشات آمده است که پنتاگون درصدد استفاده از لااقل بخشی از درآمد نفت عراق برای مخارج اشغال آن کشور است.

راب سبحانی یکی از مشاوران شرکتهای نفتی در کنفرانس برگزار شده از سوی امریکن انترپرایز در پاییز گذشته در واشنگتن اظهار داشت: “یکی از مشکلات عمده منطقه خلیج فارس این است که وسایل تولید در دست دولتها است” او خاطرنشان ساخت که چند شرکت نفت آمریکایی هم اکنون مشغول مطالعه ی امکان خصوصی سازی در منطقه خلیج فارس هستند. آقای سبحانی استدلال میکند که برچیدن شرکتهای نفت دولتی میتواند تغییرات سیاسی نیز به منطقه تحمیل کند.

او با اذعان به اینکه کشورهای عربی در برابر این پیشنهادها مقاومت خواهند کرد اظهار داشت: “زمانی لیبرال دمکراسی آغاز خواهد شد که وسایل تولید از دست دولتها بیرون آید. این کار البته نیاز به تبلیغ زیاد و اقناع شدید دارد.” اینکه کدام شرکتهای نفتی بر ذخائر نفت عراق مسلط خواهد شد مورد بحث فراوان است. امکان زیادی وجود دارد که بعد از جنگ قراردادهایی که شرکت نفت دولتی عراق با شرکتهای نفتی اروپایی، روسی و چینی امضا کرده است فسخ شوند و شرکتهای نفتی آمریکایی جای آنها را بگیرند. آقای اکینز میگوید: “برنامه آنها خصوصی کردن شرکتهای نفت ملی و تقسیم غنائم نفتی عراق میان شرکتهای نفت آمریکایی است. شرکتهای نفتی آمریکایی سود برندگان اصلی این جنگ خواهند بود.”

حکومت گران آینده بعد از صدام دقیقا در همین راستا فکر میکنند. احمد چلبی رهبر کنگره ملی عراق گروهی مرکب از اشراف و ثروتمندان عراقی که بعد از سقوط حکومت دست نشانده عراق در سال ۱۹۵۸ به خارج فرار کردند میگوید: “شرکتهای نفت آمریکایی سهم بزرگی در ذخائر نفت عراق خواهند داشت. آقای چلبی ضمن سفر خود به واشنگتن در پاییز گذشته لااقل با نمایندگان سه شرکت نفتی عمده آمریکا ملاقات داشت که ضمن آن کوشش کرد پشتیبانی آنها را نسبت به خود و برانداختن دولت عراق جلب کند. ملاقاتهای مشابهی میان عناصر اپوزیسیون عراقی و شرکتهای نفتی ایالات متحده در اروپا صورت گرفته است.

جرالد بیلی که تاسال ۱۹۹۷سرپرست عملیات شرکت نفت اکسون در خاورمیانه بود میگوید: “اپوزیسیون عراقی به ما مراجعه کرده و میگوید: “اگر اجازه دهید ما دوباره به عراق برگردیم نفت آن کشور مال شما خواهد بود.” همه ی شرکتهای نفتی عمده آمریکا در پاریس، لندن، بروکسل و خیلی جاهای دیگر با آنها ملاقات داشته اند. همه بر سر به دست آوردن مقام دولتی در حال رقابت با هم هستند.

این چیزها را نمیتوان نادیده گرفت اما باید با احتیاط با آنها برخورد کرد. از سویی نمیتوان منتظر نشست تا فرصت از دست برود.” اما از سوی دیگر طبق گفته بسیاری از متخصصان شرکتهای نفت مقامات وزارت خارجه، شرکتهای نفت نگران پیامدهای جنگ هستند. روسای شرکتهای نفت از آن ترس دارند که جنگ باعث ناآرامی و اغتشاش در منطقه شود و کشورهای عربی را علیه غرب و کمپانی های نفتی غرب برانگیزد. از سوی دیگر اگر حمله آمریکا به عراق با موفقیت همراه باشد این شرکتها میخواهند هنگام تقسیم غنائم حضور داشته باشند. دیوید لانگ یکی از دیپلماتهای پیشین میگوید: “از یک سو ترس و از سوی دیگر طمع وجود دارد.”

ابراهیم اویس، متخصص امور خاورمیانه در دانشگاه جورج تاون، مشاور نفتی شرکتهای بریتیش پترولیوم و اکسیدنتال و کسی که اصطلاح “پترودلار” را ابداع کرد و شاهد مانورهای محتاطانه شرکتهای نفتی در این زمینه بوده است میگوید: “میدانم که شرکتهای نفت از عواقب این جنگ بیمناک هستند و اصلا مطمئن نیستند که این کار بهترین منافع آنها را دربرخواهد گرفت.” آن جویس دبیر شورای سیاستهای خاورمیانه که به طور خصوصی با مقامات بالای شرکت اکسون به گفت و گو نشسته است میگوید: “آشکار است که بسیاری از مدیران صنعت نفت از اینکه پیامدهای درازمدت این جنگ در منطقه خلیج چه خواهد بود “ترس دارند” بویژه اگر تشنج در منطقه از کنترل خارج شود. او اضافه میکند: “آنها این جنگ را یک ریسک بزرگ میدانند و معتقدند که سرتاپا یک رسوایی بزرگ است. علت ترس آنها این است.”(۱۴)

دیگر اینکه، بخشی ازمتن کتاب « مذاکرات تیمورتاش به نمایندگی از طرف رضاخان ومسئولین شرکت نفت درعرض سالهای ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۲یعنی درعرض آن چهارسال پیش از لغو امتیاز یادداشت تنظیم شده است.

« سرنوشت تیمور تاش از سرنوشت امتیاز نفت دارسی و از اوضاع و احوالی که منجر به تجدید نظردر آن امتیاز گردید مجزّا نیست و حتی می شود گفت مجزّ شدنی نیست». (۱۵)

«سید حسن تقی زاده ( وزیردارائی وقت) چه درخاطراتش وچه در نطقهائی که پیش ازانتشار این خاطرات درمجلس شورای ملی ودرمجامع علمی ایراد کرده، همیشه به صراحت اعلام داشته که مسئله تمدید امتیازنفت جنوب در آخرین دور مذاکرات تهران ( آوریل ۱۹۳۳) مطرح شد و رضا شاه که دراول کار مخالف جدی تمدید امتیازنفت بود سرانجام درنتیجه فشاروتهدید سرجان کدمن ( رئیس هیئت مدیره شرکت نفت که دررأس هیئتی برای عقد قرارداد جدید به تهران آمده بود) به خواست اولیای شرکت تسلیم ومتن قرار داد ۱۹۳۳را ( با ماده معروف تمدیدش ) پذیرفت و دستورتصویب آن را به هیئت دولت داد.

اما اسناد مربوط به مذاکرات مفصل وطولانی این دوره – از ژانویه ۱۹۲۹تا دسامبر۱۹۳۲– آشکارا نشان می دهد که رضا شاه ازتمایل باطنی انگلیسیها به تمدید امتیازنفت، به عکس آنچه تقی زاده ودیگران نوشته اند، ازسالها قبل خبرداشته واگربا دید وسیع ودقیق به این مسئله دشوار صنعتی واقتصادی نزدیک می شده شاید اصلاً دست به لغو امتیاز( امتیازدارسیه) نمی زده و مصالح ملی ایران را از راههائی بهتر و کوتاهتر و بی خطرتر تأمین می کرده است.

* * *

دربحبوحه اختلافات ایران وانگلیس( ناشی ازلغو شدن یک طرفی امتیاز نفت دارسی) یکی ازکارمندان عالیرتبه وزارت خارجه بریتانیا چکیده ای از مذاکرات سابق طرفین را درعرض سالهای ۱۹۲۹ تا ۱۹۳۲، یعنی در عرض آن چهل سال پیش از لغو، برای اطلاع وزیرخارجه متبوعش( سرجان سیمون) تنظیم کرده که ازلحاظ تاریخی واجد اهمیت خاصّی است.

مفاد این سند مهم که ترجمۀ کامل آن دراین بخش آورده می شود از مساعی خستگی ناپذیر وزیر دربارایران برای استیفای حقوق حقه کشورش خبر می دهد. نیز مطلب مهم دیگری دراین میان فاش می شود و آن این است که تیمور تاش درمذاکرات ژانویه ۱۹۲۹ ( چهارسال پیش از بسته شدن قرارداد ۱۹۳۳) با تمدید دوره امتیازنفت و رساندنش به شصت سال موافقت کرده بوده است که این موافقت، با درنظرگرفتن اوضاع واحوال آن زمان، بدون اجازه دیکتاتور وقت(رضاشاه پهلوی) تقریباً محال به نظرمی رسد. متن انگلیسی این سند که تاریخ دهم ژانویه ۱۹۲۹ را دارد در دارالاسناد دولتی بریتانیاP.R.O) ) با مشخصات:Fo 371 / 16933  ثبت گردیده است.»(۱۶)

با این وجود، تیمورتاش که رضا خان می گفت «قول تیمورقول من است » توانائیهای او را دیگر نمی توانست تحمل کند و مورد غضب او قرار گرفت و خیانت رضا خان در تمدید قرار داد دارسی و پیش از آن، صحنه سازی برای لغو امتیازدارسی در سال‏۱۳۱۲ شمسى قرارداد دیگرى که به‏ مراتب، بدتر از قرارداد اول بود با « آلت فعل » کردن تقى‏زاده، فروغی، داور و علاء و…، با انگلستان‏ بر ضد حقوق ملی ایران منعقد کرد.

 چگونگی روند سقوط تیمورتاش درخاطرات تقی زاده (وزیرمالیه) ومخبرالسلطنه هدایت( رئیس الوزراء وقت) مختصری آمده است که دراینجا دراختیار خوانندگان ارجمند قرار میدهم.

 

تقی زاده: مأموریت لندن، تیمورتاش و داور، وزارت مالیه و قرارداد نفت

رضا شاه امیدش به من بود که بروم لندن جلوی انگلیس ها را بگیرم. من رفتم ولی تلفات زیادی دادند.

به طهران آمدم و با عجله به لندن رفتم تا آنجا که خاطرم هست در ماه اوت فرنگی وارد لندن شدم تا ماه آوریل ۱۹۳۱ در لندن به عنوان سفیر بودم. آن وقت مرا از طهران خواستند، رضاشاه مایل بود که من در کابینه داخل شوم و میل داشت وزارت مالیه یا یک وزارت دیگری را قبول بکنم و چون ملتفت شد که من به وزارت مالیه مایل نیستم وزارت طرق را پیشنهاد کرد. من به وزارت طرق رفتم و قریب پنج شش ماه در وزارت طرق بودم بعد به اصرار به من قبولانید که وزارت مالیه را به عهده بگیرم.

سه سال و کسری، متصدی وزارت مالیه بودم تا آنکه رضاشاه عدم رضایت پیدا کرد و کابینه را که تحت ریاست مرحوم مخبر‌السلطنه هدایت بود عوض کرد و ذکاءالملک فروغی را رییس‌الوزرا کرد، کابینه جدیدی تشکیل دادند که من دیگر در آن نبودم.

رضا شاه یکی دو کار کرده بود که من از آنها اطلاعی نداشتم. مخبرالسلطنه را خواسته و به او گفته بود خبر خوشی ندارم برای تو و ‌آن این است که من تصمیم گرفته‌ام کابینه عوض شود، این طور ترتیب داده بودند که وزرا منزل سردار اسعد بختیاری جمع شوند و همه‌شان، هر کس به امضا و خط خودش استعفا بدهد؛ یعنی احترام کرد و مخصوصا به من. نمی‌خواست معزول کرده باشد. همین کار را کردیم، استعفا نوشتیم دادیم.

داور و وزارت مالیه

 

بعد که عازم طهران شدیم، مرحوم میرزاعلی اکبر خان داور از من تقاضا کرد که با اتومبیل من بیاید به طهران، گفت اتومبیل ندارم، گویا اتومبیل او حاضر نشده بود. در راه خیلی اظهار تالم می‌کرد از اینکه باید از وزارت عدلیه برود. گفت تمام شوق و ذوق و همه اشتیاقش به وزارت عدلیه است. رضاشاه او را جداگانه خواسته بود و گفته بود باید وزارت مالیه را به عهده بگیری. این صحبت‌ها برای این بود که او از من خجالت می‌کشید، ولی گفت که رضاشاه چنین حرفی به او زده است.

بعد از دو سه روز که کابینه جدید تشکیل شد ما مطلع شدیم که فروغی را رییس‌الوزرا کرده‌اند و داور وزیر مالیه. من اطلاعی از این کار نداشتم، خیال می‌کردم باز من وزیر مالیه می‌شوم. شاه به داور تاکید کرده بود که رسیدگی کامل دقیقی در اوضاع مالیه بکند، مخصوصا معلوم شد که شبهه‌ای در باب موجودی طلا داشت و شاید سوءظنی به من داشت، از این حیث که من میل دارم او نداند که ما چقدر طلا داریم، فکر می‌کرد من قدری از او مخفی نگاه می‌دارم که به قشون صرف نکند.

داور و قضیه طلا

 

بیچاره داور که ناخوش هم بود خیلی می‌ترسید. شب و روز زیر میز منقل می‌گذاشت و رسیدگی می‌کرد. رضاشاه می‌خواست برود تبریز، به داور مرتب زور می‌آورد که زودباش این کار را صاف کن. بالاخره داور آمد، گفت که رسیدگی کردیم کاملا درست است. تا دینار آخر همه صحیح است.

داور آدم خوش قلبی بود، گفته بود قربان خیلی زحمت‌ها کشیده شده است. از این حرف دیگر خوشش نیامده بود، گفته بود، خودم می‌دانم آدم امینی است ولی خوب دیگر اقتضا ندارد.

بعد گفته بود که برای فلانی باید یک کاری در خارجه پیدا بکنیم، این را داور به من گفت. هیچ کس نمی‌دانست. حتی خود من هم نمی‌دانستم. مردم می‌گفتند، غیظش گرفته کار به حبس و آخر هم به قتل می‌رسد.

یک شب داور آمد منزل من. او همه چیز را بدون استثنا به من می‌گفت. وقتی از در آمد به فرنگی گفت، من «آمبراسه» هستم، یعنی خیلی خجالت می‌کشم. گفتم مگر چه شده؟ گفت، آخر من جای شما را گرفته‌ام. من خندیدم گفتم، حالا جای کسی را گرفتن و آمدن و رفتن معنی ندارد. اختیار در دست خود آدم نیست.

یک روز پنج دقیقه طول می‌کشد، این را برمی‌دارند آن را می‌گذارند. اختیار با کس دیگر است. شما نیامدید جای من. گفت والله من این کار را نمی‌خواستم و از این کار می‌ترسم.

او یک وحشت غریبی داشت از مالیه. داور آدم خیلی‌خیلی عاقلی بود و بلکه اول عاقل بود، آخرش من گفتم برای چه وحشت می‌کنید، من که این قدر طلا جمع کرده‌ام. علاوه بر تهیه طلا، من خست را به جایی رسانده بودم که در ایران دیده نشده بود.

وقتی از وزارت مالیه رفتم تا آن روز علاوه بر تمام بودجه و مخارجات، معادل یک ثلث کل بودجه سالانه مملکت علیحده پول نگه داشته بودم.

گفت، فلانی من همه اینها را می‌دانم، درد من جای دیگر است، خیلی وحشت داشت. گفت خلاصه یک کلمه به شما بگویم. از شما رودروایستی داشت از من ندارد. بلای من اینه، راستش هم همین بود. به من خلاف قاعده نمی‌توانست بگوید که مال فلان کس را بگیرید. ولی به او همه چیز می‌توانست بگوید. «داور» عقیده داشت کارها که به اینجا رسید آدم باید خودش را از بین ببرد. آخر هم همین کار را کرد.

خودکشی داور

خلاصه قضیه این بود که رضاشاه، دادن ارز را سخت قدغن کرده بود و می‌گفت رقم آن ولو اینکه خیلی کم و جزئی باشد باید به اطلاع او برسد.

به کسی مقداری ارز داده شد و آن مطلب به اطلاع شاه رسیده بود. امیر خسروی را صدا کرده بود که این ارز برای چه داده شده است. او که آدم خوبی هم نبود می‌گوید وزیر مالیه تجویز و تصدیق کرده است رضا شاه سخت متغیر می‌شود و به داور پرخاش می‌کند. به طور غیرعمد کلمه «پدر سوخته» از زبانش جاری می‌شود. از این واقعه، داور خیلی دگرگون می‌شود.

داور از آنجا به وزارت مالیه می‌رود و رییس‌ اداره تریاک را می‌خواهد و می‌گوید به من گزارش رسیده است که تریاک‌های شما خالص نیست. او می‌گوید، همه آزمایش شده و درست است. داور می‌گوید، نه درست نیست من باید شخصا آن را بدهم به آزمایش. می‌گوید برو یک قوری بیاور… به این عنوان مقدار نیم کیلو از او می‌گیرد و در کیف خود جای می‌دهد.

بعد داور به خانه می‌رود با فرزندان خود روبوسی می‌کند، به زنش می‌گوید من امشب کار زیادی دارم، کسی به اطاق من نیاید. بعد داخل اطاق شده در را می‌بندد و مقداری از تریاک را حل کرده می‌خورد. فردا صبح می‌بینند داور از بین رفته است. رضاشاه خیلی ناراحت شد. دستور داد احترامات و تشریفات فراوان در تشییع جنازه به عمل آید. ولی همان روز گویا پشیمان شده بود. گفت این همه جمعیت برای چیست؟

جمعیت عظیمی در مراسم تشییع جنازه شرکت کرده بودند. ادیب‌السلطنه (رادسر) دستور داد مردم را متفرق کنند.

رضاشاه و تیمورتاش

 

رضاشاه با تیمورتاش خیلی بد شد. دائما از او بد می‌گفت. پیش من که می‌گفت جواب نمی‌دادم. دلش هم از آن بابت پر بود که چرا جواب نمی‌دهم. یک روز گفت اینقدر آدم بی‌شرف در دنیا پیدا می‌شود و این درجه بی‌شرفی می‌شود. من جواب ندادم، ولی او گفت شما چه می‌گویید در این باره. من گفتم هر چه بود از اول هم همین طور بود، یعنی از آن وقتی که مثل برادر و پسرش بود و عاشق او بود، آن وقت هم همان آدم بود. عوض که نشده بود. این حرف من بهش خیلی برخورد.

سبب اینکه این حرف را به من گفت این بود که یک روز رفتم از کمپانی نفت فلان قدر پول به ما رسیده، علاوه بر آنچه باید بدهند. چون ما در آن امتیازنامه گذاشته بودیم، اگر تناسب لیره با طلا عوض شد یعنی چنانچه لیره تنزل کرد هر اندازه تنزل کند مطابق روزی که امتیاز امضا شده، قیمت طلا و لیره هر چه هست، اگر باید صد لیره به ما بدهند، صد لیره طلای آن روز بدهند. این قدر باید لیره طلا بدهند و این قدر هم برای اینکه لیره فرق کرده بدهند. این بود که هرچه زمان می‌گذشت، وقتی پول می‌دادند حساب می‌کردند و مطابق امتیازنامه تفاوت را هم می‌دادند. تا آخر هم همین طور بود. این مرد که خیلی خوشش آمد، گفت به‌به. بعد به تمسخر گفت: «این را هم آن فلان فلان شده در امتیازنامه گذاشته» یعنی شما کرده‌اید. اگر او بود می‌گفتم من کرده‌ام.» با تیمورتاش خیلی بد شد. آخرش هم که معلوم است چه شد. همه جا نوشته شده است.

داستان این بود.وقتی امتیازنامه را به هم زده بود (شاید هیچ کس این را نمی‌داند) خودش رفته بود به مازندران، از آن روزی که امتیازنامه نفت را پاره کرده و انداخته بود بخاری گفت بردارید بنویسید ما این امتیازنامه را فسخ کردیم. تیمورتاش خیلی مضطرب بود. هی به فرانسه مرتب می‌گفت: «ژو سوئی دزوله».یعنی من ناامید شدم. داور آدم خیلی عاقلی بود. رفیق خیلی صمیمی و جانجانی تیمورتاش هم بود. آخر به او گفت حالا می‌گویید چه؟ گفتند تمام شد. باید امشب از اینجا نرویم و این کار را بکنیم. والا اسباب زحمت می‌شود. ما همان شب فسخ امتیازنامه را نوشتیم. فردای آن شب عید مبعث بود و صبح بایستی برویم به سلام پیش رضاشاه. من این فسخ امتیازنامه را که نوشته بودم، شنیدم در خارج گفته بودند می‌خواهند از

 

تیمورتاش و امین‌التجار

انگلیس بگیرند به روس بدهند. برای دفع این شبهه‌ها در آخر آن مراسله که برای فسخ امتیازنامه نوشتیم، نوشتیم که چون عمل کمپانی برخلاف منافع ایران است اگر همین کمپانی مطابق منافع ایران – چنانکه مطلوب ما باشد – حاضر بشود که امتیاز تازه بدهیم می‌دهیم و مضایقه از این نداریم که به خود آنها امتیازی بدهیم، مشروط به آن که مقاصد ما حاصل شود. این دیگر لازم به نظر می‌آمد.

امین‌التجار تریاک را می‌گرفت و خرید و فروش را منحصر کرده بود به خودش. شصت هزار لیره به دولت می‌داد، ‌البته خیلی مطلوب بود، مثل شصت میلیون امروز بود. از این جهت امین‌التجار را هم گرفتند. او خود از حقیقت امر غافل بود. ولی رضاشاه می‌خواست راهی برای ایجاد مزاحمت تیمورتاش پیدا بکند. گفت‌وگو می‌کردیم، به رضاشاه گفتم این را گرفتند اسباب زحمت می‌شود. این قدر لیره باید به ما بدهد. حرف من تاثیر کرد، گفت عجالتا دست نگاه می‌داریم.

همه اینها را فکر می‌کرد. او را دوباره گرفتند. به من گفت شما نگران و مشوش نباشید، همان پول تریاک را می‌گیریم اما مطلب مهمی است که باید گرفتار بشود.

امین‌التجار بیچاره را گرفتند و استنطاق کردند، او هم نامردی کرد، یعنی از ترس جان خود گفت، بلی به تیمورتاش پول دادیم. رفیق خیلی نزدیک تیمورتاش بود، مثل برادر. نمی‌خواست در حق او بدی بکند ولی دید جان خودش در خطر است یواش یواش او را مرخص کرد.

اگر رضا شاه غرض شخصی نداشت، اگر پنجاه هزار لیره هم بود اغماض کرد. اسماعیل یکانی هم اتفاقا رییس محکمه بود. تیمورتاش خودش را باخت. اما نصرت‌‌الدوله هیچ اعتنایی نداشت، می‌گفت، من وزیر مالیه بودم، وزیر مالیه آفتابه دزد نمی‌شود. اگر می‌خواستم، یک کرور می‌گرفتم. ولی تیمورتاش خودش را باخت. فهمید آخر کارش است.

بچه‌هایش از فرنگستان آمدند پدرشان را ببینند، شاه اجازه داد که فقط از پشت شیشه می‌توانند ببینند. خیلی با او بدرفتاری کردند. می‌خواستند چیزی به او بخورانند که حالش منقلب شود، هیچ نمی‌خورد. تخم‌مرغ می‌خورد، روز آخر دست و پایش را گرفتند خوراندند. پزشک احمدی که از او ملعون‌تر کسی نبود انژکسیون کرد.

صبح تلفن کردند وفات کرده بیایید ببرید. دخترش(ایراندخت) زن حسنعلی‌خان قراگزلو بود. علا می‌گفت صبح رفت آنجا و فریاد زد بیایید پدر مرا کشتند. ختم هم گرفتند! ماندیم معطل که برویم یا نرویم، ولی علا رفت. آنها غیر از علا آدم‌های خوبی نبودند. پسرهای ناصرالملک وقتی که تیمورتاش مقامی داشت رفته بودند اداره ثبت احوال که اسم فامیلشان را عوض کنند و تیمورتاش بکنند. بعد که تیمورتاش گرفتار شد رفتند و به هر زحمتی بود دادند قلم زدند. این دختر هم رفت در پاریس در سفارت خانه ماند.

 

تیمورتاش و یاسایی و کاری که شاه کرد

 

صبح که آنجا رفتیم، من جلو رفتم. به رضاشاه اولی را نشان دادم. خواند و گفت: بلی خیلی خوب است. بعد گفتم ولی یک نسخه دیگری هم نوشته‌ایم این را هم ملاحظه بفرمایید (آن تکه آخر را). گفت این هم خوب است، عیب ندارد. برای اینکه کاغذ را رسما ماشین کنیم و بفرستیم کمپانی، چون روز عید مبعث وزارت مالیه بسته بود فرستادم قفل را باز کردند و همایون سیاح معاون وزارت مالیه را خبر کردم از منزلش آمد. [نامه] ‌را در وزارت مالیه نوشتیم و به آنها فرستادیم. آنها هم ابدا بو نبرده بودند. هیچ احتمالی نمی‌رفت و از خاطرشان هم نمی‌گذشت.

نحوه اطلاع یافتن شرکت نفت

 

عصر دعوت چایی داشتند، در یک جایی. آنجا همان طوری که نشسته بودند یکی آمده و گفته بود آقا روزنامه‌فروش‌ها در خیابان صدا می‌زنند فسخ امتیازنامه. روحشان هم خبر نداشت. بعد دیگر کشمکش شروع شد.

به دولت اعتراض کردند. وزیر مختارشان آمد پیش فروغی که داستان طولانی است. رضاشاه هم در این بین رفت به مازندران. دیگر کمپانی نفت از دولت ایران منقطع شده بود. یعنی کسی همدیگر را نمی‌دید.

ماموریت سهیلی

میان ما (تیمورتاش و مرحوم فروغی و من) صحبت می‌شد که به یک نحوی بفهمیم اینها (انگلیس‌ها) حالا در چه خیال هستند. چون خیلی متغیر بودند. (نمی‌دانستیم) چه قصد دارند؟ من گفتم من یک راهی پیدا می‌کنم برای این کار. مرحوم سهیلی را خواستم. همین علی سهیلی را که بعدها رییس‌الوزرا شد. آن وقت در وزارت خارجه بود. سهیلی با مصطفی فاتح دوست بود. به او گفتم یک چیزی را بهانه کند و فاتح را ببیند و بفهمد آنجا چه خبر هست. گفتم بگوید چون ما می‌خواهیم در وزارتخانه‌مان نظامنامه‌ای بنویسیم می‌خواهیم نظام‌نامه کمپانی نفت را ببینیم که آنجا آنها با مستخدمین چطور معامله می‌کنند و [وضع] تقاعدشان چطور است.

سهیلی رفت آنجا و با او صحبت کرد در بین صحبت از فسخ امتیاز صحبت پیش آمد و اینکه آنها چطور آن جلسه هیات وزرا را که رضاشاه آمده و امتیازنامه نفت را انداخته بود بخاری، با قدری اختلاف آنها می‌دانستند. [اما اینکه] که به آنها خبر برده بود، معلوم نشد.

 

درز کردن خبر از هیات وزرا

 

من وقتی به تیمورتاش گفتم، گفت این تعجبی ندارد. رییس‌الوزرای ما که پیرمرد و چانه‌اش لق است (مقصودش مخبر‌السلطنه بود). سردار اسعد هم که وزیر جنگ است [و] برادرش در کلوب ایران با انگلیسی‌ها دائم ارتباط دارد. آنها [از او می‌پرسند] که چه خبر است. یک روز تیمورتاش به من تلفن کرد که بیایید اینجا، یعنی منزل او. گفت چون داور اتومبیل ندارد (روز جمعه بود) اگر ممکن است وقت آمدن او را هم بیاورید. من به داور تلفن کردم و او را برداشتم و رفتیم منزل تیمورتاش. آنجا فقط تیمورتاش و فروغی بود و داور و من، کس دیگر نبود، آنجا صحبت‌هایی کردیم. می‌گفت انگلیسی‌ها مراسله‌ای نوشته‌اند می‌بایست جواب بدهیم. [ضمنا] ‌اینها را متصل ساعت به ساعت باید تلگراف بکنیم به مازندران خدمت شاه. صحبت کردیم. بعد گفتیم خب به هیات وزرا باید بگوییم. تیمورتاش خیلی آدم تندی بود. گفت ای آقا هیات وزرا چه هستند! آدم نیستند! گفتم باید یک چیزی هم بگویم. گویا هیات وزرای ما هم یک سوراخ دارد. معلوم شده همه از آن جلسه هیات وزرا که شاه آمد آنجا و چطور شد خبر دارند. تیمورتاش عادتش این بود هر کلمه حرف که زده می‌شد به شاه می‌گفت، ولی این صحبت‌ ما را نگفته بود.

تفتیش آیرم

رضاشاه که برگشت تیمورتاش به او گفته بود فلان کس گفته است از هیات وزرا هر چه صحبت می‌شود به [انگلیسی‌ها]‌ خبر می‌رسد. یک روز بعد از آن، آیرم لعنه‌الله علیه که بدترین آدم‌ها بود و از شمر و یزید بدتر که هیچ در دنیا آدم از او شقی‌تر نبود تلفن کرد به وزارت مالیه به من که آقا من باید خدمت برسم و صحبتی بکنیم، چون بعضی فرمایشات فرموده‌اید.

گفتم خیلی خب، تشریف بیاورید اینجا در وزارت مالیه هستم. تقریبا ساعت سه یا چهار عصر بود. گفت نه آنجا نمی‌شود. گفتم شما کجا هستید؟

گفت من در دربارم. گفتم خب من حالا باید به دربار بیایم و هیات وزرا داریم. گفت آنجا هم نمی‌شود. من قدری نگران شدم از این صحبت‌های او که شاید شاه حرف‌هایی گفته که نمی‌خواهد نه در وزارت مالیه و نه در دربار گفته شود. گفتم پس چه باید بکنیم. گفت شما تشریف ببرید منزل خودتان آنجا منتظر بشوید. من می‌آیم آنجا. حالا هیات وزرا هم هست، اگر وزیر مالیه نرود هیچ منعقد نمی‌شود. بیشتر کارها با وزیر مالیه بود.

من آمدم منزل که در فیشرآباد بود. به عیالم گفتم یک چیز خیلی شبهه‌آمیزی هست، نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده. شما خوب است از اینجا بروید. اوراق و هر چه کاغذ داشتم در یک چمدانی کردم و دادم به ایشان و ایشان رفتند منزل مرحوم سیدعبدالرحیم خلخالی. من همین طور تنها نشستم و منتظر آیرم شدم. هرچه نشستم نیامد.متصل هم از دربار تلفن می‌کردند که منتظرند. گفتم اتفاقی برای من افتاده می‌آیم.

تیمورتاش نگران شد. گفت چه اتفاقی افتاده؟ گفتند خیلی خب منتظر می‌شویم، من هرچه منتظر شدم نیامد که نیامد. آخر آمد. گفت من این کوچه را پیدا نکردم اشتباه کردم.

گویا غلطی رفته بود. آمد این شرح را گفت که تیمورتاش به رضاشاه گفته که وزیر مالیه می‌گوید که هیات وزرا سوراخ دارد و خبرها به انگلیس‌ها می‌رسد. شاه به من گفت من بیایم پیش شما و حقیقت این مطلب‌ را درست تحقیق بکنم و به او برسانم.

من دیدم دیگر هیچ چیزی نمی‌شود گفت الا عین حقیقت. گفتم حقیقتش این است که این طور شد. من سهیلی را فرستادم پیش فاتح و غیره که مطالب را به دست بیاورد. گفت خیلی خوب، خیلی خوب. این آیرم با تیمورتاش دشمنی می‌کرد. گفت حالا که دیر شده من می‌روم خانه رضاشاه، قصر سلطنتی، یک چیزی می‌نویسم و به اطاق خوابش می‌فرستم. ولی فردا صبح من سهیلی را می‌خواهم و از او مطلب را تماما تحقیق می‌کنم آن وقت راپورت کامل به [شاه]‌ می‌دهم.

من بابت سهیلی خیلی نگران و ناراحت شدم. با خود گفتم من باعث این کار شدم. آخر بلایی به سر این بیچاره می‌آورند. فردا صبح سعی کردم به سهیلی تلفن بکنم. تلفن هم سهل نبود. تلفن‌ها را گوش می‌دادند. من گفتم هر چه بادا باد، ‌هر چه می‌خواهد باشد. تلفن کردم گفتم آقا از شما بعضی تحقیقات خواهد شد راجع به آن ملاقات. نگفتم راجع به چه هست. عین ماوقع را بدون کلمه‌ای کم و کسر چنان که بود بگویید.

 

عزل تیمورتاش

فردا صبح سهیلی را خواسته بودند. او هم عینا همان مطلب را گفته بود.

آیرم رفته بود و به رضاشاه گفته بود. این آخرین جرقه سوء‌ظنش بود که به طرف تیمورتاش رفت. بیچاره تیمورتاش تقصیری نداشت، ولی رضاشاه می‌گفت که آنکه می‌گوید سوراخ، خود تیمورتاش است و از راه او [‌ست که]‌ آنها مطلع شده‌اند، این [شد که]‌همان روز جمعه که دفتر هم نبود به او کاغذ نوشت که او از وزارت دربار معاف است. فردا ما رفتیم دیدیم تیمورتاش نیست.

در هیات وزرا شاه خودش آمد گفت آقایان مشغول کار خودتان بشوید. رضاشاه با مرحوم فروغی سر و سر داشتند. یعنی به او همه چیز را می‌گفت. شاه آمد خیلی با وزرا گرم گرفت و گفت این یاسایی ماشاء‌الله پهلوانی است، کار خودش را می‌کند (یعنی محتاج به تیمورتاش نیست). دستش را به صورت هر کسی کشید. مثل اینکه [‌او را] وحشت برداشته بود که تیمورتاش می‌خواسته کلکش را بکند. فروغی به من محرمانه گفت این صورت ظاهر را نگاه نکنید دم همه سست است، یعنی تمام این وزرا را ریشه‌کن خواهد کرد. گفت خودش به من گفت (به فروغی) غیر از شما و تقی‌زاده و منصور [رجبعلی منصور، منصورالملک] که الان سوئیس است. ما خیلی تعجب کردیم، معلوم می‌شود با او رغبت باطنی داشت. باقی وزرا غیر این سه نفر همه با آن حرامزاده همدست بودند. این بود که می‌گفت من می‌دانم ریشه همه این وزرا را خواهد کند. بعدا دیگر داستانش طولانی است.

قضیه یاسائی

 

بیچاره یاسائی که دست نشانده داور بود و تیمورتاش همه کار را به اسم یاسائی می‌کرد. یاسائی وحشت کرده بود.

تا یک روز گفته شد به کار این یاسائی هم باید رسیدگی بکنم. یاسائی دیگر مثل اینکه روح از بدنش رفته باشد. داور هم وقتی به یاسائی چیزی گفته می‌شد خیلی پریشان می‌شد. من یک قدری در هیات وزرا تند حرف زدم. گفتم شاه آمد که به کار یاسائی هیات وزرا رسیدگی کند. الحمد‌الله خبر خوشی است. تا حالا پلیس رسیدگی می‌کرد [و آن]‌ برای وزرا مناسبت ندارد. خیلی خب، ما رسیدگی می‌کنیم، این را داور به یاسائی گفته بود.

[یاسائی] با من خوب نبود. دیدم بیچاره از در عقب آمد به وزارت مالیه و از من خیلی تشکر کرد. خیلی پریشان بود. ولی آخرش او را نجات دادیم. [به شاه] ‌گفتم رسیدگی کردیم گناهی نداشت. هر چند، آنهای دیگر هم گناهی نداشتند، بدترین معامله‌اش با تیمورتاش بود. (۱۷)

روایت مخبرالسلطنه هدایت: علل قتل تیمورتاش بدستور رضاخان

حاج مهدیقلی مخبرالسلطنه هدایت رئیس وزاراء وقت علل سقوط و قتل تیمورتاش بدستور رضاخان در کتاب خاطرات و خطرات اینگونه شرح داده است:

« بطوریکه قبلا اشاره شد چندی است شاه به تیمور تاش خوب نگاه نمیکند، روزی در افسردگی درهیئت این ابیات را برخواند واز فردوسی می‌دانست.

یکی ابلهی شب جراغی بجست         که با وی بدی عقد پروین درست

خری داشت آن ابله کور دل           که بد جانش با جان خر متصل

چنان شب چراغی که ناید به دست       شنیدم که بر گردن خر ببست

من آن شبچراغ سحر گاهیم            فروزان کن ماه تا ماهیم

ولیکن مرا بخت ابله شمار             ببست است بر گردن روزگار

گفتند که در غرور یا از حواس دور از او تراوش کرده باشد که:

رستم یلی بود در سیستان‌ منش کرده‌ام رستم داستان لیکن مطلب این نیست.

در قضیه طوفان نوح آورده‌اند که خر عقب مانده بود هراسان می‌آمد که به کشتی نوح برسد در حالی‌که نوح میخواست در را ببندد فریاد کرد بیا بیا دنیا بی‌تو صفائی ندارد گویند گوش خر بخاری گرفت دراز شد.

بسعی تیمورتاش در۱۳۱۰ انحصارتجارت تریاک به امین التجاراصفهانی داده شدوگفته میشدکه خرکریم را نعل کرده است.

در۱۳۱۱ کمپانی نفت خبردادکه سهم دولت ازنفت در۱۳۱۰، ۲۰۰ هزار لیره شده است در صورتی‌که ۷۰۰ و ۸۰۰ هزار تا یک میلیون بود تیمورتاش بلندن رفت که درضمن کارها با رئیس نفت صحبت کند نتیجه بدست نیامد درمراجعت چند روزی درمسکو معطل شد معروف شد کیف کاغذ او مفقود شده است اسمی هم از پاکروان برده شد پس از مراجعت تیمور تاش، کدمن رئیس کل نفت (در کارهای ایران) بتهران آمد در هرموقع که بتهران می‌آید تیمور تاش از او میهمانی میکند این نوبت چون نوبتهای دیگر منهم بودم و بعد از شام نمی‌ماندم دو روز بعد در ملاقات، شاه از من پرسید رئیس نفت چه صحبت می‌کرد؟ عرض کردم قبل از شام فرصت صحبت نیست و بعد از شام من نبودم.

شاه دوسیه نفت را خواسته است ظاهرا چند روز هم گذشته شب ششم آذر تیمور تاش دوسیه را به هیئت آورد، شاه تشریف آوردند و متغیرانه فرمودند دوسیه نفت چه شد؟ گفته شد حاضر است. زمستان است، بخاری می‌سوزد، دوسیه را برداشتند انداختند توی بخاری و فرمودند نمیروید تا امتیاز نفت را لغو کنید، تشریف بردند، نشستیم و امتیاز را لغو کردیم، وزیر خارجه به جکمن مدیر مقیم اخطار کرد، از سفارت اعتراض آمد، تیمور تاش جوابی لایق نوشت که وزیر آلمان تمجید کرد.

نوشتیم منافع دولت محفوظ نیست لهذا امتیاز را ملغی کردیم و برای قرارداد بهتری از مذاکره مضایقه نیست جواب سفارت هم در همین لحن داده شد.

چند روز بعد تیمور تاش توقیف شد من در صحبت تمجید وزیر آلمان را بعرض رساندم فرمودند تو که با تیمور تاش هم‌عقیده نبودی؟ عرض کردم حالا هم نیستم اما حقایق را باید بعرض برسانم ضمنا گفتم گیوم دوم که به بیسمارک کم‌لطف شد گفت بر سر ملک خود برود.

از لندن خبر رسید که در تایمز یا روزنامه دیگر نوشته بودند کیف کاغذ تیمور تاش بدست آمد و کشف شد که بست و بندی با شوروی داشته است، راست یا دروغ معلوم نشد و من از شاه چیزی نشنیدم. مطالب رایج در این دوره محرمانه است تا چه رسد بمطلبی که یک‌سرش در لندن است و یک‌سرش در مسکو. سوء ظن همه قسم شد آنچه مقرون بصحت بود تیمور تاش قصدش از صحبتهای مسکو ترساندن انگلیس بوده است. در کار نفت تفسیرات دیگر کردند، مصارف انگلیس را اهل خبره ۴۲ میلیون لیره دیده بودند و کمپانی آلمانی حاضر بود بدهد اگر تغییر کلی میسر میبود امتیاز نفت برای آلمان صد میلیون ارزش داشت.

کار تیمور تاش بمحاکمه کشید، صحبت از مبالغ گزاف میرفت روز ۲۳ اسفند مقبل وکیل او نزد من آمد که تخفیفی از شاه تقاضا کنم، روز۲۴ اسفند تولد شاه و افتتاح مجلس است پس از برگزار شدن تشریفات مجلس شرفیاب شدم عرض کردم عنقریب اولاد تیمورتاش متوسل بخاکپای مبارک خواهند شد و امر خواهند فرمود برای آنها فکری بشود زمینه‌ای که محکمه برداشت کرده است گزاف است فرمودند خیال کردم برای تبریک آمده‌ای؟ عرض کردم زمین و آسمان تبریک می‌گویند، فرمودند رجوع بعدلیه کرده‌ام هرچه حکم کنند.

در این اثنا کاراخان بتهران آمد، تسویه بعضی امور معوقه بهانه بود و توسط از تیمورتاش نشانه، مزید بر سوء ظن شد.

ظاهرا شاه از سفیر افغانستان پرسیده بودند که سفراء در قضیه الغای امتیاز نفت چه میگویند؟

تصور نمیکنند که من در فسخ قرارداد محق باشم؟ سفیر میگوید منتظر نتیجه هستند میفرمایند حاضرم کار با انگلیس به اسلحه بکشد ولو جانم در خطر باشد.

در هوش، فراست، پشتکار، مجلس‌آرائی، چاره‌جوئی، نکته‌سنجی تیمورتاش انگشت ایراد نمیتوان گذاشت. بی‌پروائی، بآب ‌زنی، هوس‌رانی هم بافراط داشت خشونتش بیش ازملاطفت بود واواخر بی‌غروری نمینمود دچار بعضی عادات هم بود که گاه آنهمه معلومات را در پرده می- افکند، چه بحث بر کسی درحالی‌که نداند چه میگوید وچه میگوید و چه میکند، در گیلان اتوموبیل بر میگردد جمعی بی‌گناه بدار آویخته میشوند إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ وای بآنکه تریاک هم ضمیمه بشود.

دعوتهای رسمی را که سفراء در یک ‌شب از من و تیمورتاش می‌کردند بدو شب قرار دادند.

شبی من و بعضی از وزراء و شبی تیمورتاش و بعضی (فیروز، داور) البته با حضور من دعوت زن ایرانی در سفارت ممکن نبود و هنوز رفع حجاب نشده بود من بعد از شنیدن این قصه کم‌کم به بهانه کسالت دعوت‌ها را عذر می‌خواستم.

بخارنفت ازدیرگاه درباکو واردبیل تراوشی کرد چنانکه درآن حدود شعله آتش مستمر بود و آتش‌پرستی در ایران از آنجا پیدا شد.

در شوشتر نفت سیال از زمین می‌جوشید، در کرکوک شعله کبود رنگ در اثر انفجار نفت دائم بود، تکمیل مکانیک و افزار وسیله بدست داد که نفت را ازاعماق زمین بیرون بکشند از اکناف کره چشم بروی نفت باز است و دستها دراز، ایران هم باید چشم بمالد که این یگانه سرمایه طبیعی را برایگان از دست ندهد. سیاح معروف سون هدن می‌نویسد ایران از هرجهت بی‌بهره است مگر از جهت صحرای بی‌آب و علف، نمیدانست زیر این صحرا انبار طلا خوابیده است.

در سنه ۱۲۷۹ (۱۹۰۱) دارسی نامی به خیال افتاد در قصر شیرین مته بزمین نهد، قراردادی با دولت بست شصت ساله که از منافع حاصله ۲۰۰ هزارسهم بدولت بدهد و صد ۱۶ از لب عایدات و ۲۰ هزار لیره نقد.

در قصر شیرین به نتیجه نرسیدند با شرکت نفت بر ما شریک شد، مته را در مسجد سلیمان بکار انداختند در عین یأس به رگی برخورده چشمها که از سنگینی خرج بیهوده سیاهی میرفت بروی شاهد مقصود روشن شد در ۱۲۸۷ (۱۹۰۹) کمپانی موفق شد مؤسسه را تکمیل نماید.

بمرور دولت انگلیس از سهام کمپانی خریداری نموده اینک سهم شیر میبرد و در حفظ آن تپش قلب دارد.

در جنگ بین المللی اول کلین «۲» از افسران آلمان موفق شد خسارتی به مجرای نفتی که بدریا میرود وارد بیاورد نه آنقدر که خسارت مؤثر به کشتی‌رانی انگلیس وارد بشود.

معرفی رجال ما در سفارتخانه‌ها

سالمان پتروسکی سفیر روس گوید تیمور تاش فعال و سیاسی است تا زن و ورق چه بروز او بیاورد، فروغی مرد نظر است و در عمل سست، داور هوشیار است اما فاقد اسلوب.

سفیر آلمان بر آن است که فروغی دانشمند است و در عمل نرم، تقی زاده را روح بزرگ در قالب کوچک میداند، منصور الملک را گوید تودار است و شناخته نمیشود داور را گوید در فن خود ماهر است و در معاشرت سرد، صور خوش‌برخورد است و شوخ، سرداراسعد اهل صحبت است و شکار و از نظام بی‌اطلاع، تیمورتاش مجلس‌آراست و حوزه گرم‌کن و در سیاست چاره‌جو.

در سفارتخانه‌ها صحبت از بلبل هم میشده است گفتم بلبل کیست؟ معلوم شد بواسطه دوستی تیمورتاش با دیبا او را در میهمانیها دعوت می‌کنند و بلبل اسمی بوده است که تیمورتاش به زن دیبا نهاده بوده است و بهمین مناسبت میهمانی رسمی را بدو شب قرار داده بودند.

بهرحال تا تیمورتاش بود چرخ دولت و مجلس بآرامی می‌چرخید در تمام دوره‌ها از خراسان وکیل میشد، وزارت فواید عامه و عدلیه میکرد و از برای وزارت دربار این دوره ساخته شده بود، شاید شاه از بازیگران در دوره تغییرات اساسی نگران است واز بعضی روگردان، خوش نداشت کسی زیاد رشد کند حتی اگر حکام قبول عامه می‌یافتند بولایات سرکشی میکردند اوضاع را مطالعه فرموده و مدعی را بتهران میآوردند.

در کار تیمورتاش چون نصرت الدوله حاجت به رجوع بمجلس نبود وزیر دربار خارج از حوزه کارمندان رسمی است. برای محاکمه وزراء تصویب مجلس لازم است.

در این دوره از وکلائی چند سلب مصونیت شد؛ جواد امامی، اسمعیل عراقی، اعتصام زاده و رضای رفیع. کسی اسم شاه بر زبان می‌آورد یقه‌اش را می‌چسبیدند که منظورت چه بود و گاهی هر محمل که میخواستند بآن می‌بستند و راه دخلی برای مأمورین بود.

شده بر بدی دست دیوان دراز     ز نیکی نبودی سخن جز براز

 کار بجائی کشیده که شاه طالب ایمان بخودش است و کلمه خدا شاه میهن شاهد مدعا، بالجمله تیمور تاش در محکمه به اخذ ۱۷۱۲ لیره از حاجی امین و باز ۲۰۰ هزار ریال محکوم شد سه سال حبس و محرومیت از حقوق اجتماعی. (تناسب نداشت)

روزی شاه به حبس میروند، مختصر وسایل آسایش و نظافت که برای او مهیا بود امر میکنند بیرون بریزند، باری آفتاب حیات او بهروسیله روز ۹ مهر ۱۳۱۲ خاموش شد کسان او را خبر کردند، جنازه را بدون هر تشریفاتی به امامزاده عبد اللّه برده بخاک سپردند خداوندش بیامرزد. (۱۸)

الهام ملک زاده – علی الله جانی نویسندگان مقالۀ پژوهشی «عملیات جاسوسی شوروی در ایران در دوره رضاشاه» بر اساس زندگی و خاطرات ژرژ آقابکف ۱۳۰۷- ۱۳۰۵ می نویسند:

« یکی دیگر از تبعات این افشاگری‌ها انتصاب محمدحسین آیرم به ریاست نظمیه بود. رضاشاه در فروردین ۱۳۱۰، سرتیپ فضل الله زاهدی را از فرماندهی نظمیه برکنار و سرتیپ آیرم را به جای وی منصوب کرد. آیرم در سمت جدید سه ماموریت مشخص داشت. اول، متلاشی کردن شبکه جاسوسی آقابکف در ایران. دوم، مبارزه با هرگونه جنبش و فعالیت کمونیستی و سوم، تحت نظر گرفتن عبدالحسین خان تیمورتاش وزیر دربار. آیرم بلافاصله دست به کار شد و در اولین قدم بخشی تازه به اسم پلیس سیاسی را در نظمیه تاسیس کرد: « آیرم شهربانی را توسعه داد و دایره‌ای بنام اداره سیاسی که بعد کارآگاهی نام گرفت تاسیس کرد و جمع کثیری از ماموران شهربانی را در آن اداره جای داد و تمام مقامات و دولتمردان و نمایندگان مجلس تحت نظر قرار گرفتند و همه روزه گزارش‌های زیادی درباره افراد به دربار می‌فرستاد و راست و دروغ اتهاماتی به اشخاص وارد می‌کرد و نامه‌های بی‌امضایی جعل و به دربار ارسال می‌نمود و خود مامور تحقیق آن‌ها می‌شد. خشونت رضاشاه نسبت به تیمورتاش مولود همین گزارش‌های خلاف واقع آیرم بود.» اما این‌که چرا رضاشاه به وزیر دربار ظنین شده بود، باید گفت که این امر ناشی از مطالب روزنامه‌های اروپایی درباره رابطه آقابکف و تیمورتاش بود. امروز و با دسترسی به اسناد و آرشیو روزنامه‌های آن دوره مشخص شده است که مطالب منتشر شده در روزنامه‌ها هیچ‌گونه شباهتی به محتوای کتاب خاطرات آقابکف ندارد و حاوی مطالب غیر واقعی و تحریف شده است. در این تحریفات می‌خوانیم که تیمورتاش با لوگانوفسکی یک عضو سفارت شوروی در تهران روابط سری داشته و اطلاعات محرمانه‌ای را به او منتقل می‌کرده است و یا در سفر به روسیه کیف اسناد تیمورتاش توسط یک جاسوس زن که برای اینتلیجت سرویس کار می‌کرده به سرقت برده شده، و یا خوشتاریا که تبعه روسیه بوده مبالغ هنگفتی را به تیمورتاش پرداخت کرده که این پرداخت‌ها در ازای خدمات اطلاعاتی وزیر دربار بوده است. حتی دامنه این تحریفات تا جایی رسید که روزنامه ارمنی کارگر (Mshag) چاپ آمریکا از قول صاحب امتیازش گریگور یقیکیان نوشت که وی شخصا به تهران رفته و با آقابکف مصاحبه کرده و این مطالب حاصل این گفتگو‌ها است!. دشمنان تیمورتاش در داخل و خارج بسیار روی این مطالب غیر واقعی مانور دادند و حتی نامه‌های بدون امضایی برای رضاشاه فرستادند و وزیر دربار را متهم به خیانت به کشور کردند. از طرف دیگر عدم واکنش درست و به موقع تیمورتاش به این مطالب، بازار شایعات در تهران را بیشتر داغ کرد. بنابر دلایلی که برای پژوهشگران نامشخص است، تیمورتاش نه تنها واکنشی نشان نداد، حتی از انتشار یک بیانیه رسمی در مطبوعات داخل و خارج از کشور و دفاع از خود امتناع ورزید. همه این پیشامد‌ها دست به دست هم داد و ذهن رضاشاه را نسبت به تیمورتاش مسموم کرد. شاه حق داشت که ترسیده و مضطرب باشد. از طرفی می‌دید که روس‌ها در فکر تجزیه کشور هستند و از طرف دیگر جمع کثیری از مهم‌ترین مقامات اداری و نظامی کشور برای آن‌ها جاسوسی می‌کنند. در نتیجه منطقی بود که از آیرم بخواهد تیمورتاش را زیر ذره‌بین قرار دهد. پالگونوف روزنامه نگار روس که هم زمان وقایع تهران را دنبال می‌کرد درباره اهداف رضاشاه از انتصاب آیرم به ریاست نظمیه، گزارش کرد: « وظیفه آیرم صرفا تامین امنیت شاه نیست بلکه، جلوگیری از ظهور یک نیروی سیاسی یا یک شخصیت سیاسی معروف که توان رقابت با شاه را دارا است نیز می‌شود. آشکارا محتمل‌ترین حریف و رقیب شاه، تیمورتاش است؛ در محافل دیپلماتیک و سیاسی ایران، شایع شده که ژنرال آیرم از نزدیک تیمورتاش را زیرنظر گرفته و شاه مصمم است که خود را از شر این وزیر دربار پر انرژی و خوش قریحه رها سازد.»

گزارش‌های ماموران سیاسی بریتانیا نیز موید همین نظر است. در گزارش مستر هور به سرجان سیمون به تاریخ ۲۵ فوریه ۱۹۳۳ می‌خوانیم: « نباید فراموش کرد که سقوط تیمورتاش اندکی پس از محاکمه ایرانیانی که متهم به جاسوسی برای شوروی بودند صورت گرفت و لذا هیچ بعید نیست که دشمنان وزیر دربار، و در راس آن‌ها سرتیپ آیرم رییس کل شهربانی کشور، بتدریج شاه را به سوی این اعتقاد سوق داده باشند که تیمورتاش خطری است جدی و واقعی برای سلسله پهلوی.»

وظیفه دیگر آیرم مبارزه با جنبش‌های کمونیستی در سراسر کشور بود. از این منظر در طی ریاست آیرم تعداد قابل توجه‌‌ای از فعالان کمونیست دستگیر شده و پس از محاکمه به زندان رفتند. حکومت نیز برای قانونی کردن این بگیر و ببندها، در تاریخ ۲۲ خرداد ۱۳۱۰ قانون مجازات مقدمین بر علیه امنیت و استقلال مملکت را در مجلس تصویب کرد. براساس بند اول این قانون « هرکس در ایران به هر اسم و یا به هر عنوان، دسته یا جمعیت یا شعبه جمعیتی را تشکیل دهد و یا اداره نماید که مرام یا رویه آن ضدیت با سلطنت مشروطه ایران و یا رویه یا مرام آن اشتراکی است و یا عضو دسته یا جمعیت یا شعبه جمعیتی شود که با یکی از مرام یا رویه‌های مزبور در ایران تشکیل شده باشد، از سه تا پانزده سال حبس مجرد محکوم خواهد شد.» (۱۹)

 

فصل اول،  حسین آبادیان در کتاب پژوهشی خود «بحران مشروطیت در ایران» در بارۀ تلاش شرکتهای فرا ملیتی برای ادغام ایران در بازار سرمایه داری جهانی اینگونه به نوشته آورده است: تاکنون بارها از عنوان شرکت های فراملیتی برای تحلیل اختلاف نظرهای بین گروه های سرمایه سالار بریتانیا از سویی و دولت انگلیس ازسوی دیگر سخن گفتیم. اینک می خواهیم نشان دهیم منظورمان از شرکت های فراملیتی چیست و کدامیک از این شرکت ها با تحولات ایران گره خورده بودند؟ شرکت های فراملیتی مجموعه ای یک پارچه و سازمان یافته از وسائل تولیدند که توسط یک مرکز سیاستگذاری واحد اداره می شوند. این مجموعه، مؤسسات و تأسیسات گوناگونی را در سرزمین های مختلف کنترل می کند. برای شناخت ماهیت و ابعاد بسیاری از تحولات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران دوره معاصر، شناخت ماهیت و عملکرد این شرکت ها ضرورت اساسی دارد. فرض ما این است که نقطه عطف تلاش برای ادغام ایران در بازار سرمایه داری جهانی، عصر مشروطیت است. بنابر این لازم است به سازوکارهای این شرکت ها برای هضم و جذب اقتصاد کشورهای دیگر توجه شود. این شرکت ها عمده ترین ابزار سرمایه داری انحصاری و مهم ترین عامل سلطه اقتصاد سرمایه داری هستند.

عملکرد شرکت های فرا ملیتی جهانی است وهیچ نقطه ای در عالم وجود ندارد که از تأثیرات آن مصون مانده باشد. این شرکت ها از نظر مالی آن قدر قدرت دارند که حتی دولت های مقتدر اروپایی را به زانو در آورده اند. خصیصه بارز شرکت های مزبور این است که فقط و فقط در پی کسب سود و گسترش فعالیت خود هستند و مهم ترین ویژگی آنان این است که به منافع ملی کشور متبوع خود یا توجهی ندارند ویا اینکه به این مقوله بیش ازهرچیزی ازمنظرسود می نگرند. اگر دولت ها منافع آنان را با خطر مواجه سازند این شرکت ها، دولت ها را هم به مبارزه دعوت می نمایند واقتداردولت را درکشورمتبوع خوددرهم می شکنند. مرکزعمده فعالیت شرکت های فراملیتی در اروپا و آمریکاست؛ اما صاحبان این شرکت ها برای سرمایه گذاری در کشورهای پیرامونی (Peripheral) یا وابسته که به غلط کشورهای جهان سوم خوانده می شوند، علاقه زیادی نشان می دهند. سرمایه گذاری در این کشورها در زمینه منابع طبیعی و مواد خام اولیه است؛ یعنی کشور میزبان، صرفاً تا آنجایی اهمیت دارد که لوازم اولیه و ضروری برای تهیه محصولات جهان صنعتی فراهم کند و به همین دلیل این کشورها از نظر صنعتی بسیار عقب مانده هستند و با وجود امکانات بالقوه و بالفعل فراوان از صنعتی شدن آنها با ترفندهای مختلف جلوگیری می شود. شرکتهای فراملیتی در ایران از دوره ناصری شروع به تحرک کردند و تکاپوهای آنان در عصر مشروطیت به اوج خود رسید. پس تحلیل تحولات مشروطه ایران بدون توجه به این عامل بسیار مهم کاری عبث، بیهوده و غیرممکن است. شرکت هایی که در ایران فعالیت می کردند ابتدا از طریق احداث شعبه(Branch) یا شرکت تابعه(Affiliate) اقدام می نمودند. (۲۰)

درفصل دوم، رونالد ٌ.دبلیو. فریرRonald W. Ferrier), ) درکتاب«تاریخ بریتیش پترولیوم که بین سالهای ۱۹۰۱ تا ۱۹۳۲» آورده است:

لورین در اواخر ۱۳۰۴ در باره رضا شاه نوشت: “من متقاعد شده ام که او تنها مردیست که میتواند بکارهای این کشور سر و سامان دهد و کشور را در راه پیشرفت واقعی قراردهد.” (۱) چند ماه بعد در پنجم اردیبهشت ۱۳۰۵ در یک مراسم شگفت انگیز با شکوه و درخشان افسر پیشین تیپ نظامی قزاق که نخست وزیر شده بود بنام رضا شاه پهلوی تاجگذاری کرد. (۲) کدَمن رئیس تعین شده شرکت نفت ایران و انگلیس برای تاجگذاری دعوت شده بود، او تصمیم گرفته بود به ایجاد و برقرار کردن روان دوستانه بیشتر و ایجاد کردن مکانیزمی برای نگهداشتن رابطه نزدیکتری با دولت ایران که تا پیش از این امکان پذیر بوده است.(۳) او احتیاج به گفتگوهای مستقیم بین دولت ایران و شرکت را در آینده احساس میکرد. کدَمن در ملاقات با شاه تشویق شد وقتیکه شاه اظهار داشت خود او شحصاً از پیشرفت های شرکت راضی است حتی چنانچه دولت از آن درآمدی نداشته باشد ولی تمام کاری که شرکت انجام میدهد در جهت منافع ایران است.(۴) فرصت مناسبی برای نزدیک شدن به رابطه جدیدی برای امتیاز نفت نمایان شد. لیکن ظاهر فریبنده بود، چون بعد از شش سال و بعد از یک سلسله گفتگوها شاه امتیاز دارسی را ملغا کرد.

در پشت اتهام آشکار شده قصد بد شرکت که منجر به این کنش شاه شد، همواره یک درک ناآگاهانه نادرست واقعی بطور جدی وجود داشت که نفوذ اندکی نداشت. برای هر دو طرف یک مفروضاتی وجود داشت که یا باندازه کافی از آنها آگاه نبودند و یا باندازه لازم آنها را تشخیص نمیدادند. سطی خواهد بود چنانچه بر دیگرگونه بودن فرهنگی اغراق شود لیکن بهمان اندازه غیر واقعی خواهد بود چنانچه آنرا نادیده بگیریم. عدم موافقت نتنها از برخورد قصدها برمیخواست بلکه با استدلال بروی دو خط موازی که هرگز توانائی اینرا نداشتند که بهم برسند دنبال میشد. پارس دلیل وجود شرکت بود. کانون وجود شرکت طبیعت و محتوای گفتگوهای امتیاز نفت بود که با امیدواری فراوانی در ۱۳۰۷ آغاز شد و آنچنان بناگهانی در ۱۳۱۱ با شکست روبرو شد.

خوشبینی لورین مشروط به پیش بینی هایش میشد که میگفت چنانچه شاه “انرژی بدنی، اندیشگی و تعادل اخلاقی خود را نگهدارد، من فکر میکنم ما میتوانیم با اطمینان به پیش روی خود نگاه کنیم نتنها به بهبود همیشگی رابطه ایران وانگلیس و همکاری نزدیکتری بین دو دولت بلکه همچنین به مزیت ثبات و پیشرفت غیر قابل تخمین زدن ایران”. او خطر تنها به شاه متکی بودن را تشخیص میداد. لورین به وزیر امور خارجه آستین چمبرلین چنین آگاهی داد:

بنابراین ممکن است جریان وقایع به حالت گذرای مزاج متغیر یک فرد که رضا شاه باشد بستگی داشته باشد. آنهائی که میتوانند توصیه خوبی بکنند میترسند که توصیه آنها مطبوع واقع نشود یا اینکه برای توصیه ایکه میخواستند بنمایند از امکان ناراحت کردن شاه خیلی میترسیدند. آنهائی که به شاه توصیه بد میدهند، کسانی هستند که برای پیشبردن منافع شخصی خود و راضی کرد منافع شخصیت حقیر خود همواره تا نهایت تمایل او از او تعریف میکنند، میتوانند او را بهر اشتباهی تشویق کنند… اگر انسان های باخرد گفتار خود را نگویند، توصیه های ساده لوحانه در خدمت کوتاه مدت غالب خواهند شد. (۲۱)

تعریف هگاترین در پشت خوشبینی احساساتی لورین حاکی از احساس ناراحتی اوست، که هرولد نیکلسون بعد از رفتن لورین که بعنوان شارجه دافر برای مدت کوتاهی عمل میکرد در انتقاد ظریف خود پنهان نمیکند.

شش ماه بعد از تاجگذاری نیکلسون به منشی وزارت امور خارجه اطلاع داد، “منطق تعقل وقایع پارس جریان زیگ زاگی را دنبال میکند و در بعضی لحظه ها برضد خود عمل میکند و یکباره در لحظاتی از بعضی تماسهای توافقی به متنافر عقیدتی تبدیل میشود.” او در شوق لورین درباره شاه سهیم نبود و شک داشت او برای عمل کرد مقام بالائی که دارد “گنجایش روشنفکرانه و اخلاقی ضروری را داشته باشد”. این تقریباً یک قضاوت برتر اجتماعی بود، لیکن او در باره فشار اقتصادی، هرج و مرج در مدیریت، آشوب ایلیاتی ها، افتضاح نظامی، کردار بد دادگستری و فساد در دولت بیشتر قانع کننده بود. او معتقد بود که “ابر سیاه بی اطمینانی، نا امنی، و درماندگی آسمان سراسر کشور را فراگرفته است”. او اظها تأسف مینماید از چندگانگی که شاه در اجتماع پارسی ایجاد کرده که کمبود کشوارگی را آغاز کرده که پیش از این داشت وتوانائی مقاومتی ملاحظه ایکه پیش از این داشت. برای نیکلسون “ایران قدیم تور بافته شلی بود هرمی که بروی قاعده اش نشسته بود. ایران جدید هرمی است و تقریباً همانقدر شل، لیکن بروی رأس خود قرار دارد و برای همین است که براندازیش آسان آست.”(۲۲)

فصل سوم،  چهارم وپنجم،  به بررسی رضاخان و تمدید قرارداد دارسی – ماجرای واگذاری امتیاز نفت شمال – چهل سال غارت و چپاول نفت ایران پرداخته شده است.

از فصل ششم تا فصل دوازدهم، زندگینامه تیمورتاش- مذاکرات تیمورتاش با مسئولین دولت انگلیس در رابطه قرار داد دارسی – بررسی تیمورتاش، نصرت الدوله و داوربر اساس اسناد وزارت خارجه انگلیس- تیمورتاش قربانی منافع انگلیس درایران- علل صعود وسقوط تیمورتاش – «عبدالحسین تیمورتاش و روابط خارجی ایران بر اساس اسناد نو یافته » – تیمورتاش و مسئله روابط – تیمورتاش و مسئله بحرین، جزایر و بنادر خلیج‌فارس- تیمورتاش وکوشش برای افزایش درآمد نفتی ایران- روایت دختر تیمورتاش از مرگ پدرش.

در فصل سیزدهم، الول ساتن درکتاب« نفت ایران » وضعیت اجتماعی و امکانات زندگی کارگران و کارکنان شرکت نفت و ایران انگلیس تحت عنوان « مأموریت متمدانه شرکت » شرح داده است که چکیده آن چنین است:

«از۶۱۴ , ۴۲ نفرکارگر روزمزد درسال ۱۹۴۹/ ۱۳۲۸تنها ۱۱۶۷ نفرعملاً دستمزد ناچیزروزی ۴۰ ریال را دریافت می کردند. اما آنچه که به نظرمی رسد ازچشمان هیئت نمایندگی اداره بین المللی کار دور مانده بود- هرچند که آنها توانستند آن را ازمحاسبه ارقام خود به دست آورند- این واقعیت بود که ۴۳۳, ۴۰ نفرکارگر یعنی حدود ۹۵ در صد کل کارگران کمتراز۸۰ ریال در روزدریافت می کردند. این مبلغ ارزش اسمی هفته ای ۴ پوند را داشت، اما در واقع ارزش آن کمترازیک چهارم این رقم وتنها دوبرابرحداقل دستمزد بود. کارگران صنایع نفت درهمان موقع درایالات متحده ساعتی ۶۵ / ۱ دلار دریافت می کردند. این مبلغ حدود شش ونیم برابرمتوسط مزدی بود که شرکت نفت انگلیس وایران درسال پیش ازآن پرداخت می کرد. این دستمزد ممکن است استثنائا خیلی بالا باشد، اما درهیچ منطقه ای خارج ازخاورمیانه، حد متوسط دستمزد، پایین ترازایران تعیین نشده بود.

وضع در رده های بالاترشغلی نیزچندان بهترنبود. درواقع یکی ازدلایلی که شرکت قادرنبود به تعداد کافی ایرانی ها را برای انجام امور اجرایی تربیت کند، این بود که دستمزد وحقوق پیشنهادی برای کسی که خواهان ترقی بود، بطورکلی رضایت بخش نبود.

 عملکرد دیگرشرکت که چهره ارقام رسمی اش را بهبود می بخشید، اجیرکردن تعداد زیادی کارگر قراردادی بود. این افراد در لیست دستمزدهای شرکت نبودند وازهیچ تسهیلاتی که برای کارگران شرکت درنظر گرفته بود، استفاده نمی کردند. با مراجعه به گزارش با ارزش اداره بین المللی کار که شرکت به طورشتاب زده ای از آن منظور دفاع کامل ازاقدامات خود استقبال کرد می توان دریافت که درسال ۱۹۴۹ / ۱۳۲۸ تعداد ۴۱۰ ,۱۶ نفر به صورت کارگر قراردادی اجیر شده بودند. اغلب آنها کارگران غیر ماهری بودند که به عنوان کارگرموقتی، فقط به هنگام احتیاج اجیر می شدند.

نباید تصورکرد که امنیت شغلی کارگران دائم درشرکت خیلی بهترازکارگران قراردادی بود. حتی پس ازتغییرات سال ۱۹۴۶/ ۱۳۲۵چشم انداز استخدام دائم کارگران خیلی خوب نبود. ارقام نشان می دهد که حتی درسال ۱۹۴۸ / ۱۳۲۷،  ۲۱ درصد کارگران روزمزد ازکاراخراج شدند. درآن زمان شرکت موظف بود به هنگام اخراج کارگران در ازای هرسال کامل کار، یک هفته دستمزد بپردازد. این قرار نمی توانست فشارسنگینی برمنابع مالی شرکت داشته باشد، زیرا ۵۹ درصد کارگرانی که درسال ۱۹۴۸ / ۱۳۲۷ اخراج شدند کمتر از یکسال کار کرده بودند و ۲۸ در صد دیگر، اندگی بیش ازیک سال سابقه کار داشتند.»

« پیش ازشروع جنگ، هیچ اخطاری برای اخراج کارگران لازم نبود. برداشتن شماره های آنها از مقابل در ورودی به این معنی بود که آنها باید برای دریافت اوراق تسویه حساب خود به اداره کار مراجعه کنند. گاهی اوقات تنها کارگران را معلق می کردند و به این ترتیب، تا زمانی که درجای دیگری به کار گمارده شوند، آنهارا ازدریافت مزد محروم می ساختند. مدت تعلیق ممکن بود یک هفته ویا بیشتربه طول انجامید. این روش به منظوراعمال نظم نیزبه کارمی رفت ودر مقابل سوء رفتار، چند روز تعلیق ازکار به عنوان تنبیه عمومی به کار می رفت.

ترس ازبی کاری همیشه در ذهن کارگران شرکت وجود داشت. بیکار شدن به مفهوم از دست دادن مزد، امتیازات شغلی ومحروم شدن از مسکن بود که برای به دست آوردن آن مبارزه شدیدی جریان داشت و نیزموجب محرومیت ازحقوق بازنشستکی می شد. حقوق بازنشستگی درصورتی پرداخت می شد که کارگرمی توانست به کار بازگردد وبرای مدت لازم جهت بازنشسته شدن دوام بیاورد. »(۲۳)

«خشم علیه بیگانگان تنها ازطرف کسانی که از به دست آوردن کارمأیوس شده بودند ابرازنمی شد، بلکه زخم عمیقی نیز ازتبعیض بین ایرانی ها و بریتانیایی ها به جای مانده بود. دراین مورد یک خط تمایز نژادی وجود داشت. هندی ها و پاکستانی ها نیزمانند ایرانی ها در شئونات وموقعیت پایینی قرارمی گرفتند. کلیه کارکنان به ۳ طبقه تقسیم شده بودند. دراولین طبقه (عملاً تا اواخردهه ۱۹۳۰ / ۱۳۰۹طبقه اول خوانده می شد) کارمندان اروپایی ازهرمرتبه ای جای داشتند. تعداد معدود ودست چین شده ای ازایرانی های دارای تحصیلات عالیه ازبریتانیا دراین طبقه بودند. طبقه دوم، دربرگیرنده حقوق بگیران اداری وفنی ایرانی، هندی وپاکستانی بود. اینها اغلب دربریتانیا تحصیل کرده، اما شرایط کافی برای پذیرفته شدن درطبقه اول نداشتند. طبقه سوم ۳ گروه را شامل می شد: صنعتگران- شامل هندی ها، پاکستانی ها ونیز ایرانی ها کارگران ماهرو کارگران غیر ما هرکه صرفاً ایرانی بودند. این تقسیم بندی هم به لحاظ حقوق ودستمزد وهم به لحاظ مسکن، بیمارستان، حمل ونقل، باشگاهها، تفریحات وبه طورکلی در مورد کلیه شئونات زندگی جمعی رعایت می شد.

شرکت نفت انگلیس وایران ازتهیه مسکن درجه یک و تسهیلاتی که برای مستخدمین فراهم ساخته بود، فخرمی فروخت. بازدید کنندگان، اعضای پارلمان، کارشناسان امورکارگری وروزنامه نگاران با توجه به شناخت اندکی که ازشرایط عمومی ایران داشتند، دراین زمینه اتفاق نظرداشتند. اما باید به خاطر داشت آنچه که توسط شرکت فراهم می شد ناشی از نوعدوستی نبود. وقتی شرکت به ایران آمد منطقه موردعلاقه اش چیزی جزیک صحرای خشک نبود. بنابراین، شرکت مجبوربود راه و پلهای جدید بسازد و برای کارگران خود مسکن خدمات فراهم سازد. زیرا این اقدامات ازجمله وظایف اساسی شرکت درعملیات تولید بود. این اقدامات همان قدرضروری بود که برپایی دکل های حفاری یا برجهای تجزیه و تفکیک اهمیت داشت. این تسهیلات برای کارمندانی تدارک دیده شده بود که از ماورای بحار وارد می شدند و قرار براین گذاشته شده بودکه همه چیزبرای آنها را انتخاب می کرد و کشیش ها را برای انجام مراسم مذهبی برمی گزید، خشمناک بودند. اما هرجا مربوط به مردم ایران می شد چنین نیازی در کار نبود. امکانات درست به اندازه ای تدارک دیده می شد تا دسترسی به کارگر، با درجه و استاندارد لازم را تأمین کند ونه بیشتر.

یکی ازکارمندان بریتانیایی تازه وارد که دارای وجدانی تأثیر پذیربود، توجیهات مقامات شرکت را چنین بازگو نموده است: « عضوهیئت مدیره یک باربرای من( درسال ۱۹۵۰ / ۱۳۲۹) توضیح داد که باید به خاطربسپارم، ما در اینجا باید به عنوان یک شرکت تجاری، صرفاً برای به دست آوردن نفت عمل کنیم. ساختمان جاده ها، خانه ها، مدارس، کاشتن درخت، ایجاد باغ، ساختن بازارها وسینماها درمناطقی که اگرشرکت حضورنمی داشت، موجود زنده ای درآن یافت نمی شد، باید در نازلترین سطح ممکن انجام شود. این مطالب درپاسخ به پرسشهای جستجو گرانه من دراین مورد داده شد که چرا شرکت نفت انگلیس وایران اجازه داده است بازاری به کثیفی بازارآبادان در کناربزرگترین پالایشگاه جهان وجود داشته باشد. من پرسیدم آیا این چیزی نیست که باید از آن شرم داشت؟ پاسخ این بود که ما نباید زیاد مداخله کنیم. اگر ما اندک امتیازی بدهیم آنها بیشتر از آن در خواست خواهند کرد. بنابراین بهترین کار این است که هر جا ارائه خدمات برای عملیات شرکت ضرورتی ندارد، اصلاً چیزی ندهیم.»

این نکته باتوجه به شرایطی که برای دریافت مسکن تعیین شده بود به خوبی روشن می شود. تنها کارمندانی به هنگام استخدام حق داشتند ازمسکن استفاده کنندکه ازماورای بحار آمده باشند. کارمندان استخدام شده درمحل باید برای دریافت مسکن در نوبت قرارمی گرفتند. اولویت درنوبت به طورعمده به حقوق یا دستمزد و تا حدودی هم به مدت خدمت بستگی داشت. نیازکارمندان محلی به مسکن درحد نیازکارمندان خارجی بود. چرا که مناطق نفتی ازنزدیکترین شهرها فاصله زیادی داشت وهیچ مسکن مناسبی جزآنچه به وسیله شرکت آماده شده بود، درآن نزدیکیها وجود نداشت. کارمندان دفتری و صنعتگران عالی رتبه که ازحقوق بهتری برخوردار بودند، معدود کسانی بودند که می توانستند برای به دست آوردن یک اطاق درطول یک زمان منطقی حساب بازکنند. یک کارگر ماهردون پایه ممکن بود مجبورشود ۳۰ سال صبرکند. یک کارگرغیرماهراصلاً امیدی نداشت البته ۴۰ در صد مزد بگیران شامل این دوطبقه اخیرمی شدند.»(۲۴)

الول ساتن درادامۀ آن می افزاید:«ظاهراًشرکت فکرمی کردکه دولت بایدمیلیونها تومان ازذخایر ناچیزی را صرف توسعه این منطقه کند. منطقه ای که اگرشرکت در آن حضورنمی داشت منطقه ای غیرمسکونی بود. با این حال، وقتی ایرانی ها با ملایمت مطرح ساختند که بیشترازاین بایستی ازمنابع نفت خود بهره ببرند، با امتناع شرکت روبه رو شدند. براین اساس، دولت بیش ازآنچه که انتظارداشت ازخوزستان به دست آورد، می باید برای آن خرج می کرد. چه رسد به اینکه منافع صنعت نفت به ۹۶ درصد بقیه کشورهم برسد.

در خلال همین مدت شرکت میلیونها پوند برای برای توسعه صنایع خود در داخل وخارج از ایران صرف کرد، به ساختن پالایشگاههایی درسراسرجهان همت گماشت، یک سازمان عظیم بازاریابی برپاکرد، و به توسعه منابع جدید تهیه نفت درکشورهای دیگر اقدام کرد تا درصورت لزوم بتواند با ایران به رقابت بپردازد( مانند کویت که توانست درسال ۱۹۵۱ / ۱۳۳۰ به رقابت با ایران اقدام کند.) تمام این فعالیتهای به زبان پیشرفت ومنافع عمومی درایران انجام گرفت. دولت ایران کاملاً حق داشت شاکی باشد که صنعت نفت به طور کلی منافع اندکی برای ایران داشته است.

حق السهم ایران به طورنسبی ناچیزبود.به گونه ای که هیچگاه بیش از۱۵درصد بودجه دولت را تشکیل نمی داد وفقط بخش بسیارکوچکی ازکل درآمد ملی بود. بخش اندکی ازجمعیت به صورتهای مختلف از تسهیلات وخدماتی که به وسیله شرکت فراهم شده بود، مستقیماً استفاده می کردند. کل جمعیت مناطق نفتی تنها ۱ درصد ساکنین کشور را تشکیل می داد. حداکثرکمترازیک ششم این تعداد ازخانه های شرکت استفاده می کردند.

 در خارج تز محدودۀ دقیقاً تعیین شده برای مستخدمین شرکت، خط محکم واستواری کشیده شده بود که اجازه نمی داد قطره ای ازامکانات به خارج نفوذ کند. طبیعی بود منطقه ای که چنین صنعت عظیمی درآن تأسیس شده است درطول چند سال به صورت واقعً فعال وموفقی درآمده باشد. اما خارج ازحدود مایملک شرکت، رکود به همان شدت گذشته وجود داشت. بدترازهمه، جمعیت به صورت گسترده ای افزایش یافته بود، بدون اینکه امکانات وتسهیلات لازم برای آنها فراهم شده باشد. ازکل ثروتی که از زمین به دست می امد قطره ای به دولت مرکزی درتهران و قطره ای نیزبه مستخدمین ایرانی شرکت داده می شد؛ بخش کمی از درآمد، به توسعه تأسیسات نفت در ایران اختصاص می یافت که بی تردید تا زمان واگذاری آن به ایرانی ها ارزش خود را از دست می داد. قسمت دیگری نیز صرف تقویت شرکت در سراسر چشم گیری داشته باشد. این در صورتی است که ازمبالغ هنگفتی که در خلال این مدت به دولت بریتانیا وسهام داران پرداخت می شد، سخنی نگوییم.

شرکت می کوشید رفتارخود را چنین توجیه کند که« اگردرخارج ازمحدوده مشخص مایملک خود دست به کاری بزنیم، به انجام فعالیتهای سیاسی ومداخله درامورداخلی ایران متهم خواهیم شد.» این یک بهانه خود به خودی ورهنمودی اصولی درتمام اظهارات سیاسی شرکت بود.

به طورطبیعی شرکت درامورداخلی ایران مداخله زیادی می کرد. سازمانی چنین عظیم درکشوری مانندایران که صنعتی نشده بود، نمی توانست بدون اعمال فشارآگاهانه یا غیر آگاهانه به کل دستگاه حکومت، عمل کند. خود مختاری شرکت باعدم حضور مقامات دولتی درمراکزکوچکترنفتی به اندازه کافی تأمین شده بود. درمناطق دیگر،  با مدیون کردن مقامات به شرکت به دلیل تأمین مسکن، خدمات و دیگر تسهیلاتی که دراختیارشان گذاشته می شد، این خود مختاری به حد کافی تأمین می شد. حتی رای یک فرد آگاه هم ساده نبود که در چنین شرایطی بی طرف باقی بماند. یا از تشکیلاتی که در حقیقت خود به نحوی به آن بستگی داشت، پیروی نکند.

شرکت ازدرک این مسئله که دلایلش بهترین استدلالهای ممکن را برای ملی کردن صنایع نفت فراهم می کند غافل بود. شرکتی با آن غفلت درامورکشور به صورتی « مداخله » می کرد که برای هیچ شرکت خارجی دیگری ممکن نبود. اگربرای ایران این امکان وجود داشت که به جای دریافت تنها ۵ تا ۱۰، یا حتی۲۰ میلیون ارز خارجی درسال، کل ارزش صادرات نفت خود را دریافت کند، توسعه کشورسریعترصورت می گرفت. این درآمدی بود که ایران برای واردات تولیدات صنعتی ازغرب به شدت به آن احتیاج داشت. درآن صورت دیگر مسئله، تنها ساختن چند هزارخانه درآبادان ومسجد سلیمان نبود، بلکه مسئله تأمین تراکتور مزارع صنعتی خوزستان، برچیدن حلبی آباد ها در تهران، لوله کشی آب دراصفهان وهزار و یک طرح روی کاغذ مانده دیگر نیزمطرح می شد.

مستخدمین خارجی شرکت ازهمه اینها بی خبربودند. چگونه ممکن بود از این مسائل آگاه شوند؟ در ورای صحراهای گسترده و تپه های برهنه که تأسیسات نفت را ازهرسو احاطه کرده بود چیزی ندیده بودند. آنها درحقیقت امکاناتی برای مسافرت نداشتند وتشویقی هم برای این کارصورت نمی گرفت. حتی تعداد اندگی که از فرصت نادرمرخصی داخلی برخوردار می شدند با این اعتقاد که مسافرت در داخل ایران کارخطرناکی است، سفربه بصره، بمبئی ومناطق مطمئن تر دیگر را ترجیح می دادند. هیچ کس روزنامه های فارسی و حتی روزنامه فرانسوی زبان « ژورنال دو تهران» را که ازسال ۱۹۳۴ / ۱۳۱۳ روزانه در پایتخت منتشر می شد، ندیده بود ونمی خواند. شرکت روزانه« بولتن اخبارجهان» را منتشرمی ساخت، اما بولتن به ندرت کلمه ای راجع به ایران داشت.

دراین اواخر، مقامات شرکت حتی سعی می کردند روزنامه های فارسی راکه بین مستخدمین ایرانی پخش می شد، جمع آوری کنند. این کار با انتشار بولتن فارسی زبان شرکت ومجله هفتگی آن که مسائل را به سود خود مطرح می کرد انجام می گرفت. ازشناخت تاریخ ایران (که ازتاریخ بریتانیا بسیارکهنسال تر است)، فرهنگ و نقش اساسی آن در تمدن یا حتی آگاهی ازاینکه چنین چیزهایی در ایران وجود داشته است، کاملاً چشم پوشی می شد. هنرایرانی برای اغلب کارمندان بریتانیا شرکت نفت انگلیس وایران، پارچه های بنجل ابریشمی قلابدوزی شده،  یا دست بندهای استخوانی بد رنگی بود که توسط فروشنده های دوره گرد طماع به درخانه آنها آورده می شد. از دید آنها خط فارسی حروف تصویری عجیبی بود که بربعضی از تابلوهای اطراف پالایشگاه با چاههای نفت، به صورت « استعمال دخانیات ممنوع است» یا « خطر! چاه درحال حفاری است» نقش بسته بود. ایران به نظر آنها گدای ژنده پوشی بود که از کنارخیابان می خزید و یا به کارگری بی رمق و روزه داردرماه رمضان توصیف می شد. گذشته ایران از دیدگاه آنها به مثابه سکه های نامفهومی بود که به وسیله بچه های خاک آلود ازمیان خرابه های مسجد سلیمان پیدا می شد.

مناسبات شخصی بین بریتانیایی ها وایرانی ها تشویق نمی شد و قبلاً مشاهده کردیم که چگونه تبعیض نژادی حاکم بود. جدا سازی ایرانی ها وخارجی ها تقریباً به صورت کاملی، چه درامورعمده مانند استخدام یا مسکن، یا دراستفاده از اتوبوسها، سینماها و باشگاهها رعایت می شد. تنها یک باشگاه مختلط وجود داشت: باشگاه گلستان با ۳۰۰ عضو برگزیده که ۱۶۰ نفر آنها ایرانی و۱۴۰نفر خارجی بودند. تقسیم عضویت محفلی بود تا وانمود شود باشگاه توسط اعضای ایرانی آن کنترل می شود. در حالی که این باشگاه هرگزبه وسیله اعضا کنترل نمی شد، بلکه آن را مدیریت شرکت نفت انگلیس و ایران مثل همه باشگاههایی که شرکت تأسیس کرده بود، کنترل می کرد.

شرکت روی کاغذ ادعا کرد که تماس بین افراد را تشویق می کند. شرکت طرح این موضوع را که به مستخدمین بریتانیایی دارای وقت، انرژی وعلاقه کافی برای گذاراندن امتحان زبان فارسی جایزه می دهد، به عنوان نشانه ای ازتمایل خود به تماس با ایرانی ها مطرح می ساخت. شرکت به بعضی از کارمندان خاص خود مأموریت می داد تا با مقامات ایرانی« تماس» بگیرند وتوجه آنها را برای فعالیتهای عمومی ” رفاهی” جلب کنند. حتی یک بار شرکت به تشکیل یک”محفل فرانسوی” همت گماشت، تا بریتانیایی هایی که به زبان فرانسه صحبت می کردند با ایرانی های آشنا به زبان فرانسه ملاقات کنند. اما این باشگاه برای مدت زیادی دوام نیافت. درمقایسه، با فعالیتهای اجتماعی دیگری که در انحصار بریتانیایی ها بود، مخالفتی وجود نداشت؛ باشگاههایی مانند انجمن هنرهای دراماتیک،  رقص، گلف، تنیس وباشگاههای قایقرانی وسرگرمیهای خصوصی که ایرانی ها در آن جایی نداشتند.

شرکت با استفاده ازالقایی که ازهندوستان عاریه گرفته شده بود، به صورت مبتذلی روی امتیازات تأکید می کرد. بریتانیایی ها«صاحب» و زنهای آنها« خانم صاحب» نامیده می شدند. اصطلاحاتی که حتی آن دسته ازایرانی هایی را که دارای رتبه مشابه بودند ازهمکاران بریتانیایی جدا می کرد. یک بار درمرکزی کوچک، بخشنامه ای ازطرف یک باشگاه عالی رتبه انتشاریافت که ضمن اعلام تشکیل جلسه آینده باشگاه؛، اظهارامیدواری کرده بود تمام« پنج خانم صاحب حضوربه هم رسانند» احساس ششمین خانم عضوباشگاه که زن یک ایرانی عالی مقام بود، با دریافت این کارت به خوبی قابل تصور است.

حوادث ورفتارهایی ازاین نوع استثنایی نبود. نادراین بود که یک ایتالیایی شخصاً برای همنیشینی با ایرانی ها اقدام کند. اگر چنین اتفاقی صورت می گرفت به عنوان خطا تلقی می شد. حتی ملاقات با یک ایرانی عالی مقام هم عجیب بود. آمیزش با ایرانی دون پایه هرگز شنیده نشد. فجیع ترین مسئله،  موضوع چند دختر بریتانیایی بود که با دانشجویان ایرانی در بریتانیا ازدواج کرده بودند و اکنون توسط میهن پرستان بریتانیایی، ازحقوق اجتماعی محروم شده بودند. چند دخترایرانی که با بریتانیایی ها ازدواج کرده بودند، وضع بهتری داشتند وآنها ازطرف زنهای بریتانیایی بایکوت شده بودند، آنها دست کم جایی درمیان جامعه ایرانی داشتند.

 درچنین شرایطی بیشترین سرزنش باید متوجه مدیریت ومقامات عالی شرکت باشد. وقتی معاون  مدیرعامل یا یک سرپرست بتواند۲۰ سال درایران بماند، اما فقط یک جمله آن هم برای خریدن ویسکی فارسی بیاموزد، مدیران مسئول به صورت اهانت آمیزی ازایرانی ها صحبت کنند واجازه ندهند کسی به خانه های آنها رفت وآمد کند، وقتی که مدیریت به طور رسمی، چاپلوسانه درخصوص استعداد و توانایی ایرانی ها سخن بگوید، اما آشکارا به عنوان افراد حقیقی به آنها اهانت کند، دیگرجای تعجب نیست که کارمندان تازه وارد که الگوی دیگری جزاین ندارند، خود به خود ازرفتارمشابهی پیروی کنند.

باچنین رفتاری نسبت به ایرانی هایی که اسماً ازنظراجتماعی با بریتانیایی برابر( بعضی می گویندبرتر) بودند، مشکل نیست نظرغالب بریتانیایی ها را در مورد کارگران یا ۰۰۰ ۵۰ مزد بگیری که در تمامی روزهای حیاتشان با آنها درتماس بودند تصورکرد. به نظرآنها ایرانی ها نژادی «متفاوت»،  « سیاه»، « حرام زاده» و « ایکبیری » بودند. به کسی گفته بودند که تنها راه اداره آنها، نهیب زدن وترساندنشان برای تسلیم شدن است. تأسف باربود که پلیس دیگراجازه نمی داد کسی برای خود کارت، ساعت کار بزند. درحالی که اوضاع درگذشته خیلی بهترازاین بود.»(۲۵)

فصل چهاردهم تا هیجدهم دربارۀ خاطرات یوسف افتخاری- جنبش کارگری در صنعت نفت ایران- شرکت زنان در اعتصاب ۱۳۰۸ – زایش طبقه کارگر در صنعت نفت ایران – چگونگی روابط کارگران هندی با کارگران ایرانی صنعت نفت- حضور قابل توجه کارگران و صنعتگران هندی در پالایشگاه نفت آبادان تنوع قومی و مذهبی کارگران هندی صنعت نفت ایران می باشد.

در بارۀ شهر آبادان

در فصل چهاردهم، در بارۀ شهر آبادان است. لازم به توضیح است، امکانات مناطق شرکتی با مناطق شهری فرق می کرد و اصولا مناطق شهری از امکانات وتسهیلات رفاهی برخوردار نبودند، فرماندار و شهردار برای آبادان اکثراً غیر بومی بودند! و آنها کاربخصوصی برای شهر انجام نمی دادند. چه در عصر پهلوی اول و دوم و چه دررژیم ولایت فقیه که هنرش اینست همچنان به جنایت وغارت و فساد ادامه دهد. بیش ازسه دهه از خاتمه جنگ ایران – عراق گذشته است، هنوز آبادان وخرمشهر بازسازی نشده ورژیم ولایت فقیه درغارت، چپاول منابع طبیعی خوزستان و تخریب محیط زیست آن استان گوی سبقت را ربوده است و افزون برآن درآبادان، خرمشهرو اهواز و. ….مشکلات آب شیرین، فاضل آب، بیکاری و…طاقت فرسا وغم انگیز است. آیا از نظام «سلسله جلیله روحانیت» با نگرش«اسلام فقاهتی» و آمران این طرز فکرانتظار بیش ازاین باید داشت که بخاطربه اصطلاح «تقوا واسلام» در« بیست وهشتم مردادماه سال ۱۳۵۷، سینما رکس آبادان را به دست افرادی به آتش کشیدند. آنهم درهنگامیکه بیش از۶۵۰ نفراعم از زن و مرد وکودک درحال تماشای فیلم گوزن‌هابه کارگردانی مسعود کیمیایی بودند، که متوجه شدند سالن سینما به آتش کشیده شده است و درهای خروجی بسته است. علی‌رغم کمک‌های مأموران آتش نشانی و شرکت ملی نفت ایران ۴۳۰ نفر( لازم به توضیح است که ارقام صحیح تماشا کنندگان وکشته شدگان سینما رکس بدلیل سانسور دردست نیست) در این واقعه کشته شدند. شدت آتش سوزی به حدی بود که جسد بسیاری از قربانیان قابل شناسایی نبود. در حدود ساعت ۲ بامداد سرانجام آتش مهار گردید واجساد سوخته ومتلاشی شده به وسیله آمبولانس به قبرستان شهر آبادان منتقل شد.»

 فراموش نشود، زبان ساختاری اجتماعی آن ملغمه ای است اززبان عربی وجنوبی ولری و انگلیسی و…که بنام زبان آبادانی بنیاد گذاشته شد. آنچه درخورتوجه است”ارج و برسمیت شناختن ” « چند فرهنگی و تساهل» عملا بین مذاهب، زبان ها و نژادهای مختلف ومتفاوت مردم آبادان برقرار بود وهمه زن ها ومردهای همسایه خاله، عمو یا بچه های محل کاکا و ولک بودند!! درعین حال ورزش، موسیقی وسینما حرف اول را برای آنها می زد که با استقلال وآزادی ایران منافات نداشت. طرز زندگی این جامعه غیرسنتی وغیرمذهبی آبادان برای بخشی ازروحانیت سنتی ومذهبیون جزمگرا ومتعصب غیرقابل تحمل بود.

 

جریان باد دود پالایشگاه

 

قبادفخیمی « عضو هئیت مدیره شرکت ملی نفت قبل و بعداز انقلاب ۱۳۵۷ » در کتاب خاطرات خود« سی سال نفت ایران» در بارۀ تبعیض نژادی و طبقاتی در شرکت نفت این چنین می نویسد: روش های تبعیض نژادی شرکت نفت وگسترش تدریجی تمایلات سیاسی متمایل به چپ بعد ازسال ۱۳۲۰ درتشدید و توسعۀ این قبیل افکار و شایعات بسیارمؤثر بود. تبعیض نژادی به ووضع گسترده علاوه برمحیط کار، در روابط اجتماعی، دروسایل حمل ونقل( کارکنان انگلیسی با اتوبوس های نوارقرمز، کارمندان ایرانی وهندی با اتوبوس های نوارسبز وکارگران با کامیون های مخصوصی به نام تریلی که حفاظی برای گرما وسرما نداشت رفت وآمد می کردند) ودراموراجتماعی و ورزشی(باشگاه، استخر، ورزگاه، سینما، فروشگاه وغیره( ومناطق مسکونی حاکم بود. انگلیسی ها به جزتعداد معدودوی که درخانه های بزرگ وزیبای کلاه قرمزی ساخل اروند رود درمنطقۀ بواردۀ جنوبی زندگی می کردند همگی درمنطقۀ بریم که درقسمت شمال غربی آبادان واقع شده بودساکن بودند. پالایشگاه آبادان درمرکزمناطق مسکونی قرارداشت وجریان باد درآبادان تقریباً دربیشترایام سال ازطرف شمال غربی (بریم) به طرف جنوب شرقی ( بوارده وبهمنشیر) جریان داشت ودرتمام این مدت دوددود کش های بزرگ متعدد پالایشگاه آبادان به طرف مناطق ایرانی نشین هدایت می شدودرحالی که ساکنین ایران آبادان ازدود وگازهای پالایشگاه با انواع ناراحتی ها روبرو بودند انگلیسی ها در پاییز،  زمستان، و واوایل بهارازهوای بهشتی آبادان استفاده کرده ولذت می بردند ودربقیۀ بهارواوایل تابستان از شب های خنگ بدون دود وگاز برخورداربودند. تنها استثنا دراین وضع دردو ماه تیرو مرداد بود که بادهای معروف شرجی آبادان ازجنوب شرقی وخلیج فارس می وزید وسراسر منطقه را با گرمایی در حدود چهل وهشت درجۀ سانتیگراد درزیر سایه و روطوبت صد درصد می پوشانید وعلی رغم ناراحتی عمومی، موجب آن می شد که انگلیسی های ساکن بریم قدری ازدود وگازهای پالایشگاه برخوردارشوند. ولی آنها ها اکثراً دراین دوماه به مرخصی می رفتند تا ازناراحتی دود و هوای شرجی فرار کنند. ازسال ۱۹۶۹ که برای انجام مأموریت به کشور آفریقای جنوبی می رفتم و در آن زمان خفقان تبعیض نژادی درآن کشورادامه داشت با شرایطی مانند آبادان روبروشدم و متوجه گردیدم که این قرارگرفتن مردم کشورهای استعمارزده درجهت بادهایی که دود های مضر را حمل می کند تصادفی نبوده با برنامه ریزی پایه گذاری شده است. درافریقای جنوبی که سوخت اول انرژی زای آن کشورذغال سنگ می باشد تمام شهرک های جداگانۀ سیاه پوستان طوری انتخاب وساخته شده بودند که درتمام مدت سال دود ذغال سنگهای مصرف شده درکارخانجات واماکن شهرک های سفید پوستان که صدها برابردود گازهای پالایشگاه آبادان بود برسر شهرک سیاه پوستان و ساکنین آن فرو می ریخت.(۲۶)

 

ابوالفضل لسانی در کتاب« طلای سیاه یا بلای ایران »شهر آبادان را در اواسط دهۀ ۲۰ شمسی شرح کرده است که کامل آن در متن کتاب است. او می نویسد:

«ولی رویهمرفته اختلافات فاحش زندگانی طبقات مختلف در این شهر بحدی است که تمام نویسندگان و روزنامه نگاران ایرانی وخارجی که از نزدیک آنرا دیده اند اعم ازچپ وراست واعتدالی نام آبادان را با فقر و ثروت،  سعادت و بدبختی،  صحت و بیماری یکجا ذکر می نمایند.

یکی ازدکترهای طب برای تشریح گرمای تابستان آبادان به برادر خود چنین در تهران می نویسد:

« درجه حرارت تابستان این شهرورنج وعذابی را که مرمان فاقد وسایل آن دریکی از روزهای (شرجی) تحمل می نمایندد قابل توصیف نبوده ومثل آنستکه انسان در مرداد ماه هرآن با لباس زمستانی وارد حمام گرمی شود ولی همین هوای گرم برای کسانیکه از وسایل صنعتی شرکت نفت بهره مندهستند ازهوای پس قلعه شمیران نیزخنگ ترمی باشد.»(۲۷ )

برای اینکه شهر آبادان را بهتربشناسیم لازم است بخش های مختلف آن را یکا یک مورد مطالعه  قرار دهیم. شهر آبادان از لحاظ مناطق مسکونی بدو قسمت می شود:

۱ – مناطق مسکونی آزاد،  ۲ – مناطق مسکونی متعلق به شرکت نفت.‏

الف – مناطق مسکونی آزاد نیزبدوقمست می شود.

شهرآبادان

 

این قسمت در بین دو کانال مصنوعی و شط‌العرب و خیابان بریم و بوارده قرار دارد.‏

کانال‌های مذکورکه درآبادان به نام ” حفار ” نامیده می شوند بن‌بست بوده و فقط بوسیله مجرای باریکی به ‏یکدیگر متصل می گردند. از کانال شمالی که با سیمان ساخته شده و از دو طرف دارای دریچه‌های تنظیم ارتفاع آب ‏می باشد، بمنظور تنظیم جریان آب‌روهای شهر استفاده می شود و کانال جنوبی که به شط‌ العرب راه دارد، چون ‏در کنار کارخانجات و انبارهای مصالح ساختمانی حفر شده برای بارگیری سنگ و آهن و آجر و شن و ماسه که ‏بوسیله کرجی‌های بزرگ شراع‌دار برای بارگیری و باراندازی دیده می شود. این کرجی‌ها برای حمل و نقل کالا بین ‏آبادان و خرمشهر و بصره و کویت و بحرین و بنادر خلیج فارس رفت و آمد می کنند. ‏

کلیه ادارات دولتی و مدارس و بازارها و نمایندگی‌های شرکت‌های بازرگانی دراین قسمت از شهر قرار دارند. ‏

خیابان‌های معدود و کوتاه این شهر که طویل‌ترین آنها از چندصدمتر تجاوز نمی کند کم‌وسعت و بطور ناقصی ‏اسفالت شده است. اغلب خانه‌ها کوچک و مصالح ساختمانی عمده آن از آجر و گل و خشت خام می باشد. ‏مجاری عمیق و مکشوف فاضل‌آب که از وسط کوچه‌ها می گذرد بر تنگی آنها می افزاید. ‏

عده معدودی از این خانه‌ها دارای لوله آب تصفیه شده می باشند و بقیه که سکونت در اطاق‌های تاریک و ‏بدون منفذ آن بسیار دشوار است، آب مصرفی را با اشکال‌ زیادی از لوله‌هائی که دروسط هر محله‌ای نصب شده ‏است تهیه می نمایند. این قسمت از شهر آبادان محل سکونت کسبه و پیشه‌وران و تجار و اعضای ادارات دولتی و ‏عده‌ای از کارگران ( که واجد شرایط استفاده از خانه‌های شرکت نفت نیستند) می باشد. ‏

احمدآباد

 

این محله که می توان آنرا کوی کارگران نامید بشکل مستطیل در بین خیابان‌های آبادان – بهمنشیر و آبادان ‏بوارده و بوارده شمالی و قبرستان مسلمین محصورشده است. این محله نیز نظیر شهر آبادان می باشد با این ‏تفاوت که چون تازه‌سازتراست بهمین جهت درخیابان‌بندی آن دقت بیشتری بعمل آمده است ولی در عوض ‏مردمانش فقیرتر و خانه‌هایش پوشالی‌تر و شلوغ‌تر است بنحوی که حتی دکان‌های این ناحیه نیز از این گونه ‏موجودات سرگردان مملو می باشد.‏

فقط درابتداء و وسط این محله نیست که کپرهای احداثی از بوریا و تخته باعث رونق خانه‌های گلی و ‏نیمه‌آجری اطراف شده است، بلکه درانتهای این محله مساکن مخصوصی دیده می شود که از روی‌ هم ‌گذاشتن ‏چند قطعه حلبی زنگ‌زده، گونی پاره‌، شاخه درخت خرما، لنگه کفش مندرس و سفال شکسته بوجود آمده.‏

مهمترین مسئله مشکلی که سکنه آبادان و احمدآباد با آن مواجه هستند، مسئله کمیابی خانه است و این ‏مسئله لاینحل طبق اظهار پیران این شهر با پیدایش آبادان بوجود آمده و هنوز هم ادامه داشته و روز به روز ‏مشکل‌ترمی گردیده همین مسئله است که میزان کرایه خانه رابطرز سرسام‌آوری بالا برده بطوری که هرکس ‏میتوانست درچند مترمربع زمین با روی‌هم ‌گذاشتن مقداری گل و بوریا وتخته، دخمه‌های تنگ و باریکی بنام اطاق ‏بسازد ماهیانه عایدی مهمی بدست آورده وهرکارگری که میخواست در این شهر زندگی کند، باید سهم نسبتاً ‏مهمی ازدستمزد ناچیزخود را به کرایه خانه اختصاص می داد.

متأسفانه چنین بنظرمی رسد که این مسئله مهم وحیاتی که روز بروزمشکتر می شود بطرق معمولی بهیچوجه قابل حل نباشد. زیرا انجمن شهر و شهرداری بقدری در اینمورد بی علاقه گی وعدم توجه  خود را ثابت کرده اند که اولیاء شرکت نفت برای رد انتقادات صحیح ومنطقی اصلاح طلبان ملی آنرا بهترین بهانه خود قرار داده اند.

گواینکه فرضا هم اگر شرکت نفت بتعداد تمام کارگران خود خانه بسازد و شهرداری نیز درامرخانه های آبادان و احمد آباد توجهی نماید – چون طبق یک برنامه دقیق وقدیمی وی که قاعده کلی رژیم اقتصادی کهنه برای پائین آوردن ارزش واقعی کارگر، وجود تعداد زیاد بیکار وبرای بالا بردن ارزش عملیات عمومی شرکت نفت وجود نقاط ضعف عمیقی درموسسات دولتی لازم می باشد. بهمین جهت بازهم حل مسئله خانه مشکل بنظر رسیده و اشکال این مسئله تا موقعی قوس صعودی خود را خواهد پیمود که امورمربوط بکارگران آبادان نیزمانند سایرکشورهای مترقی جهان تحت نظارت دقیق تشکیلات سندیکایی قرار گیرد که بوسیله خود آنها تشکیل شده باشد.

 در این شهرنیزمانند تمامئ شهرهای ایران برای کارگران ومردمان فقیرواطفال آنها هیچگونه وسیله تفریح و یا سرگرمی موجود نیست. یگانه وسیله تفریخ کودکان بینوای آبادان همبازی شدن با میکروبهای فراوان و مخوف مجاری فاضل آب بوده و تنها محل اجتماع وسرگرمی مردان فقیر این ناحیه میخانه ها و مراکز فحشاء ومحلات استعمال تریاک و شیره می باشد. زیرا کارگران وطبقات محرومی که محکوم بتولید بدون قید و شرط بوده و فرزندان علیل و بی پناهی که در این راه یگانه وارث تحمل رنج وعذاب پدران خود خواهند بود بایستی به مرگ تهدید شوند تا به تب راضی کردند.

۲ – مناطق مسکونی متعلق بشرکت نفت: این منطقه نیز بچند ناحیه زیر تقسیم می گردد:

‏ بوارده

در جنوب شهر آبادان، در منطقه وسیعی که شامل خانه‌های قشنگ، خیابان‌های زیبا، درخت‌های سبز و ‏خرم، چمن‌های شاداب، استخر شنا، زمین‌های تنیس و فوتبال، باشگاه و سینما و رستوران‌های درجه اول می ‏باشد، ناحیه با صفای بوارده قرار دارد. خانه‌های این ناحیه به چندین درجه تقسیم شده است که بهترین آنها به ‏کارمندان انگلیسی تعلق دارد. این ناحیه زیبا که محل سکونت کارمندان طبقه اول ایرانی و هندی است اگرچه از ‏هر حیث بمیزان بسیار عالی از نواحی سابق‌الذکر جلوتر است با اینحال با ناحیه انگلیسی‌نشین بریم نیز قابل ‏مقایسه نمی باشد.‏

درست است که در این ناحیه کارمندان طبقه اول از قبیل دکتر، مهندس، پزشک، استاد، حسابداروامثال آنها ‏سکونت دارند و مانند همکاران انگلیسی خود لباس تمیزپوشیده وبرای رفع عطش ویسکی وسودا نوشیده و در ‏شب‌نشینی‌ها و مجالس رقص شرکت می کنند؛ و اگرچه بعضی از سکنه این ناحیه برای اینکه در موقع ‏اضافه‌حقوق عقب‌نمانده و یا اینکه مبادا با تظاهر به ملیت شغل خود را از دست داده و بنا به مقتضیات این کشور ‏راه گدائی پیش گیرند؛ به میل یا اکراه ایرانیانی را که در زیر آفتاب سوزان و به کمک عرق بدن و دود نفت ‏پوست‌شان را سوخته و دباغی‌شده و از صورت و شکل ظاهری یک بشر طبیعی خارج شده‌اند، مورد خشم و غضب ‏قرار می دهند و بالاخره با اینکه عده‌ای از آنان در این خوش‌رقصی راه افراط را پیش گرفته و برای اثبات وفاداری ‏خلل‌ناپذیر تمام مقدسات ملی خود را نیز در این راه به پست‌ترین وضعی قربانی می کنند؛ با اینحال چون ایرانی ‏هستند، چون نفت مال آنهاست، چون موجر این ثروت ملی می باشند، چون بنا به عرف امپراطوران نفت بایستی ‏با امتیازاتی که خیلی کمتر از امتیازات مستأجرین است ساخت و راضی باشند، لذا بوارده نیز به میزان استحقاق ‏آنها ساخته شده است.‏

بریم

این نام بر منطقه‌ای اطلاق می گردد که در قسمت شمالی پالایشگاه احداث شده و محل سکونت کارمندان ‏انگلیسی شرکت نفت است.‏

از ترکیب ویلاهای باشکوه و زیبائی که در میان انبوه درختان سبز و گل‌های رنگارنگ قرار گرفته‌اند، باغ‌های ‏باصفائی که در تمام فصول سال شاداب بوده و هر روز به رنگی در می آیند، خیابان‌های صیقلی و مشجری که از ‏همه جا گذشته و این عروسک‌های زیبا و تپه‌های گل و سبزه را با نظم و ترتیب جالبی به قطعات مختلف تقسیم ‏میکنند، لطافتی که از وزش نسیم آرام و مطبوع شط‌العرب در میان این گل‌ها و سبزه‌ها و خیابان‌های قشنگ جریان ‏دارد و همچنین از صدها زیبائی و محاسن دیگر، این ناحیه بوجود آمده که همواره در آغوش یک آرامش مطبوع و ‏سحرآسائی لمیده است. ‏

در درون خانه‌های پر سعادت این ناحیه همه گونه وسائل آسایش موجود بوده و با بودن این وسائل نه گرما، ‏نه سرما، نه رنج و نه زحمت، نه فقر و نه بیماری به هیچ‌ وجه بدرون این خانه‌ها راه ندارند. ‏

اگر بگوئیم که این ناحیه یک بهشت کاملی است در گفته خود هیچ مبالغه نکرده‌ایم. زیرا در اینجا نیز درست ‏مانند همان بهشت مصنوعی و معروف «حسن صباح» رئیس مذهب اسماعیلیه، مقامات مسئول این کشور ‏مسحور اعجاز خدایان نفت گشته بردگی و عبودیت آنان را می پذیرند. ‏

آری از اینجا دراین منطقه قشنگ و آرام، در این گلستان بهشت‌آسا و فریبنده‌ای که از همه جا و همه چیز آن ‏بوی صلح و صفا بر می خیزد، تمام اختلافات طبقاتی که منشاء تمام نزاع‌های نژادی و مذهبی، و منبع تمام ‏فسادهای اجتماعی، تمام فتنه‌های آبادان سرچشمه می گیرد.

تا موقعیکه این کاخهای باشکوه با تمام مظاهر عالی خود در کنار لجن زار احمد آباد برپا می باشند.  تا هنگامیکه این بهشت موعود در مقابل دوزخ سوزان آبادان قرار دارد. تا زمانیکه این دسته گل روح بخش در میان خارهای زهر آلود اطراف جلوه گری می کند. نا رضایتی های شدید وخطرناک  مردمان آبادان نیز ادامه خواهد داشت و تا وقتیکه شرایط زندگی درنوحی سابق الذکرتا این اندازه و یا شدیدتر می باشد. میزان نارضایتی مردم آبادان و فاصله بین کارگزان و فرمان فرمایان نفت بهمین  درجه مخوف خواهد بود.(۲۸)

نگارنده بومی آبادان است و بچه شهر آبادان. نامه تقی زاده نمایانگر واقعیت رفتار حکومت مرکزی در عصر پهلوی اول و دوم و هم اکنون حکومت « سلسله جلیله روحانیت» نسبت به شهر آبادان است. که برگردانی همچون رفتارعصر امپراطوری انگلیس با مردم کشورهای مستعمره و زیر سلطه می باشد. و امکانات ما بچه ها و بومیان مناطق شهری بامحل های شرکت نفت قابل قیاس نبود درتابستان نمی توانستیم از استخرشرکت نفت استفاده بکنیم در جوی های غیربهداشتی یا کناره های اروند کنار یا نهرها میان باغ نخل آب تنی و شنا می کردیم . … در صدی از در آمدها خرج شهرهای خوزستان نمی شد و رژیم آخوندی بعد از سه دهه پایان جنگ ویرانگر ایران و عراق در بازسازی ساختار شهر آبادان و خرمشهر قدمی مثبت بر نداشته است و زندگی در این دوشهر مشکل آب و… طاقت فرسا است..

نامه تقی زاده به وزارت امور خارجه

حسن تقی زاده  که آن زمان «وزیر مختار و سفیر کبیر ایران در بریتانیا » بود در نامه ای به وزارت خارجه ایران می نویسد در این نامه وضعیت مسئولین مرکز در قبال قسمت غیر شرکتی شهر آبادان  را انتقاد می کنند. این مسئولین و کسانی که بنام فرماندار یا شهردار روانه آبادان می کردند آشنائی با آن شهر نداشته و اثری درخور برای آن شهر برنداشتند ابوالفضل لسانی در کتاب« طلای سیاه یا بلای ایران » بیانگرآن است.

 حسن تقی زاده سفیر وقت ایران در انگلیس آورده است:

«پس ازعرض مراتب فوق لازم میدانم مطلبی را که اغلب اینجا گفته می شود ومورد انتقاد وگله مندی اعضای شرکت نفت است و گمان می رود ناحق نباشد شرح داده نظر اولیای دولت را به این نکته جلب وخاطرشریفشان را متذکرسازم ومخصوصاً تمنا دارم که اگر مطلب مورد تصدیق و تصویب جناب آقای وزیرامورخارجه واقع گردد لطف فرموده استخراجی ازین قسمت این معروفه را چند نسخه برای مقامات مربوطۀ مسئول امور صحی وبلدی ومعارفی وغیره بفرستند.

مطلب این است که رؤسای شرکت که مرکزکارشان درخوزستان ومخصوصاً عبادان( یا آبادان) واقع است ودستگاه صنعتی بسیاروسیع وعالی و با اهمیت ازاولین درجۀ مراکزصنعتی دنیا نظیرنیویورک و باکودرآنجا بنا نموده وده هزاران عمله وصنعتگرواستاد ومهندس درآنجا دارندو استلزاماً صد نوع تأسیسات دیگر هم برای تدارک لوازم وشرایط کارخود بر پانموده اند بطوری که از دوا خانه وطبیب و نانواخانه و نجارخانه وآهنگرخانه گرفته تا آخر پزی و تخته بری ومرکز تعلیم استادان عمله و مدارس و مریضخانه و تعمیراتومبیل و تراکتورادارات و مؤسسات بیشماردیگر آنجاها راه انداخته اند چنانکه درهمین زمان حالادراحرای نقشۀ تأسیسات جدیدی با مخارج ده ملیون لیره شروع نموده اند.

 این اشخاص بسیاربسیارمایل اند که ادارۀ کشوری داخلی آنجاها هم کم و بیش متناسب با اهمیت مدنی وعلمی و ثروتی و صنعتی آنجا باشد ومانند بعضی ممالک آفریقای مرکزی نباشد که مرکز صنعت عالی بزرگی دریک نقطه دردست اروپائیهای صاحب کاربوده واطراف وجوانب آن مردمان لخت وبرهنه مبتلا به امراض مختلفه با غذاهای کثیف و اطفال مریض محاط باشد. البته اگر ادارۀ مملکت هم دست خودشان بوده ای شکایت مورد نداشت وبایستی همه کار را خودشان بکنند. لکن در ایران که حق ندارند و چنانکه خودشان اظهارمی کننداحترازهم دارند که درامورداخلی مداخله نمایند و یا دراموربلدیه و صحیه شرکت کنند، یا نظمیۀ بی مایه و فقیرگدا را کمک کرده مواجب کافی بدهند، یا امنیه و قشون را به حالت آبرومندتر بیاورند، یا شهر و اطراف آن را تمیز و پاک کرده آبها را درمجرای بسته و پلاک انداخته ازصدها گونه امراض مسری و امراض اطفال و رمد چشم وکوری و کثافت عفونت انگیز معابر و مجاری و آبله و دیفتری (خناق) و تیفوس و تیفوئید ( حصبه محرقه و مطبقه) با تدابیراجرائیه جلوگیری کنند ولذا باید صدها انگلیسی تربیت شده وعالم دریک نقطۀ خرابه و میان جماعت سکنه که درحالت پست دور ازتمدن وپرازامراض هستند اقامت نموده ومراقب دستگاه صنعتی خود بشوند. درحالی که مجزّی زندگی کردن بطور کامل وجلو گیری ازسرایت اوضاع حزن انگیزمحیط به دائرۀ آنها ممکن نیست.

لذا این حضرات اغلب می گویند وتعجب می کنند که چرادولت ایران به این نقطۀ مهم مملکت خود که حاصلخیزترین وبا ثروت ترین وپرمنفعت ترین نقاط مملکت است وعایدی خیلی هنگفت به خزانۀ مملکت می دهد ومرکزیک دستگاه خیلی عظیم صنعتی عصری ومدنی عالی است هیچ عطف نظری متناسب با اهمیت آنجا نمی کند وگذشته ازاینکه این اصلاحات داخلی ازنظرخیرورفاه مردم ایرانی آنجا لازم است کمکی برای شرکت که درواقع شرکای خود دولت درکارنفت هستند نمی کند ودر واقع عقلاً هم روانیست که صاحب خانه ای برای گربۀ خانه وگاوعظیم الجثۀ خودکه روزی سه من شیر می دهد برای هرکدام روزی پنچ شاهی خرج کند.

ولی می گویند اولیای دولت ایران نظربه تقسیم ایالت و ولایات وشهرها وقصبات به مراتب معینه لابد اهوازرا درجزوطبقۀ رفسنجان وآبادان را ( که حالاصد وسی هزارنفوس دارد) درطبقۀ خلخال یا محلات گذاشته. رئیس نظمیه و حاکم و رئیس معارف و رئیس صحیۀ این نقاط را از درجات پائین تر و اقران مأمورین خونسارو فومن وترشیزانتخاب می کند ونظربه همان تقسیم به مراتب و درجات خرمشهررا منتهی با بند جزهمدرجه می شمارد بنابراین رئیس نظمیه اش سروان (سلطان) و رئیس  قشون یاور ورئیس معارف جوان دارای رتبۀ سوم ازشاگردان مدرسۀ بروجرد و رئیس صحیه اش را از اطبای مجاز بوشهرانتخاب می کند وتوجه نمی فرمایند که این نقاط به اندازۀ دوسه ایالت ایران روی هم عایدی دارد و باید مأمورین خیلی آبرومند ومهم و دانا و تربیت شده وعالی درجه این مرکز صنعت را اداره کنند.

مخصوصاً درباب امورصحیۀ آنجا خیلی خیلی شکایت تلخ وظاهراً به حق دارندکه آن قسمت از مردم ساکن آنجا که جزوکارکنان وکارگزان شرکت نیستند بکلی از رعایت صحّی محروم هستند وهچ نوع  اقدامات صحّی نظیرممالک متمدنه یا نصف آنچه درمعادن نفت رومانی معمول است به کارنمی رود. شپش میکروبهای مضره ازهرنوع استیلادارد. نه تلقیح ضدّ حصبۀ عمومی است نه ضّد مطبقه و نه ضّد وبا و نه ضّد حصبۀ عمومی است نه ضدّحناق ونه ضدّ مطبقه و نه ضدّ وبا ونه ضدّ آبل. کوفت جلوگیری نمی شود واز امراض چشم هم چنین. اخیراًدرآبادان صد وپنجاه نفرمبتلای حصبۀ  عمومی شده اند ودولت بابلدیه یعنی ایرانی یک مریضخانه درآنجاها ندارد ونیز ساختمانهای مساکن مردم بسیار بد وکثیف و ناراحت وغیر صحّی است.

 می گویند شرکت همیشه حاضر است برا ی این اصلاحات داخلی هم همه نوع کمک کند و حتی در مخارج مدد نماید. ولی نمی توانند مستقیماً به عمّال دولت مدد خرج بدهند یا مداخله درتأسیسات مستقیم این امور لازم بنماید. بهمین جهت رئیس شرکت توقع داشت وحتی می خواست شرط کند که ازین وجهی که شرکت به طیب خاطر اضافه بر حق الامتیاز مقرّر می دهد قسمتی کنارگذاشته شده و تخصیص به اصلاحات مدنی ومخصوصاً صحّی و معارفی وانتظامی و اصلاح مساکن و بنای خانه های پاکیزه نیزدرآن نقاط داده شود وحتی رفیق اویعنی عضودیگرهیئت مدیرۀ شرکت می خواست که همۀ این وجه قسمت اضافی جداً به این کارها صرف شود. اینجانب به هیچوجه این شرط وقید را قبول نکرده وآبداً ذکرش جایزندانستم.

حضرات حتی شاید علاوه براین مساعدتی که کردند برای اصلاحات مزبوره جداگانه هم حصر  اشتراک و تجمّل مصارف اضافی هم هستند. ولی عقیدۀ بنده که صریحاً عرض می کنم و به آنها هم مثل عقیدۀ شخصی غیر رسمی خود اظهارکردم آن است که ابداً دولت هیچ وقت و به هیچ وجه نباید دیناری ازحضرات ولو به عنوان اشتراک یا مدد یا هراسمی که باشد بگیرد وابداً آبداً نباید اجازه بدهد و راضی بشود که حضرات یک شاهی به دولت یا به وزارتختانه ها یا به عمّال دولت یا به حکومت خوزستان یا به نظمیۀ عبادان یا به معارف اهواز بدهند و یا خدای نخواسته مستقیماً خرجی بکنند اقداماتی به خرج خود بنمایند.

بلکه باید حتماً وقطعاً وجرماً و بتّاً دولت تمام این اصلاحات را به درجه اعلاء و آبرومندی ولی با صرف صد هزارلیره درسال باشد خود به عهده بگیرد والبته باید و بلکه واجب حتمی وضروری  است که دولت مأمورین لایق از بهترین طبقۀ تربیت شده با حقوقهای کافی و خیلی آبرومند و بلکه با چند برابر حقوق مأمورین سایرنقاط برای نظمیه وحکومت وبلدیه و معارف وصحیه وقشون آنجا بفرستد ویک عنوان قانونی ظاهرالصلاح برای افزایش حقوق مأمورین آن نقاط مثلاً مانند بد آب و هوا بودن یا اهمیت نقطه و گرمی هوا و ساحلی بودن وغیره ( ولی نه عنوان بودن فرنگیها در آنجا یا وجودشرکت نفت و غیره) پیدا کند که درواقع ظاهراً حکم کلی باشد ولی شرایط قانونی آن شرایط قانونی آن طوری باشد که مصداق منحصر پیدا کند و همۀ مخارج را از خزانۀ دولت بدهند و به اعلا درجه و به منتهای مرتبۀ امکان مظاهر اجرائی دولت را در « نقاط آبرومند و با حیثیت و با شرف و بزرگوار وسرافراز و سر بلند نگاه دارن. نه آنکه حاکم جوان گدا منش کم حقوق و بی حیثیت ذلیلی درآن نقطه به درخانۀ نایب یا منشی ادارۀ شرکت رفته انتظاردیدار اورا بکشد و برای شب خود ویسکی بخواهد.

درواقع برای اینجانب قابل تصور وتصدیق نبودوقتی که شنیدم شرکت نفت هرماه یا هرسالی مبانی پول برای کمک نظمیۀ آبادان داده ومی دهد و دولت با آنها قرارگذاشته که درآنجا نداده ودرطهران به دولت بدهند وخود دولت برحقوق نظمیۀ آنجا اضافه کند واینها هم همیشه داده اند واولیای دولت وقت حتی پول را گرفته لکن به نظمیۀ آنجا نرسانیده اند و چون نظمیه گرسنه وعوربوده این حضرات مجدداً به صدا آمده اند که دولت اجازه بدهد پول را خودشان درمحل به نظمیه بدهند (وشاید هم چیزی  به علاوه درمحل می داده اند؟)

این مطلب را بنده هرگزنمی توانستم باورکنم ولی اینجا گفته شد وفوق العاده موجب خجلت وعار وشرمندگی بنده شد ویقیناً تصدیق خواهید فرمود که برای دولتی که دم ازحقوق استقلالی و حیثیت و عزت نفس ملی و مناعت نفس وعظمت خود می زند بالاتراز این افتضاحی متصوّرنیست که برای نظمیه یک شهرکوچک خودش ازخارجیهای مقیم آنجا اعانه بگیرد ولوآنکه آن اعانه را به محلّ مصرف خود هم رسانده باشد ( که از قراری که گفته می شود نرسانده اند).

اگردولت ایران سالی صد هزارتومان هم برای نظمیۀ شهرآبادان از خزانۀ خود مصرف نماید نباید صد تومان از آن را ازخارجی ها بگیرد که این بدترین ننگ ومخالف شئون وحیثیت وشرف ملی است. و بدون دغدغه باید دولت وجه قابلی ازخود برای معارف ونظمیه وبلدیه وقشون ومساکن وعمارات و راه سازی ومخصوصاً صحیۀ آن نقاط صرف کند وفقط چیزی که بعد از آن به عمل آوردن همه نوع اقدامات لازمه واصلاحات مدنی ضروری دولت می تواند به حضرات اجازه بدهد کمک کنند و پولی صرف نمایند تنها امورصحّی غیردولتی است مثلاً تأسیس مریضخانه هائی غیرازمریضخانۀ دولتی و آوردن قدری دوای مجانی یا ایجادیک قرائتخانه وکتابخانۀ عمومی وهدیه کردن آن به بلدیۀ شهروازین قبیل چیزها که بیشتر مربوط به امور خیریه و صحیه باشد، یعنی همان چیزها که در خاک هردولتی حتی درپاریس یک جمعیت امریکائی مانند مؤسسۀ « راکفلر» و «کارنگی» می تواند اقدام کند. ولی هیچ شرکت امریکائی نمی تواند به نظمیۀ مارسیل یا لیون مواجب بدهد.

 این است آنچه عرض آن را لازم و وظیفۀ ملی خود دانستم واین عرایض نه برای کمک به مقاصد و خیالات ومنظورشرکت نفت است بلکه اگراصلاً هیچ وقت اظهاری هم نمی کردند( وکاش هم نکرده بودند) ما خود بایستی عطف توجه بیشتری به این مرکزمعدن طلای سیال کرده باشیم ووسائل تمدن  را درآن نقاط اقلاً به میزان طهران مهیا کنیم ولو آنکه سالی پنجاه یا صد هزارلیره صرف کنیم واگراین وجه را صرف کنیم ونتیجه مشهود گردد ضرر نمی کنیم، بلکه ازحضرات دومقابل آن را برای امور مفیدۀ دیگر صحت ومعارفی بی ضرر می توان استفاده کرد، یعنی تشویق کرد که در ان نقاط  صرکنند و باعث ترقی مدنی بیشتری گردند و بی مضایقه هم می کنند ومداخله در امورداخلی ما یا باعث وهن مملکت نمی شود و به آسانی ممکن است اگر یک مدرسۀ متوسطۀ علم خیلی خوب در آنجا باشد شرکت نفت روزی یک دستگاه عملیات – خان ( لابراتوار) شیمیائی یا فیزیکی با تمام اسباب و آلات اخرین شکل عصری به آن مدرسه هدیه نماید.به این عنوان که بعضی استادان کارگر محلی خود آنها نیزدرآنجا عملیات یادبگیرند، یا اگر دول در آنجا مریضخانۀ مرتب عالی با اطبا وجراحان قابل داشته باشد روزی کمپانی یک دستگاه جراحی خانه یا رادیولوژی یا دندانساری یا سرم سازی به آنجا  هدیه نماید که خود ده هزار لیره یا بیشترارزش داشته باشد.

یقین دارم اولیای دولت به این موضوع توجه لازم فرموده ما را درخارجه سربلند و نیکنام و روسفید خواهند فرمود.

وزیر مختار(۲۹)

جمال صفری

فرانکفورت، تیر ۱۳۹۹

 

 

توضیحات و مآخذ

 

۱- حسین مکی « تاریخ بیست ساله ایران » جلدسوم – نشر ناشر،  ۱۳۶۲ ،  صص ۴۴۷ – ۴۴۶

 جمال صفری «مصدّق، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصر ایران »جلد دهم -انتشارات مصدّق – فاطمی- تیر ۱۳۹۷ – صص ۵۱۷ – ۵۱۶

 ۲- حسین مکی « تاریخ بیست ساله ایران » جلدسوم – نشرناشر، ۱۳۶۲،  صص ۴۵۰ و ۴۵۳ و نگاه کنید به جمال صفری «مصدّق، نهضت ملی و رویدادهای تاریخ معاصر ایران »جلد دهم -انتشارات مصدّق – فاطمی- تیر ۱۳۹۷ –  صص ۵۲۳ – ۵۲۰

۳ -علی ظریف « افول قدرت آمریکا در اقتصاد بین‌الملل(۱) خیزش اقتصادی چین »،  خبرکزاری صدا و سیما – ۱۷ بهمن ۱۳۹۶

۴- محمد علی فروغی « یادداشتهای روزانه»،  به کوشش ایرج افشار – نشر: کتابخانه موزه و مرکز اسنادمجلس شورای اسلامی – ۱۳۸۸،  ص ۲۱۴

۵ – پیشین -،  ص ۳۲۸

۶ – پیشین،  ۱۳۸۸،  ص ۱۳۷)

۷ – پیشین – صص ۱۷۰ – ۱۶۹

۸ –  باقرعاقلی «ذکاءالملک فروغی و شهریور ۱۳۲۰»،  انتشارات علمی و انتشارات سخن،  ‏‏۱۳۶۷ – صص ۵۰ ـ ۵۱ – به نقل نوشتۀ احمد افرادی « فروغی در گذر تاریخ» – سایت دنیا ‏خانۀ من است.

 ‏

دکتر فخرالدین عظیمی نوشته است: اگر این داستان حقیقت داشته باشد، طرز تلقی فروغی و افرادی نظیر او را روشن می سازد.

آنان اطاعت خود را از کی حاکم خودکامه چنین توصیف میک‌ردند که قصدشان پیوسته خدمت به کشور بوده است؛ ولی عملاً گرفتار وضعی بودند که جز فرمانبرداری از پادشاه، راه دیگری پیش روی آنان نمی نهاد، و بنابراین برسرکار می ماندند تا زمانی که دیگر به خدمتشان نیازی نباشد.

منبع: فخرالدین عظیمی « بحران دموکراسی در ایران ۱۳۳۲- ۱۳۲۰ »،   از انتشارات قطره، مترجمین عبدالرضا هوشنگ مهدوی- بیژن نوذری، ، ۷۲ ۱۳، ص ۵۶

قاسم غنیاز رجال سالم دوران پهلوی و مورد اعتماد پهلوی اول و دوم بود.او دریادداشتهایش در سال ۱۳۲۸ پس از بازگشت شاه ازآمریکا که ۱۸ ماه قبل از استقرار حکومت ملی دکتر مصدق بود و در آن سفر شاه را همراهی کرد، می نویسد: دربارۀ شاه نیم میلیون دلارتقریباً خرج مسافرتش به آمریکا شد و به اصطلاح مقدمه ئی بود برای اینکه لااقل ما هم راهی که ترک ها چند سال پیش درپیش گرفتند تازه شروع کنیم و دست از تذبذب وحقه بازیهای کهنه وسیاستهای دوره های میرزا آقاخان نوری وامین السطان وعین الدوله برداریم. به محض مراجعت به ایران، کلیک عجیبی روی کارآمده در دولت، درادارۀ برنامه هفت ساله که سال دوم آن درکار تمام شدن است، دردربار، در ادارات و جماعتی بنام وکیل و وزیر و سناتور، اداری ودرباری که افراد آنها دست نشانده های قطعی ومسلّم انگلیسها هستند در کارهای حساس گماشته شده اند. بنده به انگلیسها کاری ندارم. سفیر و مأمورانگلیسی که بتواند درمملکت خارجی به نفع مملکت خود کاری انجام دهد وندهد دراین دنیای پراشوب مادی به یک پول ارزش ندارد ولی ما هم باید بنفع مملکت و زندگی خودمان کاری بکنیم لااقل خیانتی نکنیم…

 این درباریان واشخاصی که درآن اطراف هستند آب خوردن آنجا را به سفارت انگلیس خبرمی دهند. راه تقدم و ترقی هم دزدی،  خیانت پیشه گی، جنایت، دروغ،  افتراء،  بست وبند، جاکشی،  دیوثی و دختروخواهر[خود را] به حریف خارجی وداخلی بردن شده است. زنان متمدن شهر نشین مان را دیدید، مردان متنورتحصیل کرده مان را دیدید. » (I)

 

شایان ذکراست،  دکتر مصدق درخاطراتش به این مهم اشاره می کند که:

 

«من با دستگاهی کار میکردم که زیر نفوذ استعمار بود. پس ازچند تغییروتبدیل سرتیپ افشارطوس را در رأس ادارۀ کل شهربانی گذاردم شاید اصلاحاتی بکند. او را از بین بردند.» (II)

I- «یادداشتهای دکتر قاسم غنی» جلد ۸،  به کوشش دکتر سیروس غنی- انتشارات زوار – ۱۳۶۷ ،  – ص ۲۷۲

II- دکتر محمد مصدق« خاطرات و تالمات دکتر مصدق» بکوشش ایرج افشار – انتشارات علمی – ۱۳۶۵،  ص۲۷۲

۹ – « خاطرات سرآرتورهاردینگ وزیر مختار بریتانیا در ایران» ترجمه جواد شیخ الاسلامی، نشر: ستاد انقلاب فرهنگی، مرکزنشردانشگاهی، ۱۳۶۳. صص ۱۸۹ – ۱۸۶ )

۱۰ – الول ساتن « نفت ایران»، ترجمۀ رضا رئیس طوسی – مؤسسه انتشارات صابرین – ۱۹۷۲،  ص ۷۳ )

۱۱- پیشین،  صص ۷۲ – ۶۸

۱۲ –  ابوالحسن بنی صدر «نفت و سلطه » یا «نقش نفت در توسعه سرمایه داری در پهنۀ جهان و زمان»،  انتشارات مصدق – صص ۲۶ – ۲۵

۱۳ – پیشین،  صص ۱۸۴ – ۱۷۸

۱۴- رابرت دریفوس «طرح سی ساله واشنگتن برای کنترل نفت خلیج فارس » ترجمه: مرتضی محیط نیویورک – مجله مادر جونز، آپریل ۲۰۰۳ – به نقل از دیپلماسی ایرانی

۱۵ – دکتر جواد شیخ الاسلامی « صعود و سقوط تیمور تاش»،  انتشارات توس – ۱۳۷۹ – ص ۱۵۳

۱۶- پیشین،  صص ۱۵۵ – ۱۵۴

 ۱۷ – خاطرات سید حسن تقی زاده ( زندگی طوفانی ) – انتشارات فردوس – ۱۳۷۹ – صص ۲۶۹ -۲۴۰

۱۸ – حاج مخبرالسلطنه هدایت « خاطرات و خطرات»، کتابفروشی زوار – ۱۹۶۳، صص ۳۹۷ – ۳۹۴

پی نوشت:

(۱)- در مقدمه فردوسی چاپ امیر بهادر، ادیب الممالک من الغرائب این اشعار را بنام فردوسی نگاشته در شاهنامه نیست و بکلام فردوسی نمی‌ماند. در تذکره محمد طاهر نصرآبادی باسم ملازمانی یزدی ضبط است که دیوان خواجه را مصدر گفتار قرار داده است نزد شاه عباس برد که خواجه را جواب گفته‌ام فرمودند جواب خدا راچه میدهی؟ -نقل از ترجمه حال یمین الدوله محمود، به قلم ادیب الممالک فراهانی، مندرج در شاهنامه، انتشارات امیر کبیر، چاپ پنجم، تهران، ۲۵۳۷، ص۱۷٫

 (۲)- این کلین همان است که به تبریز آمد و میخواست دنبال اردو به اهر برود و باز در حکومت من در فارس باتفاق سفیر فرانسه لوکنت بشیراز آمد.

۱۹ – ملک‌زاده، الهام؛ الله جانی، علی «عملیات جاسوسی شوروی در ایران در دوره رضاشاه بر اساس زندگی و خاطرات ژرژ آقابکف ۱۳۰۷- ۱۳۰۵ شمسی» مجله: دوفصلنامه علمی – پژوهشی مطالعات اوراسیای مرکزی، سال پاییز و زمستان ۱۳۹۶، شماره ۲ دوره ۱۰- صص ۴۱۰ – ۴۰۹

۲۰– دکترحسین آبادیان«بحران مشروطیت درایران»، مؤسسه مطالعاتو پژوهش های سیاسی- ۱۳۹۰ – صص ۵۴۹ – ۵۴۸

۲۱- رونالد ٌ.و.فریر(Ronald W. Ferrier), «تاریخ بریتیش پترولیوم که بین سالهای ۱۹۰۱ تا ۱۹۳۲» مترجم:کامبیزباسطوت۱۴/۲۹/۱۲ – سایت سیاست در ایران( http://www.iranpolitics.org )

۲۲ – پیشین

۲۳- الول ساتن « نفت ایران» صص ۱۰۶ – ۱۰۴

۲۴- الول پیشین،  صص ۱۱۱ – ۱۰۹

۲۵- پیشین، ، صص ۱۲۱ – ۱۱۶

۲۶ – مهندس قباد فخیمی «سی سال نفت ایران – از ملی شدن تا انقلاب اسلامی» شرکت نشر کتاب(کالیفرنیا)،  مرداد ۱۳۸۳ – صص ۶ -۵

۲۷ – ابوالفضل لسانی« طلای سیاه یا بلای ایران » مؤسسه انتشارات امیرکبیر،  ۱۳۵۷ – ص ۲۸۶

۲۸ -– صص ۲۹۴ – ۲۸۷

۲۹ – نامه های لندن(ازدوران سفارت تقی زاده درانگلستان) به کوشش ایرچ افشار– نشرفرزان – ۱۳۷۵،  صص ۴۵ – ۳۶

موقوفۀ اود و روحانیت

اسماعیل رائین در کتاب حقوق بگیران انگلیس در ایران نقل قولی از محمود محمود می آورد که « انگلیسی ها از آغاز قرن نوزدهم یعنی پس از سفر اول سر جان ملکم به ایران(۱۲۱۵ هـ – ۱۸۰۰ م) چنین احساس کردند که غیر از هیئت حاکمه وقت در ایران، نیروی دیگری هم در این کشور وجود دارد که اهمیت آن از لحاظ توسعه و بسط نفوذ اجانب کمتر از هیئت حاکمه نیست و این نیرو جامعه مذهبی نام دارد. بنابر این آنها کوشیدند با علماء و روحانیون مذهب تشیع که فوق العاده در عامه مردم ایران نفوذ داشتند تماس حاصل کنند و روشی را در پیش بگیرند که از نفوذ آنان نیز به نفع خود استفاده نمایند و من غیر مستقیم اعضای برجسته این جامعه را در اختیار داشته باشند. این بود که چندین فقره اعتبار به عنوان موقوفات ترتیب دادند تا توجه علما و روحانیون ضعیف را جلب نمایند…» (محمود محمود،  تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس، جلد۶، ص۱۷۴۳) و بر این نظر است که « اولین موقوفه ای که در اختیار شعبه اوقاف هند در بغداد برای تقسیم در ایران و بین النهرین قرار داده شد، قریب یکصد لک روپیه بود که به پول ایران در روزی که وقف گردید در حدود سیصد میلیون قران می شد. نایب السلطنه هندوستان این موقوفه را که ظاهراً متعلق به”صوبه اود” فرمانروای لکنهو بود ولی در حقیقت واقف آن که یک زن رقاصه شیرازی الاصل به شمار می رفت، به نام سپرده ثابت در بانک دولتی انگلستان درلندن به امانت گذارد تا سود و ربح آن همه ساله به تهران منتقل شود و در اختیار شعبه اوقاف هند درکنسولگری بغداد قرارگیرد… از روزی که تقسیم سود موقوفه “اود” در بین النهرین و ایران آغاز گردید، عده ای از علما و روحانیون که ازکنه افکاروسیاست “وصی” اطلاع داشتند مقرری ماهانه پرداختی کنسولگری بغداد و سفارت تهران را قبول نکردند. نخستین کسی که در عراق ازقبول وجوه موقوفه اود هند امتناع کرد مرحوم شیخ مرتضی انصاری مرجع تقلید در نجف اشرف بود…علاوه بر مرحوم مرتضی انصاری، عده ای از علمای دیگر نظیر آخوند خراسانی و سید کاظم یزدی نیزازقبول« موقوفه اود» هند امتناع می کردند.(۱)

 او درتأیید اسناد راکد هند وکتاب محمود محمود، دانشمند فقید خان ملک ساسانی در کتاب دست پنهان سیاست انگلیس در ایران که سه سال قبل از کتاب محمودمحمود چا پ شده در این باره می افزاید« مرحوم حاجی محمد کپه ( بروزن قبه) وکیل وپیشکار مرحوم شیخ الطایفه وحاجی شیخ مرتضی انصاری که خود نیزاز نیکان و اخیار بود برای پدرم حکایت کرده بود که روزی قونسول انگلیس در بغدادبه منزل شیخ انصاری درکاظمین درآمد وسلام ملکه ویکتوریا رسانیده وخواهش کرد که از وجوه اوقاف هند مبلغی قبول بفرمایند. عادت شیخ براین بودکه هروقت می خواست تقاضائی را نپذیرد بدرون آستین دست راست خویش نگاه می کرد وجواب می داد.

 همینکه شیخ بدرون آستینش نگاه کرد ما متوجه شدیم که اواین هدیه را نخواهد پذیرفت پس ازلحظه ای سربرآورد و فرمود( تکلیفم نیست). » ( دست پنهان سیاست انگلیس،  ص ۱۰۲ ) (۲)

« درعین حال ازسال ۱۸۵۰ م(۱۲۶۶ هـ ) تاکنون به موجب اسناد رسمی حکومت هندوستان و وزارت خارجه انگلیس درحدود ششصد نفر ازعلماء وروحانیون ازوجوه موقوفه سفارت فخیمه در تهران و کنسولگری بغداد استفاده کرده وحتی عده ای از آنها رسید کتبی نیز داده اند….»(۳)

درکتاب«خاطرات سیاسى سرآرتورهاردینگ»وزیرمختاربریتانیا درایران که توسط جوادشیخ الاسلامى به فارسى برگردانده شده است.در باره “موقوفه اود” آمده است:

«ابزاری فوق العاده نیرومند که درآن تاریخ در اختیار داشتم و به کمک آن روابط بسیار حسنه با طبقۀ روحانیون ایران برقرارکرده بودم عطیه یا« موقوفۀ عود » بود که آخرین سلطان ایالت عود(واقع درهنوستان)، که شیعی مذهب بود، آن را برای تأمین هزینۀ تحصیل طلاب شیعه، که درکربلا ونجف درس می خواندند، تخصیص داده بود، به این منظور که این طلاب بعدها به اخذ درجۀ اجتهاد درالهیات وفقه شیعی نایل شوند.

این موقوفۀ جالب فرهنگی، که درحال حاضر تصورمی کنم به سرمایه ای هنگفت تبدیل شده باشد،  در اختیارنمایندگان مقیم انگلیس در بغداد قرارداشت ودرنتیجۀ دقتی که آنها درعرض سالیان متمادی با سپردن این مبلغ به بانکها و افزودن فرع کلان به اصل مبلغ، به خرج داده بودند. رقم کلی این موقوفه، در تاریخی که من درایران بودم، به مبلغی هنگفت رسیده بود. از این جهت، عده ای از دوستان بیشمار من، که جزو علما و روحانیان ایران بودند، مکرراً ازمن تقاضا می کردند که جوانان جامع الشرایط ایرانی را که با خود آنها نسبت و قرابت داشتند مشمول استفاده ازاین موقوفۀ فرهنگی کنم و وسایل تحصیلشان را درعتبات عالیات فراهم کنم تا بعداً پس از طی دوران تحصیل اقامت لازم در انجا، به علمای مذهبی، ودرصورت داشتن استعداد و لیاقت استثنایی، به مجتهدان طراز اول شیعی تبدیل شوند. من همیشه برای موضوع اهمیت قایل بودم که موقوفۀ عود، همچنانکه کلنل نیومارچ ( یکی از امنای این موقوفه) آن را به خوبی اداره کرده بود، درآتیۀ نیز به همان نحو اداره شود وبه سر نوشتم وقوفه ای دیگر– مشهور به موقوفه مینوث – دچارنگردد که د رنتیجۀ سهل انگاری هیئت امنا و بی توجهی به خصال کسانی که از آن متفیض می شدند، عملاً تبدیل به اعتباری شده بود برای تربیت عصیانگران ومبلغان شهرآشوب که مرامشان علی الاصول با مقاصد بانی موقوفه ودوستانش تناقض داشت. رعایت بیطرفی کامل درمورد درخواستهایی که دراین باره (اعطای بورس به طلاب ایرانی) به خود من تسلیم می شدودقتی که درگزینش واحالۀ آنهابه سرهنگ نیومارچ دربغداد به خرج میدادم، وسیلۀ بسیارمغتنمی شده بود برای اعمال نفوذ در میان علمای طرازاول ایران و من همیشه ازاین وسیله برای حفظ تماس و تقویت روابط حسنه ام با رؤسای این طبقۀ متنفذ استفاده می کردم.(۴)

 

پی نوشت:

۱- اسمعیل رایین « حقوق بگیران انگلیس در ایران »، انتشارات جاویدان – ۱۳۴۷،  صص ۱۰۱ – ۱۰۰

۲ – پیشین – ،  ص ۱۰۲

۳ – پیشین ،  ص ۱۰۳

۴ – « خاطرات سر آرتور هاردینگ وزیر مختار بریتانیا در ایران»  ترجمه جواد شیخ الاسلامی، نشر: ستاد انقلاب فرهنگی، مرکز نشر دانشگاهی، ۱۳۶۳،  صص ۲۵۴ – ۲۵۳

 خوزستان که بیش از یک قرن است که از منابع زیر زمینیش یعنی نفت( طلای سیاه) برای زیربنا و توسعه ایران مورد استفاده قرارمی گیرد و نقش اساسی در بودجۀ کشور دارد،  دولت های مرکزی در صدی خرج خوزستان و مردم بومی آنجا نکرده و نمی کنند. در واقع «رفتاردولت مرکزی درعصرپهلوی ها ونظام ولایت فقیه با مردم این استان همچون رفتارعصر امپراطوری انگلیس با مردم کشورهای مستعمره و زیر سلطه است.» گزارش روز جمعه ۹ خرداد ۱۳۹۹ خبر گزاری جمهوری اسلامی ایران«ایسنا »نمونه ای ازوضعیت خوزستان و مردم را نشان می دهد که در اینجا آورده ام:

پای درد دل‌های چند جوان اهوازی

«فروردین که میشه رودخونه کارون پرِ آب میشه اما شما خرداد که بیای اهواز یهو می‌بینی رودخونه خشکِ خشکه! پس این آب یهو کجا می‌ره؟ میگن لوله کشیدن و آبو می‌فروشن.» خودت اون لوله‌کشی رو دیدی؟ «نه من ندیدم اما بعضیا دیدن».

دستفروشی می‌کند. ظهر که می‌شود برای فرار از گرما و کشیدن قلیان و نوشیدن دله قهوه (قهوه طبخ‌شده به سبک عربی) به نزدیک‌ترین قهوه‌خانه می‌رود. حاضر است به عنوان کارگر شهرداری استخدام شود و زباله جمع کند اما می‌گوید: «همین کار هم برای ما نیست. حتما باید آشنا داشته باشیم تا به ما کار بدن. حتی حقوق کارگرهای شهرداری رو هم خیلی وقت‌ها نمیدن و اون بنده خداها هم دست از کار می‌کشن. یه وقتایی شهر رو بوی آشغال می‌گیره. هوای اینجا هم گرمه و از بوی بد اصلا نمیشه تو خیابون بری. باید پارتی داشته باشی تا بهت کار بدن. اهواز این همه شرکت نفت داره که این شرکت‌ها رو به پیمانکار می‌سپارن، پیمانکارها هم معمولا از استان‌های بزرگ مثل تهران و شیراز میان و فک و فامیل خودشونو به کار می‌گیرن. بخدا ما حاضریم هر کاری حتی کارهای خدماتی هم انجام بدیم اما اونم نیست. پسر عموم فوق لیسانس داره اما هیچ کجا استخدامش نمی‌کنن. اصلا به بومی‌ها کار نمی‌دن. یکی از آشناهای ما دنبال کارگر با موتور می‌گشت، من یکی رو که دنبال کار می‌گشت بهش معرفی کردم اما قبولش نکردن! حتی برای کارهای ساده هم باید پارتی داشت. هر چی می‌گردیم کار نیست حتی دستفروشی هم سرمایه می‌خواهد که خیلی‌ها اونم ندارن.»

«محمد» یک کام عمیق از قلیان می‌گیرد و تازه‌واردی را که وارد قهوه‌خانه می‌شود با دست نشان می‌دهد: «اینو می‌بینی؟ دیپلم داره و کارگر سمبوسه‌فروشیِه. حتی یه مدت واسه کار رفت تهران و تو یه ساندویچی کار می‌کرد، شب‌ها هم همون جا می‌خوابید اما پول خیلی کمی بهش می‌دادن و چون براش صرف نداشت، مجبور شد دوباره بیاد اهواز و همین‌جا تو یه سمبوسه‌فروشی کار کنه. «خالد» خودت بگو تو تهران بهت چقدر سخت گذشته».

لاغر است و کم‌حرف. از حرف دوستش خجالت می‌کشد. لبخند می‌زند و سرش را پایین می‌اندازد: «چی بگم؟ اینجا با تهران خیلی فرق داره. تهران همه چی داره. یه بار یه مسافری که از تهران اومده بود یه سمبوسه سفارش داد، وقتی بهش گفتم ۱۰۰۰ تومن میشه تعجب کرد. گفت همین سمبوسه رو تو تهران ۱۰ هزار تومن می‌خرم. حالا اگه ما بخوایم یه سمبوسه رو تو اهواز ۲۵۰۰ تومن بفروشیم، هیشکی ازمون نمی‌خره.»

کارگر قهوه‌خانه، دله (قهوه‌جوش عربی) را با یک فنجان به سمت خالد می‌آورد و برایش قهوه می‌ریزد. او هم فنجان را یک‌نفس سر می‌کشد. مشتری جدید وارد قهوه‌خانه می‌شود. با همه سلام و علیکی می‌کند و با خالد دست می‌دهد و کنار او می‌نشیند. ۲۵ ساله است و در یک فلافل‌فروشی مشغول به کار است، پدرش ماشین سنگین دارد و وضع مالی بدی ندارند. قرار است گواهی‌نامه ماشین سنگین بگیرد و کار پدرش را ادامه دهد تا خودش آقای خودش باشد: «خیلی دوست دارم ازدواج کنم اما با مشکلاتی که هست فکر نکنم اصلا بتونم پا پیش بذارم. آقام ماشین سنگین داره و وضعمون به نسبت بقیه بهتره. قرار شده من هم گواهینامه ماشین سنگین بگیرم و کنار دست آقام کار کنم تا آقای خودم باشم. حاضرم تو شهرداری هم کار کنم و یه حقوق نسبی داشته باشم تا بتونم زن بگیرم اما کو کار؟ فکرشو بکن ما با کارگری ۹۰۰ هزار تومن حقوق می‌گیریم و پارسال باید برای یک کیلو پیاز ۱۲ هزار تومن ‌می‌دادیم. باید برای اجاره یه خونه تو حاشیه‌ شهر اهواز پنج میلیون بیعانه و ماهی ۵۰۰ هزار تومن اجاره داد. زندگی واقعا سخته. خونه ما سه تا کولر داره. بارها پیش اومده که صبح زود از خواب بیدار شدیم و دیدیم لوله‌های کولر رو بریدن. فکرشو بکن لوله‌ها رو می‌دزدن و می‌فروشن. هر بار هم آقام مجبوره هزینه کنه تا دوباره همه لوله‌ها رو تعمیر کنه.»

دستفروش‌ها در بازار اهواز

 

محمد وسط صحبت‌های تازه‌وارد می‌پرد تا خودش از اتفاق‌هایی که در اهواز می‌افتد و او شاهدش بوده بگوید: «بعضی شب‌ها ما با صدای تیراندازی از خونه بیرون می‌آیم. یه بار برای اینکه یه نفر داشت میله‌های یه خونه رو می‌دزدید تیراندازی شده بود. صاحب‌خونه فهمیده بود و هر چی به دزد می‌گفت نبر، دزد می‌گفت «حاجی بذار همین یه بار هم ببرم دفعه بعد اجازه نده». آخرشم جمع شدیم و دزدو گرفتیم. بعد از اینکه آهنا رو می‌دزدن به ضایعاتیا می‌فروشن. من یه وقتی با پسرداییم برای سرکشی و تعویض کنتورهای برق می‌رفتم. خیلی‌ها از سرِ نداری کنتوراشونو دستکاری کرده بودن و ما هم جریمه‌شون نمی‌کردیم. فقط کنتورا رو عوض می‌کردیم. شما ساعت ۱۰ تا ۱۲ شب سری به بازار بزن تا ببینی جوونای مردم چطوری تو آشغالا دنبال غذا می‌گردن تا ته‌مونده فلافلا رو جمع کنن و بخورن. بیشتر جوونای اینجا معتاد شدن. بعضی از زنا هم از بدبختی مواد می‌فروشن. اینجا مواد مخدر با هر قیمتی پیدا میشه؛ از ۲۰ هزار تومن گرفته به بالا. اگر این کارا رو انجام ندن چطوری می‌تونن پول دربیارن و زندگی کنن؟ حتی بعضیا مجبورن کابل برق بدزدن.»

محمد بلند می‌شود تا برگردد سر کارش. وقتی می‌خواهد از در بیرون بزند، نگاهی به من می‌کند و می‌گوید: «اگه می‌خوای بیا تا یه چیزایی رو بهت نشون بدم». از در قهوه‌خانه که بیرون می‌زنیم، آن دست خیابان یک زن چادری که روی زمین نشسته و سبزی می‌فروشد را نشان می‌دهد: «عممه. خواهر شهیدِ. برادرش شهید مدافع حرمِه». جلو می‌رود و با زن خوش و بِش می‌کند. بعد وارد بازار می‌شود و توصیه می‌کند حواسم به موبایلم باشد.

همین طور که راه می‌رود، دردِ دل‌هایش را که تمامی هم ندارد بیرون می‌ریزد: «خیلی از زمینای اطراف اهواز تا خرمشهر نفت داره. عموم طرف جوفر حدود سه هکتار زمین داشت، زمیناش نفت داشت. حدود یه هفته زمینشو اجاره کردن و بهش گفتن تو نگهبان زمینت باش. بعدِ مدتی که لوله زدن، گفتن زمینت بدرد نمی‌خوره. بعد از جنگ، نفت زیادی تو زمینای اطراف پیدا شد. بعضیا شرکت نفتی ثبت می‌کنن و آدمای ضعیفو استخدام می‌کنن و وقتی که کارشون گرفت، نیروهاشونو تعدیل می‌کنن. اگه یه شرکت ۱۰۰ نفر کارگر داشته باشه ۲۰ نفر بومی هم نمی‌گیره. اگه کاری تو تهران هست به من زنگ بزن تا بیام کار کنم. اینجا تو شرکتای ملی حفاری به کارگرها به جای پول، لباس و مواد شوینده می‌دن که مجبور میشن اونا رو بفروشن تا بتونن شکم زن و بچه‌هاشونو سیر کنن. ما چند بار به مسئولین نامه نوشتیم اما نمی‌ذارن به دستشون برسه. پسردایی من به چشم خودش دیده نامه‌ها رو می‌ریزن تو رودخونه. اگه نامه‌مون رو به دستشون برسونن کمکمون می‌کنن. یکی از اقوام ما که مادرش از پدرش طلاق گرفته نامه نوشت، حالا ماهی دو میلیون تومن براش پول می‌ریزن.»

محمد تا ته بازار را نشانم می‌دهد و می‌گوید: «میدونی؟ زندگی تو اینجا خیلی سخته. یه روز اصلا نمی‌تونیم نفس بکشیم و گرد و غباره، یه روز آب نداریم بخوریم، یه روز نون نداریم بخوریم، قبلش هم که جنگ بود و گرفتاریای خودشو داشت. حالا ما که اون روزا رو ندیدیم اما تعریفاشو که شنیدیم. پارسال هم درگیر سیل بودیم. یه وقتایی هم فاضلاب بالا میزنه و زندگی‌مونو کثافت برمی‌داره. گرمای تابستونا هم که همیشگیه. بیا یه مدت اینجا زندگی کن، می‌فهمی ما چی می‌گیم».

منبع: ایسنا

https://www.isna.ir/news/99030804628/پای-درد-دل-های-چند-جوان-اهوازی

جمعه / ۹ خرداد ۱۳۹۹

* سیدمحمد مولوی نماینده مردم آبادان در مجلس یازدهم با اظهار تأسف از اظهارات شب گذشته استاندار خوزستان گفت: اظهارات استاندار خوزستان نادیده گرفتن واقعیت های استان و عدم شناخت کافی از مردم ولایتمدار خوزستان است.▫ وی افزود: چرا بجای عذرخواهی از مردم و احساس شرمساری در مقابل میهمانانی که اوج تبعیض ها و محرومیت ها را با چشم خود دیدن و لمس کردند کم کاری و ناتوانی مدیران خود را به بهانه های واهی و غیر واقعی گره میزنید؟!.

مولوی با تقدیر از حضور ١٢ نماینده عضو فراکسیون مناطق محروم مجلس خاطرنشان کرد: نمایندگانی که تنها برای چند ساعت به عنوان میهمان در منطقه غیزانیه حضور پیدا کردند به اوج محرومیت ها، تبعیض ها، اشرافی گری ها و فاصله بین مردم و مدیران پی بردند اما ظاهراً مسوولان ارشد استان هنوز به این موضوع پی نبرده اند.

عضو فراکسیون مناطق محروم مجلس تصریح کرد: خوزستان سالهاست از تبعیض وبی توجهی وبی تفاوتی ومدیریت های ناکارآمد که عموما زاییده سفارشات و گروه بازی ها و رفیق بازی هاست رنج می‌برد و متاسفانه کسی نیز فریاد این مردم را به جایی نرسانده و اگر واکنش ها و پیگیری های امروز مقامات در خصوص غیزانیه را می‌بینید این ناشی از انعکاس فریاد دادخواهی مردم آن منطقه در فضای مجازی بود.

مولوی با انتقاد از سکوت نمایندگان خوزستان در جلسه شب گذشته با استاندار خوزستان گفت: همین تعارفات و سکوت ها باعث شده وضعیت خوزستان به این شکل باقی بماند.نماینده مردم آبادان در مجلس با اشاره به گلایه نماینده مردم سمنان از اشرافی گری و سانتافه سواری مدیران در خوزستان اظهار داشت: مدت های مدیدی است مدیران سانتافه سوار از مردم محروم و بی نوا فاصله گرفته اند و از پشت شیشه ها دودی خودروهای خود و پنجره اتاق های مدیریتی نظاره گر محرومیت ها و نداری مردم هستند.وی افزود: فریاد عطش مردمی که در کنار رودخانه ها و سدها ساکن هستند سالهاست از چوئبده تا ایذه و غیزانیه و … بالاست اما تنها منت مسوولان افزودن تانکر ها و وعده هایی است که معلوم نیست کی به سرانجام برسند!

منبع: ایفانیوز ۱۶ خرداد ۱۳۹۹


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

۲ نظر

  1. به نظر میرسد که شما معنی دیکتاتور را نمیدانید

  2. مصدق السلطنه خودش از بزرگترین دیکتاتور های قرن بیستم بود که اگه مجالش رو پیدا می کرد تبدیل به لنین، موسولینی و یا آلنده ای دیگر می شد.

    میگی نه؟ کتاب سقوط بهشت رو بخون. از ۲۶ ماه دولت مصدق ۲۴ ماهش حکومت نظامی و خفقان بود. و تعطیلی مجلس و سنا. خوش شانسیم که مردم ایران جنبیدن و قیلنم ۲۸ مرداد ۳۲ رو شکل دادند. وگرنه الان به مراتب بد تر از افغانستان طالبانی بودیم.

    در ضمن یاد بگیرید بگید رضا شاه، پدر ایران نوین. نه رضا خان. انقد تکرار کنید تا ملکه ذهنتون بشه