بخش یکم
جمهوری اسلامی تجسم تحجر و ارتجاع
در ایدئولوژی و در عمل
مخالفان برون مرزی جمهوری اسلامی به حق ناکارآمدی و عقب ماندگی و فساد ذاتی این رژیم را شبانه روز به رخ آن می کشند و به مردم یادآور می شوند. و این بدان معنا نیز هست که از دیدگاه آنان انتقادکننده از انتقادشونده شایسته تر است و بر او برتری دارد.
اما نه این ادعای دوم بدیهی است و نه اثبات این برتری و شایستگی تنها در سطح ادعا و گفتار امکان پذیراست؛ در سطح ادعا جمهوری اسلامی و ارگان های تبلیغاتی رنگارنگ و لابی گران حرفه ای آن در خارج از کشور روز و شب از برتری بیسابقه ی تاریخی خود سخن می گویند؛ آنچه آنها را آسیب پذیر می سازد شکست های پی در پی درهمه ی زمینه های عملی، یعنی در مدیریت سیاسی کشور است. اما استدلالی همانند این را می توان درباره ی مخالفان و انتقادکنندگان سیاسی جمهوری اسلامی نیز بکاربرد. مخالفان این رژیم نمی توانند تنها به کمک تحلیل و ارائه ی نظریات خود یا افشاگری علیه جنایات آن برتری سیاسی و شایستگی بیشتر خود را به اثبات برسانند، بی آن که به کمترین پیروزی در عرصه ی عمل دست یافته باشند. تحلیل از وضع رقت بار مدیریت کشور را بسیاری از ناظران و روزنامه نگاران غیرایرانی نیز انجام می دهند و افشاء جنایات و سرکوب ها نیز از جانب سازمانهای غیردولتی و حقوق بشری جهان، هر چند به کمک مخالفان ایرانی، اما گاه حتی مؤثرتر از خود آنان نیز صورت می گیرد.
این استدلال باز هم زمانی حادتر می شود که یادآورشویم که آنچه جمهوری اسلامی در آن شکست خورده امر پیچیده و عظیمی چون مدیریت سیاسی یک کشور بزرگ مانند ایران است که مخالفان جدی جمهوری اسلامی در آن آزمایشی نداده اند.
هوش و درایت رهبران جمهوری اسلامی
درباره ی بنیانگذاران جمهوری اسلامی و سران آن البته می توان به جرأت افزود که جملگی آنان افراد ناهوشمندی بوده اند و هستند. این بدان معنی نیست که این افراد از هیچگونه هوشی برخوردار نیستند. مراد ما در این گفته هوش اجتماعی و سیاسی است که به دانش، خرد و کاردانی در امور یک کشور و فهم جهانی که در آن زندگی می کنند منتهی می شود وگرنه شک نیست که یک راهزن ماهر نیز از نوعی تیزهوشی برخورداراست که می توان آن را «هوش راهزنی» نامید. همه ی راهزنان و اشرار مشهور جهان، مانند آلکاپون معروف یا پدرخوانده های مافیایی سیسیل، از هوش خاص خود بهره مند بوده اند و به مدد آن توانسته اند چند صباحی دم و دستگاهی وسیع به راه اندازند و ثروت یا قدرتی چشمگیر به هم رسانند. تیزهوشی یک راهزن یا تبهکار تنها به کار راهزنی و تبهکاری او می آید و در مدیریت یک کشور یا حتی در طرح فکری برای آینده ی یک جامعه نمی تواند به کارآید.
دلیل قاطع کندهوشی بنیانگذاران جمهوری اسلامی از خمینی گرفته تا خامنه ای، و حتی یزدی و بنی صدر که در غرب نیز زیسته اما با فرهنگ روشنگری آن بیگانه مانده بودند، این است که این افراد هنگام اندیشه در تآسیس جمهوری اسلامی بکلی از این که بفهمند در چه جهانی زندگی می کنند به دور بودند، بطوری که گویی خود را در هزار سال پیش می پنداشتند؛ یا، دست کم، با یک پا در گذشته های دور و با پایی دیگر در جهان امروز می زیستند.
می توان گفت که تفاوت هوشمندی آن تبهکاران حرفه ای با سران جمهوری اسلامی تفاوت در درجه و به عبارت دیگر تفاوتی کمی است نه کیفی. تشخیص ابعاد گوناگون فرهنگی، علمی و سیاسی جهان امروز و تمیز آن از فرهنگ های مندرس و منسوخ نیازمند دانشی وسیع و امروزی و کسب چنین دانشی در گرو هوشی با کیفیت دیگر است.
البته خطا در انتخاب طرح و چشم اندازی برای یک جامعه ی جدید به ایران و بنیانگذاران جمهوری اسلامی محدود نمی شود.
لنین نیز با همه ی هوش سرشار و دانش مدرن خود به نوع دیگری دچار چنین خطایی شده بود. اما میان او و گروهی که ما از آنان سخن می گوییم این تفاوت عمده وجودداشت و دارد که امثال لنین طرح ناکجاآباد خود را برای حرکت از گذشته و حال به سوی آینده ای که از بسیاری از ناروایی های جامعه ی کنونی رهاشده باشد می خواستند، هرگونه بازگشت به گذشته های تاریک و دردناک را ناروا می دانستند، و استفاده از علوم و اندیشه های جدید، و بطور اخص آنچه را که فلسفه ی عصر روشنگری نامیده می شود، در خلق جامعه ی آرمانی خود از لوازم عمده ی کار می شمردند. خطای آنان در این بود که از آینده ای که به دنبال آن بودند تصویری ساده داشتند، روابط انسانی را بسیار ساده تر از آن که هست تصور می کردند و می پنداشتند علوم و تئوری های علمی موجود که برای هر پیشرفتی لازم است برای چنین برنامه ی جسورانه ای کافی نیز هست و، چنان که کارل پوپر درباره ی آنان نشان داده، می پنداشتند که می توان آینده ی یک سیستم بزرگ انسانی را به مدد مهندسی سیاسی و اجتماعی بناکرد؛ و این ناشی از این بود که پیچیدگی روابط انسانی را، که با بزرگترین مجموعه های صنعتی نیز قابل قیاس نیست، با همه ی عمق آن نمی دیدند. در جای دیگری هم نوشته بودیم که اگر کمتر کسی در هوش سرشار لنین، که بویژه در استراتژی کسب قدرت نمایان می شد، تردید کرده است، باید گفت کمبود بزرگ او خرد سیاسی بود، که مقوله ای است متفاوت با هوشمندی. هوش نیرویی است که از بدو کودکی آغاز به رشد می کند و تا پایان نوجوانی به این بالندگی ادامه می دهد. کسب انواع دانسته ها و سپس آنچه دانش نامیده می شود هیچگاه پایان نمی یابد. و خرد نیز که شاید قابل تعریف نباشد حاصل همه ی اینها به علاوه ی احاطه بر معانی و باور به ارزش هایی است که تا پایان زندگی رو به والایش می روند.
در مورد بنیانگذاران جمهوری اسلامی چنین نیست. تصویر آنان از جامعه ی مورد خواستشان بسیار ساده، عوامانه، از پیش ساخته و ایستا بود و در الگوی مدینه النبی که به میزان زیادی نیز خیالی بود خلاصه می شد. در نظر آنان اصول و فروع و فنون لازم برای تأسیس چنین جامعه ای نیازمند کشف و ابداع نبود و، چنان که خمینی در کتاب حکومت اسلامی خود شرح داده، در قرآن، حدیث، و فقه و تاریخ اسلام بطور کامل یافته می شد.
هر قدر لنین و امثال او در جستجوی آینده بودند و در این امر ناشکیبا، اینان به گذشته های دور، به روابط انسانی نزدیک به عصر حجر نظرداشتند و بیتاب آن. منظور از عصر حجر این نیست که اینان تکنولوژی مدرن را نمی پذیرفتند. همه می دانند که خمینی از نجف با هواپیما به پاریس آمد و از پاریس نیز با هواپیما به ایران بازگشت. پزشکان او نیز از جدیدترین دستاوردها و لوازم پزشکی استفاده می کردند. اما این مغزهای متحجر همه ی اینها را وسائلی می دانند برای تحقق روابط انسانی عصر حجری مانند سنگسار، قطع ید، دراوردن چشم، تازیانه زدن که نوعی شکنجه به شمارمی رود. آنان بجای نقد بهره ی بانکی به مدد نظریات مدرن، فی المثل نقد مارکسی فتیشیسم پول، آن را با ربا مقایسه و محکوم می کنند و بعد هم ناچارمی شوند بجای آن مفهوم من درآوردی «هزینه» را که در حقیقت جز همان بهره نیست، اختراع کنند. از این رهگذر سیستم بانکی مدرن ایران را نیز به هم می ریزند. مختصر، اینان هوش لازم برای این تشخیص را ندارند که، هراندازه هم که سرکوب و فریب و تزویر بکاربرند، چنین نظام روابط انسانی در جهان کنونی قابل دوام نیست و تنها می تواند به انحطاط هر روز شدیدتر جامعه و ناتوانی هرچه بیشتر کشور ما بیانجامد. در یک کلام، این دارودسته، که نمونه ی گویای آنان فردی جن زده چون نواب صفوی بود، از هوش لازم برای آن که دریابند در چه دنیا و در کدام زمانه زندگی می کنند محرومند.
در میان همه ی کسانی که در برپایی جمهوری اسلامی نقشی داشتند تنها مهندس بازرگان بود که، به دلیل تحصیلات برجسته در غرب و سابقه ی خدمات در رأس نهادهای مهمی در دوران مشروطه، چون معاونت وزارت آموزش و پرورش (آن زمان: وزارت فرهنگ) در زمان وزارت دکتر سنجابی، ریاست هیأت خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس و سپس ریاست آن شرکت غول آسا، از چنین فهمی برخوردار بود. اما او نیز با آنکه در این مجموعه نخستین و آخرین شخصیتی بود که مقتضیات زمانه ی خود و جهان کنونی را به میزان بسیار می فهمید، در مورد جمهوری اسلامی زمانی خطر را دریافت که شوربختانه بسیار دیرشده بود.
مخالفان جمهوری اسلامی
حال بپرسیم، آیا مخالفان کنونی مسلم و مصمم جمهوری اسلامی از این دیدگاه بر سران این نظام برتری ندارند؟
با آنکه بسیاری از اینان ماهها و بلکه برخی نیز سالها با دید جمهوری اسلامی همراهی و حتی هماهنگی کردند، می توان گفت امروز تا این درجه بیدارشده اند که نگاه این رژیم به جامعه و جهان را هذیان آمیز بدانند و حتی در برابر آن دچار حیرت شوند. بنا بر این آنان یا اینگونه برتری را از ابتدا بر آن گروه اجتماعی داشته اند یا بعداً بدست آورده اند. اما پرسش ما از ابتدا این بود که آیا برتری نظری برای ادعای شایستگی بیشتر در کار و مدیریت سیاسی نیز کافی است؟
باید گفت با همه ی آنچه گفتیم، یعنی با اثبات کودنی و کندهوشی نظری سران یک رژیم، برتری عملی بر آنان را به این اعتبار و تنها از راه نقد نگاه اجتماعی و سیاسی شان، چنان که در بالا هم دیدیم، نمی توان به اثبات رساند زیرا آنچه نظری است نظری می ماند؛ آنجا که جمهوری اسلامی در آن شکست خورده میدان عمل است؛ اینان در امر پیچیده و عظیمی چون مدیریت سیاسی یک کشور بزرگ مانند ایران شکست خورده اند.
پس، در مقابل، و در مقام مقایسه، آنچه مخالفان جمهوری اسلامی برای اثبات شایستگی و برتری خود بدان نیازمندند در آغازِ کار تنها کسب پیروزی های ملموسی، هر چند خُرد، به مثابه یک نیروی سیاسی در زمینه ی مبارزه علیه قدرت سیاسی این رژیم است. و یک چنین پیروزی حتی امری سلبی هم بشمار می رود که دستیابی در آن باید سهل تر نیز باشد. این پیروزی ملموس تنها می تواند در فراهم آوردن نیرو، یعنی تبدیل توان بالقوه ی خود که کمیتی قابل اندازه گیری نیست به نیروی بالفعلی که قابل مشاهده است نمودارگردد و تحقق این نیز بدون اتحادهای سیاسی واقعی میان نیروهای بالقوه ی موجود ممکن نیست.
این پرسش، چه ما آن را بیان کنیم و چه نکنیم، عملاً در ذهن هر ایرانی مخالف و موافق این نظام نقش می بندد. پس، پرسشی نیز هست که همه ی اجزاءِ اوپوزیسیون جمهوری اسلامی در خارج از کشور باید از خود بکنند و بکوشند تا به آن پاسخ دهند.
افزون بر این در میدان افشاگری و انتقاد صرف، همه ی مدعیان مبارزه با جمهوری اسلامی، جز در پاره ای استثنائات که به آنها می رسیم، به تقریب با هم برابرند و تشخیص شایسته تران در میان آنان دشوار است.
پس از چهل و یک سال، مخالفان یک رژیم نمی توانند شایستگی سیاسی بیشتر خود نسبت به حاکمان را تنها با برشمردن عیوب و ناتوانی های آنان و داد سخن در برتری دکترین سیاسی خود به دیگران بقبولانند! برای اثبات یک چنین برتری یک وجه اثباتی که تنها در عمل نمایان می شود لازم است و این از وجه سلبیِ آن یعنی از نقد و افشاگری رژیم حاکم بسیار مهم تر و در همان حال دشوارتر است. گفتیم که در این وجه اثباتی استثنائاتی هم وجود داشته است.
در زیر از این استثنائات سخن خواهدرفت و خواهیم دید که چگونه شاپور بختیار با تشکیل دولت خود در سخت ترین شرایط برای احیاء میراث گرانبهای پدران مشروطه، بازگرداندن کشور به مبانی نظام مشروطیت و تحقق کامل حقوق پیش بینی شده ی ملت در قانون اساسی آن کوشید تا آرزوی یکصدساله ی ملت بزگ ایران را تحقق بخشد و همچنین در برابر فتنه ی شومی که تحت عنوان انقلاب اسلامی در حال وقوع بود سدی برپاسازد. همچنین خواهیم دید چگونه دکترینی که او اعلام کرد وبکاربست در ایران از سوی هوادارانش مبنای کار طراحان و تدارک کنندگان قیام ۱۸ تیر قرار گرفت که برای رهبری سیاسی بزرگ ایران نیز به خود او، به عنوان نخست وزیر قانونی کشور رجوع کردند. این شخصیت ها تنها استثنائاتی بوده اند که از پیش از وقوع فتنه ی خمینی تا امروز به چالش عملی در برابر این خطر و سپس برضد این بلیه ی شوم برخاسته اند و با تشخیص درست و ازخودگذشتگی بی مانندی مهر و نشان خود را در تاریخ معاصر ایران برجانهاده اند.
بحث در این باره و نتایج مترتب بر همه ی این مقدمات موضوع بخش دوم این نوشته خواهد بود.
برتری مخالفان جمهوری اسلامی
نسبت به سران این نظام در چیست؟
بخش دوم
۱ ـ کدام استثناء ؟