مانند میلیونها ایرانی، دیگر، “سلطنت” را بهر نوع و شکل آن باور نداریم.
مانند میلونها ایرانی، دیگر، دخالت “مذهب” و “آخوند” را در سیاست و ادارهی کشور، بهر نوع و شکل آن نمیپذیریم.
این “باور نداشتن و نپذیرفتن”، بر اساس تجربهی چند صد سالهی سلطنت، و دخالت مذهب و آخوند، و نتایخ تخریبی و بازدارندهی آن در میهن مان میباشد. “ما مردم ایران” پس از قرنها بندگیِ سلطان، رعیتیِ شاه، و قیمومتِ (آقابالاسری) آخوند، تحت کنترلِ حکومتهای خودکامه و خداسالار، بالاخره به این نتیجه رسیدهایم. آنچه از لابلایِ برگهای تاریخ آموختیم، زمینهی دیکتاتورپرور و بُت سازِ میهن مان، و فرهنگِ احساساتی و روش شعاریِ مردم مان بود. مردمی که بارها، بدون بررسی و پی بردن به کنه مسائل، ارادهشان را تسلیم و انتخابشان را واگذار کردهاند.
همراهی و همکاری “روحانیت” با سلطنت، تأئید و تبانیِشان با یکدیگر، به بیداری ما کمک کرد. آموختیم که روحانیت، با گسترشِ موهومات و خرافات، – کشور را عقب مانده، – مردم را درمانده و – فرهنگ مان را آسیب دیده کردند. خداسالاریِ سلطنت، – بت سازی و بت پرستی و مقبولیت زور را در جامعه نهادینه کرد. مذهب و روحانیت، با ترویجِ خرافات و موهومات، – “کم دانی” مزمن را در اذهان مردم جا سازی نمود. این بت سازی و بت پرستیِ مان بود، که شاه و خمینی را به عرش بُرد، به خدائی رساند، و ما را به این روز و روزگار انداخت! (۱)
فاجعه، زمانی بصورتِ عُریان خودنمائی کرد، که آخوند جانشین شاه، و مذهب جایگزین سلطنت خداسالار شد. آموختیم، زمانی که “رهبر” را به عرش میرسانیم – خودمان را تا قعر زمین تنزل داده ایم؛ و انتخاب و اراده مان را تسلیم کردهایم. آموختیم، زمانی که رهبر (شاه یا امام)، در عرش خدائی میکند، ما دیگر دسترسی به او نداریم! از اینرو خردگرائی و مسئولیتِ شهروندی حکم میکند، از سلطنت که باعث سقوط شخصیتِ انسان میباشد، فاصله بگیریم؛ و از خرافات مذهبی و آخوند که نابود کننده یِ شعور انسان هستند، دوری کنیم.
ما در “اندیشکده آگاهی و شناخت”، مانند میلیونها تن از هم میهنان مان، به آزادی و برابری انسان (همه یِ انسان ها) باورمند هستیم. با نلسون ماندلا که انسانها را به دو گروهِ “دانا” و “کم دان” تقسیم میکند، هم باوریم. ماندلا گفت: سه پدیده یِ “نژاد، جنسیت و مذهب”، ما را از یکدیگر متمایز نمیکند، بل که انسانها، تنها به دو بخش تقسیم شدهاند: “دانا” و “کم دان”. سپس این “کم دان ها” هستند که مردم را از طریق تبعیضِ نژاد، جنسیت و باورهای مذهبی از یکدیگر جدا میسازند، دور میکنند و تضادها را رقم میزنند. ما در اندیشکده، با آن عده از ایرانیانِ آگاه که امروز به این نتیجه رسیدهاند، که دوران “ارباب رعیتی” و “امام اُمتی” سپری شده و انسان عاقل و بالغ نیازی به شاه و امام (ارباب و آقابالاسر) ندارد، همراه هستیم.
واژهی “کم دان” را چند سالی است بکار گرفتهام، زیرا با واژهی “نادان” مشکل دارم. واژه یِ نادان، شبیه “صد در صد” است؛ نه شانسی برای طرف باقی میگذارد و نه جائی، برای شک و تردید!؟ من شخصن (شخصاً) “جام جهان نما” ندارم که در مورد کسی، چنین ادعائی بکنم، بنابراین از واژهی “کم دان” استفاده میکنم، که چنانچه عادل باشیم، میتواند شامل همه مان باشد. در ضمنی که نباید انتظار داشته باشیم که یک آدم دانا و یا یک انسانِ پاک سرشت، هیچ اشتباهی نکند، عیبی نداشته باشد، و کوچکترین گناهی از او سر نزند!!!
کشور ایران
“همه مان میدانیم که ایران، یکی از کشورهای ثروتمند جهان است و میتواند از همهی فرزندانش به نحو احسنت نگهداری کند. ما باور داریم که ایران و تمام ثروتهای طبیعی و ملی کشور، و همهی دادههایش، متعلق به ملت ایران است؛ نه به شاه و شاهزادهها و نه به امام و آقازادهها (زالوزاده). پس چرا ملت ایران، در فقر و درماندگی غوطه ور میباشد؟ پاسخ در حکومت هایِ خداسالار و دیکتاتوری و فردی، خلاصه میشود. حکومت هائی که قرنها مدعی مشروعیت الهی بودند؛ سلطنتهای ظل الهی و توهمِ موهبت الهی؛ و نفوذ مذهب و دخالتِ آخوند؛ که پیوسته بر کشورمان سوار بودند و حکومت کردند. (۲)
حکومت خداسالار، چون مدعیِ مشروعیت الهی است، نه نیازی به مردم دارد و نه ارزش و اهمیتی برای آنان قائل است. دو ماجرای زیر، بی ارزش و ناچیز بودنِ مردم را به نمایش میگذارد:
– پس از کودتای ۲۸ مرداد؛ تظاهرات گستردهای در اعتراض به محاکمۀ مصدق و دیگر اعضای جبهۀ ملی، برپا شد. دانشگاه، مدارس و بازار تعطیل شدند. مردم با شعار “مصدق پیروز است”، راهپیمائی کردند. “سرلشگر نادر باتمانقلیچ، رئیس ستاد ارتش، در اجتماع افسران در آمفی تآتر دانشکده افسری، نهضت مقاومت را مورد حمله قرار داد و گفت: “اگر قرار باشد، که ما چهارده میلیون را بکشیم، میکشیم، تا بر یک میلیون نفر حکومت کنیم. ” (۳)
– در بهبوحهی جنگ ایران و عراق، زمانی که ایران دستِ بالا را در جنگ پیدا کرده بود؛ پیشنهاد صلح و پرداخت غرامت به تضمین عربستان و میانجیگری تعدادی از کشورهای غربی به ایران ارائه گردید. اکثر دست اندرکارن رژیم با این پیشنهاد همراه بودند، ولی خمینی مخالفت کرد. نزدیکان خمینی، به او میگویند چنانچه جنگ ادامه یابد، یک میلیون تن کشته خواهند شد. خمینی که اسیرِ تَوَهُم آزاد کردنِ قدس از طریق عراق بود! گفته بود: چنانچه ۱۰ میلیون را بکشند، هنوز ۳۰ میلیون نفوس داریم!
و اما میهن مان ایران، طی سه هزار سال تاریخِ حکومتهای خداسالار؛ تنها سه بار، دولت مردمسالار را تجربه کرده است. مردم مان نیز تنها برای اندک زمانی، بوی آزادی به مشامشان رسیده، و عدالت را لمس کردهاند. قائم مقام، امیرکبیر و مصدق، سه شخصیتِ میهن پرست، پیشرو و خدمتگذار مردم بودند که جمعاً کمتر از هفت سال، فرصتِ خدمتگذاری به مردم و میهن را داشتند. صدارت قائم مقام، یک سال، و صدارتِ امیرکبیر، سه سال و سه ماه بود و هر دو بدستور شاه بقتل رسیدند. دولت مصدق پس از دو سال و سه ماه و پانزده روز با کودتای انگلیسی – آمریکائی ۲۸ مرداد و همراهی محمدرضا شاه سرنگون گردید.
آیا باور کردنی است که طی بیش از سه هزار سال خودکامگی و خداسالاری، تنها سه بار حکومت مردمی و مردمسالار داشته ایم؛ تازه آن هم، تنها برای مدتِ شش سال و شش ماه و پانزده روز!؟ آیا ما لیاقت آزادی و شایستگی مردمسالاری را نداریم؟ آیا رژیم فقاهتی و حکومت آخوندها، در حد شعور و لیاقت مان، میباشد؟ چنانچه پاسختان منفی است، چرا و چگونه است که نتوانستهایم، رژیم فاسدِ فرقه گرا و ضد ایرانی فقاهتی را، براندازی و جایگزین کنیم؟
با آنکه در راستایِ براندازی رژیم، صدها نوشته و مصاحبه و کنفرانس داشتهایم، و طی چهل سال گذشته چهل سازمان و گروه و تشکیلات و حزب ساخته و بر پا کردهایم، ولی هیچکدام راهی بجائی نبردند، و تشکلها، یکی پس از دیگری با ناکامی و شکست روبرو شدند و کنار رفتند! مشکل در چیست، که هنوز در رفع و رجوعش بجائی نرسیدهایم؟
ما (اندیشکده) بخشِ بزرگی از این ناکامیها را، از یکسو، زائیدهی اندیشه هایِ یک بُعدی و کم دانی و کژروی، میدانیم؛ و از سوی دیگر، نتیجه یِ چند کمبودِ فرهنگی مانند – خودخواهی، خودشیفتگی، خودمحوری، جنون مطرح بودن، و ارجحیتِ منافع شخصی، میبینیم. کمبود هائی که همه چیز را پیله وار در خود پیچیده، گرفتار کرده و باعث ناکامی و شکست شده است. این کمبودهای فرهنگی را نباید نادیده گرفت و نمیتوان به آسانی از آن عبور کرد.
با در نظر گرفتنِ واقعیتهای موجود، و با علمِ باینکه چه مشکلاتِ بزرگی بر سرِ راهمان میباشند؛ در حال حاضر، پیشنهادِ اتحاد و اتفاق و پدیده یِ همه با هم، یا سراب و خوش خیالی است و یا گمراه کردن و عوام فریبی است. زیرا “اندیشهی یک بُعدی و کم دانی” را با حرف و شعار نمیتوان تغییر داد. “کمبودهای فرهنگی” که در زندگی و تار و پودمان جاسازی شدهاند و بقول معروف “با شیر اندرون شد و با جان بدر شود” را نیز نمیتوان با پیام و پیمان، معجزه آسا دگرگون کرد!؟ چنین آشِ شل قمکارِ سیاسی، نه در یک دیگ جا میگیرد، نه میپزد، نه میشه خورد و نه قابل هضم است.
جامعه برای دگرگونی، نیاز به شهروند دارد.
وطن ویرانه از یار است، یا اغیار، یا هر دو؟ مصیبت از مسلمانها است، یا کفار، یا هر دو؟
همه داد وطن خواهی زنند، اما نمیدانم وطن خواهی به گفتار است، یا کردار، یا هر دو؟
امیرحسین لادن
ahladan@outlook. com
(۱) مقاله “دانا شدن که آمپول نیست، به آدم تزریق کنند! “، نگارنده
(۲) “پاسخِ ملت ایران به فرماندهی سپاه، و پیام به ارتش”، نگارنده
(۳) مقاله ” پدیدهای نامعلوم و قلمروئی ناشناخته!! “، نگارنده
از: گویا