«محمود صالحی»، فعال کارگری کُرد، از رهبران جنبش کارگری ایران و از فعالان شناختهشده این عرصه در سطح جهان است. فعالیتهای کارگری او بعد از انقلاب بهمن۱۳۵۷ آغاز و پس از فروکشکردن فضای ملتهب سالهای آغازین پس انقلاب از سر گرفته شد و تاکنون هم جریان دارد.
او تاکنون ۱۹ بار با اتهام و عناوین گوناگون بازداشت شده و چنانچه خودش میگوید در مجموع هشت سال از عمرش را در زندان بوده که سه سال آن غیرقانونی بوده و بابت این سه سال از اداره اطلاعات سقز شکایت و این دستگاه امنیتی را محکوم کرده است.
این فعال کارگری، در دوره بازداشت غیرقانونیاش در سال ۱۳۷۷ در سلولهای انفرادی اطلاعات سقز دچار سرمازدگی شدید شد و به علت اعتصاب غذا در اعتراض به این اقدام غیرقانونی، کلیههایش آسیب جدی دید و مدتی پس از آن کلیههایش خونریزی کرد و کار او را به دیالیز دارویی کشاند. اما پس از بازداشت دوباره در ۸اردیبهشت۱۳۹۴، علیرغم هشدار مکرر به بازجوها و بازپرس پرونده در رابطه با وخامت کلیههایش، داروهایش قطع شد و همان شب هر دو کلیهاش را از دست داد. از آنزمان تا اکنون، دو روز در هفته و هر بار به مدت چهار ساعت همودیالیز میشود.
ایرانوایر، با این فعال حوز کارگری گفت وگو کرده است. بخش اول این گفتوگو که در ادامه میآید، به طرح پرسشهایی پیرامون تاریخ تشکلهای کارگری در کُردستان پیش و پس از انقلاب۵۷، رشد آگاهی طبقاتی کارگران و تلاش برای گسترش نهادهای کارگری مستقل در کُردستان پرداخته است.
***
آقای صالحی، تشکیل نهادهای کارگری در کُردستان به چه زمانی بر میگردد؟ به عبارتی دیگر، قبل و بعد از انقلاب۱۳۵۷ کدام نهادهای کارگری در کُردستان فعال بودند و یا ایجاد شدند؟
ابتدا لازم است اشاره کنم که درک کنونی من از ایجاد اتحادیهها یا فعالیت کارگری، از حیث تجربه و آگاهی، کاملا متفاوت با دوران و سالهای آغازین انقلاب۵۷ است. اگرچه قبل از انقلاب حدودا پانزده سالم بود اما تجربه ایجاد تشکلهای کارگری در اغلب شهرهای کُردستان، جز سنندج، تقریبا نوپا و بسیار تازه بود. اگر هم ادعایی پیرامون وجود تشکلهای کارگری قبل از انقلاب در میان برخی از فعالان کارگری وجود دارد بیشتر مبتنی بر روایتهای شفاهی و ارجاع به سابقه مبارزه و فعالیت برخی فعالان کارگری قدیمی بوده نه ارجاع به سند و یا تشکلی رسمیتیافته و شناخته شده. ولی در دوران انقلاب و گسترش دامنه آن در کشور، از جمله کُردستان، اولین اتحادیه کارگری در سقز ایجاد شد، یعنی اواسط بهمنماه که اداره ساواک شهر از سوی انقلابیان تصرف شد، در یکی از سالنهای این ساختمان «سندیکای کارگران نانوا» تشکیل شد.
از سوی دیگر، «سندیکای کارگران خباز سنندج» در سال ۱۳۴۲ رسما فعالیت خود را آغاز کرده بود و تا سال ۱۳۹۹ فعال بود ولی به دلایلی. متاسفانه از ادامه فعالیت بازماند. این سندیکا حتی در دوران انقلاب نیز اغلب دو تا سه هزار نفر عضو داشت. در بخشها و اصفاف دیگر هم اتحادیه و سندیکا در همین شهر وجود داشته و دارد ولی ایجاد این تشکلهای کارگری در شهرهای دیگر کردستان جملگی بعد از انقلاب ایجاد شدند.
آقای صالحی چنانچه میدانید گفته میشود که در سالهای ۱۳۵۸ و ۱۳۵۹ تشکلهایی مثل «خانه کارگر سنندج»، «شوراها کارگری کارخانهها و مراکز کارگری شهر سنندج»، که «سندیکای کارگران فصلی-پروژهای» هم جزو آن بود، «سندیکای کارگران خباز»، «سندیکای کارگران بیکار بانه»، «سندیکای کارگران خباز سقز»، «اتحادیه کارگران بوکان»، «اتحادیه کارگران نقده»، «کانون کارگران بیکار سردشت»، «خانه کارگر پیرانشهر»، «خانه کارگر اشنویه»، «اتحادیه کارگران نلوس» (در روستای نلوس از توابع اشنویه)، «کمیته کارگری کومله در اشنویه»، تشکیل شدند. نظر شما در رابطه با ایجاد این نهادهای کارگری بعد از انقلاب۵۷ چیست؟
غیر از تشکلهای کارگری سنندج، نهادهای دیگر را قابل استناد نمیدانم. ما بعد از انقلاب و همچنین پس از تشکیل سندیکای کارگران نانوا سقز جهت گسترش فعالیتهایمان که متاثر از فعالیتهای حزبی، بود به مهاباد رفتیم اما در این شهر و اطراف آن خبری از نهادهای کارگری نبود. در مهاباد علیرغم تلاش فراوان موفق نشدیم حتی یک نهاد کارگری ایجاد کنیم.
با این حال، تجارب پس از انقلاب شرایطی برای فعالان کارگری فراهم آورد که راه و مسیر فعالیتهایشان را از احزاب مخالف نظام سوا کنند و به مثابه یک طبقه، تشکل کارگری مستقل خود را ایجاد، مطالبات خود را طرح و فعالیتهای خود را علنی و قانونی آغاز کنند.
من بعد از تحمل حبس و آزاد شدن از زندان در ۲۲بهمن۱۳۶۷، تلاش کردم، علاوه بر یافتن کار و شغل، مقدمات ایجاد یک نهاد کارگری را فراهم کنم. سوابق سیاسی من و تحمل حبس در سالهای پایانی دهه شصت، مانع اقدام مستقیم بود چون بسیاری از کارگران تمایل چندانی به همکاری با یک زندانی سیاسی سابق نداشتند ولی پس از چند سال صحبت و گفتوگوهای مستمر با تعدادی از دوستان و همکاران و جلب رضایت آنها، هنگامی که در سال ۱۳۷۳ اولین مجمع عمومی برای تشکیل «انجمن صنفی کارگران خبازیهای سقز و حومه» در «مسجد حضرت عمر» سقز تشکیل شد، همه را تشویق کردم به عضویت این نهاد کارگری درآیند. من محرک ایجاد این مجمع عمومی نبودم و صرفا به عنوان یک کارگر نانوا در این مجمع شرکت کردم. اما بانیان این مجمع «محمد عبدیپور»، «عطا سلیمی»، «سیدجلال حسینی» و «محمدطال فتالیزاده» بودند. این افراد به عنوان هیئت موسس از اداره «کاروامور اجتماعی»، سقز درخواست کرده بودند که انجمن کارگران خباز را تاسیس کنند.
اما پس از دفاع من از کارگران در مقابل اظهارات مصالحهجویانه رییس اداره کار، فضا متشنج شد و اکثریت قریب به اتفاق کارگران در دفاع از من برخاستند و همین یکصدایی و اتحاد کارگران و تهدید آنها مبنی بر ترک جلسه، عملا من را به عنوان نماینده کارگران به هیئت موسس انجمن تحمیل کرد؛ بدون تشکیل پرونده و تایید صلاحیت و با بیشترین تعداد رای.
گفتنی است که از سال ۷۴ تا ۷۶ انجمنهای صنفی کارگران خبازیهای بانه، مریوان، بوکان و مهاباد هم تشکیل شدند و علاوه بر همکاری با رهبران و فعالان آن، در تشکیل این انجمنهای صنفی هم نقش پررنگ داشتیم.
آقای صالحی، ماجرای انجمن صنفی به کجا انجامید و بر سر آن چه آمد؟
دولت و دستگاه امنیتی که فعالیتهای انجمن صنفی را پایش و رصد میکردند و فعالان اثرگذار این تشکل کارگری را میشناختند از سال ۸۰ به طور سیستماتیک پروژه تضعیف، انشقاق و متلاشی ساختن انجمن صنفی کلید زدند و تا ۱۱اردیبهشت۹۹ که انجمن صنفی برای همیشه از فعالیت بازماند، با قوت و شدت تمام ادامه داشت. گفتنی است که فشارها طیف گستردهای را شامل میشد از زندانیکردن و بازداشت مکرر فعالان اصلی و ایجاد ترس و وحشت در میان کارگران گرفته تا علم کردن «خانه کارگر جمهوری اسلامی»، حمله تبلیغاتی، ترویج شایعات و برچسپزنی و اتهام عضویت در احزاب مخالف نظام.
مقامات دولتی برای درهمشکستن و مقابله با انجمن صنفی، در سال ۸۱ خانه کارگر را علم کرد. خانه کارگر که فقط در سنندج شعبه داشت، به عنوان یک پروژه دولتی و نهادی موازی با تشکلهای مستقل کارگری تصمیم گرفت که شعبهای هم در شهرستان سقز دایر و کار انشقاق و ایجاد دوشقهگی را هم با اعضای هیئت مدیره انجمن صنفی آغاز کند.
قبل از همه برای همکاری سراغ من آمدند و پس از یک گفتوگوی طولانی، علاوه درخواست دایرکردن یک شعبه در سقز، پیشنهاد ریاست خانه کارگر غرب کشور را هم طرح کردند. پیشنهادشان را با این استدلال که من نمیتوانم در نهادی مبارزه کنم که دولتی و تحتامر است، رد کردم. گزینه بعدی اما رییس انجمن صنفی وقت، عطا سلیمی، بود. آقای سلیمی پیشنهادشان را پذیرفت و تعدادی از اعضای انجمن صنفی را هم با خود برد و عملا انجمن صنفی دو شقه شد.
اما طولی نکشید که فساد مالی بسیاری از اعضای خانه کارگر، این نهاد دولتی را برای همیشه زمینگیر و بیاعتبار کرد و بسیاری از اعضایش کارتهای عضویتشان را پاره کردهاند.
آقای صالحی روابط فعالان کارگری کُرد با فعالان کارگری خارج از کُردستان از چه زمانی آغاز شد و تا چه اندازه سازمانیافته و متشکل بود؟
تا پیش از سال ۸۳ ارتباط ما با کارگران و فعالان کارگری خارج از کُردستان فردی و نامتشکل بود. اما این روابط پس از این تاریخ شکل سازمانیافتهتری به خود گرفت. به عنوان مثال، در یک جلسه دو روزه در همین سال که در یکی از کوههای اطراف تهران برگزار شد، من به عنوان نماینده کارگران خباز سقز حضور یافتم و خروجی جلسه هم یک قطعنامه ۲۳ مادهای بود که اسامی افراد هم به قطعنامه ضمیمه شد.
لازم است اشاره کنم که همزمان با این جلسه خبر داده شد که خانم «آنا بیوندی»، نماینده «اتحادیه آزاد کارگران جهان»، برای بررسی قتلعام کارگران خاتونآباد به ایران آمده و خواسته بود که با من ملاقات کند. برای ملاقات با او به مترجم نیاز داشتیم که خودم آقای «محسن حکیمی»، فعال کارگری و عضو «کانون نویسندگان ایران»، را معرفی کردم و ایشان هم قبول کردند. قرار ملاقات ما با خانم بیوندی روز دهم اردیبهشت در هتل لاله تهران بود که نیروهای امنیتی و لباس شخصیها و تعدادی از اعضای خانه کارگر هم حضور داشتند. خانم بیوندی از نمایندگان خانه کارگر و بقیه خواست اتاق را ترک کنند تا خصوصی با من صحبت کند. دیدار ما چند ساعت طول کشید و در این مدت درباره جنبش کارگری، موانع ایجاد تشکلهای مستقل کارگری، میزان حمایتهای دولت و فشار دستگاههای امنیتی بحث شد. در همان جلسه به خانم بیوندی گفتم که قطع به یقین پس از بازگشت به سقز و به خاطر برگزاری مراسم روز جهانی کارگر، یعنی روز داوزدهم اردیبهشت، چون سال کبیسه بود، بازداشت خواهم شد. حتی از برای حضور در مراسم روز جهانی کارگر در سقز دعوت کردم تا از نزدیک شاهد حمله نیروهای امنیتی به حاضران در مراسم و فعالان کارگری باشد. اما او ضمن ابراز تاسف از اینکه نمیتواند در مراسم شرکت کند گفت قبلا قول حضور در مراسم روز جهانی کارگر را به خانه کارگر داده است. من هم با صراحت به ایشان گفتم که شما اطلاع دقیقی از خانه کارگر ندارید چون این نهاد دولتی هیچ ربطی به جنبش کارگری و تشکلهای مستقل کارگران ندارد. با این تاکید که خانه کارگر حزب است، حزب کارگزاران جمهوری اسلامی؛ حتی اشاره کردم که خانه کارگر نه در وزارت کار بلکه در کمسیون ماده دهم احزاب ثبت شده است.
پس از اتمام جلسه، محسن حکیمی و دوستانش را به سقز دعوت کردم تا با فعالان کارگری و دوستان انجمن صنفی هم آشنا شوند. گفت که به سقز میآید اما نگفت درست در روز جهانی کارگر.
این در حالی است که ما پیشتر برای برگزاری روز جهانی کارگر در سقز علاوه بر تشکیل «شواری مراسم اول ماه مه» که موقتی بود و بعد از پایان مراسم خودبهخود لغو میشد، مکان مراسم را تعیین و مفادی را هم مصوب کرده بودیم از جمله اینکه «محمود صالحی»، «برهان دیوانگر» و «سیدجلال حسینی» در دادگاه مسوولیت برگزاری مراسم را بهعهده بگیرند و در صورت بازداشت هم بلافاصله اعتصاب غذا کنند. بقیه اعضا شورا هم موظف بودند که ضمن پوشش خبری مراسم و اعتصاب بازداشتیها، خانوادههایشان را سازمان داده تا در مقابل فرمانداری و اداره اطلاعات تجمع اعتراضی برپا کنند.
به محض ورد به سقز خبردار شدم که فضا شهر بهشدت امنیتی است. با این حال، ساعت شش صبح ۱۲اردیبهشت تلفن خانه ما زنگ خورد، گوشی را برداشتم محسن حکیمی و بهرام دزکی پشت خط بودند. گفتند ما در سقز هستیم و لطفا بیاید دنبال ما. انگار از کوه بلندی به پایین پرت شده باشم. اصلا انتظار آمدن آنها را نداشتم آنهم در شرایطی که جو امنیتی سنگینی ایجاد شده و هرآن ممکن بود همه بازداشت شوند.
مراسم در پارک کودک، یکی از مکانهای بسیار شلوغ مرکز شهر، برگزار میشد. قرار بر این بود که راس ساعت ۵ عصر در مقابل مسجد ملازاهد، جمع شویم، دستها را حلقه کنیم و به قلب نیروهای امنیتی زده و وارد پارک شویم.
متاسفانه تعدادی از افراد سر ساعت نیامدند و پس از گذشت چند دقیقه نیروهای امنیتی به ما حمله کرده و اولین نفر من را بازداشت کردند. حین بازداشت میبایست وقتکشی، مقاومت و اعتراض میکردم تا بلکه در این فاصله دوستان سر برسند. با امنیتیها درگیر شدم و حدودا پانزده دقیقه طول کشید. امنیتیها به مردم معترضی که جمع شده بودند، میگفتند اینها معتاد هستند. به محض شنییدن این حرف شیشه ماشین را شکستم، بیرون آمدم. درگیری میان مردم و امنیتیها بالا گرفت و در این فاصله حدود شش دقیقه با صدای بلند و روبه مردم صحبت کردم. همین روز دستکم ۳۵ نفر از دوستان ما بازداشت و به زندان سقز منتقل شدند؛ از دو مهمان ما هم محسن حکیمی بازداشت شد. البته ناگفته نماند که ما مراسم روز جهانی را در میان زندانیها برگزار کردیم.
بازتاب جهانی بازداشت و اعتصاب غذای ما بازجوها را کلافه کرده بود. از یک سو، نماینده اتحادیه آزاد کارگران جهان از احتمال بازداشت ما خبر داشت و از سویی دیگر گستردگی بازتاب بازادشت و اعتصاب ما فشارهای زیادی را به اداره اطلاعات وارد آورده بود.
در نهایت، پس از دوازده روز بازداشت و اعتصاب غذا و وثیقه سنگین از زندان آزاد شدیم و طی یک فرایند سنگین حقوقی و قضایی، جز من که به یک سال زندان تعزیری و سه سال حکم تعلیقی محکوم شدم «برهان دیوانگر»، «محسن حکیمی» و «سیدجلال حسینی» به سه سال حکم تعلیقی محکوم شدند.
از : ایران وایر