اگر کسی به سوریه امروز نگاه کند، باورش نمیشود که این همان سوریه دو سال پیش است. ظرف دو سال گذشته، تخمین زده میشود که بیش از ۱۵۰هزار نفر از مردم سوریه کشته شدهاند؛ سهمیلیون نفر کشور را ترک کرده و به صورت آواره به ترکیه، اردن، عراق، لبنان، مصر و هر کجای دیگر که میتوانستهاند رفتهاند؛ دستکم همین تعداد در داخل سوریه مجبور شدهاند خانه و کاشانهشان را رها کنند و از یک منطقه به منطقه دیگر بروند. اقتصاد و تجارت سوریه عملا از بین رفته؛ هزاران کارآفرین، تاجر، سرمایهدار، پزشک، مهندس، حقوقدان و سایر متخصصان، کشور را ترک کردهاند. بخشهای زیادی از مناطق تاریخی حلب و دمشق و سایر شهرهای تاریخی سوریه در آتش سوخته و بهصورت ویرانه درآمدهاند. آتش بغض و کینه و انتقامجویی میان اقلیت علوی حاکم آن کشور و اکثریت سنی آن، آنقدر زیاد شده که دیگر هیچ جور نمیتوان تصور کرد که اقوام و مردمانی که سالها و قرنها در کنار یکدیگر با صلح و صفا زندگی میکردند بتوانند یک روز مجددا در کنار یکدیگر زندگی کنند.
از همه فاجعهآمیزتر اینکه سوریه امروزی شده مرکز پیکارجویان سنی بنیادگرا، وابسته به القاعده و غیرالقاعده. از افغانستان، چچن، شمال افریقا، مصر تا اروپا و آمریکا، پاکستان و هند، ۱۰هزار پیکارجوی رادیکال اسلامگرا خود را به سوریه رسانیده و سلاح برگرفته، علیه رژیم بشار اسد وارد پیکار مرگ و زندگی شدهاند. حتی اگر همین امروز هم رژیم بشار اسد سقوط کند سوریه از یک مصیبت وارد مصیبت دیگری میشود و از چاله درآمده به چاه میافتد. پیکارجویان اسلامگرای رادیکال که تعداد آنها بین ۵۰ الی۷۰هزار نفر تخمین زده میشود، در صورت سقوط رژیم فعلی حاکم بر سوریه، قدرت را بهدست خواهند گرفت. در بهترین حالت که اپوزیسیون میانهروی بشاراسد قدرت را بهدست بگیرد، این ۵۰ الی ۷۰هزار جهادگر رادیکال انقلابی نخواهند گذاشت یک آب خوش هم از گلوی رژیم بعد از بشاراسد پایین برود.
فیالواقع بزرگترین مانع و دغدغه غرب در کمکرسانی به اپوزیسیون سوری وجود همین جهادگران بنیادگراست. غربیها بهشدت نگران هستند که اگر تسلیحات ضدهوایی پیشرفته در اختیار مخالفان قرار گیرد، هیچ استبعادی ندارد که فردا با همان سلاحها هواپیماهای مسافربری در فرودگاه دیترویت لندن یا شارل دوگول پاریس هدف حمله همین موشکها قرار نگیرند. علت اصلی تعللشان هم که نمیدانند با بشار اسد چه کنند، دقیقا وجود همین گروههاست والا اگر غرب از سوریه بعد از بشار اسد اطمینان داشت با اشارهای، اسد مدتها بود که دیگر در دمشق حضوری نداشت.
خود ترکیه به تنهایی در کمتر از چند هفته میتوانست و میتواند چندینبار ارتش سوریه را تارومار کند. فیالواقع اصلا نیازی نیست که غربیها به سوریه حمله کنند، اگر همان داستان پرواز ممنوع که در لیبی به کار گرفته شد را علیه بشار اسد اعمال کنند، ظرف چند هفته، بشار اسد همچون محمد قذافی سقوط خواهد کرد. آنچه ارتش سوریه را سرپا و مسلط بر مخالفان نگه داشته، نیروی هوایی آن است که با بمباران بیحساب و کتاب مناطق تحت کنترل مخالفان، آنان را بهشدت زمینگیر و تارومار میکند و سپس نیروی زمینی مناطق بمبارانشده را به اشغال خود درمیآورد. بنابراین اگر مخالفان میتوانستند پوشش هوایی مناسبی علیه بمبارانهای نیروی هوایی بشار اسد داشته باشند، به این آسانیها، ارتش سوریه نمیتوانست آنها را وادار به ترک مناطق تحت کنترلشان کند. البته بمبارانهای وسیع نیروی هوایی سوریه اگرچه که توانسته دست بالا را در جنگ داخلی نصیب حکومت کند و مخالفان را در مواضع تدافعی و عقبنشینی قرار دهد، اما هزینه این وضعیت برای سوریه و مردمش وحشتناک بوده است. در نتیجه دو سال بمباران، عملا بسیاری از بخشهای سوریه با خاک یکسان شده یا مثل مناطقی شده که زلزله ۱۰ریشتری آن را تکان داده است. درعینحال بیشترین رقم قربانیان در نتیجه حمله هوایی ارتش به شهرها و مناطق تحت کنترل مخالفان صورت گرفته که البته همه اینها ظرف دو سال گذشته اتفاق افتاده است.
همانطور که گفتیم اگر ناظری دو سال پیش از سوریه رفته بود و امروز به آن کشور بازمیگشت، باورش نمیشد که این همان سوریه است، عملا امروز سوریهای دیگر نمانده است. سوالی که مطرح است آن است که مسبب این وضعیت چه کسانی هستند؟ نظر رسمی در ایران آن است که مخالفان رژیم سوریه و مخالفان «مقاومت» عامل نابودی سوریه هستند. آنان خیزش علیه رژیم اسد را یک توطئه صهیونیستی و غربی میدانند. اما آیا به راستی این نظریه درست است؟ ما در اینجا بنای تحلیل بحران سوریه را نداریم اما واقعیت آن است که آنچه در سوریه در دو سال پیش راه افتاد ذاتا و ماهیتا تفاوتی با آنچه ذیل «بهار عربی» در سایر کشورهای عربی اتفاق افتاد ندارد.
چون رابطه ما با سوریه خوب بوده یا به تعبیری رابطه ما با سوریه استراتژیک بوده، هیچ نخواستیم بپذیریم که جنبش دموکراسیخواهی که در سوریه به راه افتاده تفاوتی ذاتا با آنچه در مصر، تونس، یمن، لیبی، بحرین و… به راه افتاده بود ندارد. اما ما از همان ابتدا سوریه را از به قول خودمان «بیداری اسلامی» مستثنا کردیم. در همه کشورهای عربی، آنچه به راه افتاده بود از دید ما درست بود و «بیداری اسلامی» بود اما درباره سوریه درست نبود و یک حرکت صهیونیستی و غربی علیه «رژیم انقلابی، ضدصهیونیستی و مردم قهرمان سوریه بود» و این رویکرد همواره تا به امروز ادامه داشته است. اما واقعیت آن است که رژیم بعثی حاکم بر سوریه اگرچه ضدغربی ضداسراییلی بود، اگرچه روابط آن با ایران عالی بود و اگرچه از حزبالله و گروههای رادیکال فلسطین حمایت میکرد اما با وجود همه اینها رژیمی بود که در آن نه انتخابات آزاد وجود داشت، نه از آزادی مطبوعات و حاکمیت قانون و آزادی اندیشه خبری بود و نه احزاب و تشکلهای مستقل از حکومت حق حیات داشتند.
اگر دو سال پیش که نه جهادگران اسلامگرا به سوریه آمده بودند و نه گلولهای شلیک شده بود و نه خونی ریخته شده بود رژیم بشار اسد اراده مردمش را میپذیرفت و با انجام یک حداقلی از اصلاحات سیاسی به عنوان مثال آزادی زندانیان سیاسی، اجازه فعالیت به احزاب و تشکلهای مستقل از حکومت، انتخابات آزاد، مطبوعات آزاد و امثالهم میداد نه امروز وضعیت کشور سوریه به این صورت درآمده بود، نه ۱۵۰هزار نفر کشته شده بودند و نه میلیونها نفر آواره و دربهدر میشدند. بنابراین آنچه آقای هاشمیرفسنجانی گفتهاند خیلی هم بیراه نبوده، مقصود ایشان آن بود که اگر رژیم حاکم بر سوریه بهجای مقاومت و ایستادگی در برابر مردمش تن به اراده آنها داده بود، امروز بهجای جاری شدن جویهای خون در این کشور، سوریه کشوری میشد که با وجود داشتن مشکلات سیاسی اما بههرحال توانسته بود در جهت دموکراسی گام برداشته و دچار ویرانی نشود.
صادق زیبا کلام
از: شرق