ایران وایر :
زیبا یاری
این روزها ویدیوهای هکشده از زندان «اوین» توسط گروهی که خود را «عدالت علی» معرفی کردهاند، گوشهای از خشونت علیه زندانیان را توسط مقامات مسئول نشان میدهد و بخشی از زندگی واقعی زندانیان را به تصویر میکشد. اگرچه این ویدیوها نوک قلهای از خشونت هستند که هر روز در زندان جاری است؛ اما میخواهیم در چند گزارش، به قبل از زندان برویم، همانجایی که ناماش هم لرزه بر اندام میاندازد؛ یعنی «آگاهی شاپور»، یکی از زیرمجموعههای نیروی انتظامی. در این مجموعه گزارشها، به سراغ افرادی رفتهایم که تجربهشان را در آگاهی شاپور برای «ایرانوایر» روایت کردهاند.
***
«همه چیز را بگو و خودت را خلاص کن.»
اگر تجربه بازداشت در آگاهی شاپور را داشته باشید، این جمله را بسیار شنیدهاید. هرچند که این جمله دههها است که در بازجوییها و زیر مشت و لگد یا فشارهای روحی در زندانهای مختلف جمهوری اسلامی شنیده میشود. اما وقتی وارد آگاهی شاپور میشوید، از همان ابتدا مورد ضرب و شتم قرار میگیری.
شما را با چشمانی بسته وارد آگاهی میکنند و به اتاقی که نمیدانید کجاست، میبرند. این مرحله تازه «ورودی وحشت» است. پس از چند لحظه اشخاصی که نمیتوانید حتی آنها را ببینید به سمت شما یورش میبرند و با مشت و لگد و باتوم و هرآنچه در اختیار دارند، به جانتان میافتند. ناگهان مردی به عنوان «پلیس خوب» شما را از زیر رگبار کتک بیرون میکشد و در گوشتان زمزمه میکند: «همه چیز را بگو و خودت را خلاص کن.»
سپس شما را به اتاقی به نام «قفس» هدایت میکنند تا از آنجا به اتاق بازداشت برده شوید. قفس اتاقی است که دو طرف آن دیوار و دو طرفش نرده است و برای همین «قفس» نام گرفته. از ورودی تا بازداشتگاه، مسیر بازگشت، رفتن به دادسرا و دادگاه و در هر جابهجایی، متهم در قفس جای داده میشود تا نوبت رسیدگی به وضعیت او برسد.
شاید روزی دوربینهای آگاهی شاپور هم هک شود و از این خشونتهای عریان پرده بردارد.
نام مستعار راوی را «حسین» میگذاریم: «دم در من را به سالن ارجاع بردند تا عکس و اثر انگشت بگیرند. ساعت نزدیک ده صبح و سالن هم شلوغ بود. کارشان که تمام شد، چند نفر به دنبالم آمدند و من را به ساختمانی در محوطه آگاهی بردند. از پله بالا رفتیم و به اتاقی وارد شدیم که من را کف آن نشاندند. اجازه نداشتم هیچ حرفی بزنم. چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که چند نفر به من حمله کردند و آنقدر کتکم زدند که از حال رفتم. سه تا از دندههایم، بینی و یکی از انگشتانم شکست. آنقدر زدند که خسته شدند و یک نفر آمد من را از زیر دست و پایشان کشید و برد به قفس. این روال، تکراری است و به آن پذیرایی میگویند که تقریبا برای همه ورودیهای آگاهی شاپور اجرا میکنند.»
مامور آگاهی به حسین گفت که این «پذیرایی» برای آن است که «متهم حساب کار دستش بیاید و بداند اینجا با کسی شوخی نداریم.»
پس از دقایق «پذیرایی» که انگار ساعتها و روزها طول میکشد، نوبت به انتقال و معرفی به بازداشتگاه میرسد که انتهای آگاهی شاپور قرار دارد؛ مثل آخر دنیا. مسیر تقریبا ۵۰۰ متری محل «پذیرایی» تا بازداشتگاه پراسترسترین زمان است که انگار خیال تمام شدن ندارد. ترسی که به جان متهم میافتاد باعث میشود که سنگینی پابند و دستبند را فراموش کند و به سختی نفس بکشد: «احساس میکنی که راه رسیدن به سکوی اعدام هستی.»
«امید» فارغالتحصیل دانشگاه «علم و صنعت» یکی دیگر از کسانی است که بازداشت در آگاهی شاپور را تجربه کرده است. اگرچه در تجارت اسم و رسمی دارد؛ اما میگوید یک سوءتفاهم باعث شد کارش به چنین محل ترسناکی بیفتد. جایی که خودش آن را «سرای وحشت» میخواند.
از امید هم در بدو ورود به آگاهی شاپور «پذیرایی» شد: «بعد از پذیرایی به من دستبند و پابند زدند که به بازداشتگاه ببرند. اشتباه کردم و گفتم من تحصیل کرده و آدم آبروداری هستم تا دستبند و پابند را باز کنند. آنجا که امکان فرار وجود ندارد. هنوز حرفم تمام نشده بود که سر بازجو فریاد زد: خفه شو حرومزاده، وقتی باتوم کردم توی ماتحت عزیزت دیگه از این گهخوریها نمیکنی. دو نفر را صدا کرد و آمدند پابند نعلاسبی را طوری بستند که زنجیرش نمیگذاشت پاهایم از هم فاصله بگیرند تا قدم بردارم.»
هنوز کابوس ورود تمام نشده است. امید را با «تو سری و لگد» بلند کردند و به راه افتادند: «بیچاره شدم تا از پلهها پایین بروم و به ورودی ساختمان برسم. پابند، همان چند قدم اول پاهایم را زخمی کرده بود. با پاهای برهنه باید مسافت این ساختمان را تا بازداشتگاه، روی آسفالت داغ تابستان راه میرفتم. مدام میافتادم و ماموران با فریاد و فحاشی، زیر تنام لگد میزدند که عجله کن. هرچه به انتهای محوطه نزدیکتر میشدیم، تپش قلب من هم بیشتر میشد. پاهایم شروع کرده بود به لرزیدن و احساس میکردم من را به جایی میبرند که سر به نیستم کنند. نزدیکتر که شدیم یک کیسه برزنتی روی سرم کشیدند و من را جلوی بازداشتگاه انداختند تا یک نفر بیاید و تحویلم بگیرد. لحظات ترسناکی بود که نمیتوانستم جلوی لرزیدن دستها و پاهایم را بگیرم. خیلی سخت گذشت.»
مهم نیست اتهام شما چیست، حتی زندانیان امنیتی و سیاسی هم ممکن است گذرشان به آگاهی شاپور بیفتد. خصوصا معترضان تظاهرات خیابانی که به اتهامهای کیفری اعم از تخریب اموال عمومی، ضرب و شتم، معاونت در قتل راهی «سرای وحشت» میشوند. میزان خشونت در آگاهی شاپور بهقدری بالاست که متهم ممکن است علیه خودش اعتراف کند تا پروندهسازی آقایان به انجام رسد.
شاید به نظرتان همین روایت کوتاه از ورودی آگاهی شاپور به فیلمهای ترسناک و سراسر خشونت هالیوودی شبیه باشد؛ اما این واقعیتی است که هر روز جریان دارد. این تنها بخش ورودی آگاهی شاپور است که تصویر کردیم. در مطالب بعدی، به مراحل بعدی میرسیم؛ اینجا خشونت تمام نمیشود بلکه ادامه دارد و گاه کلمه برای توصیف آن کم میآورد. شاید روزی، دوربینهای آگاهی شاپور هم هک شد و عمق جنایت جاری در آن، به افکار عمومی راه پیدا کرد تا بلکه سندی باشد در بزنگاه روز عدالت که بالاخره فرا خواهد رسید.