مهرداد که حالا ۸ سالی میشود که در آلمان اقامت دارد، از بیماریهای مختلفی رنج میبرد. آرتروز زانو و مشکلاتی که در پاهایش دارد، بیشتر از چهارسال است او را بر صندلی چرخدار نشانده است. مهرداد پیش از آن هم مجبور به استفاده از عصا شده بود. بیماریهای گوارشی و آسم نیز به دنبال هشت سال زندان پس از بازداشت در جریان فاجعه کوی دانشگاه به سراغ او آمده است. گزارش حاضر مروری دارد بر زندگی این زندانی سیاسی سابق که حالا مقیم آلمان است.
***
«مهرداد لهراسبی» در جریان اعتراضات دانشجویی پس از حمله یگان ویژه و نیروهای امنیتی لباس شخصی در به دنبال حضور در جمع دانشجویان معترض در کوی دانشگاه و دو سخنرانی کوتاه در آنجا و شرکت در تجمع اعتراضی روزهای بعد بازداشت شد.
مهرداد در این باره به ایرانوایر میگوید: «وقتی معترضان به میدان ولیعصر رسیدند، گروهی تصمیم گرفتند تا به سمت صداوسیما حرکت کنند. ولی در ادامه این مسیر، ماموران امنیتی لباس شخصی از چند جهت به معترضان حملهور شدند. من در کوچه مجاور سینما آفریقا (کمی بالاتر از میدان ولیعصر) همراه با جمع دیگری از دانشجویان گیر افتادیم. همه ما را پس از ضرب و شتم فراوان بازداشت کردند.»
مهرداد لهراسبی را پس از بازداشت، همراه دیگر دستگیرشدگان به داخل وانتهای یگان ویژه که در قسمت بار آن قفسهای فلزی پوشیده با فنس نصب کرده بودند، منتقل میکنند. سپس او را به بازداشتگاه توحید (کمیته مشترک ضدخرابکاری ساواک پیش از انقلاب) در ضلع جنوبی میدان فردوسی انتقال میدهند.
روایت چهار ماه انفرادی تحت شکنجه
مهرداد به ایرانوایر میگوید: «چند ساعت بعد با همان سر شکسته و لباسهای خونین، من و عده دیگری از بازداشتیها به بند ۲۰۹ زندان اوین فرستادند. نزدیک به چهار ماه را در انفرادی بند ۲۰۹ تحت بازجویی گذراندم. بازجوییهایی فرسایشی و طولانی. جایی که شبانه روز صدای فریادهای دلخراش دیگر بازداشتشدگان را میشنیدم.»
این زندانی سیاسی سابق در ادامه با اشاره به اینکه یک کتابفروش ساده خیابانی بوده که در اعتراض به وضعیت اداره مملکت به معترضان پیوسته، میگوید: «من هم معترض بودم. رفتم و حرفهایم را در جمع دانشجویان معترض اعلام کردم. ولی، ماموران امنیتی چون از تجمع فیلمبرداری کرده بودند، چهره مرا هم شناسایی کردند. چون میان دانشجویان سخنرانی کردم، تصورشان این بود که من یکی از لیدرهای جمعیت معترض هستم. از من که بازجویی میکردند؛ میخواستند که محل اختفای دیگر لیدرها و دانشجویان را لو بدهم. من این اطلاعات را نداشتم. اگر داشتم هم نمیدادم. همین رفتارم باعث خشم بیشتر آنها و صدور آن حکم سنگین بر علیه من شد.»
مهرداد درباره وضعیت خود در بند ۲۰۹ اوین میگوید: «در آن چهار ماه مرتب مرا برای بازجویی میبردند. وقتی هم در سلول انفرادی بودم، با پخش مداوم قرآن و اذان با صدای بلند و لامپهای پروژکتوری که ۲۴ ساعته در سلول من و دیگر زندانیان روشن بود، آزارمان میدانند. در زمان بازجویی هم وقتی دیدند اطلاعاتم به دردشان نمیخورد، با اجبار من به حرکت بشینپاشو یا کلاغپر رفتن مرا شکنجه میدادند. چون میدانستند پاهایم آسیب دیده است.»
مهرداد در نوجوانی و در ایام موشکباران تهران توسط عراق، بر اثر افتادن از بلندی به درون پناهگاه، دچار آسیب جدی در زانوهایش شده و سالهاست به همین علت از آرتروز شدیدی رنج میبرد. وقتی این مساله را به بازجویان اعلام میکند، گفتن این موضوع و دانستن بیماری، باعث تشدید آزار آنها برای اعتراف گیری از او میشود. مسالهای که در ایام زندان و سالهای پناهندگی و اقامت در آلمان باعث مشکلات شدید حرکتی برای او شده است.
حکم اعدام که به ۱۵ سال حبس تبدیل شد
سرانجام دادگاه انقلاب تهران در یک حکم غیرمنتظره برای مهرداد لهراسبی و برخی زندانیان آن ماه چون «اکبر محمدی»، «احمد باطبی» و «عباس دلدار» به اتهام «اقدام علیه امنیت ملی کشور» حکم «اعدام» صادر میکند.
قاضی «حقانی» ریاست شعبه ششم دادگاه انقلاب، «مهرداد لهراسبی» را به دلیل «ایجاد تشویش و تحریک دانشجویان برای اغتشاش در دانشگاه» به اشد مجازات یعنی اعدام محکوم کرده بود. ولی مدتی بعد و در اثر فشارهای بینالمللی و رسانهای، حکم اعدام او و سه دانشجوی بازداشتی دیگر، در دادگاه تجدید نظر به پانزده سال حبس تخفیف پیدا کرد.
مهدی (کیانوش) سنجریباف که خود برای نخستین بار در سن ۱۷ سالگی در جریان اعتراضات دانشجویی آن سال بازداشت شده، در وبلاگ شخصی خود به وضعیت مهرداد با اشاره به تاریخ ۲۰ آذر ۱۳۸۴ و هفتمین سال زندان او مینویسد: «مهرداد پس از یک مرخصی کوتاه مدت به زندان اوین بازگشت. ولی بعد از بالا گرفتن جر و بحثاش با مدیر وقت زندان، بر سر لج و لجبازی آقای مدیر، به زندان رجایی شهر کرج تبعید شد.»
کیانوش سنجری ۲۲فروردین۱۳۸۵ هم درباره بیماریهای او در زندان گزارش کرده بود: «مهرداد به سختی بیمار است، برای بیرون آمدن از زندان و بستری شدن روی تخت بیمارستان، باید دویست میلیون تومان وثیقه بسپارد. این جوان براستی بیگناه، هنوز لای فراموشی زندان جا مانده و کسی نیست به دادش برسد. یکی دو روز پیش، او تلفن زد و خواست بروم بالای شهر، اعلامیه پخش کنم تا کسی پیدا شود و حاضر شود سندی در دادگاه به امانت بسپارد تا او بتواند از زندان بیرون بیاید و جسم بیمارش را یکی دو ماه ببرد دوا و درمان کند. نیست که دلش ساده است.»
بر اساس روایت کیانوش سنجری ماجرای به زندان انداخته شدن این دستفروش کتاب، تراژدی غمانگیزی است که بیعدالتی و ندانمکاری دستگاه داوری مملکت را بیش از پیش نمایان میسازد. او در توضیح این تراژدی مینویسد: «مهرداد ما که پیش از بازداشت جوان تهیدست و دستفروش کتاب بوده، به دیوارهای سلول انفرادی بازداشتگاه امنیتی سپرده شد، و پس از ساخته و پرداخته شدن پروندهاش در وزارت اطلاعات، در دادگاه انقلاب حاضر شد تا فقط در دو دقیقه از او به عنوان «یکی از طراحان و عاملان اصلی آشوبهای خیابانی» نام برده شود. اینچنین بود که مهرداد لهراسبی نخست به اعدام محکوم شد، که البته در پی «عفو ملوکانه رهبری نظام»، حکم اعدام با دو درجه تخفیف به ۱۵ سال زندان کاهش یافت.»
۱۸ تیر، روایت ناتمام
بیست و دو سال از فاجعه کوی دانشگاه تهران میگذرد. فاجعهای که همچنان تازه است و به دلیل بازتکرار آن در سالهای بعد، ابعاد حادثه هر بار مثل خون دلمه بسته بر روی یک زخم قدیمی سر باز میکند. ایرانوایر پیشتر در مستند «شتک خون» به بررسی ابعاد حمله یگان ویژه، نیروهای امنیتی و لباس شخصیها به خوابگاه کوی دانشگاه تهران در هجده تیرماه ۱۳۷۸ پرداخته است. در جریان این حمله خونین، جمع زیادی از دانشجویان مورد ضرب و شتم قرار گرفته یا بهشدت مصدوم و یا بازداشت شدند. اتاقهای سکونت و اموال آنها به گواه تصاویر و ویدئوهای موجود کاملا تخریب و از بین رفت. بر اساس روایت رسمی «عزت ابراهیمنژاد» در این فاجعه جان باخته است. اما فعالان حقوق بشر و حاضران در این فاجعه معتقدند که بین هفت تا یازده نفر در حوادث آن روزها جان باختهاند.
از سرنوشت «تامی حامیفر» یک دختر دانشآموز و دانشجویی به نام «فرشته علیزاده» که فعال دانشجویی و مسئول شورای انجمن دانشگاه الزهرا بود، اطلاعی در دست نیست. از «بهروز فرحزاده شاکر» و «محمود چناران» دو شهروندی که در جریان اعتراضات یا به دانشجویان معترض حاضر در خیابان امیرآباد پیوسته یا احتمالا جزو رهگذران بودند نیز اطلاع دقیقی در دست نیست.
یک طلبه بسیجی هم بهنام «محمدجواد فرهنگی»، از اهالی تبریز که در جریان اعتراضات همزمان دانشجویان دانشگاه تبریز، توسط نیروهای لباس شخصی از پشت سر هدف گلوله قرار گرفت و به قتل رسید. برادر دیگر او «محمدحسین فرهنگی» که از فرماندهان سپاه تبریز بود، بعدتر به کرسی نمایندگی مجلس رسید.
اخبار حکایت از مفقود شدگان دیگری هم دارد که اطلاع دقیقی از آنها در دست نیست: «سعید زینالی». خانواده سعید در تمام این سالها پیگیر وضعیت و پرونده او بودهاند. اما حاکمیت نه تنها پاسخ روشنی به آنها نداده که بارها آنها را بازداشت و تهدید کرده است.
مهرداد لهراسبی پنج سال از ایام زندان خود را در اوین سپری کرد و سه سال را هم در زندان رجایی شهر کرج (گوهردشت سابق) حضور داشته است. او به ایرانوایر میگوید: «۲۴ دی ۱۳۸۶ در اعتراض به عدم رسیدگی به وضعیت پزشکی و بیماریهایم، علیرغم تایید پزشکی قانونی مبنی بر نیاز به بستری شدن در بیمارستان، در زندان رجاییشهر اقدام به اعتصاب غذا کردم. درخواستم آزادی فوری و بی قید و شرط بود. ولی در دومین روز اعتصاب غذایم، گارد ویژه زندان به دستور علی کاظم رئیس زندان، با یورش به سلولی که در آن زندانی بودم، با ضرب و شتم مرا به سلول انفرادی بردند.»
به گفته مهرداد، بهداری زندان نه تنها به وضعیت وخیم او رسیدگی نمیکرد که فقط به تجویز قرصهای روانگردان اقدام میکرد: «فکرش را بکنید! مسئولان زندان میگفتند، برای بستری شدن و معالجه در بیمارستان، باید علاوه بر سپردن دویست میلیون تومان وثیقه به دادگاه، تمام هزینه بیمارستان را بپردازیم تا مجوز مرخصی استعلاجی من صادر شود. ۹۶ ماه زندان باعث شد تا در تمام آن مدت از ناراحتی قلبی و آرتروز پا درد بکشم و برای بیخوابیهای شبانه که گرفتارش شده بودم، به مصرف قرص اعصاب رو آوردم. قرصهایی که با مصرف مداوم آنها بتوانم در بند معروف به دارالقرآن در لابلای آدمهایی با جرایمی مانند قتل و غارت دوام بیاورم.»
مدتی بعد از این اتفاقات و با توجه به تحمل بیش از نصف ایام محکومیت، او، از زندان آزاد میشود. اما در سالهای پس از آزادی هم همواره تحت فشار نیروهای امنیتی قرار داشته است. تا اینکه سرانجام در سال ۱۳۸۸ به دلیل فشارهای مضاعف، تصمیم به خروج غیرقانونی از کشور میگیرد. مهرداد ابتدا به اقلیم کردستان عراق پناه برده و در آنجا خود را به کمیساریای عالی پناهندگان معرفی میکند. او پس از یک پروسه طولانی چهارساله در سال ۱۳۹۲ از سوی کشور آلمان قبولی دریافت کرده و به این کشور اعزام میشود. مهرداد حالا هشت سال است که در شهر هامبورگ و در یک کمپ پناهندگی زندگی میکند. در ایام شیوع ویروس کرونا او هم مبتلا شد. او مدتی قبل هم بر اثر سکته مدتی را در بیمارستان گذرانده است.
مهرداد به ایرانوایر میگوید: «جوانی مرا لای دیوارهای زندان له کردند. بیماری امانم بریده، موهایم ریخته و پاهایم ناتوان است. اینجا هم در هامبورگ در یک اتاقک شش متری گرفتارم که دست کمی از سلول زندان ندارد. تنها تفاوتش دری که باز است و نگهبان ندارد. ولی بهجز همین تخت و ویلچر و یخچالی که ماههاست خراب شده، کسی به حال من رسیدگی نمیکند.»