یک: شیخ علی تهرانی
هفته ی پیش رفتم به دیدن شیخ علی تهرانی. گمان من براین بود که وی سالها پیش از دنیا رفته. و یا آنجا که دخترانش گفتند: نخیر، زنده است، تصورم بدین سوی رفت که احتمالاً او را رنجورو ازپای افتاده خواهم دید. اما وقتی وی را دیدم، جانانه جا خوردم. شما شیخ علی تهرانی را جوانی چالاک و تر و فرز بدانید که صورتش با عبور شتابناک زمان به کهنسالی فروشده. وگرنه اوهیچ ازیک جوان تند وتیز وپرتحرک کم ندارد. جثه ای لاغرو قدی کوتاه و عمری رفته و خاطراتی بهم پیوسته.
ازآن دیدار، تنها به یک سخن بسنده می کنم. اوگفت: قبل ازپیروزی انقلاب، روزی که خبررسید سینما رکس آبادان را به آتش کشیده اند ودهها نفریکجا سوخته وذغال شده اند، من و نوری همدانی و جمعی دیگر در محفلی نشسته بودیم. زهراین خبرکه به جان مجلس نشست، نوری همدانی سرش را به من نزدیک کرد و دم گوشم گفت: این کارِ ما بوده. پرسیدم: چرا؟ گفت: چون بما خبررسیده بود که خوزستان ساکت است و با انقلاب همراه نیست و کارکنان صنعت نفت نیز به اعتصابیون نپیوسته اند. ما باید هم مردم را و هم کارکنان شرکت نفت را تحریک می کردیم. شیخ علی تهرانی ادامه داد: بعد ازانقلاب من دادستان بودم. برای آشکارشدن فاجعه ی سینما رکس به آبادان رفتم. آنجا بود که دانستم چندنفری را سرضرب گرفته واعدام کرده اند و پرونده ی آن فاجعه را بسته اند.
دو: ترور
داستان ترورِمعاون پارلمانی وزیرصنعت معدن وتجارت اکنون به یک راز یا یک کلاف سردرگم می ماند که من دراین نوشته ازچند زاویه بدان می نگرم تا ای بسا به رمزگشایی داستان ترور آقای معاون مدد برساند:
الف: چندی پیش به دیدن آقای سید محمد خاتمی رفتم. آن روز، سخنی گفتم و سخنی شنیدم. اما آنچه که مورد نظر من است این است: آقای خاتمی از قول آقای آخوندی – وزیرمسکن و شهرسازی – برای من نقل کرد: میان کشتی های بزرگ و بین المللی ازیک طرف، و اسکله ها و بنادر و دوایر گمرکی از طرف دیگر، یک ” اپراتور”هایی بعنوان واسط فعالیت می کنند که همه ی اینها متعلق به سپاه اند.
حضور سپاه در مدیریت این شرکت های اپراتوری باعث شده کشتی های باربری راه آمده را بازگردند و خسارت نیز طلب کنند. دراین مدت (دردولت جدید) هرچه به سپاه گفته شده که ای برادران، اسم سپاه و شرکت ها وتأسیسات آن درلیست تحریم شدگان بین المللی است. اسکله ای که باید با صد درصد ظرفیتش کارکند، اکنون با سیزده درصد ظرفیتش کارمی کند. شما بیایید واجازه بدهید شرکت های دیگری بجای شما بنشینند تا کارهای متوقف و کم رمق رونق بگیرد. که برادران سخت مقاومت کرده اند و سربالا انداخته اند که: نه! آقای خاتمی ادامه داد: وزارتخانه های ذیربط به دستگاه قضا شکایت می برند و شخص رییس قوه به جانبداری ازسپاه پای پیش می گذارد و رأی به تداوم حضور سپاه می دهد.
ب: همین دو سه روزپیش – شاید چندساعت قبل از تروز آقای معاون – بطوراتفاقی از یکی از شبکه های رادیویی خودمان شنیدم که: وزارت صنعت معدن و تجارت پروانه ی فعالیت دو شرکت را لغو کرده و به همه ی دفاترگمرکی بخشنامه کرده که از این پس این دو شرکت اجازه ی هیچ گونه فعالیتی ندارند. گوینده ی خبر ادامه داد: چند تن از نمایندگان مجلس به این تصمیم اعتراض کرده و خواستار فعالیت مجدد این دو شرکت شده اند. من – نوری زاد – شصتم خبردار شد که این دو شرکت حتماً متعلق به سپاه اند و نمایندگان سپاهی در مجلس به اشاره ی سپاه قیام و قعود کرده اند و یک نعره ای برآورده اند که: هی؟ وگرنه صدها شرکت در این جهنمی که سرداران برای ما آراسته اند، هم از هستی ساقط شده اند وهم از مدارکاری بیرونشان انداخته اند و هم هست و نیستشان را بالا کشیده و مصادره کرده اند و کسی جرأت پرسیدن یک “چرا” نداشته و ندارد.
اکنون چه شده که صدای این بخشنامه درنیامده بدان اعتراض می شود و خبر آن نیز از رادیوی سردار ضرغامی پخش می شود؟
نتیجه: ترورآقای معاون نمی تواند به این قضایا بی ارتباط باشد. احتمالاً آقای نعمت زاده در جلسات داخلی خودشان محکم برانحلال شرکت های مزاحم سپاه اصرار ورزیده و برادران نیز احتمالاً خواسته اند هم به او هم به جناب روحانی بفهمانند که: بیرون کشیدن لقمه از دهان سرداران چه عواقبی می تواند داشته باشد. راستی آقای خاتمی هم یک اشاره ای کرده بود به شروع ترورها!
سه: دختران موسوی
دوشب پیش به دیدن دختران میرحسین عزیز و بانو رهنورد رفتم. داستان کتک خوردنشان را مفصل برایم شرح دادند. درد این که به هنگام ضرب وشتم، بانو رهنورد شاهد ماجرا بوده و مأموران، جناب میرحسین را به داخل می برند اما بدا که پدر صدای این هیاهوی وحشیانه و صدای ضربه ها و ناله های فرزندانش را می شنیده. تا این که بانو رهنورد خودش را روی دخترانش می اندازد که: اگرمی زنید مرا هم بزنید. به دختران گفتم بنا دارم سفرهایی را به استانها و شهرها و روستاهای کشور شروع کنم با عنوان “صلح ودوستی”. و با نیت آزادی عزیزان دربندمان. ابراز نگرانی کردند. که می زنند و می کشندت. گفتم: فرض کنید درآن حال که شماها کتک می خوردید، من نیز بخاطرجانبداری از شما و بخاطرمطرح کردن حقوق بالا کشیده شده ی مردم عزیزمان درگوشه ای ازاین مملکت داشتم کتک می خوردم. یا مثل این آقای معاون با دوتا تیر پونصد تومنی ناقابل ترتیبم داده می شد. چه باک؟ مهم آواری است که شما سه دختر برسرحاکمیت فرود آورده اید و میزان آبروی نداشته اش را بر ترازوی افکارعمومی نهاده اید. با این تفاوت که سفر من یک نفره و با پرچم صلح و دوستی است. دارنده ی کدام نیمچه عقلِ سلیم با پیرمردی تنها که کوله ای ازخیرخواهی بدوش دارد درمی آویزد؟
سایت محمد نوری زاد
بیست ودوم آبان نود و دو – تهران