محمد نوری زاد، ملاقات با خانواده حسین ملکی رونقی

یکشنبه, 3ام آذر, 1392
اندازه قلم متن

ronaghi-nurizad

حوالیِ ده صبح روز پنجشنبه است که درشهرملکان، به دیدن پدرومادرحسین رونقی ملکی می روم. برادرش حسن نیز هست. ساعتی بعد، خواهرش نیزمی آید. ازخواهرش بگویم که هم نقاشی چیره دست است وهم دربیمارستان ملکان کارمی کند. بیهوشی خوانده. تابلوهای این دخترخانم، زینت بخش خانه است: تابلویی ازدو اسب سرکش. و تابلویی ازامواج پشت به پشتِ اقیانوس. اینها را نوشتم به این خاطر که داستان ازاینجا به بعد وارد صحنههای حساس وتکاندهنده می شود. آوازه ی این روزهای حسین باعث شده برادرش حسن و آسیب هایی که او درزندان دیده، دیده نشود.

بموازات حسین، حسن نیز یک ماهی درانفرادی سپاه بوده. کجا؟ درهمین اوینِ خودمان. ودراین یک ماه، برادران تا می توانسته اند ازخجالتش درآمده اند. دندانهایش را شکسته اند و سرش را به سنگهای سخت دیوارکوفته اند. جوری که تا چند وقت دچارفراموشی می شود. خودش می گوید: با لگد به مفاصل پاهایم می کوفتند. وچنان سیلی ام می زدند که تا مدتها گوش راستم ازکارافتاده بود.

خلاصه برادران با حسن آن می کنند که کسی با کافر حربی نمی کند. حالا بپرس: از جان حسن مگرچه می خواسته اند؟ پرسیدن ندارد که. ازحسن می خواسته اند دیکته بنویسد. دیکته؟ بله، بنویس احمد باطبی را شماها فراری داده اید. بنویس جای پولها کجاست؟ کدام پولها؟ همان پونصد میلیونی که آمریکا برای شما فرستاده. این که نشد دیکته. خفه شوحرف نزن! و: گرومب! عجبا که حسن را می زده اند تا حسین را به زانو درآورند.

و اما پدرحسین، که انرژی ای دراندازه های دماوند با اوست. منتها دماوندی دروادیِ گفتاگفت های قضایی ومسائل مربوط به زندان و بیمارستان ومداواها و جراحی های حسین. با لهجه ی شیرین فارسی ای که با طعم ترکیِ آذری آمیخته است. وقتی پدر، دست می برد و رشته ی کلام را بدست می گیرد و ورق به ورق پرونده ها و نامه ها و گواهی ها را جابجا می کند، کسی را یارای گسستنِ این رشته نیست.

یک جعبه ی بزرگ – مثل جعبه های دستفروشان دوره گرد – را که ازاسناد ومدارک وجزوه های قانونی پراست، به اتفاق حسن می آورد ودرمقابل من برزمین می نهد. درِ آن را می گشاید. یاللعجب، اینهمه پرونده و نامه وگردش کارقضایی وبیمارستانی – که همه مربوط به حسین است – دراین خانه چه می کند؟ مثلثِ : بیمارستان – زندان – دادستانی، زاویه های سخن این پدرپرانرژی است. هنوزاز طرح ماجرایی فارغ نشده، چند ماجرای تازه را به نوبت می نشاند. آنقدربه تهران و اوین و دادستانی رفته و آمده که همگانِ آن دستگاهها وی را می شناسند وازدستش کلافه اند. می پرسم: چندسال است که می روید و برمی گردید؟ می گوید: چهارسال. می پرسم چقدرنتیجه گرفته اید؟ می گوید بقدریک روزِ کاری!

با مادرحسین صحبت می کنم. کمی که ازپایداری ها وفریادهای گاه بگاهش می گوید، بخود می گویم: ببین چه کرده این زندان با مادران وبانوان ما! مادری که چندان از چاردیواری خانه اش بیرون نرفته، اکنون برای خود یکپا تحلیلگرمسائل قضایی و سیاسی است. همو که درهمراهی با فرزندش حسین، دوبار دست به اعتصاب غذا زده ویک تنه برای سیستم قضایی خط ونشان می کشد که وای اگرکوچکترین صدمه ای به حسین وارد آید!
واما حسین رونقی ملکی، که سیزده ماه درانفرادی بوده. واکنون بیش ازچهارسال است که زندانی است ومجموعاً باید پانزده سال درزندان بماند. با یک کلیه ی ازکارافتاده. وجرمی که مرتکب نشده. جرمش مگرچه بوده؟ مبارزه با سانسور. وانتشارفیلترشکن های رایگان. حالا شما بگو دراین میان مجرم کیست؟ کسی که آزادی را فیلترمی کند، یا فردی که همان فیلتر را می شکند؟
از: وبسایت محمد نوری زاد


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

برچسب‌ها:

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.