۲۶ خرداد، بمناسبت صد و سیُ و یکمین سالگرد تولّد دکترمحمّد مصدّق «زندگینامۀ دکترمحمّد مصدّق» (۹۱)
«اگر روزگاری بود که حصار بلند دور شهرها نیاز به دیوار بلند دور هر خانه را برطرف می کرد، امروز که حصار و دروازه ی شهرها را خراب کرده ایم، همچو جوازی برای بریدن خیابانها، معبر بولدوزرها و تراکتورها و کامیونها شده است، ناچار هر خانه ای به دور خود حصاری دارد و چه دیوارهای بلندی! مملکت ما، مملکت کویرهای لوت و دیوارهای بلند است؛ دیوار گلی در دهات و آجری و سیمانی در شهرها و این تنها در عالم خارج نیست؛ در درون هر آدمی نیز چنین دیوارهایی، سر به فلک کشیده است. هر آدمی، بست نشسته در حصاری است از بدبینی و کج اندیشی و بی اعتمادی و تک روی. »
«جلال آل احمد» (۱)
عباس میرزا نایب السلطنه ازپیشروان اصلی تجدّد خواهی و اصلاحات در ایران
مقدمه
فریدون آدمیت می نویسد : مقدمۀ نهضت ترقّی خواهی در ایران از آغاز قرن نوزدهم میلادی شروع گردید . ولی مقصود این نیست که قبل از آن هیچ گونه سابقه ای از این هوشیاری ملّی وجود نداشته است ، چه می دانیم وقایع تاریخ هیچگاه خلق الساعه نیست بلکه موجبات حوادث همواره با گذشت زمان و طیّ سالهای متمادی فراهم آمده و نتوان گفت که فلان نهضت اجتماعی دقیقاً در فلان سال شروع و در فلان وقت پایان است.
درعهد صفویه و افشاریه بعضی از لوازم و وسایل تمدّن جدید از قبیل کشتی سازی ، اسلحه گرم و نظام اروپائی در ایران راه یافت ولی نشر این فنون سیر مداوم و مستمری پیدا نکرد و نیز ارتباط ایران با دنیای مترقّی که در آن زمان ایجاد شده بود عملاً قطع گردید . به همین علّت این آشنائی مختصر وزود گذر با تمدّن غربی از لحاظ تعقّل اجتماعی هیچ اثری در ایران بجای نگذاشت.
با آغاز قرن نوزدهم میلادی کیفیات جدیدی در سیاست بین المللی به وجود آمد که سرنوشت سیاسی و اجتماعی ایران را مستقیماً تحت تأثیر قرار داد. تجاوزهای روسیه به خاک ایران در آخرین سالهای قرن هجدهم ، پیشرفتهای ناپلئون به سوی مشرق و ارادۀ او در حملۀ به هند از راه ایران، کوشش انگلستان درنگاهداری مستعمرات خود در آسیا، و تکاپوی ایران درحفظ سرزمین و استقلال خود در مقابل تعرّض های خارجی جملگی عواملی بودند که در یک وهله بکار افتاده خواه ناخواه ایران رابه صحنۀ سیاست بین المللی کشید. از نظر ایران یک مسئلۀ اصلی و حیاتی وجود داشت و آن مجهّزشدن خود به منظور مقابلۀ با تهاجم روسیه بود. این عامل جهت سیاست ایران را در روابط با کشورهای غربی تعیین می کرد و همان بود که آنرا گاهی به دامان انگلستان می انداخت و گاهی به سوی فرانسه می کشاند. فرانسه و انگلیس نیزهر زمان که با روسیه سرجنگ داشتند بنابرمقتضیات و مصالح سیاسی خود به تقویت ایران می کوشیدند و در این راه از بعضی کمکهای نظامی نیز دریغ نمی ورزیدند. رفت و آمد هیئت های نظامی متعدّد انگلیسی و فرانسوی به ایران، اقدام آنها در اصلاح سپاه و تأسیس نظام جدید ، احداث کارخانه های باروت سازی و توپ ریزی ، نقشه برداری و جمع آوری اطّلاعات جغرافیائی وزمین شناسی و استخراج بعضی معادن همگی از آثار این تغییرات سیاسی بود.
بر اثراین اوضاع واحوال و خاصّه شکست های نابکارانه ای که ایران در جنگهای با روسیه خورد و در واقع تازیانۀ عبرت و کفاّرۀ گناه عقب افتادگی آن از کاروان علم و صنعت جدید بود ، ذهن بعضی از زمامداران را به لزوم اخذ وسایل مدنیّت جدید متوجّه ساخت. آنها که هوشیار و دل آگاه بودند درک معنی کردند و به انجام دادن بعضی کارهای مفید و مترقّی همّت گماشتند. میرزا عیسی معروف به میرزا بزرگ ( قائم مقام اوّل ) وزیر فرزانۀ عبّاس میرزا نایب السلطنه را باید پیشرو مکتب اصلاح و ترقّی ایران بشمار آورد. در معرّفی مقام او همین بس که دوست و دشمن او را به دانائی و وطن دوستی ستوده اند.
از جمله کارهای عباس میرزا و میرزا بزرگ فرستادن یک عدّه محصّل و صنعت آموز به انگلستان بود برای آموختن بعضی صنایع و علوم جدید که به کار ایران آید و به حوائج مردم ایران سودمند باشد . تا جائی که تحقیق کرده ایم این عدّه اوّلین ایرانیانی بودند که با افکار آزادی خواهی و اصول حکومت ملّی آشنائی یافتند.
خلاصۀ قضیّه اینکه به قرار شرحی که « سرهار فورد جونز » سفیر انگلیس در طهران نگاشته است بین دولت ایران و ژنرال کاردان فرستادۀ ناپلئون قراری منعقد گردیده بود که به منظور تحکیم بنیان اتّحاد ایران و فرانسه عدّه ای از محصلین ایرانی در پاریس مشغول تحصیل شدند . سفیر انگلیس نیز این فکر را برگزید و موافقت کرد که شاگردان ایرانی در لندن تحصیل کنند . بدین ترتیب در سال ۱۲۲۶ ( ۱۸۱۱) دو نفر محصّل به انگلستان فرستاده شدند. عبّاس میرزا به سفیر انگلیس گفته بود: « آنان را به تحصیلی گمارید که برای من و خودشان و مملکتشان مفید باشد » . یکی از آن دو پس از یک سال و نیم در گذشت و دیگری میرزا حاجی بابا به تحصیل طب پرداخت و پس از شش سال به ایران بازگشت.
به دنبال آن در سال ۱۲۳۰ ( ۱۸۱۵) نیز یک هیئت پنج نفری از جوانان ایرانی برای تحصیل رشته های مختلف مثل مهندسی ، طب ، توپخانه ، ریاضی ، زبان و حکمت طبیعی به انگلستان روانه شدند.
این عدّه در جمادی الثانی آن سال از راه روسیه عازم لندن گردیدند و پس از سه سال و نه ماه اقامت در انگلستان در محرّم ۱۲۳۵ ( نوامبر ۱۸۱۹ ) به وطن بر گشتند و هر یک به کاری در خور تحصیلات خود گماشته شدند.(۲)
« میرزا تقی خان را نیک می شناسیم . او بزرگترین مردی است که ایران در قرون اخیر به وجود آورده است. زیر دست میرزا بزرگ ( قائم مقام ) پیشرو ترقّی ایران و تربیت شد ، و ترقّیات دنیای غرب را دید ه و سنجیده و افکارش تازه شکفته شد ، سه سال در دیار عثمانی بماند و « تنظیمات جدید » آنجا را مشاهده کرد و زمامداری جامع الاطراف بار آمد . او سه سال و کسری از ۱۲۶۴ تا ۱۲۶۸ ( ۱۸۵۱ – ۱۸۴۸ ) بر ایران حکومت کرد و چنانکه میرزا ابوالقاسم قائم مقام در بارۀ او پیش بینی کرده بود« قوانین بزرگ » به روز گار گذاشت . میرزا تقی خان در مدّت کوتاه زمامداری خود بنیان همه گونه اصلاحات تجدّد خواهانه را گذاشت.» ( ۳)
دیگر از تجدّد خواهان و اصلاح طلبان را می توان میرزا حسین خان سپهسالار نامبرد « میرزا حسین خان [ قزوینی ] از برکشیدگان امیر کبیر بود. در اصلاحات داخلی پیرو افکار او و پس از میرزا تقی خان بزرگترین رجل سیاستمدار دورۀ قاجار است.
میرزا حسین خان مشیر الدوله سپهسالار ( ۱۲۹۸ – ۱۲۴۳ ) پسر میرزا نبی خان امیر تومان است. در جوانی با بردارش یحیا خان برای تحصیل به فرانسه رفت، در ۱۲۶۶ یعنی در بیست سالگی از طرف میرزا تقی خان امیر کبیر به « مصلحت گذاری » بمبئی مأمور گردید . در آنجا خدمات شایان کرد . پس از سه سال ژنرال قونسول تفلیس شد، در ۱۲۷۵ به سمت وزیر مختار ایران در اسلامبول منصوب گردید ، مدّت دوازده سال یعنی تا ۱۲۸۷ شاه او را به طهران خواست و به وزارت عدلیه و وظایف و اوقاف منصوب کرد ، سپس با لقب سپهسالار به وزارت جنگ و فرماندهی سپاه و بعد در شعبان ۱۲۸۸ به صدارت ایران رسید . در رجب ۱۲۹۰ پس از سفر اوّل ناصرالدین شاه به اروپا میرزا حسین خان معزول گردید. اندکی بعد در همان سال به وزارت خارجه و در سال ۱۲۹۱ به وزارت جنگ منصوب شد. در سال ۱۲۹۷ شاه او را از وزارت بر داشت و به حکومت خراسان و تولیت آستانه مأمور کرد. در ذیحجه ۱۲۹۸ ناگهانی در گذشت . به تواتر آمده است که به دستور شاه مسموم گردید. (۴ )
◀ ناصر تکمیل همایون، استاد تاریخ در بارۀ «میرزا تقیخان امیرکبیر و میرزا حسینخان سپهسالار دو صدراعظم ناصرالدین شاه در گفت و گو با «ماهنامه نسیم بیداری» اینگونه نظر خود را بیان می کند:
– در بسیاری تاریخنگاریها و مقالات تاریخی آغاز برنامۀ ترقّیخواهانه دولتی و رفرم در ایران را به میرزا تقیخان امیرکبیر نسبت دادهاند، اصلاحات در ایران با مفهومی معادل با «رفرم» از چه زمانی شروع شده است؟
* اگر به کتب تاریخی نگاهی بیاندازیم ریشههای اصلاحات را باید از عصر صفویه شناسایی کرد؛ دقیقاً از دورۀ شاه عبّاس اوّل. در این دوران، حکومت ایران، برای اصلاح نیروی نظامی خود یا به عبارتی اصلاح در امر ارتش و نظامیگری برادران شرلی (آنتونی و روبرت) را استخدام میکنند؛ از این به بعد شاهد آن هستیم که در دورههای بعد نیز گاه در امر قشون، از نظامیان خارجی استفاده میشد، امّا آنچه را که بتوان به معنای واقعی اصلاحات در نظر گرفت از دورۀ قاجاریه تحقّق پیدا کرده است.
– در دورۀ قاجار مصلحان عمدتاً در دوران حکومت ناصرالدین شاه حضور داشتند؛ پیش از ناصرالدین شاه یعنی از آغاز جنگ ایران و روسیه که عمدۀ تفکّرات اصلاحی از آن سرچشمه گرفته است تا زمان جلوس این پادشاه فضای «رفرم» در ایران چگونه بود؟
* از زمان فتحعلی شاه تا جلوس ناصرالدین شاه به تخت سلطنت، پارهای تلاشها توسّط دولتمردان در امر اصلاحات به ظهور رسید، امّا باز هم به دلیل شکستهایی که ایران متحمّل شده بود بیشترین توجّهات در مسائل نظامی بود. جنگهای روسیه با ایران و نیرومندی روسها در امر نظامی و قوانین جنگی و نیز سلاحهای مهم جنگی، عبّاس میرزا را بر آن داشت که ضعفهای نظامی ایران را دریابد و کوشش کند تا آنجا که ممکن است ضعفهای نظامی ارتش ایران را برطرف نماید. وی از مستشاران نظامی (فرانسه و انگلیس) برای این امر بهره جست. در گام بعدی او در جهت فراگیری فنون نظامی و استحکاماتی، محصّل به خارج اعزام کرد و در یک دورۀ نسبتاً کامل از معلّمان و دبیران فرانسوی به رهبری ژنرال گاردان استفاده کرد؛ امّا همانطور که شواهد تاریخی نشان میدهد این اصلاحات چون تنها از بعد نظامی صورت میگرفت با وجود اینکه در مواضعی چند، دستاوردهای خوبی نیز برای ایرانیان به همراه داشت و پیروزیهایی هم حاصل شد، امّا روی هم رفته به آرمانی که عبّاس میرزا و هم فکرانش داشتند نرسید، هر حرکت اصلاحی برای موفّقیت نیاز به هماهنگسازی جوانب گوناگون از جمله اقتصاد، فرهنگ و سیاست در جامعه دارد، پس وقتی قصد حرکت، اصلاحات نظامی باشد، باید هماهنگ و همراه با اصلاحات فرهنگی، سیاسی و اقتصادی به فعل در آید. در دوران عبّاس میرزا این شرایط پدید نیامد و از سوی دیگر وجود رقابتهای درون نظام حکومتی ایران و سیاستهای سلطه طلبانه اروپاییان در مشرق زمین، خاصّه در ایران، حتّی شرایط لازم را برای جلوگیری و ممانعت از سلطه گریهای روسیه برای ایرانیان فراهم نیاورد که نتیجهاش هم چنان شد که طیّ توافقنامۀ گلستان و عهدنامۀ ترکمانچای بخشهایی از سرزمین تاریخی ایران به اشغال روسها در آمد.
– میرزا ابوالقاسم قائممقام که به عنوان متفکّری همزمان با عبّاس میرزا بوده است بیشتر به اصلاح نظام حکومتی دست زده است، این دو اصلاح در کنار یکدیگر تا چه میزان، بستر حضور میرزا تقیخان امیرکبیر را فراهم کرد؟
* در زمان صدارت میرزا ابوالقاسم قائممقام او به صورت گستردهتر به دنبال اصلاحات بوده است او با آنکه توجّهات لازم را در امر نظامی داشت، امّا بیشترین تلاش خود را در اصلاح نظام حکومتی ایران معطوف کرده بود. آرمانی که او داشت باعث میشد وی کوشش خود را برپایۀ استقلال ایران قرار دهد و به دنبال آن باشد که مفاسد و نابهنجاریهای حکومتی و سلطنتی را از میان بردارد و نظم و قانونمندی را در نهاد سلطنت و حکومت پدید آورد. او در تمام مدّت حکومتش به دنبال رسیدن به این اهداف بود امّا این امر با موقعیتی که بزرگان قاجار، شاهزادگان و دیوانیان سودطلب داشتند، امکان تحقّق پیدا نکرد و سیاستهای موازنۀ مثبت (سلطهطلبیهای روسیه و انگلیس) هم با کارشکنیها و توطئهها، موقعیتهای خوب را از بین برده و در برابر، موقعیتهای نابهنجاری را به وجود آوردند. پس میتوان چنین برداشت کرد که نه تنها اصلاحات آغازین عصر اوّل قاجاریه به سامان نرسید بلکه میرزا ابوالقاسم قائممقام نیز جان بر سر عقیده نهاد و به دستور شاه به هلاکت رسید. شرایط به گونهای بود که میتوان گفت در زمان میرزا تقیخان امیرکبیر چیزی از تلاش مصلحان باقی نمانده بود.
– دو مصلح به فاصله ۲۰ سال روی کار آمدهاند میرزا تقیخان امیرکبیر و پس از آن میرزا حسینخان سپهسالار، و هر دو برنامۀ کاملی برای اصلاحات در ایران مطرح کردند امّا امیرکبیر خوشنام تاریخ میشود و سپهسالار معمولا به بدنامی در تاریخ مشهور است علّت آن چیست؟
* در رابطه با امیرکبیر باید بگویم که اصلاحات او با مصلحان پیش از خود بسیار متفاوت بود و پس از او هم در دورۀ قاجار کسی به اینگونه عمل نکرده است و همین هم موجب شد او سرآمد مصلحان عصر قاجار شناخته شود. از ویژگیهای امیرکبیر آن است که به اصل قضیّه ایمان داشت و اصل هم استقلال ایران بود. او میدانست که با بودن نفوذ خارجیان و سلطه گریهای آنان هیچگاه شرایط بهبود نمییابد و همین مسألۀ حضور و سلطۀ بیگانگان بر هم زنندۀ اصل استقلال ملّی است، و در این شرایط هیچ اصلاحی صورت واقع پیدا نمیکند. به همین دلیل مسألۀ ناوابستگی به سیاستهای بیگانه را سرلوحۀ برنامۀ خود قرار داد؛ تفاوت دیگر یا به عبارتی تفاوت عمدۀ امیرکبیر با دیگر مصلحان به این شکل بود که او اصلاحات را در یک بعد، قبول نداشت. به همین دلیل در کنار اصلاحات نظامی برای دستیابی به استقلال دست به اصلاحات در زمینههای دیگر هم زد. او در این مسیر اصلاحات نظامی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی را در یک پیوند ناگسستنی قرار میداد و میتوان گفت کارهای او بنیادی بود.
– پیش از ورود به نحوۀ اصلاحات میرزا سپهسالار، چه موانعی در سر راه اصلاحات امیرکبیر وجود داشت که موجب چنین پایان تلخی شد؟
* در فضای نابسامان قاجار او مدرسۀ دارالفنون را به لحاظ علوم و تکنولوژی جدید، ایجاد کرد. از سوی دیگر روزنامۀ وقایعاتّفاقیه را برای اطّلاع عامّۀ مردم به راه انداخت و در دستگاه حکومتی و مالی نظارت کامل به وجود آورد. به صنایع گوناگون ملّی توجّه کرد. از مفاسد اداری و اجتماعی جلوگیری کرد، دست درباریان و شاهزادگان و بزرگان قاجاریه را از بیتالمال ملّت و حیف و میلهای زیانآور کوتاه کرد. به مملکت نظم داد و در برابر خارجیان، شرافت ملّی ایران را پاسدار بود. مسلّم است که در این دگرگونیها، در کشورهایی که نهاد سلطنت و ارگانهایی حکومتی و خاندان شاهی، روشهای دیگری در پیش گرفتهاند، مقبول نمیتوانست قرار گیرد. دسیسههای درون حکومتی و توطئههای بیگانه ساخته، کارایی لازم را داشت تا ناصرالدین شاه جوان و بیتجربه را بر آن دارد تا وی را از صدارت عزل کند و در پی استمرار دسیسههای درباری سرانجام او را در حمام فین کاشان به قتل رساند و تا مدّتها هم قتل او را به صورت در گذشت نابهنگام در مجامع بشناساند.
– خب، شما ویژگی اصلاحات امیرکبیر را بیان کردید، اصلاحات میرزاحسین خان سپهسالار به چه نحو بوده است؟
* اصلاحات میرزا حسینخان سپهسالار، جنبۀ اقتباسی داشت. او به علّت اقامت در هند، تفلیس و استانبول و آشنایی با تمدّن مغرب زمین در تلاش بود؛ نهادهای پیشرفت غربی را در ایران هم فعّال کند و خود این نشاندهندۀ تفاوت دیدگاهی سپهسالار با امیرکبیر است. او در مسیر اصلاحاتی که در پیش گرفته بود، به راهاندازی و تأسیس مراکزی از قبیل مجلس ـ شورای ملّی، تأسیس مدرسۀ آتاماژوری، ایجاد نظامات اداری جدید و حتّی برای اوّلین بار در تاریخ شاه ایران را به اروپا برد تا ترقّیات و پیشرفتهای اجتماعی و اقتصادی اروپاییان را مشاهده کند و با درایت بیشتر، در کشور خود دست به اصلاحات بزند. با آنکه ناصرالدین شاه تحت تاثیر تمدّن غرب قرار گرفته بود و گاه از اصلاحات سخن میگفت و در بسیاری مواقع رفتارهای سپهسالار را تعریف و تحسین میکرد، امّا آن سان که باید دل و جان در این راه نمینهاد و هر نوع دگرگونی را مغایر با بقای سلطنت میدانست. در این میان فضا به گونهای بود که اطرافیان سنّتگرای و به طور دقیق واپسگرای حکومت او را از نزدیک شدن به تلاشهای اصلاحی میرزا حسینخان سپهسالار بر حذر میداشتند. به طوری که در پایان سلطنت درازمدّت خود هم جنبههای استبداد حکومتی شدیدتر شده بود و هم صبغههای ارتجاعی اندیشهاش دلخراشتر. بر همین روال، طرد او نقطه پایانی و شکست اصلاحاتش بود که ریشه در جامعه و فرهنگ جامعه نداشت و به همین دلیل مردم که در پروسۀ صد ساله آشنایی با مغرب زمین و شیوههای زندگی جدید و اصلاحات واقعی آشنا شده بودند و در جنبش تحریم تنباکو به عظمت و کارایی قدرت ملّی اعتقاد پیدا کرده بودند، شرایط را در سیر جنبش مشروطه فراهم ساختند.
– حال، علّت محبوبیت تاریخی میرزا تقیخان امیرکبیر و همچنین بدنامی یا بهتر است بگوییم عدم خوشنامی میرزا حسینخان با توجّه به اینکه او هم در مسیر اصلاحات فعّالیت قابل توجّهی انجام داد و در تلاش بود تا تغییرات قانونمندی در ایران انجام دهد؟
* اما در جواب سؤال شما که، چرا امیرکبیر محبوب ملّت است و چرا در سپهسالار بحث و سخن زیاد است. به عقیدۀ من روح ایرانی و وجدان فرهنگی جامعه همواره اصل استقلال را بالاترین و مقدّسترین محور زندگی تاریخی شناخته است و همواره زمانی که این اصل در معرض خطر قرار میگرفت، جامعه در تعارض با حکومتها قرار گرفته و در مقابل بیگانگان و مهاجمان ایستادگی میکردند. این اصل که به قول دکتر مصدّق موازنۀ منفی نام گرفته، جوهره حیات ایرانی است و امیرکبیر مدافع و پشتیبان این اصل بود و سیاست او سیاست موازنۀ منفی بود و با هر گونه نفوذ بیگانه و سلطۀ خارجی از هر نوع مخالفت میکرد و اصلاحت خود را بر پایۀ استقلال ایران طرّاحی مینمود. امّا در رابطه با سپهسالار این دیدگاه با این شرایط وجود ندارد و بسیاری او را حامی موازنۀ مثبت میدانند. البتّه به عقیدۀمن دیدگاهها در رابطه با سپهسالار باید بازشناسی شود و بیتردید از تاریخ دورۀ قاجار این نتیجه به دست میآید که سپهسالار هم یکی از دولتمردان برجستۀ ایران بوده است. او و امیرکبیر هر دو در پی قانونمند کردن جامعه و ایجاد اصلاحات در ساختار کشور بودند.
– اصلاحات امیرکبیر جرقّۀ اصلاحات را در ذهن بسیاری اندیشمندان و متفکّران زد. آیا میتوانیم بگوییم که اصلاحات میرزا حسینخان سپهسالار نیز دنباله رو مکتب اصلاحی میرزا تقیخان بوده است؟
* این دیدگاه درست است و باید اینگونه گفت که پس از ۲۰ سال مرحوم سپهسالار در پی اصلاحات امیرکبیر حرکت خود را نظم داده بود، و به تحقیق باید اعتراف کرد وضع او با میرزا آقاخان نوری از زمین تا آسمان فرق داشت. با این حال نباید این نکته را از نظر دور داشت که گرچه در مسیر اصلاحات امیرکبیر قدم برداشته بود امّا سیاست موازنۀ مثبت در ذهن او تبلور داشت و فزون بر آن شیوۀ اقتباسی که گاه مغایر با فرهنگ ایرانی بود در سیاست سپهسالار، مقبول بود، انعقاد پارهای قراردادها و همسویی با برخی اندیشههای غیرایرانی و رواج پارهای شایعات نادرست، به موقعیت سپهسالار آسیبزده و فضا را در مسیری خلاف مسیر اصلاحی او رواج داده است. امّا من در زمینۀ عملکرد این دو شخصیت تاریخی معتقدم که هر دو در یک مسیر در جهت اعتلای ایران گام برداشتند و شاید حتّی بتوان چنین بیان کرد که ممکن است هر دو دریافته بودند که عنایت به استقلال سرلوحۀ همۀ دگرگونیهای در درون جامعه است امّا بیتردید این اصل در اندیشۀ امیرکبیر تبلور بیشتری داشته است و باید توجّه داشته باشیم که این امر در زمان ما هم ارزشمندی خود را دارد و در پیوند با دمکراسی و آزادی حقانیت خود را نشان میدهد.(۵ )
◀ ایرج پارسی نژاد در بارۀ تجدّدخواهی در ایران می گوید: تجدّد ادبی در ایران حاصلی از اصل تجدّدخواهی (مدرنیته) اروپایی است که با خرد انتقادی و فردیت انسانی، دو عنصر اصلی تجدّد، همراه بوده است. به این معنی هنگامی که آراء عقلی جایگزین سنّت احکام نقلی می شود، تفکّر انتقادی پدید می آید و تمایل به تجدّد ظاهر می شود. ۱ خرد انتقادی روشنگران ایرانی حاصل آشنایی ایشان با فرهنگ تجدّدخواهی مغر ب زمین است که در عصر رنسانس قوام گرفت و در دوران روشنگری به اوج خود رسید.
تأثیرعقاید فلسفی دکارت وقوانین فیزیکی نیوتون وعقاید عصرروشنایی یا روشنگری Enlightenment ) ) ، روش علمی آگوست کنت و اصول طبیعی داروین را در بررسی عوامل تحوّل فکری روشنگران ایرانی به سوی تجدّد یاد باید کرد. ۲
روشن اندیشان ایرانی چون نمی توانستند پاسخ پرسشهای خود را در الهیات و علم کلام و جهان بینی دینی بیابند، ناچار افکار فیلسوفان اروپایی را جذب کردند. از جمله ایشان میرزا فتحعلی آخوندزاده ( ۱۲۲۸ ۱۲۹۵ ) بود که در مکتوبات کمال الدوله افکار مادی خود را مطرح کرد و میرزا آقاخان کرمانی ( ۱۲۷۰ ۱۳۱۴ ) در آثار فلسفی خود، تکوین و تشریع ، حکمت نظری و هشت بهشت در تأثیر فیلسوفان تجربی( Empiricist ) به طرح مباحث
فلسفی خود بر اساس اصول عقلی و تجربی پرداخت. میرزا ملکم خان ( ۱۲۴۹ – ۱۳۲۶ ) برای نخستین بار در تأثیر فیلسوف پوزیتیویست ( Positivist ) فرانسوی، اگوست کنت و فیلسوف اقتصاددان انگلیسی جان استوارت میل به تحلیل جامعۀ ایران و مسائل آن پرداخت. ۳
در بررسی مظاهر اندیشۀ تجدّد ادبی عوامل تجدّد در ایران را نیز نباید ناگفته گذاشت که از جملۀ آنها روابط سیاسی ایران با اروپا و در پی آن اعزام دانشجو به کشورهای اروپایی در زمان عبّاس میرزا ولیعهد و پل فرهنگی تهران قفقاز، تهران استانبول و تهران قاهره بود که محلّ اجتماع جماعتی از مهاجران سیاسی متفکّر و مبارز ایران شد. همچنین تأسیس مدرسۀ دارالفنون که علاوه بر آشنا کردن دانشجویان ایرانی با علوم جدید باعث ترجمه و تألیف کتا بها و رساله هایی شد که دانش علمی و تحلیلی را در جامعۀ فقیر فکری و فرهنگی ایران پی ریزی کرد.
گذشته از تأمین درس گفتارها برای مدرسۀ دارالفنون ترجمه از زبان های اروپایی به زبان فارسی در عصر قاجار یکی از عوامل انتقال تجدّد مغرب زمین به ایران بود که از زمان عبّاس میرزا طیّ سالهای فرمانفرمایی اش در آذربایجان با تأسیس اداره ای آغاز شد که قصد آن ترجمۀ مقرّرات نظامی لازم برای اصلاح نظام سپاه به اسلوب اروپایی و تجهیز ارتش بود. ۴
در زمان پادشاهی ناصرالدین شاه نیز ، به علّت علاقۀ شخص پادشاه به مظاهر علمیِ اروپایی، وزارت انطباعات به سرپرستی اعتماد السلطنه برای ترجمه و طبع و نشر کتاب تأسیس شد( ۱۳۰۰ ق ). بخش مهم آثار به جا مانده در زمینۀ ترجمه در دوره قاجار رمان های تاریخی و عاشقانه است . گذشته از اینکه مضمون این رمان ها مورد علاقه و درخواست شخص عباس میرزا ، محمد شاه و ناصر الدین شاه برای ارضای کنجکاوی شان در آگاهی از نهادها و مناسبات اجتماعی جامعۀ اروپایی بود ، خوانندگان نیز از این رمان ها تعبیر دلخواه خود را داشتند .
در بررسی عوامل تجدّد شکست های نظامی ایران از روسیه را هم نباید از یاد برد که موجب آگاهی فتحعلی شاه و عبّا س میرزای ولیعهد از عقب ماندگی ایران در پیشرفت های صنعتی کشورهای اروپایی شد. در این زمان بود که برنامۀ اصلاحات اقتصادی و سیاسی معروف به «تنظیمات » در زمان پادشاهی سلطان عبدالحمید و وزیری مدحت پاشا در عثمانی و دهۀ اوّل عصر امپراتور میجی و وزیری ایتو در ژاپن موجبات برون رفت این کشورهای آسیایی را از فقر اقتصادی و جهالت فرهنگی فراهم آورده بود و خبر آ نها از راه روزنامه های تر قّی خواه فارسی و ترکی و عربی به ایران می رسید. ۵
به این ترتیب زمینۀ تحوّلی عمیق در افکار روشنفکران ایرانی فراهم شد. سختگیری ناصر الدین شاه در برابر اندیشه های ترقّی خواهان و اصلا ح طلبان بر مهاجرت سیاسی افزود و کانون فعاّلیت سیاسی مخالفان به خارج از کشور )قفقاز، عثمانی، هند، مصر، فرانسه و انگلستان) منتقل شد. این مهاجران سیاسی هم از بابیان سابق بودند ( مانند میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی) که بعدها به نظریات اجتماعی مترقّی رسیدند و هم از جماعت طرفداران اتّحاد اسلامی که مبلّغ آن سید جمال الدین اسدآبادی بود. همچنین گروهی از آزاد یخواهان مشروطه طلب که در تأثیر میرزا ملکم خان خواستار «سلطنت محدود » و حکومت قانون و مجلس انتخابی بودند. مقولۀ تجدّد در ادبیات ایران را بدون یاد از سعی و سهم مهاجران ایرانی نمی توان گزارش کرد. گذشته از این فعّالان سیاسی کسانی در میان مهاجران نیز بودند که بر اثر آشنایی با مدنیت و علوم جدید خواستار نشر آن در ایران بودند.
نمایندۀ اینان میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی ( ۱۲۵۰ ۱۳۳۹ ) است که کتاب احمد یا سفینۀ طالبی او در بیان مفاهیم علمی به زبان ساده بسیار مهمّ است. همچنین یکی از نویسندگان ایران دوستی که از عقب ماندگی وطن خود در رنج بودند میرزا زین العابدین مراغه ای ( ۱۲۵۵ ۱۳۲۸ ) نویسندۀ سیاحت نامۀ ابراهیم بیک بود که در رمان اتوبیوگرافیک خود از نظام سیاسی مسبتد و فاسد، اقتصاد پریشان، بی سوادی و معتقدات خرافی مردم، روحانیت ریاکار و ادبیات سرشار از تکلّف و تملّق انتقاد می کرد. ۶
مهاجران ایرانی که تعداد فعّالانش بسیار نبود، می کوشیدند با برخورداری از امکانات خارج با نشر روزنامه هایی در نقد حکومت استبدادی ایران روشنگری کنند. روزنامۀ اختردر استانبول با همکاری نویسندگانی مانند میرزا حبیب اصفهانی (مرگ ۱۳۱۱ ) و میرزا یوسف خان مستشارالدوله (مرگ ۱۳۱۳ ) و روزنامۀ قانون با نویسندگی میرزا ملکم خان در لندن (از ۱۸۹۰ ) از جمله چنین نشریات انتقادی سیاسی بود. سید جمال الدین، که پیوندی نزدیک با محافل مصری داشت، با همراهی و همکاری شاگرد خود محمّد عبده هفته نامۀ عروهالوثقی را به عربی در پاریس ( ۱۳۰۱ / ۱۸۸۴ ) و ضیاءالخافقین را در لندن ( ۱۳۰۹ / ۱۸۹۲ ) منتشر می کرد. سید جمال الدین کاشانی و میرزا مهدی خان تبریزی (زعیم الدوله) به نشرروزنامۀ حکمت و علی محمّد خان کاشانی با روزنامۀ ثریّا در قاهره ( ۱۳۱۶ / ۱۸۹۸ ) و میرزا علی محمّدخان به انتشار روزنامۀ پرورش می پرداخت. ۷
ادبیات پنج دهۀ نخستین قرن نوزدهم در ایران را باید ادبیات تقلید و تکرار گفت. نبود خلّاقیت و نوآوری در آثار ادبی این روزگار، که حاصل تحجّر فکری و فرهنگی زمانه است، در دوران قاجار حتّی از عصر صفوی هم محسوس تر است. شعر فارسی از زمان پادشاهی فتحعلی شاه به صورت قصیده و غزل که گاه مقلّدان بامهارتی را نیز در میان خود داشت، ظاهر می شود. امّا در شعر این دوره به تصادف می توان صدای مردم را شنید، صدایی که طنین آگاهی ملّی و زندگی واقعی باشد. ۸
نثر این دوره هم لفظ قلم مستوفیانه و منشیانه ای است که از تعبیرات و ترکیبات ادب کهن فارسی بهره می گیرد و با وجود ساده نویسی میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی ( ۱۱۹۳ – ۱۲۵۱ ) در نامه ها و منشآت، میرزا ملکم خان در کتا بها و مقاله ها، حسنعلی خان امیرنظام گروسی ( ۱۲۳۶ – ۱۳۱۷ ) در منشآت و ناصرالدین شاه در سفرنامه ها و یادداشت های خود، نویسندگان و منشیان این روزگار همچنان به شیوۀ گذشتگان، یعنی عبارت پردازی و سجع سازی و تصنّع در نثر، پا یبند مانده اند. به عبارت دیگر گرایش به ساده نویسی دیده می شود، امّا رشد آن بسیار اندک است.
از این رو شگفت نیست که بیشترین تأکید روشنفکران تجدّدخواه ایرانی در نقد ادبی معطوف به انتقاد از «ادبیات غیرواقعی » است. آخوندزاده و میرزا آقاخان در تعریف شعر (پوئزی) بر بیان احوال و اخلاق «واقعی » تأکید دارند و زین العابدین مراغه ای در پرهیز از کاربرد تشبیهات و تمثیلات و افسانه های واهی و موهوم و میرزا ملکم خان در دوری از تکلّف و تصنّع و پیچیدگی در کلام به شاعران و نویسندگان هشدار می دهند. ۹
این انتقادها، که گاه با لحن تند و بی پرده و گستاخ همراه است، در راهنمایی نویسندگان و شاعران نسل بعد (علی اکبر دهخدا، سیداشر ف الدین حسینی، عارف قزوینی، میرزادۀ عشقی) بی تأثیر نبود؛ همچنان که نهضت مشروطه خواهی ایران در تحوّل افکار به طرح معانی تازه در شعر و نثر فارسی تأثیر داشت.
با افزایش شمار مدرسه ها امکان خواندن و نوشتن در میان عامّۀ مردم فراهم شد و روزنامه ها و نشریه ها با زبان و ادبیاتی که در خور فهم جماعت نوسواد بود، پدید آمد.
گسترش روابط با کشورهای اروپایی و نشر اندیشه های انتقادی سیاسی و اجتماعی و ادبی روشنگران ایرانی موجب طرح مفاهیم تازۀ آزاد یخواهی و وطن دوستی شد. ۱۰ این مفاهیم را در قالب مأنوس غزل یا تصنیف و ترانه شاعرانی مانند عارف و عشقی و اشرف الدین حسینی بازگو می کردند و از آن جا که مخاطب آنها مردم کم سواد بودند، طبعاً زبان آنها نیز ساده و در خور فهم آنها و به دور از آرایه ها و صنایع لفظی و بدیعی سخنوران قدیم ایران بود.
امّا رواج این قبیل غز لها و ترانه ها به تدریج رو به ابتذال آورد و مخالفت بهار و همفکران او را، که پاسدار حریم و حرمت سنّت استوار سبک خراسانی در شعر بودند، برانگیخت. از میان این گروه جز بهار و دهخدا و پروین اعتصامی، از ادیب پیشاوری، ادیب نیشابوری و بدیع الزمان فروزانفر می توان یاد کرد. امّا کمتر اثری از ایشان را می توان به یاد آورد که همچون «دماوند یۀ » بهار یا «یاد آر ز شمع مرده یاد آر » حاوی معنی تازۀ دلنشین باشد. در مقابل محافظه کارانی چون بهار و همفکران او، که می خواستند بر ساختار کهن شعر قدیم شعر نو را بنا کنند، تجدّدخواهان افراطی (تقی رفعت، جعفر خامنه ای و شمس کسمایی) قرار داشتند که در نشریۀ تجدّد گرد آمده بودند و خواهان برانداختن بنای شعرکهن بودند. ۱۱ چنین است که جوانان پرشور تجدّدخواه دراندیشۀ تخریب و تغییرند وادیبان اصلاح طلب در فکر تعمیر. با این همه، بهار بر خلاف ادیبان مرتجعی مانند ادیب الممالک فراهانی و وحید دستگردی جانب احتیاط و اعتدال را نگه می دارد.(۶)
◀ ناصر تکمیل همایون براین نظر است که : اندیشه های حاکم برروشنفکران آن روزگار و بخش هایی از فراماسونیسم جهانی، ریشه در دو منبع فلسفی- اجتماعی زمان داشت: دین انسانیت Religion De L’Humanite ( اگوست کنت ) Conte Auguste (1857 1798- م) که متأثّر از نوعی سوسیالیسم سن سیمون ) Saint- Simon ( هم بود، و دیگر اصول آزادی ( Liberalisme ( جان استوارت میل ) John stuart Mill(1876 – 1806 م) میرزا ملکم خان که زبان انگلیسی و فرانسه می دانست، با خواندن کتابهای مربوط، بی آ نکه به طور علمی ارائه سند نماید، اندیشه های یاد شده را به زبان فارسی انتشار می داد و بسیاری از روشنفکران و آزادیخواهان از قشرهای گوناگون جامعه به طور طبیعی متأثّر از آن نوشتارها می شدند و او را فیلسوف و دانشمند بزرگ می شناختند»(۷)
در اینجا نگارنده پیش از اینکه در فصل های آینده در بارۀ « تجدّد ، اصلاحات و توسعه در دوران پهلوی اوّل» بپردازم ازعبّاس میرزا نایب السلطنه ازپیشروان اصلی تجدّد خواهی و اصلاحات در ایران در این فصل بطور اجمال و مختصر می آورم:
◀ عباس میرزا نایب السلطنه تجدّد خواه و اصلاح طلب
جواد طباطبایی در کتاب « مکتب تبریز و مبانی تجدّد خواهی » در بارۀ تجدّد خواهی عبّاس میرزا بدین نظر است: « سده هایی از تاریخ ایران که پیشتر« دورۀ گذار « نامیده ایم، با چیره شدن آقا محمّد خان بر بخش بزرگی ازاین کشور به پایان رسید. جانشین او، فتحعلی شاه ، در سال ۱۲۱۳ هجری ، فرزند خود، عبّاس میرزا را به عنوان ولیعهد به دارالسلطنۀ تبریز اعزام کرد و شش سال پس از آن ، نخستین دورۀ جنگ های ایران و روس به فرماندهی نایب السلطنه آغاز شد. این جنگ از نخستین رویارویی های ایران و نظام اجتماعی و سیاسی آن با وجهی از پی آمدهای دوران جدید بود که روسیه بهره ای از آن یافته بود. نظام سیاسی ایران مبتنی بر فرمانروایی ایلی و متّکی برایلات و عشایر بود و، دراین جنگ ، ارتش از شیوه های کهن و منسوخ لشکرکشی سنتی سود می جست و جنگ افزارهای آن ، به طور عمده ، شمشیر، تیر و کمان یا تفنگ های فتیله ای بود، درحالی که ارتش روسیه به جنگ افزارهای جدید از جمله توپخانۀ سنگین مجهز بود و با شیوه های جدید اروپایی به جنگ می پرداخت . در این جنگ، ارتش ایران شکست سختی متحمل شد و دور نخست جنگ هایی ایران و روس با معاهدۀ صلح گلستان ( ۲۹ شوال ۱۲۲۸ / ۲۱ اکتبر ۱۸۱۲ ) به پایان رسید و ایالات های شمالی ایران تا گرجستان به تسلط روسیه در آمد. شکست ایران موجب شد که عباس میرزا و کارگزاران حکومتی دارالسلطنۀ تبریز به فکر اصلاحات بیفتند که از پی آمدهای مهمّ آن بازسازی ارتش با شیوه های نو راهبرد نظامی وجنگاوری بود. ابهام هایی که درمتن عهد نامۀ معاهدۀ گلستان وجود داشت. اختلاف های ارضی جدیدی میان ایران و روسیه را به دنبال آورد و بر اثر همین اختلاف ها دور دیگری از جنگ میان دو کشور آغاز شد ۱۲۴۱ / ۱۸۲۶ دورۀ دوم جنگ های ایران و روس شروع شد و ، در آغاز، ارتش ایران، که به دنبال اصلاحات عبّاس میرزا سامانی نو یافته بود، توانست برخی از سرزمین هایی را که در دور نخست جنگ ها به تصرّف سپاهیان روسی در آمده بود، متصرّف شود، امّا با ورود ارتش منظّم روسیه به جنگ، تبریز به دست سپاهیان روسی افتاد و آذربایجان سقوط کرد. با شورش مردم تبریز ، میرزا ابوالقاسم قائم مقام ، از کارگزاران برجستۀ دار السلطنۀ تبریز، به اصلاح و ترمیم دستگاه حکومتی دست زد و مقدّمات امضای عهدنامۀ ترکمان چای را فراهم آورد.
با معاهدۀ ترکمان چای، که در پنجم شعبان ۱۲۴۲ / دهم فوریۀ ۱۸۳۸ به امضاء رسید، دفترجنگ های ایران و روس بسته شد و دوره ای از تاریخ ایران ، با فروپاشی ایران زمین ، به پایان رسید. محمّد حسین فروغی، در عبارتی کوتاه به درستی، معاهدۀ ترکمان چای و پی آمد های آن را وهن بزرگ به ملّت یاران خوانده و با اشاره ای به علل و اسباب آن نوشته است که « این وهن بزرگ که برای ایران حاصل شد، اوّل، از نادانی بود، دوّم، از نفاق و تباهی اخلاق بزرگان ایران» با سود جستن از سخن فروغی می توان گفت انتقال از دورۀ گذار به دوران جدید تاریخ ایران و ، بیشتر از آن ، از نیمۀ دوّم فرمانروایی صفویان تا شکست ایران در جنگ های ایران و روس ، گردونۀ تاریخ بر محور « نادانی ، نفاق و تباهی » می چرخید، امّا اختلاف اساسی میان « دورۀ گذار » و «مکتب تبریز» به رغم تدوام نادانی مردم ، نفاق و تباهی اخلاق بزرگان، آن بود که ایران، که در «دورۀ گذار » فرصت آشنایی با منطق دوران جدید و الزامات آن را از دست داده بود ، در« مکتب تبریز» می بایست به اجباربه آن تن در داد. چنین می نماید که، نخست، در دارالسلطنۀ تبریز، حسّ«این وهن بزرگ» به آگاهی از « نادانی، نفاق و تباهی » تبدیل شد و این آگاهی ، به تدریج ، در همۀ سطوح جامعۀ ایرانی رسوخ پیدا کرد قرینه ای در دست نیست که نشان دهد در « دورۀ گذار» حسّ وهنِ بزرگِ فروپاشی ایران زمین در پایان فرمانروایی صفویان به آگاهی از نادانی، نفاق و تباهی تبدیل شده باشد، امّا در « مکتب تبریز» این آگاهی نخست درذهن عبّاس میرزا و اطرافیان او، و آن گاه ، درهمۀ « تبریزیان » – به تعبیری که پیشتر آورده ایم – پدیدار شد و سده ای پس از آن همۀ عرصه های حیات اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی ایران را در برگرفت. در نوشته های « دورۀ گذار » عبارتی همسان با آن چه عبّاس میرزا خطاب به فرستادۀ ناپلئون ، آمده ژوبِر ،گفت ، نمی توان یافت.
بیگانه! این ارتش ، دربار و تمام دستگاه قدرت را می بینی ، مبادا گمان کنی که من مرد خوشبختی باشم… بسان موج های خروشان دریا که در برابر صخره های بی حرکت ساحل در هم می شکنند ، دلاوری های من در برابر سپاه روس شکست خورده است. مردم کارهای مرا می ستایند، امّا تنها خود من از ضعف های خود خبر دارم… آوازۀ پیروزی های ارتش فرانسه به گوش من رسیده است و نیز دانسته ام که دلاوری روس ها در برابر آنان جز یک پایداری بیهوده نمی تواند باشد . با این همه ، مشتی سرباز اروپایی همۀ دسته های سپاه مرا با نا کامی روبرو کرده و با پیشرفت های دیگر خود ما را تهدید می کند. سرچشمۀ ارس ، که پیشتر همۀ آن در ایالت های ایران جریان داشت ، اینک در خاک بیگانه قرار دارد و به دریایی می ریزد که پر از ناوهای دشمنان ماست.
عبّاس میرزا که درآن زمان بیش از نوزذه سال نداشت و به دنبال شکست ایران در نخستین دور جنگ های ایران و روس، در جستجوی رمز و رازانحطاط ایران و چاره ای برای « احیای ایرانیان» بود، در دنبالۀ سخنان خود خطاب به همان «اَمِده ژوبر» (Amédée Jaubert)، می گوید:
چه قدرتی این چنین شما را بر ما برتری داده است؛ سبب پیشرفت های شما و ضعف همیشگی ما چیست؟ شما با فن فرمانروایی ، فن پیروزی وهنر به کار گرفتن همۀ تواناهای انسانی آشنایی دارید، در حالی که ما در جهانی شرمناک محکوم به زندگی گیاهی هستیم و کمتر به آینده می اندیشیم آیا قابلیت سکونت با روری و ثروت خاک مشرق زمین ازاروپای شما کمتر است؟ آیا شعاع های آفتاب ، که پیش از آن که به شما برسد، نخست، بروی کشور ما پرتو می افکند ، خیر کمتری به ما می رساند تا آن گاه که بالای سر شما قرار دارد؟ آیا ارادۀ آفریدگار نیکی ده ، که مائده های گوناگونی خلق کرده است ، براین قرار گرفته است که لطفش به شما بیش از ما شامل شود؟ من که چنین گمان نمی کنم!
دراین عبارات ولیعهد ایران می توان ژرفای بحرانی را که در وجدان ایرانی، یا دست کم در میان گروه هایی از کارگزاران و نخبگان، ایجاد شده بود، دریافت. بدیهی است که واژۀ بحران ، به عنوان مفهومی ناظربر وضعی اجتماعی، در تداول زبان فارسی به کار نمی رفت، و عبّاس میرزا و اهل نظری که در دارالسلطنۀ تبریز در خدمت او بودند، نمی توانستند آگاهی از تمایزاز میان ایران و فراسنه را در مضمون مفهوم « بحرانِ» تمدّنی ایرانی توضیح دهند نشانه های این آگاهی ، چنان که از تأمّلی درمنابع دورۀ گذار می توان دریافت نخست ، در افق دار السلطنۀ تبریز پدیدارشد. شکست ایران درجنگ های ایران و روس، نخستین شکست فاجعه بار ایران نبود: تنها شهر تبریز در فرمانروایی صفویان چندین بار به دست سپاهیان عثمانی افتاد؛ فروپاشی ایران زمین به دنبال یورش افغانان از بسیاری جهات شکست اساسی تری بود و، افزون بر این ، برخی پیروزی های ارتش ایران را نیز از دیدگاه مصالح ملّی و مردم ایران می توان در شمارهمین شکست ها آرود، چنان که پی آمدهای نامطلوب پیروزی های نادر شاه کمتر از پی آمدهای یورش افغانان نبود، امّا به نظر نمی رسد که ژرفای بحرانی که در وجدان ایرانی به دنبال شکست ایران در جنگ های ایران و روس ایجاد شد، سابقه ای در تاریخ ایران داشته باشد. این بحران آغاز دوره ای نو در تاریخ ایران بود، امّا در واقع ، با توجّه به پی آمدهای پراهمّیتی که به دنبال داشت، می توان این بحران ژرف در وجدان ایرانی و تکوین آگاهی از آن را سپیده دم – یا، چنان که پیشتر نیز گفته ایم ، « آستانۀ »- دوران جدّی ایران دانست.
با « مکتب تبریز » ، « سده های میانۀ » ایران به پایان رسید . سده ای آغاز شد که دو وجه عمدۀ آن نوسازی مادّی کشور و تجدّد خواهی در قلمرو اندیشه بود، سده ای که تا پیروزی جنبش مشروطه خواهی و پس از آن ادامه پیدا کرد . آگاهی از بحرانی که به دنبال شکست ایران درجنگ های ایران و روش در وجدان ایرانی پدید آمد ، پرسش هایی را به دنبال آورد که در تاریخ اندیشۀ ایرانی سابقه ای نداشت و در درون دستگاه مفاهیم اندیشۀ دوران قدیم نمی توانست مطرح شود. تا زمانی که وجدان ایرانی، در مکان جغرافیایی دارالسلطنۀ تبریز و در زمان تاریخی شکست ایران در جنگ های ایران و روس ، در آستانۀ» دوران جدید قرار گرفت، با واژگان جدیدی که پیشتر به کار گرفته ایم، زمان کند و طولانی سنت بر همۀ قلمروهای حیات آن فرمان می راند، امّا در دارالسلطنۀ تبریز، دست کم ، درعمل ، نطفۀ آگاهی از تمایزهای « بساط کهنۀ» نظام سنّتی و « طرح نو » تجدّد بسته شد. پیشتر نیزگفته ایم که جدال قدیم و جدید در میان اهل نظر درنگرفت ، امّا با تشکیل دارالسلطنۀ تبریز، نخست ، در بیرون « بساط کهنۀ» دربار تهران ، در عمل، « طرح نو » دارالسلطنۀ تبریز افکنده شد که به لحاظ دگرگونی هایی که به دنبال داشت، می توان آن را « آستانۀ دوران » جدید ایران خواند. این نکته را باید به اجمال یادآوری کنیم که سلطنت قاجاران، در ادامۀ فرمانروایی غلامان ترک دستگاه خلافت که با غزنویان برایران فرمان راندند ، نظامی قبیله ای بود. اگر چه در دورۀ اسلامی نوعی از وحدت ملّی در ایران به وجود آمده بود، امّا این وحدت ملّی جز در دوره هایی کوتاه نتوانست دولت مرکزی مقتدر خود را ایجاد کند و ، از این رو، با فروپاشی هر یک از سلسله ها سران قبایل و ملوک طوایف جداسری آغاز می کردند وتا بر آمدن « فرزند شمشیر » دیگری ایران به میدان نبردهای داخلی تبدیل می شد.
برآمدن آقا محمّدخان قاجار آغاز پایان دوره ای از خلاء قدرت مرکزی بود و او توانست حکومت واحدی دربخش هایی از ایران بزرگ ایجاد کند. افزون بر این ، آقا محمّد خان ، که خواجه ای ابتر بود، زمینۀ انتقال قدرت به جانشین خود را فراهم آورد و با بر تخت نشستن فتحعلی شاه قدرت مرکزی کمابیش مقتدری تجدید شد. در دوره هایی از تاریخ ایران، تا زمان برآمدن قاجاران ، حرمسرای شاهی بخشی مهم از درخانۀ حکومتی به شمار می آمد و فرزندان پر شمار شاه در حرمسرا در میان عجائز زنان و خواجه سرایان می بالیدند، امّا، چنان که اشاره کردیم ، با فتحعلی شاه ، دار السلطنۀ ولیعهد ، به عنوان در بار دوّمی ، در تبریز تشکیل شد و سوّمین فرزند ارشد شاه ، عبّاس میرزا ، به عنوان نایب السلطنه ، در آن دربار استقرار پیدا کرد. از دیدگاه تاریخ حکومت و نیز تاریخ اندیشۀ سیاسی در ایران ، انتقال ولیعهد به دارالسطنۀ تبریز از اهمّیت بسیاری بر خوردار است ، امّا به نظر نمی رسد که نظر تاریخ نویسان را به خود جلب کرده باشد: نخست ، در دارالسلطنۀ تبریز بود که ولیعهد از محبس حرمسرای شاهی و آموزش و پرورش عجائز و مخنّثان رهایی یافت.
زمانی که در سال ۱۲۱۳ دارالسلطنۀ تبریز تأسیس شد. عبّاس میرزا ، ده سال بیشتر نداشت و ، از این رو ، کارهای دارالسلطنه با تدبیر میرزا عیسی ، ملقّب به قائم مقام و معروف به میرزا بزرگ ، اداره می شد. دو سال پیش از آن که عبّاس میرزا به عنوان ولیعهد در دارالسلطنۀ تبریز مستقر شود، میرزا عیسی پیشکار ولیعهد بود و فتحعلی شاه فرزند خود را به او سپرده بود تا در تعلیم و تربیت او بکوشد. این عیسی، که به خاندانی از رجال سیاسی ایران وابسته بود، توانست دارالسطنۀ تبریز را، در بیرون میدان جاذبۀ « بساط کهنۀ» دربار تهران ، به کانونی برای « طرح نو » تبدیل کند: هم او ، افزون بر تربیت ولیعهد و، البتّه، دو فرزند خود ، میرزا ابوالقاسم و میرزا موسی ، برخی از اطرافیان خود را برای تحصیل به انگلستان گسیل داشت و نخستین بار اصلاحاتی را در نظام ایالت آذربایجان وارد کرد. درهمین دوره ، دارالسطنۀ تبریز ، بویژه از این حیث که وزیری کاردان گروه هایی از کار گزاران کار آمد تدبیر امور را بر عهده داشتند، به درباری در خلاف جهت در بار تهران تبدیل شد. این که گفتیم جدال میان قدما و متأخّرین ، نخست، در دار السطنۀ تبریز و ، در عمل، در گرفت، نظر به این واقعیّت تاریخ ایران داریم که اندیشۀ برچیدن « بساط کهنه» و در افکندن « طرح نو » ، نخست ، در عمل ، به دنبال تکوین نطفۀ آگاهی از ضرورت اصلاحات در تبریز پیدا شد و پی آمدهایی بی سابقه داشت. از خلاف آمد عادت تاریخ ایران بود که در حالی که پشتوانۀ « بساط کهنۀ» دربار تهران اندیشۀ سنّتی بود، برای « طرح نو » دارالسلطنۀ تبریز هنوز نظریه ای تدوین نشده بود. اندیشۀ دوران قدیم ایران، در قلمرو فلسفه ، به طور عمده ، فارابی ، مؤسّس فلسفه در دورۀ اسلامی، آغاز و با صدر الدین شیرازی به پایان رسیده بود.
در همین سنّت اندیشه ، در « دورۀ گذار » با توجّه با الزامات رکورد آن دوره تداوم پیدا کرد و همین تداوم بی تذکّر سنّت نیزشرایطی برای ایجاد آگاهی از بحران هایی که به وجدان ایرانی تحمیل می شد، فراهم نیاورد. به گونه ای که در فصل های آتی توضیح خواهیم داد. بحران آگاهی به دنبال شکست ایران در جنگ های ایران و روس ، راه های ناهموار دیگری را نیز دنبال می کرد و، از همان آغاز، نویسندگان ، روشنفکران و رجالی که پایی در نظام سنتی اندیشیدن داشتند، کوشش کردند به گسترۀ تجربه های متفاوتی گام بگذارند. سفرنامه نویسان اروپایی ، که مقارن جنگ های ایران و روس در دارالسلطنۀ تبریز با عبّاس میرزا دیدار کرده اند، گزارش هایی در بارۀ برخی از دلمشغولی های تجدّد خواهانۀ نایب السلطنه آورده و گفته اند که او دریافت خردورزانه ای از منطق مناسبات جدید و الزامات تجدّد کرده بود و. در نوشته های تاریخ نویسان ایرانی که اسلوب و شیوه های تاریخ نویسی سده های متأخّر دورۀ اسلامی را دنبال می کردند، دربارۀ عبّاس میرزا مطلب مهمّی نیامده است ، امّا توجّه به گزارش هایی که از دارالسطنۀ تبریز در برخی نوشته های تاریخی و نیز سفر نامه های بیگانگان آمده ، می دانیم که دربار نایب السلطنه کانون رجالی بود که همۀ آنان از مهم ترین تجدّد خواهان ایران آغاز دو ران جدید بودند.
در واقع ، التفات به آن چه ملکم خان « آیین ترّقی » خوانده است ، که بیشتر به آن اشاره کردیم، به دنبال شکست ایران در جنگ های ایران و روس و با پدیدار شدن بحران در آگاهی ایرانیان ، نخست، دراین کانون تجدّد و ترّقی خواهی آغاز شد، هم چنان که نطفۀ آگاهی از دوران جدید نیز در میان اطرافیان عباس میرزا تکوین پیدا کرد. در دارلسلطنۀ تبریز تدبیر امور حکومت به دست میرزا عیسی، قائم مقام اوّل ، و فرزند او، میرزا ابوالقاسم قائم مقام دوّم ، بود و با اهتمامی که آن دو در پرورش رجال کار دان داشتند ، در ارتقاء مرتبۀ آگاهی برخی از اطرافیان خود کوشش هایی جدّی و بی سابقه به عمل آوردند . چند تن از نخستین دانشجویان را آنان به خارج از کشور اعزام کردند که از آن میان میرزا صالح شیرازی و میرزا جعفر مهندس باشی منشاء خدمات مهمّی شدند و میرزا تقی خان نیزکه نخستین طرح گستردۀ اصلاحات را به اجراء در آورد از برکشیدگان خاندان قائم مقام بود. میرزا بزرگ، قائم مقام اوّل ، خود رجلی هوشمند، نویسنده ای بزرگ و وزیری کاردان بود و توانست فرزندی را تربیت کند که یکی از کار آمدترین وزیران سده های متأخّر، نخستین رجل سیاسی دوران جدید و ادیبی نوآور بود.
در بارۀ برخی از رجال دارالسلطنۀ تبریز، به مناسبت های دیگری، توضیحی آورده ایم، امّا در این فرصت به برخی از سوانح احوال و بویژه اندیشۀ سیاسی میرزا ابوالقاسم ، قائم مقام دوّم ، اشاره می کنیم که از بنیاد گذاران ایران جدید بود و برخی از قلمروهای حیات ایران توانست ، چنان که خود او می گفت، « آن بساط کهنه » را برچنیند و « طرح نو » در اندازد. در نوشته های تاریخی رسمی ایران در بارۀ میرزا ابوالقاسم سخنان فراوانی گفته شده است. از سوانح احوال قائم مقام می دانیم که او به دنبال مرگ فتح علی شاه مقدّمات انتقال ولیعهد ، محمّد میرزا به پایتخت را فراهم آورد و با تدبیر های خود توانست دیگر مدّعیان سلطنت را از میان بردارد. در سال نخست سلطنت شاه ، او در مقام وزارت عُظمی ابقاء شد و آن گاه به صدرات عُظمی رسید، امّا هشت ماهی بر نیامده بود که شاه او را به قتل آورد و میرزا آغاسی را به جای او نشاند.(۸)
جواد طباطبایی در ادامۀ آن می نویسد : « مرگ عبّاس میرزا به معنای پایداری « بساط کهنه» بود و این نکته را می توان آشکارا از نامه های قائم مقام دریافت او ، به دنبال مرگ عبّاس میرزا ، در نامه ای از خراسان به همسر خود « شاهزاده خانم ، خواهر ولیعهد، می نویسد :
«شاهزاده جان قربانت شوم!
ز دوری تو نمردم چه لاف مهر زنم
که خاک بر سر من باد و مهربانی من
اما یقین بدانید که در این واقعهی هایله که خاک بر سر من و ایران شد، تلف خواهم گردید … دریغ و درد که آسمان نخواست که ایران نظام گیرد و دولت و دین انتظام پذیرد. در این اعصار و اعوام کسی مثل ولیعهد جنتْمکان یاد ندارد؛ عدل محض بود، محض عدل بود. حق خدمت خوب میدانست و قدر نوکر خوب میشناخت. به خدمت جزئی نعمت کلّی میداد، ایتام را پدر بود و ارامل را پسر. اهل آذربایجان در مدت ۳۰ سال، پروردهی احسان بودند. اهل خراسان را در این مدت سه سال، چنان بندهی عدل و انعام و غلام فضل و اکرام خود فرمودند که صد برابر مطیعتر از اهل آن سامان شده بودند. این غلام پیر به چه زبان بگوید و به چه بیان بنویسد؟ خدا نخواست که جهان در عهد جهانداری او زنده و نازنده شود!»(۹ )
◀در بارۀ عباس میرزا نایب السلطنه بنا به روایت دکتر کریم مجتهدی در نوشتۀ پژوهشی خود بنام «عباس میرزا و مسئله تجدّد» :
– ایران بعد از استقرار سلسلهی قاجار و با آغاز فتحعلیشاه و ولایتعهدی عبّاس میرزا ، به مدّتی نسبتاً طولانی، دفعتاً به چنان رقابتهای سیاسی بینالمللی و دخالت مستقیم قدرتهای بزرگ وقت در مرزهای مختلف خود روبهرو شد که دیگر باور نمیرفت که ایرانیان بتوانند استقلال حکومت خود را حفظ کنند. وقایع و حوادثی که در این دوره از تاریخ رخ داده نه فقط منجر به تفکیک قسمتهایی از خاک ایران شده، بلکه به سبب عهدنامههایی که در واقع یک طرفه توسّط دول قویتر به این مملکت تحمیل کردهاند، عملاً خطِ مشی سرنوشت نسلهای بعدی را نیز تعیین کرده و اجتناب از آن، مشکل و احتمالاً ناممکن شده است. دراین جریانات، شاهزاده عباسمیرزا و سعی و کوشش مستمر او را میتوان تصویری گویا از وطنپرستی ایرانیان آن دوره به حساب آورد. در هر صورت سرنوشت شخصی او- همانطور که در نوشته ی حاضر به مرور روشنتر خواهد شد – با سرنوشت ایران آن عصر عجین و توأم بوده است. البتّه او در آن موقع بسیار جوان و در واقع بیتجربه بوده است؛ اگر شجاع بوده، در عوض غافل از قدرت دشمن هم بوده، اگر خود صادق بوده، در عوض ضعف خوشباوری داشته است، خاصّه آنکه کلاً در جریاناتی که آن موقع به وقوع میپیوست، دوست و دشمن چهرۀ مشخّص و معیّنی نداشتهاند و همهی آنها در واقع نقابدار بودهاند و به نوبت در شرایط مختلف، دوست و دشمن مینمودهاند و در هر دو صورت نظرها صرفاً انتفاعی بوده است.
تمام خارجیانی که در آن عصر به عبّاسمیرزا نزدیک میشدهاند، چهرهی دوگانه و کلمات دوپهلو داشتهاند؛ حرف هیچ یک با عملش برابر نبوده و هدفش با برنامهای که پیشنهاد میکرده مطابقت نداشته است، خواه روسی و خواه انگلیسی و خواه فرانسوی، خواه آنهایی که از سوی هندوستان میآمدهاند و خواه آنهایی که از قفقاز و عثمانی در تبریز به خدمت عباسمیرزا میرسیدهاند. در واقع همگان بدون اینکه ارمغانی برای او همراه بیاورند و درد مملکت را دریابند، خود از طلبکاران بودهاند و عباسمیرزا بدین ترتیب به نحوی مظهر نجابت و صداقت ملّت سنّتی کهنسال و ایلاتی بوده است که ناخواسته و از بد حادثه، با افراد تازه به دوران رسیدهی حریص و فرصتطلب و بالاخص مهاجم، روبه رو شده است. شاید حتّی بیش از این، زیرا آنها میخواستهاند به عنوان وسیله از او استفاده کنند، اگرچه ظاهراً به عنوان مشاور اسلحهسازی و متخصّص نظامی و یا با ادّعاهای مشابه دیگر به حضور او میرسیدهاند. ایران قبل از آن دوره نیز به دفعات با دسیسه بازیهای مشاوران خارجی روبه رو بوده است. حتّی در دورهی صفوی و در زمان شاه عبّاس اوّل برادران شرلی با تمام متخصّصانی که همراه داشتهاند، باز در نهایت نه فقط خدمت زیادی در مقابله با عثمانی به ایران نکردهاند، بلکه در هر صورت طمع و سعی آنها برای سودجویی و سوء استفاده از موقعیت، از هر لحاظ کاملاً محرز و انکارناپذیر بوده است.
البتّه در مورد عبّاسمیرزا، سهم قائم مقام فراهانی ، سرپرست و مشاور او را نباید نادیده گرفت. درواقع او بوده که عبّاسمیرزا را راهنمایی و هدایت میکرده است و شاید بدون او عباسمیرزا در تاریخ عصر جدید ایران نمیتوانست شهرت و مقامی که دارد، به دست بیاورد.
نگارنده در اینجا نمیخواهد به وقایعنگاری دورهی فتحعلیشاه و عبّاسمیرزا بپردازد، خاصّه که در این زمینه کتابهای زیادی، اعم از سطحی یا عمیق، وجود دارد و موضوع مورد نظر در این تحقیق نیز چنین اجازهای را نمیدهد، ولی به هر طریق از آنجا که عبّاسمیرزا و اطرافیانش در آن دوره جزو اوّلین کسانی بودهاند که در موقعیّت بسیار حسّاسی قرار داشتهاند و عمیقاً نیاز مبرم به شناخت فنون و صنایع غربی را درک میکردهاند، لذا با تأمّل در وضع کلّی آن عصر و جوّ فکری آنها و شیوهی برخورد با اروپاییان احتمال دارد که بتوانیم سر نخی برای فهم بهتر ریشههای تجدّد و مسائل عدیده آن به دست آوریم، خاصّه که نگارنده آن دوره، سفرنامههای زیادی به زبان فرانسه در اختیار دارد که در جایجای این نوشته میتواند مورد استفاده قرار دهد و بعضی از این سفرنامهها قبلاً هیچگاه به نحوی مستقل در ایران مورد استفاده قرار نگرفته است.
زندگینامهی عبّاسمیرزا کاملاً شناخته است و به معنایی میتوان تقسیمبندی مراحل مختلف آن را با مقاطع مهمّ تاریخی ایران آن زمان مطابقت داد و شاید به همین جهت بیمناسبت نباشد که در آغاز و با استفاده از منابع متداول خطوط اصلی آن را فهرست وار در اینجا بیاوریم.
عبّاسمیرزا نایب السلطنه ، پسر دوّم فتحعلیشاه، در چهارم ذیالحجّه ۱۲۰۳ ه.ق. (۱۷۸۸ م.) در قصبهی نوای مازندران متولّد و در سنه ۱۲۱۳ ه.ق. (۱۷۹۸ م.) در سن یازده سالگی به للگی سلیمان خان قاجار، اعتضادالدوله و وزارت میرزا عیسی فراهانی مشهور به میرزا بزرگ و سرداری ابراهیم خان ، سردار قاجار در مقام حکمران و ولیعهد مأمور شد که به آذربایجان برود.
◀ جنگهای خانمان بربادده
۲- در سال ۱۲۱۸ ه.ق. (۱۸۰۳ م) سی سیانوف (Syssianoff) که ایرانیان و اهالی قفقاز وی را به اسم ایشپخدر میشناختند، مأمور تسخیر نواحی قفقاز شد و پس از گرفتن شهر گنجه سه ساعت تمام اهالی آن شهر را قتل عام کرد. عبّاسمیرزا در سن شانزده سالگی، حدود سی هزار سواره و پیاده برای جلوگیری از قشون دشمن فرستاد.
در سال ۱۲۲۴ ه.ق. (۱۸۰۹ م.)، عبّاسمیرزا برای ممانعت از تجاوزات روسها به طرف شهر گنجه مأموریت یافت، ولی کاری از پیش نبرد. در سال ۱۲۲۷ ه.ق. (۱۸۱۱ م.)، میان دو دولت روسیه و انگلستان قراردادی علیه فرانسویان منعقد شده بود و اولیای امور دولت ایران مانند همیشه از این جریان مهمّ سیاسی بیخبر بودند و در نتیجه نایبالسلطنه غافلگیر شد و این شکست منجر به معاهدهی گلستان در ۲۹ شوال ۱۲۲۸ ه.ق. (۱۲ اکتبر ۱۸۱۳ م) گشت. سرگور اوزلی ، (Sir Gore Ouseley) سفیر انگلستان در ایران، به سبب اینکه روسیه، متّحد انگلستان علیه ناپلئون بود، توسّط میرزا محمد شفیع صدر اعظم و میرزا ابوالحسن خان شیرازی که هر دو روابط بسیار نزدیک با انگلستان داشتند، وارد میدان شد و به موجب فصل سوّم عهدنامهی گلستان، ایران مجبور شد، ولایات قراباغ، گنجه شکی، شیروان، قبّه، دربند، بادکوبه، قسمتی از طالش، تمامی داغستان، گرجستان، محال شوره گل، آچوقباش، کورنه، منگریل و ابخاز را به روسیه واگذارد و به موجب فصل پنجم معاهدهی مزبور، ایران از داشتن کشتی جنگی در دریای خزر محروم گردید.
در سال ۱۲۳۷ ه.ق. (۱۸۲۲ م.)، عثمانیها با هفتاد هزار سرباز به مرزهای ایران حمله کردند که عبّاسمیرزا به کمک ده هزار سواره و پیاده که از مرکز فرستاده شده بودند، موفّق شد جلو تجاوز ارتش عثمانی را بگیرد.
جنگهای دوّم ایران و روس که به سال ۱۲۴۱ ه.ق. (۱۸۲۶ م.)، آغاز شده بود، با وجود دلیری و تهوّر زیادی که عباّسمیرزا در این ماجرا از خود نشان داد، به تاریخ سوّم ربیعالثانی ۱۲۴۳ ه.ق. (۱۸۲۸ م) با تصرّف شهر تبریز توسّط روسها خاتمه یافت. در این مدّت عبّاسمیرزا با ژنرال ایوان پاسکیویچ (Juan Paskievitch) و یرمولوف (Yermoloff) به سختی جنگیده بود و پس از چند شکست، امید ایرانیان بیشتر به سپاه مقیم در ایروان بود و سرداران ایرانی این منطقه، یعنی حسین خان و حسن خان ، مدّت چهار ماه در مقابل روسها ایستادگی کرده بودند، ولی از آنجا که راههای ارتباطی با قسمتهای دیگر ایران به کلّی قطع بود و کمکی به آنان نمیرسید، پس شکست خوردند و همین امر راه روسها را به سوی تبریز باز کرد. عبّاسمیرزا نیز به ناچار از جنگ دست کشید و در دهخوارقان با ژنرال پاسکیویچ، فرمانده کلّ قوای روسیه، دربارهی انعقاد قرارداد صلح به مذاکره پرداخت.
از طرف دیگر در همان موقع، شاهزاده حسنعلی میرزا شجاعالسلطنه ، حکمران خراسان با سپاهیان خود به تهران آمد و بقیّهی دشمنان عبّاس میرزا نیز در تهران علیه او آشوبی برپا کردند، ولی سرانجام معاهدهی ترکمن چای به تاریخ ۱۲۴۳ ه.ق. (۱۸۲۸ م) بسته شد و از آن عصر، دیگر ایران به معنایی، به صورت دولتی پوشالی (Etat tampon) و حایل میان روسیه و هندوستان درآمد.
البتّه اغتشاشاتی که در بین سالهای ۱۲۴۶-۱۲۴۳ ه.ق. (۱۸۳۱-۱۸۲۸ م.) در یزد و کرمان صورت گرفت، به همّت و دخالت نایبالسلطنه عبّاسمیرزا در سال ۱۲۴۶ ه.ق. (۱۸۴۱ م) بدون جنگ و خونریزی به پایان رسید.
عبّاس میرزا تا سال ۱۲۴۶ ه.ق. والی آذربایجان باقی ماند و از آن تاریخ به بعد مأمور یزد و کرمان و بعد در سال ۱۲۴۷ (۱۸۴۲ م.) مأمور ایالت خراسان شد، ولی در مشهد سخت بیمار گردید و سرانجام در دهم جمادیالثانیه ۱۲۴۹ (۱۸۴۴ م.) در سن چهل و هفت سالگی به ناخوشی ورم کلیه وفات یافت و در حرم امام رضا(ع) مدفون گشت.
عبّاس میرزا به تصدیق خودی و بیگانه شاید بزرگترین شاهزادهای بوده که از سلسلهی قاجار بیرون آمده است و تمام مسافرانی که در آن عهد به ایران آمدهاند، متّفقالقول هستند که آنچه در ضمن او را ممتاز کرده و اعمالش را در نظرها بزرگ جلوه داده است، گذشته از شجاعت شخصی – همانطور که قبلاً اشاره کردیم – تدبیر و کفایت وزیر او، میرزا بزرگ قائم مقام فراهانی و پسر او ابوالقاسم بوده که به قائم مقام ثانی معروف است.
◀ متّحد بیوفا؛ فرانسویان در ایران
۳ – ایرانیان از اوایل قرن نوزدهم میلادی، به سبب خطری که در مرزهای شمالی کشورشان از جانب روسها احساس میکردهاند و عدم اعتمادی که نسبت به انگلیسها داشتهاند، به مرور به این فکر افتاده بودند که متحد جدیدی در اروپا برای خود پیدا کنند. شهرت ناپلئون و اخبار مربوط به فتوحات او موجب شده بود که آنها از هر لحاظ به یاری فرانسویان امیدوار باشند. ناپلئون به سال ۱۸۰۴ م. ژنرال برون (Brune) را به عنوان سفیر خود به عثمانی فرستاده بود و دو سال بعد از آن تاریخ، از طریق همین سفیر، از پیامی که ایرانیان توسّط مردی ارمنی به قسطنطنیه رسانده بودند، از تمایل فتحعلیشاه برای همپیمانی با فرانسه اطّلاع یافته بود. در آن زمان هنوز خاطرهی آغامحمّدخان و قدرت سرسختانۀ او در جنگهایی که انجام داده بود در اذهان اروپاییان زنده بود و ناپلئون نیز بیش از پیش تمایل به گسترش برنامهی سیاسی خود در کشورهای آسیایی – خاصّه هندوستان – پیدا کرده بود. به همین سبب او بلافاصله یکی از افراد خود، یعنی ژوبر (Jaubert) (متولّد ۱۷۷۹، متوفّی ۱۸۴۷ م.) را که تحصیل کردهی مدرسهی السنه شرقی بود و زبانهای عربی و فارسی و ترکی را میدانست و همچنین در دورهی کنسولی ناپلئون با او به مصر رفته بود، به ایران روانه کرد. مأموریت ژوبر مخفی بود و او میبایستی مواظب انگلیسیهایی باشد که از هر لحاظ سعی در ممانعت از فعاّلیتهای احتمالی فرانسویان را داشتند. ژوبر عملاً در ضمن سفر به ترکیه با مصائب زیادی روبهرو میشود و حتّی مدّتی زندانی میگردد و سرانجام در پنجم ژوئن ۱۸۰۶ م. به تهران میرسد. در موقع بازگشت، یعنی در ۳۱ اکتبر ۱۸۰۶ م. او میرزا محمود رضاخان ، سفیر ایران در قسطنطنیه را با خود به اروپا میبرد و آن دو در روزهای دوّم و سوّم ماه مارس ۱۸۰۷ م. در فینکن اشتاین (Finkenstein) ورشو با ناپلئون ملاقات میکنند. در اینجا جزئیات زندگینامهی ژوبر را نمیآوریم، امّا همین قدر اشاره میکنیم که بعداً، در سال ۱۸۳۸ م.، او رئیس مدرسه السنهی شرقی پاریس شده و در کلژدوفرانس زبان و ادبیات فارسی تدریس کرده است. با توجّه به موضوعکّلی که در اینجا موردنظر است، مستقیماً به بعضی از قسمتهای سفرنامه ژوبر اشاره میکنیم: ژوبر به ملاقات خود با عبّاس میرزا که آن موقع جوانی نوزده ساله و در شهر اردبیل بوده است، اشاره میکند و مینویسد: (۲)
قد او بلند و صورت او اندکی کشیده است و تبسم او شیرین و مهربان مینماید. ابروان بسیار پرپشت و پوست سوختۀ او بر حالت مردانهی او میافزاید. طبیعت، به این شاهزاده نظری بلند و قدرت قضاوت محکم اعطا کرده است. شجاعت او بارها به اثبات رسیده و رفتار ملایمش محبوبیت خاص برای او ایجاد میکند.»
ژوبر در دنبالهی نوشتۀ خود به عینه، گفتههای عبّاس میرزا را تکرار میکند: (۳)
ای مرد خارجی، تو این لشکر را میبینی، این میدان و تمام اسباب قدرت ما را، با این حال تصوّر مکن که من خوشحال هستم. چگونه میتوانم خوشحال باشم؟ مشابه امواج خشمگینی که با برخورد با صخرههای بیحرکت شکسته میشوند، تمام کوششهای شجاعانه من با برخورد با چماق دستان روسی بیاثر میماند. مردم عملیات مرا تحسین میکنند، فقط من از ضعف خود آگاهم. چه کار کردهام که لایق احترام جنگجویان غربی باشم؟ کدام شهر را گشودهام؟ چه انتقامی از دشمنی که ایالات ما را غصب کرده است، کشیدهام؟ درواقع بدون شرمندگی نمیتوانم به لشگری که در دور ماست، نظر بیفکنم. روزی که باید به حضور پدرم برسم، نمیدانم چه کار خواهم کرد؟ از طرف دیگر خبر فتوحات لشگریان فرانسه به من رسیده است. مطّلع شدهام که شهامت روسها در مقابل آنها فقط مقاومتی بیفایده بوده است، با این حال روسها تمام دستههای نظامی مرا شکست میدهند و ما را تهدید به پیشرویهای جدیدی میکنند. اَرس، این رودخانه که سابقاً به تمامه در ایالات ایران جاری بود، امروزه سرچشمهاش در خاک اجنبی قرار گرفته است و دیگر به دریایی خواهد ریخت که پر از کشتیهای دشمنان ماست.
ژوبر باز مینویسد: (۴)
…
که این شاهزاده آنقدر معلومات کسب کرده است که به کمبود دانستههای خویش وقوف حاصل کند و به همین دلیل بخواهد تا آن را افزایش دهد.
و باز اضافه میکند: (۵)
هیچ ایرانی به اندازهی عباس میرزا به ارزش علوم و صنایع پی نبرده است؛ رفتار او با عیسویان هم خوب است.
ژوبر در زمینهی اخیر باز گفتههای عباس میرزا را به عینه منعکس میکند و مینویسد:
روزی به من گفت، چه قدرتی موجب برتری شما نسبت به ما میشود؟ علت پیشرفتهای شما و سبب ضعف دائمی ما چیست؟ شما هنر حکومت کردن و فاتحشدن را بلدید، در صورتی که ما در جهل شرمآور خود، درجا میزنیم و به ندرت آیندهنگری میکنیم. آیا شرق کمتر از اروپا قابل سکونت و کمتر حاصلخیز است و غنای آنجا را ندارد؟ آیا پرتو آفتاب که قبل از اینکه به شما برسد ما را روشن میکند، برای ما برکت کمتری را موجب میشود تا برای شما؟ آیا خالق عالم خیر بیشتری به شما میرساند تا به ما، آیا خداوند خواسته است برای شما امتیاز بیشتری قائل شود؟ من این طور فکر نمیکنم. «بگو ای مرد خارجی، ما برای اعتلای ایران چه کار باید بکنیم؟ آیا من هم باید مثل تزار مسکویی رفتار کنم که از تخت خود پایین آمد تا بتواند شهرهای شما را از نزدیک ببیند؟ آیا من هم باید ایران را ترک کنم و این ثروت انباشته شده را بدون استفاده بگذارم؟ آیا باید بروم و هر آنچه را شاهزادهای باید بداند، یاد بگیرم؟»
ژوبر باز اشاره میکند (۶) که گفتههای عباس میرزا به سبب علوّ نظر او و در عین حال تواضع خاصّ او توجّه وی را جلب کرده است، در ضمن از طرف دیگر، به طورکلّی در دقّت در وضع ایرانیان کوتاهی نکرده است و در این زمینه اشاره به دراویشی میکند که از کوههای کشمیر یا از هندوستان آمدهاند، نوعی اشخاص با سواد و یا فلاسفه رهگذر که به طور آزاد نقل مکان میکنند و شهرت حکمت آنها موجب میشود که به دلخواه و بدون قید و شرط به خدمت بزرگان برسند. بعضی از آنها ادعا دارند که با علوم خفیه، سحر و جادو آشنا هستند، ولی در واقع آنان جاسوسانی هستند ه در امور لشگری و نظامی و یا دربارهی سیاست و حتّی دربارهی امور خانوادگی افراد اطّلاعات کسب میکنند و آن اطّلاعات را به جاهای دیگری منتقل مینمایند. آنها با اینکه لباسهای مندرس و پاره به تن دارند، باز موفّق میشوند به قصر امرا و شاهان راه یابند و کنار آنها بنشینند و از غذاهای آنها تناول کنند و به راحتی و آزادانه سخن گویند. بعضی از آنها به سبب اطّلاعات وسیعی که دارند، نفوذ خاصّی پیدا میکنند و ادعایشان بر این است که در راه رضای خدا کار میکنند.
ژوبر همچنین از میرزا شفیع که مقام وزارت داشته است، صحبت میکند و خلاصه گفتههای او را در سفرنامهی خویش منعکس میکند: (۷)
بدون شک ما از تمدّن اروپایی بسیار دور هستیم. جایی که غربیان مرزهای دانش را بیش از پیش وسعت میدهند، ما در علم و صنعت پیشرفت نمیکنیم و این امر یا به سبب آب و هواست که انسان را لَخت و مایل به استراحت و لذّت پرستی میکند و یا به دلایل دیگر.» او همچنین اشاره میکند که «کشفیات جدیدی که به ایران آورده میشود، نوعی از گیاهانی است که در این مملکت به ثمر نمیرسند، در صورتی که روسها در قدیم جاهل بودهاند و اکنون از خیلی لحاظ بر ما برتری پیدا کردهاند.»
ژوبر در قسمت دیگر کتاب خود، (۸) از شخصی به اسم فتحعلی خان که نایب یکی از افسران عبّاس میرزا بود، صحبت میکند و میگوید که این شخص طوری سخن میگفت که گویی قبلاً به اروپا سفر کرده بود. البتّه او در سال ۱۸۰۱ م. ملکم، (Malcolm) ژنرال و سفیر انگلیس را از شیراز تا تهران همراهی کرده است و با مبالغه، نظر میدهد که ملکم، موقعیت سیاسی خود را در ایران مدیون مبالغ زیادی بوده که به این و آن رشوه میداده است. بنا به روایت ژوبر، فتحعلی خان درمورد پیشرفتهای علمی و فنی و صنعتی تمدّن غرب بسیار کنجکاو بوده است و در مورد قطبنما و دستگاه برقگیر و سفینه هوایی و تلگراف و سرزمینهایی که تازه کشف میشدهاند و کشتیرانی در اروپا و پیدایی برق و آبلهکوبی و واکسن، بسیار حرف میزده است. او همچنین با هیجان راجع به پیشرفت قشون فرانسه و غیره صحبت میکرده و افزون بر آن میگفته است که ایرانیها فقط بلدند نجابت خانوادگی خود را به رخ بکشند و یا از فضیلت و حکمت نیاکان و افتخارات قهرمانان گذشتۀ خود صحبت کنند. ژوبر همچنین به یکی از افسران عبّاس میرزا در شهر تبریز به نام نجیب خان اشاره میکند و میگوید که (۹) او کتابهایی به زبان فرانسه و روسی در امور و فنون جنگی به او نشان داده و گفته است که مایل است، آنها را توسّط نظامیان روسی که در خدمت دولت ایراناند به فارسی برگردانده شود.
۴- فرانسوی دیگری که در همان عصر به عنوان مأمور ناپلئون به ایران سفر کرد و کتابی از خود به یادگار گذاشت، اگوست بُن تان (Auguste Bontems) (متولد ژنو ۱۷۸۲، متوفی در سال ۱۸۶۴ م.) است. بُن تان در سال ۱۸۰۵ م. وارد ارتش ناپلئون شد و به سبب رشادتی که در جنگ استرلیتز (Austerlitz) (محلّ جنگ ناپلئون) از خود نشان داد، در ماه مارس سال ۱۸۰۷ م.، مأموریتی در ترکیه و ایران به او داده شد و او عملاً نزدیک به دو سال در ایران ماند و سرانجام در هشتم فوریه ۱۸۰۹ م. ایران را ترک کرد. سفرنامهی او اوّل بار به صورت مجموعه نوشتههایی دربارهی ایران در سال ۱۸۱۲ م. در یک مجله بریتانیایی به چاپ رسید و بعداً به صورت کتاب درآمد.
بُن تان در مورد عبّاس میرزا مینویسد: (۱۰)
جوان بیست سالهای است باوقار و بالابلند، دارای چشمان درشت و نگاهی نافذ با چهرهای گشاده، ابروانی کمانی، بینی او قوسی دارد که در تلألو دندانهای سپید و محاسن سیاهش، شکوهی خاص به سیمای با هیبتش میبخشد.» «یکی از خصوصیات اخلاقی وی حسّ جاهطلبی اوست، چه او امیدوار است که روزی به سلطنت، آن هم به سلطنتی بسیار باشکوه و پرجلال دست یابد و چون میداند که برای موفقیت باید زحمت فراوان متحمل شود و اطلاعات وسیع داشته باشد به تحصیل میپردازد» «اغلب شبها به مطالعه مشغول است. کمتر کسی از ایرانیان به اندازهی او از ادبیات و علوم شرقی اطّلاع دارد. در ضمن بسیار علاقهمند است بداند چه عواملی باعث پیشرفت غرب گشته است.» «او حاضر است هرگونه تأسیسات نظامی و غیرنظامی را که لازم باشد به سبک غرب بنیانگذاری کند. به این دلیل خارجیها و به خصوص فرانسویان را با گرمی میپذیرد و برای امپراتور احترام خاصّی قائل است. او ناپلئون را سرمشق خود قرار داده است و او را یک قهرمان میداند.»
بُن تان هم مثل ژوبر از دراویش صحبت میکند و میگوید: (۱۱) «
من از اینگونه افراد بیحیا زیاد دیدهام که در جوامع خصوصی وزرا که منظوری جز تمدّد اعصاب و استراحت ندارند، وارد میشوند و با استفاده از فرصت، جسته گریخته حتّی اسرار مملکت را استراق سمع میکنند.»
او همچنین از فرانسویان صحبت میکند: (۱۲)
یکی از آنها لابلانش (Lablanche) منشی سفارت فرانسه در نزد باب عالی بود که به عنوان مأمور به دربار شاه اعزام شده، یک ماه قبل از من رسیده بود، همراه وی جوانی به نام نرسیا (Nerciat) بود و جوان دیگری به نام ژوانن (۱۳) که برای آموختن و تکمیل زبان فارسی آمده و یک سال بود که در ایران اقامت داشت.
در آن عصر، مهمترین شخصیتی که از طرف ناپلئون به ایران فرستاده میشود. ژان کلود ماتیو دو گاردان (۱۴) بود که با همراهان خود در ۱۲ ماه رمضان ۱۲۲۲ ه.ق. (چهارم دسامبر ۱۸۰۷ م.) وارد تهران شده است. آنها در حدود شش ماه در راه بودهاند و در این مدت البته سیاست فرانسه نسبت به روسیه به کلی دگرگون شده بود و ناپلئون به منظور مقابله با انگلستان با روسیه کنار آمده و در ۲۶ ژوئن ۱۸۰۷ م. (معادل بیستم ربیعالثانی ۱۲۲۲) قرارداد تیلسیت (Tilsit) را امضا کرده بود و عملاً مفاد عهدنامهی فینکن اشتاین و آنچه درمورد ایران متقبل شده بود، به دست فراموشی سپرده بود. اعضای هیئت نظامی سفارت گاردان، به جز خود وی، چهارده نفر گفته شده و اعضای سیاسی هیئت شامل بر سیزده نفر بوده است و با محاسبه مأموران و کارگران و مستخدمان و غیره، تعداد آنها جمعاً بالغ بر هفتاد نفر میشده است. (۱۵) با اینکه بُن تان از قبل در اردوی عباس میرزا بوده، ولی باز جزو هیئت گاردان محسوب میشده است. ما در اینجا از لحاظ تاریخی و سیاسی از کم و کیف فعالیت هیئت سفارت گاردان و اهداف اصلی آن و همچنین از علل شکست آن صحبت نمیکنیم، امّا به زبان فارسی علاوه بر کتابهایی که نام بردیم آثار زیاد دیگری دربارهی این موضوع وجود دارد که عنداللزوم میتوان به آنها مراجعه کرد، (۱۶) ولی از یکی از اعضای سیاسی این هیئت، یعنی شخصی به نام تانکوانی (Tancoigne) (که از شاگردان مدرسۀ السنهی شرقی فرانسه بوده و ظاهراً برای تکمیل زبانهای فارسی و عربی و ترکی با گاردان همراه شده است) کتابی به صورت مجموعهای از نامهها به زبان فرانسه دردست است که مطالبی را از آن به عینه در اینجا نقل میکنیم:
تانکوانی از فرانسویانی، همچون فابویه (Fabvier) و ربول (Reboul) صحبت میکند که بدون کوچکترین کمک مؤثّر و با وجود دسیسهبازیهای مختلف پنهانی، در اصفهان محلّی برای قالبریزی توپ تأسیس کردهاند و با جدّیت مشغول کاراند. (۱۷) باز در جای دیگری آورده است که افسران فرانسوی که مستقیماً در خدمت شاهزاده عبّاس میرزا هستند یکی وردیه ، (Verdier) کاپیتان تفنگچیها و دیگری لامی، (Lamy) کاپیتان مهندسان است و سه نفر سروان هم به لامی کمک میکنند و همه اینان مسئولیتهای زیادی را به عهده دارند و یک فرانسوی به نام ژوانار (Joinard) در تبریز مترجم رسمی دولتی است. (۱۸)
تانکوانی باز توضیح میدهد که ایران به کمک فرانسویان، به زودی صاحب یک توپخانهی واقعی خواهد شد و باز با کمک فرانسویان روزی در ایران تغییرات بزرگی رخ خواهد داد و این کشور به سوی تمدّن اروپا (Civilisation europeenne) سوق پیدا خواهد کرد و در نتیجه مردم این کشور با حفظ استقلال خود با احترام و حقشناسی فراوان، از فرانسویان صحبت خواهند کرد. (۱۹)
از طرف دیگر به نظر نگارنده مهمترین نکتهای که تانکوانی در کتاب خود بدان اشاره کرده، درنامهای است که او به تاریخ ۲۴ فوریه ۱۸۰۸ م. از تهران نوشته است. (۲۰) او چنین بیان کرده است:
جای تأسّف است که با وجود استعدادهای طبیعی و لیاقتی که انسان دوست دارد در ایرانیان ببیند، آنها تا این اندازه از لحاظ دانش عقبافتاده باشند. آنها با هوش و تیزذهن هستند و تمایل به تحصیل و یادگیری دارند، ولی آنچه فاقداند، مشعل فلسفه است (Flambeau de la philosophie) که از این رهگذر بتوانند وقوف و آگاهی لازم را به دست آورند تا آنگاه از لحاظ علوم و فنون با ما برابر شوند.
آنچه در این متن مهم و شایان تأمّل است، مشروط کردن علوم و فنون جدید به فلسفه است که البتّه در اینجا بیشتر نوع جدید آن مطرح است.
◀ عبّاس میرزای متفاوت و تراژدی عقبماندگی ایران
۵ – در هیئت سفارت گاردان، همهی افراد به اندازهی تانکوانی به جنبههای نظری مسائل توجّه نداشتهاند و نیّت و هدف مشخّص سیاسی خود را در ایران دنبال میکردهاند. در این زمینه احتمالاً یکی از عجیبترین چهرهها که حتّی مستقیماً و به نحو رسمی با هیئت گاردان وارد ایران نشده، ژنرال ترهزل (Trezel) است. او با لباس مبدّل از طریق عراق به جنوب ایران سفر کرده و به نقشهکشی محلّی و جمعآوری اطّلاعات لازم برای حملهی احتمالی فرانسویان به هندوستان پرداخته است. او مقامات ایرانی، از جمله عبّاس میرزا را فقط در آخر سفر خود و هنگام خروج از ایران دیده است. ژنرال ترهزل نیز در معرّفی عبّاس میرزا چنین نوشته است: (۲۱)
قامتی بالنسبه کوتاه داشت، ولی متناسب اندام بود و جنبهی چابکی او بر قوّهی بدنیاش غلبه داشت. وجنات او نمایندهی بشاشت بود و چشمان سیاه و بیدار او از نجابت و لطف او حکایت میکرد و وقتی که صحبت میکرد اگرچه تند حرف میزد، آثار بزرگی از کلام او هویدا بود. نایبالسلطنه ابتدا ما را به سردی پذیرفت، (۲۲) ولی بعد قدری گرم گرفت و اظهار محبّت نمود.
در پایان این قسمت، جهت تکمیل مطالبی که اروپاییان در ترسیم چهرۀ عبّاس میرزا آوردهاند، گزارشی را به عینه نقل میکنیم که در ماه فوریه ۱۸۲۸ م. در روزنامهی آسیایی (Asiatic Journal) در انگلستان آورده شده است: (۲۳)
غیرممکن است که بتوان مناعت و سعهی صدر و رفتار عبّاس میرزا را توصیف کرد. خطوط صورت او کاملاً متناسب است، چشمانش درشت و نافذ و مملو از حیات است، دندانهای بسیار زیبا دارد. پوست صورت او سبزه رنگ پریده است.
بعد شرح داده شده که او در آن موقع لباس بسیار سادهای به تن داشته و جز خنجرش که دستهی آن مرصّع به الماسهای زیبایی بوده، چیز تجمّلی دیگری همراه نداشته است. شاهزاده بین چهل تا پنجاه سال دارد. او مردی خارق العاده است و تأثیر عجیبی در بیننده دارد. جای تأسّف است که اطرافیان او تا این اندازه از لحاظ احساس و هوش از او پایینتر باشند و تمایلی نداشته باشند تا در تحقّق برنامههای اصلاحی و سخاوتمندانۀ او، یار و یاور وی باشند. تمام خارجیانی که ایران را میشناسند، نظر میدهند که عبّاس میرزا واقعاً مایل است مردم کشور خود را روشن و آگاه کند، ولی بعضی از پیشداوریهای فرهنگی هر نوع اصلاحی را ناممکن میسازد.
تا اینجا چند توصیف از فرانسویان و انگلیسیها درمورد عبّاس میرزا آوردیم، در انتها نیز متنی توصیفی از مسافری آلمانی میآوریم که بعد از عهدنامهی گلستان و در سال ۱۸۱۷ م. به معیّت سفیرکبیر روسیه به ایران آمده بود: (۲۴)
عبّاس میرزا که دشمن واقعی تجمّل است به لباس سادۀ سرخی که نقرهدوزی شده بود، ملبّس بود. مانند تمام ایرانیان کلاه سادهای از پوست برّۀ سیاه داشت. تنها زینتش عبارت از یک خنجر مرصّع بود.» «ولیعهد ایران تقریباً سی و پنج سال دارد. حرکات واطوارش خیلی جالب توجّه و مظهر اصالت و نجابت است، خیلی قشنگ صحبت میکند، به فاصله میخندد، چشمانش آینهی ضمیر اوست، مکر و کید در آن مشاهده نمیشود، فجایعی که در نتیجهی قوانین سخت مملکت معمول است هر جا دستش برسد، جلوگیری میکند.»
باز این مسافر اروپایی در صفحات بعدی کتاب خود، میگوید: (۲۵)
عبّاس میرزا تحصیلات دیگری نیز کرده است و تاریخ و آداب و رسوم اروپا را به خوبی میشناسد و از علوم نظام و ریاضیات و زبان انگلیسی نیز بیبهره نیست.
از مجموع توصیفهایی که اروپاییانی که اهل کشورهای متفاوتی بودهاند از عبّاس میرزا عرضه داشتهاند، با اینکه گاهی فاصله زمانی چندین سالهای میان دیدارهای آنها از او بوده است و همچنین با وجود اختلافنظر جزئی که در وصف خصوصیات جسمانی او دیده میشود (یکی او را کوتاه قد و دیگری او را بلندقد دانسته است) باز سیمای ثابت و واحدی از عبّاس میرزا در ذهن مجسّم میشود. به هر طریق چهرهی نجیب عبّاس میرزا، شهامت و بزرگ منشی او و سعی و کوشش مستمر وی برای بازسازی و تجهیز سپاه و ایجاد صنایع و فنون لازم و رونقبخشی به تجارت و غیره و بیش از آن، این حالت روانی فداکار و مصمّم برای اعتلای همهجانبهی ایران و تأمین آینده آن و اینکه در هر صورت آیندهی شخص او نیز تابعی از همین اقدامات بوده است، درخشان و فراموشناشدنی مینماید، ولی از طرف دیگر عدم موفّقیت او را که اغلب مورّخان در مورد آن کم و بیش متّفقالقول هستند، چگونه باید بفهمیم و مشکلتر از آن چگونه باید ارزیابی کنیم؟ آیا آنچه رخ داده به سبب عدم کاردانی او بوده است؟
در آن صورت در ایران آن عصر چه کسانی را باید کاردان بدانیم؟ آیا برادران ناتنی او را که از هر طرف کارشکنی میکردهاند و علیه او شعار میدادهاند، باید دلسوزتر و با کفایتتر از او به حساب آوریم؟ و یا باید سران و بزرگان خودفروختهای را ترجیح بدهیم که در استخدام انگلیس و روس بودهاند؟ و یا آنها که از فرانسویان گله داشتند که در پیشرفت کارهایشان، از لحاظ مالی به اندازهی کافی موجبات رضایت خاطر شخصی آنها را فراهم نمیآورند؟ با مقایسه با اکثر چهرههای دیگر آن عصر، هرچند شخصیت عبّاس میرزا تحسین برانگیز است، در عوض معلوم نیست نتیجهی کار او چقدر رضایتبخش باشد. کدام ایرانی است که شرح وقایع جنگهای ایران و روس را بخواند و یا با مفاد عهدنامهی گلستان و ترکمنچای آشنا شود و عمیقاً متأثر نگردد؟
به طور کلی هر قوم و ملّتی در مقابل تاریخ خود گویی با آیینهی خودنمایی روبهرو میشود. او تا خود را عمیقاً نگاه نکند، واقعیت موجود خود را نخواهد دریافت. از این لحاظ تأمل در تاریخ در هویّت خود است، بلکه بهتر شناختن آن، شخص را نه فقط از علل شکستها آگاه میکند، از لحاظی نیز احتمالاً اسراری از راز بقای قومی را بر او آشکار و برملا میسازد. البته مورّخان همیشه تاریخ را دوباره مینویسند و با اینکه تفسیرها و برداشتها متفاوت است، در عوض، وقایع فی نفسه واقعیت تاریخی این امر را نشان میدهند که ایران ناخواسته در عصر معاصر مورد تهاجم سیاسی و نظامی قدرتهای بزرگ اروپا واقع شده است و از لحاظ فنون و صنایع و خاصّه وضع اجتماعی خود در حدّی نبوده که بتواند واقعاً سرنوشت خویش را به دست گیرد. به سبب نابرابری همهجانبهی اجتنابناپذیری که از دورهی تجدید حیات فرهنگی غرب و خاصّه تحولات قرن هجدهم میان ایران و کشورهای پیشرفته قدرتمند اروپا به وجود آمده بود، به ناچار دیر یا زود، ایران بالاجبار غافلگیر میشده و در وضعی قرار میگرفته است که ما نمونهای از آن را میتوانیم در ابتدای قرن نوزدهم درمورد عبّاس میرزا و مسائل خاصّ زمان او ببینیم. البته عبّاس میرزا را نمیتوان به دلیل شکستهای پی در پی و برنامههای استعماری که یکی بعد از دیگری بر ایران تحمیل میشده است، واقعاً مقصّر دانست. حتّی گاهی هوشمندی او به اندازهی صداقتش تحسین شدنی است، زیرا او درواقع در مواقعی سعی کرده تا از تعارض میان قدرتهای وقت که جسته و گریخته از آن مطّلع میشده است، برای حفظ استقلال و تمامیت مملکت استفاده کند و سعی او در نزدیکی به فرانسویان نیز از همین لحاظ بوده است.
البتّه میتوان به رکود همه جانبهای که در ایران حاکم بود، اشاره کرد و از ناآرامیهای پی در پی و عدم امنیت دائمی که مجال تأمل در امور و اتّخاذ راههای مناسب مؤثّر را بر ایرانیان محال میساخت، صحبت به میان آورد که الزاماً افراد را در محدودهی نفع شخصی نگاه میداشت و طمع و آز را در آنها تشدید میکرد و توجّه به نفع عمومی ملّی را محال جلوه میداد و مردم را در غفلت عمیق فرو میبرد. سرجان ملکم در این مورد نوشته است:
… در بحبوحهی حوادثی که متوجّه ایشان (۲۶) است، کمتر کسی از رعایت مصالح خود بیشتر نگاه میکند». (۲۷) درواقع منظور این است که همه به فکر منافع خویشند و به مصالح عمومی کمترین توجهی ندارند.
عباس میرزا و بعضی دیگر از ایرانیان به خوبی به عقبافتادگی ایران واقف بودهاند و لزوم تجدّد را تذکّر میدادهاند، ولی در این زمینه هم نباید عجولانه قضاوت کرد و نمیتوان بعضی از مطالب را از نظر دور داشت. تجدّدخواهی در نزد عبّاس میرزا و بعضی از افرادی که خارجیان نیز دربارهی آنها در آن دوره صحبت کردهاند، در میان گروهی از سران مملکت صورت عمومی داشته است، کلاً نظرگاهی بوده که بر اثر قدرت دشمن و ضعف داخلی به نحو طبیعی در اذهان پدید میآمده است. دراین زمینه، آنها به احتمال مقرون به یقین از طریق روسیه تزاری با تجدّدخواهی آشنا شده بودند؛ وقتی که میرزا شفیع در تهران به ژوبر میگوید: «روسها در قدیم جاهل بودهاند و اکنون از خیلی لحاظ بر ما برتری پیدا کردهاند» (۲۸) دلالت بر همین معنی دارد. براساس بعضی از مدارک درمورد اقدامات عبّاس میرزا کاملاً معلوم است که او تا حدودی از برنامههای اصلاحی پطر کبیر و کاترین دوّم در روسیه خبر داشته و میخواسته است آنها را سرمشق کار خود قرار دهد. مثلاً وقتی که با سادهدلی – برای اینکه نگوییم سادهلوحی – میگوید: بهتر است «یک آبادی» در آذربایجان به اهالی «انگلیس و جرمن» واگذار شود تا در این ایالت اسباب ترقّی و پیشرفت نوع غربی فراهم آید»، (۲۹) کاملاً به اقدامات کاترین دوّم برای استقرار مهاجران، خاصّه آلمانیها در ایالات جنوبی و اوکراین و در اراضی ساحلی حوزهی رودخانۀ دانوب نظر داشته است.
در آن موقع نه عبّاس میرزا و نه هیچ کس دیگری در حدّی نبوده و در وضعیتی قرار نداشته است که بتواند واقعاً در شرایط تحمیلی دائمی به برنامههای طویلالمدّتی فکر کند که احتمالاً نتایج آنها به نسلهای بعدی برسد. آنها مقهور و محدود به زمان حال خاصّی بودهاند که فقط به نحو کاربردی و به منظور استفاده در کوتاهمدّت میتوانستهاند فکر کنند و امکان هر نوع برنامهریزی واقعی آتی از آنها سلب شده بود. عبّاس میرزا در مطالبی که به ژوبر میگوید به این حقیقت واقف است و بدان اعتراف میکند. درست است که آنها علاوه بر فنون نظامی و جنگی به صنایع و هنرهای نوع دیگر هم علاقهمند بودهاند، ولی هیچگاه مجال نداشتهاند به فکر اقدام بنیادی فرهنگی واقعی بیفتند.
در گزارش سفر ژنرال گاردان آمده است که قرار بوده «چند نفر اهل حرفه از قرار تفصیل از جانب دولت فرانسه روانۀ ایران گردند: سازندهی مکری و ماهوت، نقاش، باسمهچی کتاب، بلورساز و مینای الوان، ساعت ساز که ساعت اندک بزرگ بتواند بسازد. زرگر و کندهکار و جواهرتراش و نقاش زرگر، فنرساز، چخماقساز و سایر اسباب آهن، چیتساز، چینیساز، نجار، سنگتراش، توپچی و عرادهساز، معدنجوی و کارکن معدن، عکسساز، باروت ساز…» (۳۰)
ظاهراً این قرارداد به نحو کامل هیچگاه به موقع اجرا گذاشته نشده است و مسلماً به نفع ایران بوده که عدّهای صنعتگر و اهل فن ماهر در این زمینهها پرورش داده شوند، ولی حتّی اگر این اقدامات تحقّق مییافت باز در راه اعتلای ایران و در آن زمان حسّاس، اقداماتی بسیار اندک بود و در مسیر وقوف و آگاهی لازم برای ایرانیان قرار نمیگرفت. دراین مورد آنچه قبلاً نیز از قول تانکوانی ، یکی از همراهان گاردان گفتیم، معنای واقعی خود را نمایان میسازد: «آنچه آنها (۳۱) فاقداند، مشعل فلسفه است که در این امور، در نزد آنها آگاهی و وقوف ایجاد کند تا آنگاه از لحاظ علوم و فنون با ما برابر شوند.» (۳۲)
منظور اینکه آگاهی از عقبافتادگی و نیازهای فنی و صنعتی و عملی، به خودی خود تجدّدخواهی را توجیه نمیکند. با تجدّدخواهی لفظی نه فقط شرایط عوض نمیشود و راهی برای رسیدن به مطلوب حاصل نمیآید، بلکه چه بسا این خود مانعی برای تأمّل در مسائل اصلی و زیربنایی شود. در این زمینه آنچه قبلاً از قول میرزا شفیع گفتیم، در اینجا تکرار میکنیم: «کشفیات جدیدی که به ایران آورده میشود، نوعی از گیاهانی است که در این مملکت به ثمر نمیرسند.» (۳۳) بیمناسبت نیست که گفتهی سرجان ملکم را در آخر کتابش نیز در اینجا بیاوریم؛ او اشاره به مردی میکند که اشتغال به توپریزی داشت و بعضی از توپها کج مینمود و نقصانهایی داشت و بعد مینویسد:
از وی پرسیدم، گفت راست است، اما قصور از من نیست، به من گفتهاند که کار یک ماه را در ده روز کنم، گفتم چرا نمیگویی که این محال است، بیچاره سری حرکت داد و گفت من بهتر میدانم، آقای من آدم خوب و با انصافی است، لکن با این همه شاهزاده [ که در ] ایران است و به هر چه حکم کند باید اطاعت کرد…»
آنگاه سرجان ملکم اضافه میکند:
از آنچه مذکور شد میتوان دانست که چرا مردم ایران در صنایع ترقّی کلّی نکردهاند، این مملکت هزار سال است که همچون مینماید که در شرف ترقّیهای برزگست، لکن تا هنوز همانطور ایستاده است. تجارتش تقریباً همان قسم که در قدیمالایّام بوده است، هست. (۳۴)
البتّه الزاماً تصوّر نمیرود که منظور سرجان ملکم توپریز عباس میرزا باشد، ولی کاملاً پیداست که تجدّد بدون تفکر، معنای خود را از دست میدهد و استمرار آن، غفلت را که بدترین نوع آن «جهل در نقاب علم»، یعنی جهل مرکّب است، فراهم میآورد. نتیجهی این نوع تجدّد، روزمرهزدگی و سطحیاندیشی است که عملاً از تأمّل اصیل ممانعت میکند و درواقع در جهت تفتیش افکاری به کار میرود که از طریق آنها سعی میشود در طویلالمدّت احتمالاً راه حلهای ممکنی را به دست آورند و ارادهی خود را در جهت آیندهنگری به حرکت درآورند.
عبّاس میرزا در وقوف به عقبافتادگی، درواقع قدم اوّل را برداشته بود، قدمی که البتّه صددرصد لازم بود، بیآنکه کافی باشد. به طور کلّی رفع عقبافتادگی با شعار مقدور نیست و به همین سبب صرف تجدّدخواهی، نه فقط نواقص را رفع نمیکند، بلکه نوع سطحی آن، حتّی امکانات واقعی را ناشناخته باقی میگذارد و ذهن را عقیم و قدرت ابتکار را هم از مردم سلب میکند.
در سؤالی که عباس میرزا درمورد پیشرفت ایران از ژوبر میکند، در عین حالی که دلسوزی تام او نسبت به وطنش دیده میشود و صداقت او محرز مینماید، نوعی سادهلوحی نیز به چشم میخورد. مسئلهی پیشرفت، مسئلهای نیست که با جواب کوتاهی مشخّص شود؛ هیچ عبارت مرموزی ناگهانی راه حل را نشان نخواهد داد و چنین توقّعی به مانند آرزوی دستیابی به چراغ جادویی علاءالدین و یا به منزلهی میل به شناخت آن کلمه اسرارآمیز خاصّی است که در داستان علی بابا و چهل دزد، به ناگاه در غار را به روی شخص میگشاید و او را با گنجینهی غیرمنتظرهای روبهرو میسازد. از این لحاظ عبّاس میرزا حتّی اگر از روسها هم شکست نمیخورد و ایروان و مناطق دیگر شمال ایران را از دست نمیداد، باز در هر صورت در آرزویی که برای پیشرفت ایران داشت، نمیتوانست موفّق شود. این آرزو با «فرمول» یا شعار به دست نمیآید و حتّی ممکن است همین سادهلوحی موجب شود ذخایر قومی و تاریخی گذشته نیز به رایگان از دست برود.
در آن دوره، اگر نظم و انضباط در ارتش (۳۵) ایران، برای دفاع از مرزهای کشور ضرورت داشته است و طرحهای عبّاس میرزا برای بازسازی آن در نهایت اهمّیت بوده است و در این مهم او در مواقع مختلف از کارشناسان انگلیسی و فرانسوی و روسی استفاده میکرده است که البتّه معلوم نیست تا چه حدّ واقعاً در خدمت ایران بودهاند، برای کسب صنایع و علوم جدید نیز میبایستی جامعهی ایرانی از هر لحاظ و به نحوی همهجانبه سازماندهی و آماده گردد که چنین کاری فرصت و وقت کافی لازم داشته است و عملاً به سهولت حاصل نمیآمده است. سرجان ملکم در کتاب تاریخ ایران خود آورده است:
حاکمی از باب نیکی ذات یا حُسن ادراک شاید به فکر ترقّی و اصلاح حال مُلک و ملّت بیفتد، لکن تدابیر چنین شخصی تابع وضع اوست، او میخواهد کاری [ را انجام دهد ] که باید به موجب قانون مخصوص انجام یابد و [ نمیداند که ] به زور صورت نخواهد گرفت. به علاوه اینکه جمیع ترقّیات کلّی به تدریج است، حتّی اینکه اگر چیزی به جهت صلاح ملّت احداث شود، در ابتدا باید مردم رفته رفته به آن آشنا شوند تا بعد از آن بالطبع میل کنند و الاّ دوام نخواهد یافت.» (۳۶)
از طرف دیگر درست است که در ابتدای این نوشته گفته شد که مراحل مختلف زندگانی عبّاس میرزا با مقاطع تاریخ سیاسی ایران در آن عصر مطابقت دارد و گویی وضع یکی، بدون توجّه به موقعیت دیگری روشن نمیشود، ولی در عین حال گویی میان آرمانهای عبّاس میرزا و واقعیّت زندگی مردم و جامعهی ایرانی فاصله غیرقابل گذری وجود داشته است. عبّاس میرزا خود از ارکان حکومت آن زمان ایران است و حکومت استبدادی مانع از هر نوع سازماندهی واقعی و رسیدن به نهادهای منسجم، آن هم نه فقط قراردادی، بلکه طبیعی بوده است، سازمانها و نهادهایی که بر اثر همکاری و هماهنگی میان مردم به نحو خودجوش تحقّق پیدا میکند و شرایط مساعدی برای اعتلای کشوری را فراهم میآورد. آنچه عباس میرزا میگوید با وجود محبوبیتی که به واقع در مرحلهای از زمان، حدّاقلّ نزد مردم آذربایجان داشته است، نمیتوانسته در نزد اکثریت محروم اجتماع که هیچگاه جز زور حرفی نشنیده بودهاند، انعکاس واقعی داشته باشد. تجدّد مجموعهای از شعارهایی نیست که به امید گوشهای شنوا به زبان آورده شود. مادامی که شرایط زیربنایی به وجود نیاید، این گفتهها باد هوا خواهد بود.
سؤالی که عبّاس میرزا دربارهی پیدا کردن راهی برای رفع عقبافتادگی ایران میکند، خود نتیجهی موقعیّت ناخواستهای است که بر ایران تحمیل شده و عنان کار را از دست ایرانیان خارج ساخته است. درست است که بگوییم علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد، ولی باز باید بدانیم که در هر صورت آنچه قبل از «وقوع» است، به خودی خود، اغلب فقط حالت بالقوه ندارد، بلکه آن نیز واقعهی دیگری است، الخ.
آرمانهای عباّس میرزا به معنایی صرفاً دلالت بر آگاهی ازموقعیتی داشت که عملاً از دست رفته بود. عبّاس میرزا با واقعیت سیاسی جهان در آن روزگار آنقدر فاصله داشت که جامعهی سنّتی قبیلهای و ایلاتی از جامعهی سازمانیافته و قدرتمند غربی فاصله داشته است. از این لحاظ نه فقط تجدّدخواهی عبّاس میرزا، بلکه درگیریهای دائمی او و البتّه شکستهایش معلول ضرورت عصری بوده است که عصر تجدّد نامیده میشود. در آن زمان تفاوت ایران و کشورهای اروپایی، تفاوت و اختلاف دو نظرگاه نبود، بلکه به معنای بسیار سادهتر فقط تفاوت ضعیف یا قوی بوده است.
به هر طریق در تأمل دربارهی تجدّدخواهی عبّاس میرزا و بدون اینکه کوچکترین شکّی دربارهی حسن نیّت و وطنپرستی او داشته باشیم و حتّی با قبول اینکه آنچه در او درخشان است، باز همان آرمان و آرزوهای اوست، باید گفت که آرمانخواهی بدون واقعبینی نه فقط واهی است، بلکه اصلاً شاید آرمان هم نباشد. آرمانی که از دل واقعبینی نشئت نگیرد، آرمان نیست. به نظر میرسد که نه فقط ایرانیان، بلکه کشورهای مشابه نیز بدون وقوف به آنچه واقعاً هستند و بدون تأمل در ریشههای فرهنگی و تاریخی و امکانات محلّی و بومی خود، نمیتوانند عملاً راه مناسبی برای تحقّق آرمانهای ذهنی خود پیدا کنند و حتّی برعکس، هر بار با این خطر روبه رو خواهند بود که به اسم تجدّدخواهی و خیراندیشی،راه جدیدی برای بیگانهسازی و بهرهگیری از آنها تعبیه شود و بیش از پیش اسباب عقب افتادگی آنها فراهم آید، همانطور که از زمان عبّاس میرزا تا امروز، بارها شاهد آن بودهایم. (۱۰ )
◀ فریده فرهمند زاده «موانع اصلاحات عبّاس میرزا قاجار نایب السلطنه در بخش هاى دربار، سپاه و نهاد دین» را اینگونه شرح می دهد:
دغدغه اصلی این پژوهش در واقع اصلاحاتی است که اولین باربه سبک غربی در دورۀ ولیعهدی عبّاس میرزا، پسر دوّم فتحعلی شاه.دوّمین شاه قاجار با خواست او عملی گردید. اصلاحاتی که شاید اوّلین گام در راهی بود که بعدها ایران را به سوی تجدّد به سبک غربی پیش برد. هرچند انگیزۀ آغاز این اصلاحات، بیش از هرچیز افزودن توان نظامی ایران در برابر مهماجمان بیگانه به ویژه روس ها بود اما نباید از نظر دورداشت که حیطۀ گسترده تری از مسایل نظامی را شامل شد و صورتهای اقتصادی، سیاسی، علمی و حتّی فرهنگی به خود گرفت. امّا ناآگاهی وگاه بی تدبیری ضابطین امر اصلاحات و همچنین عدم همراهی شاه و درباریان و سایرینی که کمک و یاری آنان دربه ثمر رسیدن اصلاحات مؤثّربود. عدم توانایی مالی برای تأمین بودجه های اموراصلاحی ، دخالت بیگانگانی که صلاح خود را در عقب ماندگی و ضعف ایران می دیدند و ازهمه مهم ترعدم زمینه سازی اقدامات اصلاحی در ارتباط بودند برای پذیرش وپیشبرد اصلاحات، از مهمترین دلایل ناکامی اصلاحات بوده که دراین نوشته بدان ها پرداخته می شود.
با نگاهی گذرا به اجتماع حاکمیت آن روز ، اساس آن را پرسه پایه خواهیم دید. حاکمیت که متشکّل از شاه و بخش کوچکی ازشاهزادگان و دیوانیان عالیرتبه است؛ نظامیان که معمولاً با طبقه بندی حاکمیت پیوندهایی دارند یا جزء آن هستند (منظورسران نظامی است) ؛ روحانیت که با حاکمیت پهلو میزند و از موقعیت ممتازاجتماعی برخوردار است. گو اینکه ازاثر جریانات اجتماعی و همزمان با افت و خیزهای اقتدار حاکمیت، این طبقه نیز دچار فراز و فرودهایی می گردد. تأثیری که واکنش مثبت و یا منفی این طبقات به واقع های در موفقیت یا عدم موفقیت آن داشته است، ما را بر آن داشت که به احوال این سه طبقه بپردازیم.
◀ مقدّمه
حکومت ایران در زمان سلطنت باباخان که پس از قتل آقا محمّد شاه بدست نزدیکانش ۱۲۱۱- ه .ق/ ۱۷۹۶ م- با لقب فتحعلى شاه و به عنوان دومین پادشاه سلسلۀ نوپاى قاجار تاجگذارى کرده بود ۱، از تغییرهاى جهان پیرامونش بى خبر و به دور مانده و با مفاهیم تغییر یافته عرصۀ مناسبات سیاسى بین المللى بیگانه بود. اثرهاى این بى خبرى و دورى به تدریج و به محض توجّه قدرت هاى استعمارى به ایران، بروز و نمود یافت و با اصطکاک ها و برخوردهاى نظامى و سیاسى، شدّت و عمق آن به روشنى هویدا شد. بارزترین نمود این مسئله در جریان جنگ هاى ایران و روس بود. کاستى ها و نواقص موجود، سردمدار سپاه، نایب السلطنه، عباس میرزا.را به اندیشه اى واداشت که نتیجۀ مستقیم آن شکل گیرى جریانى شامل اقدامات اصلاحى بود که در ابتدا شامل مسایل نظامی و سپس حیطه هاى اجتماعى و فرهنگى شد.
اصلاحات بیانگر مفهومى است از تغییر و تحوّل به سوی وضعیتی بهتر؛ به زبان دیگر حرکتى است به سوى تکامل، در جهت رشد و پیشرفت و بهبود و اوضاع تغییر ، همواره با اصطکاک و مقاومت روبرو شده است، با درجات مختلف شدّت و ضعف بشر ، از آغازین روز تا امروز با شدّت و ضعف متفاوت، همواره در صدد پیشرفت و در این راه ناگزیر از تغییر بوده است . در جریان این تغییرها همواره منافع و اعتقادات برخى اشخاص باید قربانى این پیشرفت تحوّل مى شد؛ و این همان اصطکاک و مقاومتى بود که به تند شدن یا کند شدن جریان اصلاحات مى انجامید.جریان تغییر ، گاهی بر اثرمقاومتها وواکنش متقابل اصلاح طلبان دربرابر آن، تسریع مى شد وگاهی نیزسرکوب و مقاومت در برابر این تغییرشدیدتر از نیروى اصلاح خواهى بود و مى توانست این جریان را کند و گاهی ظاهراً خاموش کند. ولی از آنجا که تغییر، ناگزیر لازمه زندگى بشر است و نفس زندگى آدمى بدون تبدیل و تحول بی معناست . آنچه باید از میان مى رفته و آنچه باید آفریده مى شده، همیشه راه خود را پیموده اند. در این میان ، آن گوشه از تاریخ تغییرها و تبدیل ها ما را به خود مشغول مى دارد که در دورۀ دوّمین پادشاه قاجار، فتحعلى شاه و ولیعهدش عبّاس میرزا رخ داده است.
نظرما برتغییرها و اصلاح هایى است که نایب السلطنه عبّاس میرزا، عامل اجراى آن بوده است؛ و چگونگى و سرانجام آن.
◀ آغاز اصلاحات:
آن چه در این دوره بر ایران رفته را عبدالرزاق دنبلى درمآثر سلطانیه چنین بیان مى کند:
نه سپاه را نظامی و نه رعیت را انتظامی و نه کار را قوامی و نه ملتزمان رکاب را قوامی و نه قلعه و حصاری که در هجوم نابکاری بکار آید و نه از پیاده و سوار نامداری و کارگذاری که « در میدان پیکار و هنگام کارزار در شمار آید…»(۲)
خصوصیت اقتصاد کشاورزی و وضعیت خاص حاکم بر آن،نفوذ و حاکمیت عد ه معدودی ارباب (حاکم) برعده فراوانی ازکشاورزان بى زمین که به دلیل عدم احساس نیاز یا مشغله های خاص زندگی کشاورزی، سواد هم نداشتند (۳)، تقابل روزافزون منافع دو گروه حاکم و محکوم و وخیم تر شدن زندگی کشاورزی.با توجه به جنگ های تحلیل برنده اى که از سقوط صفویان آغاز شده بود را به دنبال داشت. البته از نظر نباید دور داشت که یکپارچگی حکومت قاجاری، از ناامن یهای قبل از آن کاسته بود (۴ )د، ولی خودسرى شاه که بعد ازخشونت آقامحمدشاه، کار جانشین ر ا آسان تر برای اطاعت بی چون و چرا. حداقل در ظاهر.و در واقع نقطه ای برای تأمین انضباط بیشتر اجتماعی در آمده بود.
ساختاراجتماعی در ایران، تفاوت عمده ای با آنچه پیش از این بود. نداشت : خانواد ه ایل صاحب اختیار ودر رأس آنان شاه، و سپس روحانیون مذهبی و خانواد ه های وابسته به این دو طیف در راس قدرت بودند؛ (۵) تفکیک داخلی طبقات و اصناف فودست نیز هنوز انجام نپذیرفته بودو اصولاً در حیطه مبحث ما نیز نیست.این نوع ساختار اجتماعی، مستلزم این بود که هر نوع تغییر و تحولی لزوماً از بالای هرم اجتماعی صورت پذیرد و راهکارهای آن هم از همین تجویز و اجرا گردد. آنچه دربار ه لزوم احساس نیاز به تغییر نزد عباس میرزا نایب السلطنه و قائم مقام فراهانی میرزا عیسی گفتیم ، نیز در همین مقوله م ی گنجد.
درباره ترقی خواهى و کنجکاوى عباس میرزا در سفرنامه های خارجی و نوشته های داخلی نگاشته اند. آنچه او در گفتگو با ژوبر، سفیر ناپلئون در ایران بیان کرده و توصیفی که ژوبر از شخصیت « هواخواه علوم و صنایع اروپایی » اونموده (۶ ) ، همچنین آنچه میرزا بزرگ قانم مقام از « افکار تجددخواهانه » و علاقمندی عباس میرزا به « اصول و رو ش هایی اروپایی » و خواست نایب السلطنه مبتنی بر تطابق اوضاع آذربایجان با این روشها، نوشته است، ۷ نمونه هایی از افکارنوگرای عباس میرزا نایب السلطنه است. آن چنان که پیش از این گفتیم ابواب جمعی نایب السلطنه نیز همچون او، خواهان اصلاحات و تغییر و تحول به سبک اروپایی بودند. افرادی همچون میرزا عیسی فراهانی و بعدها پسرش.میرزاابوالقاسم فراهانی که هر دو مقام قائم مقامى در دربار عباس میرزا داشتند و یا میرزا شفیع صدراعظم. (۸)
نخستین علتی که باعث توجه به اصلاحات به شیو ه مدرن و غربی در ایران شد، جنگ هایی بود که بین ایران و روسیه در دو دوره انجام شد و پیش ازاین، دراین باره سخن گفتیم. آن چه در مدت این جنگ ها بر ایران و قشون آن رفت، عباس میرزا و وزیر او میرزا عیسی قائم مقام را به این اندیشه واداشت که آنچه روس ها را در میدان نبرد این چنین توانا و بی حریف ساخته چیست و چرا قشون ایران از آن بی بهره است؟
در واقع طی این جنگ ها بود که عباس میرزا و میرزا بزرگ. میرزا عیسی.به نقاط ضعف کلی قشون پی بردند و درصدد برآمدند که از نقاط قوت سپاه روسیه تقلید کنند. ۹ این تفاوت به قدری روی عباس میرزا اثر گذاشته بود که حتی دربرخورد با بیگانگان و گفتگو با آنان نیز نمود داشت؛ به عنوان نمونه در گفتگویی که عباس میرزا با ژوبر داشته از راز ترقی آنان و دلیل ضعف ایرانی ها پرسیده است.(۱۰)
نایب السلطنه با همراهى میرزا بزرگ قائم مقام( ۱۱ ) ، تغییرها را از منطقۀ تحت حکمرانی خود، آذربایجان، آغازکرد. وى سعی کرد با تغییرهایی در اوضاع قضایی و مالی، دستگاه دیوانسالاری آذربایجان را انتظامی ببخشد و از برخی اجحاف هاکه دربارۀمردم می شد، جلوگیری کند :
«.. حکم اشرف نفاذ یافت که در هر یک از ولایات آذربایجان دیوان خاصّه بنا کنند و امیرى صاحب فطانت با یکی از فضلا برای اجرای اوامر شرعیه به دیوان نشینند…»( ۱۲ )
همچنین تلاش کرد با احیای قنات ها و تعمیر ویرانی های آذربایجان ، کشاورزی را رونق دهد و امنیت را برقرار سازد:
«…وقنوات منطسمه را صاحبان املاک آباد نموده آبی بروی کار نیک نامی و خجسته فرجامى آرند…»(۱۳)
همچنین برای جلوگیری از اجحاف بر مردم ، ترتیبی داد که مواجب و اسب چاپارها که تا آن زمان توسّط مردم تأمین می شد و حتّی موظّف به پذیرایی از چاپارها بودند. علاوه اختصاص مواجب و اسبی برای چاپارها، برای استراحت آنها نیز مهمانخانه هایی مهیّا شود.
« هر کس از متردّدین در بار سلطانی و سایر دول از ولایات عبور مینمایند خرجى جداگانه براى عجزه و رعایاى ولایت نیست. دواب و اسب چاپارى و اخراجات عرض راه و مصادف ازاحاد مترددین تا به معارف از عابرین و قاصدین از ایلچیان روم و فرنگ… تمامى اخراجات و مصارف عرض راه از سرکار شوکت مدار است و کسى را جرأت آن نیست که توبره کاهى در راهى از رعیتى خواهد یا به شلتاق منکر جان ضعیفى را در شکنجه ظلم و تعدّى کاهد.»( ۱۴ )
علاوه برآن به اوضاع بهداشتی مردم منطقه نیز توجّه شد. برای اوّلین بار آبله کوبی درایران توسّط
جرّاحان انگلیسی اجرا شد- زمستان ۱۲۲۶ ه. ق – گو اینکه بدلیل بدگمانی دولت و عدم همکاری پزشکان ایرانی ادامه نیافت.( ۱۵)
درهر حال اوضاع بی سامان آذربایجان را نظمی دوباره بخشید و البتّه باید گفت که تا حدّ زیادی نیز
موفّق به این کار شد. (۱۶)
از جمله امور اصلاحی که انجام شد، فرستادن محصّل برای آموختن زبان و علوم خارجه و استخراج . معادن و هنرهای نظامی به کشورهای اروپایی بود( ۱۷) که از سوی میرزا عیسی قائم مقام فراهانی انجام شد( ۱۸ )گو اینکه این شخص همۀ عملکرد خود را منسوب به ولی نعمت خود، عبّاس میرزا می کرد.
میرزا صالح شیرازى یکى از جوانانى است که سال ۱۲۳۰ ه. ق/ ۱۸۱۵ م به دستور عبّاس میرزا براى تحصیل عازم انگلیس شدند. چهار نفر دیگر نیز همراه او بودند. میرزا رضا صوبه دار توپخانه، میرزا سیدجعفر پسرمیرزا تقى وزیر تبریز، میرزا محمدجعفر، استاد محمّدعلى چخماق ساز.( ۱۹ )مخارج این افراد توسّط عبّاس میرزا نایب السلطنه پرداخت مى شد.( ۲۰ )
میرزا صالح، طیّ سفرش از روسیه هم عبور کرد که با میرزا ابوالحسن خان شیرازى دیدارى داشت و مورد توجّه او واقع شد. از جمله فعّالیت هاى او در انگلستان ورود به فراموشخانه بود – ۱۲۳۳ ه.. ق/ ۱۸۱۷ م. وى پس از بازگشت به ایران نیزبا کمک میرزا جعفر مهندس و ابوالحسن خان شیرازى و سرگوراوزلى فراموشخانه تأسیس کرد( ۲۱ ). تحصیل وی در انگلستان شامل حکمت طبیعی ، تاریخ، زبان لاتین و فرانسه و البتّه صنعت چاپ بود که با آوردن دستگاه چاپی از انگلستان ، تأسیس اوّلین روزنامه به نام کاغذ اخبار را انجام داد.( ۲۲ )از این شخص سفرنامه ای نیز به جا مانده که شرح مسافرت او به انگلستان و ذکر حوادث زمان اقامتش- البته با رعایت جانب احتیاط – است.
نویسنده به بیان همۀ مطالب نمی پردازد و مثلا” درباره فراماسونرى از شرح و بسط مطلب خوددارى می کند.( ۲۳ )
از محصّلین دیگر، محمّدعلى چخماق ساز بود که به دلیل موقعیت ویژه اش از او یاد مى کنیم. او که در
کارگاه اسلحه سازى در تبریز مشغول بوده، براى آموختن اسلحه سازى و توسّط میرزا صالح براى تحصیل درانگلستان معرّفى مى شود( ۲۴ )که در ازاى کار مجّانى درکارخانۀ اسلحه سازى در انگلستان، کارآموزى مى کرده است.( ۲۵ ) این شخص در مدّت حضورش در انگلستان بدون اطّلاع و مشورت دوستانش، دخترى انگلیسى را مطابق آداب انگلستان در کلیسا به عقد خود درمى آورد که به این سبب مورد بى اعتنایى دوستانش نیز قرارمى گیرد. به هر حال او همسرش را با خود به ایران آورد و البتّه همسرش با زنان حرم ولیعهد رفت و آمد نیز پیدا کرد.( ۲۶) پس از بازگشت، میرزا محمّد على در جرگۀ نجباى ایران درآمد و با آنچه که در انگلستان آموخته بود، دستگاه توپ ریزى ساخت که روزانه یک عراده توپ سوار مى کرد. (۲۷ )
محصّلین دیگرى نیز به خارج از ایران فرستاده شدند. از جمله پیش از این در سال ۱۲۲۶ ه.. ق/ ۱۸۱۱م دو دانشجو به انگلیس اعزام شدند تا در زمینه هاى علمى و صنعتى تحصیل کنند. کاظم پسر نقّاش باشى عبّاس میرزا براى تحصیل نقّاشى و حاجى بابا افشار پسر یکى از صاحب منصبان عبّاس میرزا براى تحصیل طبّ و شیمى( ۲۸ ) اوّلى پس از هیجده ماه به مرض سل درگذشت و در انگلستان مدفون شد و دوّمى با راه یافتن به دانشگاه آکسفورد و تحصیل طبّ، پس از بازگشت به ایران به عنوان حکیم باشى در دستگاه عبّاس میرزا مشغول بود. همچنین وى در سفر خسرو میرزا پسر عبّاس میرزا به روسیه براى عذرخواهى از قتل گریبایدوف روسى در ایران، حکیم باشى او بود(۲۹)
سال ۱۸۱۴ م پنج نفر به فرانسه و سال ۱۸۱۶ م نیز دانشجویان دیگرى به اروپا اعزام شدند(۳۰) عبّاس میرزا در پیمان نامه هایى که با دول بیگانه منعقد مى شد به این مطلب توجّه داشت و از پیشنهاد آنها در این زمینه استقبال مى کرد. ژنرال گاردان که به عنوان سفیر فرانسه و به همراهی تعدادی مستشار نظامی وارد تهران شده بود، تعهّد کرد که هر ساله تعدادی جوان ایرانی برای تحصیل و تعلیم به پاریس بفرستد.(۳۱) پیشنهادی که بعدها مورد توجّه سرهارفورد جونز انگلیسی قرار گرفت و عیناً به ایران اعلام شد(۳۲. )
اعزام دانشجو به خارج ازکشور و آشنایی دانشجویان با مظاهر متفاوت بیرون از مرزهاى ایران، منجر به ایجاد تفکّرات و نگرش هاىجدید در این افراد مى شد. دانشجویان تأثیرپذیرى از فرهنگ محیط تحصیل شان، دچار تحوّلات فکرى مى شدند که نتیجۀ آن به شکل تغییرات ظاهری ، همچون ورود و کارگیرى فنون و علوم جدید- همچون ترجمه کتب ، نقشه کشی به شیوۀ مهندسی نظامی ، و صنعت چاپ- یا نوگرایى ذهنى نسبت به مفاهیمى چونحکومت ، آزادی و قانون عیان مى شد. اینان عموماً از بزرگ زادگان بودند و پس از بازگشت به ایران معمولاً مصدرمشاغل و مناصب دولتی مى شدند، اهمّیت این تغییر و تحوّل را مى توان دریافت. میرزا صالح شیرازى از نمونۀ این افراد است. وى در زمینه علوم و فنونى چون صنعت چاپ، همچنین مفاهیمى چون قانون و انتخابات عمومى و محدودیت اختیارات شاه در اروپا، مطالبى را.بیان مى کند که نشان گر تاثیر پذیرى ذهن وى از آنهاست.(۳۳ )
دربارعبّاس میرزا نایب السلطنه نیز با سیاست هاى او و میرزا عیسى قائم مقام فراهانى، تبدیل به مکانى براى پرورش افکار و آراى نوین شده بود. به عنوان مثال میرزا محمدتقى امیرکبیر که بعدها صدراعظم ناصرالدین شاه قاجار شد و با نوگرایى دست به تأسیس دارالفنون و یا ایجاد و پرورش صنایعى زد، در دربارعبّاس میرزا رشد کرده بود. وى که در جریان سفر خسرو میرزا به روسیه همراه او بود، تحت تاثیر مشاهداتش در طول این سفر و همچنین محیط دربار عباس میرزا قرار گرفت و همین به شکل گیرى اقدامات اصلاحى و در سال هاى صدارتش انجامید. میرزا عیسى قائم مقام نیز از هرکمک یا پیشنهادى از سوى خارجیان براى آموختن و اقتباس متون آنها، استقبال مى کرد؛ که این عمل نیز به شکل گیرى افکار و آرا جدید مى انجامید.
عمده اصلاحات درگسترۀ نظامی گری بود که به فرمان ولیعهد در همۀ ارکان اعم از ظاهر افراد قشون یا طرز ادارۀ سپاه، می بایست اجرا می شد. براى ایجاد تغییر در قشون به سبک اروپایى، از مستشاران
نظامى بیگانه استفاده شد. نخست مربیان روسى که از مردم قره باغ و نخجوان بودند و از زمان آقامحمّدخان به ایران مهاجرت کرده بودند،( ۳۴ )تعلیم سپاه ایران را بر عهده گرفتند. ۳۵ ولى هنگامی که فرانسویان به عنوان دوستی و اتّحاد با ایران به ایران آمدند، و سفیری نیز از ایران به فرانسه رفت تا قراردادی براین مبنا با ناپلئون بناپارت امپراتور فرانسویان امضا کند . نیز توجّه به برنامه های اصلاحی از نظر دور نبود.
در مادّ ۀ ششم و هفتم قرارداد فین کن اشتاین امضا شده در ۲۵ صفر ۱۲۲۲ هـ. ق/ ۴ مه ۱۸۰۷ م.چنین آمده:
« مادّۀ ششم: چون اعلیحضرت پادشاه ایران مایل است که پیاده نظام و توپخانه و استحکامات خود را بر طبق اصول اروپایی منظّم نماید ، اعلیحضرت امپراتور فرانسویان و پادشاه ایتالیا، متعهّد می شود که توپ های صحرایی و تفنگ ها وسرنیزه هایی که اعلیحضرت پادشاه ایران لازم دارد، برای او تدارک نماید.»( ۳۶ )
در مادّۀ هفتم نیز فرانسه تعهّد کرد که هر اندازه صاحب منصب توپخانه و مهندس و پیاده نظام که ایران بخواهد در اختیارش قراردهد.( ۳۷ ) بر مبنای همین اصل بود که درهیأت همراه گاردان، تعدادى مهندس نظامى و صاحب منصب توپخانه حضور داشتند که بنا به در خواست حکومت ایران و دستور ناپلئون، مى بایست چگونگى ساخت استحکامات جدید و نظامى گرى اروپایى را به قشون ایران مى آموختند.( ۳۸ )
هم زمان با آموزش هندسه و ساختمان سازی به جوانان ایرانی. توسّط مسیو لامى از اعضای هیأت همراه گاردان( ۳۹ ) – ساختن و یا تعمیر قلعه های نظامی نیز در دستور کار قرار گرفته و اجرا می شد. از جمله قلعه هاى نظامى چون قلعۀ عبّاس آباد و قلعۀ یزدآباد نخجوان و قلعۀ خوى و حصارالنجیق و تعمیر ایروان و ساختن حصار تبریز.( ۴۰ ) از جمله اقدامات هیأت همراه گاردان، راه اندازى کارخانه توپ سازى در اصفهان توسّط سزوان فابویه، ازافسران توپخانه بود- ذیحجه ۱۲۲۲ ه.. ق/ فوریه ۱۸۰۸ م( ۴۱ ) مخارج راه اندازى این کارخانه به عهده حکومت اصفهان گذاشته شد. نایب الحکومه اصفهان، عبدا… خان پسر حاج محمدحسین خان امین الدوله اصفهان و وزیر مالیۀ دربار فتحعلیشاه بود؛ و از آنجا که راضى به پرداخت مخارج کارهاى فابویه نبود، با گزارش هاى نادرست، سعى در کارشکنى در عملکرد او داشت. ( ۴۲ ) فابویه از همراهى هیچ کس برخوردار نبود، ولى توانست بیست توپ سنگین آماده کند.( ۴۳ ) امّا زمانى توپ ها را براى آزمایش عرضه کرد که روابط ایران و فرانسه رو به تیرگى مى رفت. در نهایت، بى آنکه کارش را به پایان رسانده باشد، از سوى گاردان به تهران احضار شد و پس از او هم کارش ادامه نیافت.( ۴۴)
پس از خروج فرانسوى ها از ایران و جایگزینى انگلیسى ها، طبق توافق به عمل آمده، مربّیان انگلیسى
جاى معلّمان فرانسوى را گرفتند. ( ۴۵ ) از جمله این مربیان، افسران نظامى چون مونتیت و لیندسى بودند که به همراه سرجان مالکم به سال ۱۲۲۵ ه . ق/ ۱۸۱۰ م به ایران آمدند.( ۴۶ ) آموزش توپخانه ایران به عهدۀ لیندسى گذاشته شد( ۴۷) و در کنار آن لباس های متّحدالشکل به رنگ های یکسان معمول شد. لباس پیاده نظام از ماهوت آبى یا قرمز و لباس توپچى ها از ماهوت آبی بود که با شلواری سفید و گشاد و کلاه پوستى تکمیل مى شد. چکمه نیز جایگزین کفش شده بود؛( ۴۸ ) باروت توسّط خود ایرانیها ساخته مى شد و توپ ها و تفنگ ها از روی نمونه های انگلیسی بود و حتّی افرادی را برای آموختن این شیوه به « فرنگ» فرستادند. ( ۴۹ )
با توجّه به ساختار ایلیاتى قشون و این مهم که متابعت افراد ایل از رئیس، بر متابعت از فرمانده کلّ سپاه ارجح بود، عبّاس میرزا در ساختار فرماندهی قشون نیز تغییراتی ایجاد کرد. در دسته بندى جدید نظامى، ترتیب ایلى سابق به هم مى خورد و رؤسای هر ایل بر ایل خود حکم نمی راندند. صدور حکم نیز تنها از طریق نایب السلطنه یا منصوبین او – که از امراى معتمدش بودند- انجام مى پذیرفت.( ۵۰ ) از سپاهى که به این ترتیب تربیت شد پس از اختصاص شاه، عدّه ای از آنها با نام جانباز به خدمت شاه، بقیّه زیر نظر عبّاس میرزا قرار گرفتند. این عدّه شامل دوازده گروهان پیاده به سرباز ، یک اسواران سوار و یک عدّه توپچى که براى بیست عرّاده توپ کافى بود مى شدند.( ۵۱ )
همان طور که در برخی موارد کار اصلاحات به خوبی پیشرفت مى کرد، با موانع و مشکلاتی نیز روبرو شد. پیشرفت کار بیشتر به دلیل پشتکار و دلگرمی عبّاس میرزا (۵۲) و همراهانش در نتیجه گرفتن هر چه زودتر از کار بود و همچنین همراهی گروهی که سود خویش را در همدلی با برنامه های عبّاس میرزا می دیدند.( ۵۳ )
در متون مربوط به این دوره می بینیم که بسیار سعی شده از کمک و همراهی روحانیت به عنوان یکی از اصلی ترین گروه های مرجع و اسلامی کردن مفاهیم اصلاحات استفاده شود. همانند سازی « جنگ فرنگ » با نظامی که خداوند در « قرآن حمید» به آن اشاره کرده توسط نایب السلطنه و اینکه مخالفان مسلمانان همان قاعده را به دست گرفته اند( ۵۴ ) یا کمک گرفتن از استعارات و تشبیهات قرآنی برای« زنده کردن قاعده قدیمه » ( ۵۵ ) . همچنین واکنش عبّاس میرزا به مقاومت مردم در حفظ عادات و روش های سابق، به صورت همراهی با سپاهیانی که تمرینهای جدید جنگی می کردند و یا پوشیدن لباس های نظامی فرنگی( ۵۶ ) از عواملی بود که به پیشرفت و تسریع امور اصلاحی کمک شایانی می کرد. گذشته از آن همراهی روحانیت با امور اصلاحی جدید، به صورت فتاوی و احکامی که در تأیید آنها ارایه می دادند و مخصوصأ تشویق های میرزا بزرگ در این زمینه ( ۵۷ ) نیز عامل تسریع کنندۀمهمّى بود. یکی از علمای برجسته پرچم های جدید ساخته شده توسّط انگلیسی ها برای ارتش ایران را ستوده و از نظامیان خواسته بود که آنها را مانند پرچم پیامبر اسلام انگارند و برای حفظ آن جان ببازند.( ۵۸ )
روند اصلاحات پیشرفت خوبى داشت. ولى پس از اجراى برنامه هاى اصلاحى به ویژه در قشون، ناسازگارى میان عرف وتغییرهاى جدید، عملاً امکان رشد اصلاحات را از بین مى برد. ازسوى دیگر، آنچه سال ها به عنوان نظام رعیتى و ایلی درادارۀامورمربوط به سپاه رایج بود و عبّاس میرزا با تغییر مناصب فرماندهى، قصد دگرگونى آن را داشت، ازموانع دیگراصلاحات اند. تبعات اعزام دانشجوبه خارج از کشوروهمچنین وجود رقبای عبّاس میرزا که معمولاً از کمک روحانیون مخالف عبّاس میرزا و حربۀ مذهبى آنها درناتوان ساختن عبّاس میرزا و گرفتن جایگاه ولیعهدی از او استمداد مى جستند نیز درچگونگى روند اصلاحات مؤثّربودند. آنچه به شکل گیری این موانع امور اصلاحی انجامید و تأثیرى که این موانع بر اصلاحات داشتند، از مواردیست که در فصل آینده به آن خواهیم پرداخت.
◀ فرجام اصلاحات
اگرچه در ظاهر، روند امور اصلاحی حاکی از پیشرفت کار و بهبود اوضاع بود، ولی عوامل متعدّدی اجازۀ به نتیجه رسیدن امر اصلاحات را نداد . اگر چه عبّاس میرزا به عنوان نایب السلطنه ی ایران و شخص دوّم مملکت پس از پدرش فرد قدرتمندی بود و علاوه براین اختیار امور سپاه ایران و ایالت ثروتمند آذربایجان را نیزدردست داشت، ولی رقبای قدرتمند او در داخل، که توسّط بیگانگان صاحب نفوذ در دربار، حمایت می شدند هر کدام به اندازه پشتوانه ای که داشتند بر اساس اغراض شخصی یا توجیه نشدن دربارۀ امور اصلاحی و احساس خطر از این جانب، نه تنها او را در راه اصلاحات یاری نرساندند، بلکه هر جا توانستند، مانعی بر سر راه اصلاحات ساختند. تا اینکه سرانجام با مرگ عباس میرزا تا مدّتها بعد امور اصلاحی عقیم مانده و دنبال نشد. گواینکه کندی در کار اصلاحات، پیش از مرگ عبّاس میرزا نیز نشانگر دلسردی عبّاس میرزا بود که دراین باره و دربار ۀ موانع اصلاحات در حیطۀ سه بخش دربار، سپاه و نهاد دین سخن خواهیم گفت.
◀ موانع مربوط به دربار
شاه به عنوان فرد مطلق العنان مملکت به استبدادی ترین شیوۀ ممکن، حکم می راند. در واقع همۀ امور به نظر و خواست او بستگی داشت. گاهی امور جزئی را به زیردستانش محوّل می کرد، ولی تغییرها و
اصلاحاتی با این گستره و عمق چیزی نبود که بدون نظر مساعد و پشتیبانی شاه شروع شود تا چه رسد که به جایی برسد. شاه، بالاترین جایگاه کشور و صاحب جان و مال همه ی افراد از صدر تا ذیل کشور بود. همگان رعایای او بودند و این در برگیرنده تک تک انسانهایی بود که در قلمرو او می زیستند. خواه فرزندانش باشند یا افراد کوچه و بازار. از ویژگی های بارز و شناسه فتحعلیشاه خساست او بود.( ۵۹ ) آنچنان که گاردان می گوید فتحعلیشاه خزانه هنگفتی جمع آوری کرده بود، ولی عشق او به پول اجازه به جریان افتادن این ثروت را نمیداد.( ۶۰ ) این ویژگی شاه از جمله در جریان پرداخت غرامت دوّم، زمانی که پرداخت غرامت به تعویق افتاد و باعث تهدید روسها شد، خطرساز شد. ولی آنچه اینک مورد نظر ماست، تأمین هزینه های اصلاحات قشون ایران است که رقم ناچیزی نبود. او پادشاه کشوری بود که هنوز قشون کار آمد و هماهنگی نداشت و پیوسته از ایلاتی بود که وفاداری و راستی شان با شاه در گروگان هایی بود که نزد شاه داشتند.
او پادشاه سلسله ای شده بود که هنوزدرنخستین جنبشهای استوارسازی بود وبا وجود اوضاع آشفته ی زمانش، باید با چیرگی برهماوردان درونی ، با بیگانگان که به زودی ازشمال وغرب یورش می آوردند نیزدست وپنجه نرم می کرد. چارلز عیسوی نوسینده تاریخ اقتصادی ایران می نویسد:
نیروی نظامی ایران بسیار ضعیف بود، تشکیلات اداری اش کارآیی زیادی نداشت، نظام مالی اش بسیار فرسوده و کهنه بود و نهاد تربیتی و آموزشی اش رو به توسعه نرفته بود». ۶۱
به گفتۀ « گرزن» (۶۲ ) تصوّرشاه از قشون ، ایلات و عشایری بودند که با افتخاربرای او می جنگیدند ومواجبشان هم از راه غارت و راهزنی تأمین می شد و عبّاس میرزای به اصلاحات هم با این ترتیب نمی توانست دیدگاه های اصلاحیش را عملی سازد.( ۶۳ ) گواینکه ناتوانی عبّاس میرزا با توجّه به خساست پدر و تهی شدن خزانۀ خود اوبه خاطر جنگ و هزینه اصلاحات، سرکوبی یاغیان آذربایجان و از دست دادن گرجستان و درآمدهای مربوط به آن، قابل درک است.( ۶۴ ) از سوی دیگر استبداد شاه نیز که تنها قانون حکمفرما در مملکت بود، هیچ کمکی به امور اصلاحی نمی کرد. چه در این موارد اگر شاه، شخصی غافل یا بی توجّه باشد تنها نتیجه خود رأیی افراد و بی سامانی امور خواهد بود.
آنچنان که ویلم فلور در کتاب خود می نویسد، قاجارها پس از دستیابی بر ایران، تنها « ارادۀ خود را بر وضع موجود تحمیل کردند ». بی آنکه نظم نویی بیافرینند. بنابراین بزرگان و اشراف پیشین نیز که در جایگاه خود ماندند ، تنها به « حامیان قاجار مبدل شدند.»( ۶۵ ) این بیش ازهرچیز در برخورد با فرمانداران، مردم، روحانیان و حتّی نزدیکانش هوشیاری شاه را بر می انگیخت. در این میان بیش از هر چیز توانایی شخصی او بود که کارها را پیش می برد.( ۶۶ ) برای گسترش و استواری نیرویش در سراسر ایران، فرزندان وافراد ایل قاجاری را در جایگاه ها و پایگاه های مهمّ سراسرمملکت گماشت.( ۶۷ ) ولی این کار، خطر آشوب خواهندگان پادشاهی یا کمینه ولیعهدی، که احساس برابری با شاه و عبّاس میرزا نایب السلطنه داشتند را افزایش می داد. این خطر را نیز خرد و توان شخص شاه می بایست چاره می کرد.
نبود تامین جانی و مالی در برابر شاه، بخش جدا نشدنی کار حکومتی بود؛ و این دربرگیرندۀ تمام دوره ها و بخش های دیوانسالاری و سپاهى گری می شد. دو برآیند مستقیم این امر عبارت بود از:
۱ – رشد بی رویۀ کنکاش بى اعتمادى نسبت به یکدیگر در میان دولتیان : نخست برای از میان بردن رقبای احتمالی و سپس برای محبوب تر نزدیک تر شدن به شخص شاه.
۲ – گسترش خیانت نسبت به شاه به صورت وابستگی به نیروهای بیگانه – تنها قدرت هایی که می توانستند آنها را در برابر شاه پشتیبانى کنند. شاهی که از نیروی بیگانه دراندیشه و پرهیز ز بود.
همچنین رقباى عبّاس میرزا که هرگونه پیشرفت کارعبّاس میرزا، از پیروزی درجنگ ها تا اصلاحات جدید را برنمی تافتند، به بدگویی وکارشکنی دربارۀ او نزد شاه، در پنهان و آشکار می پرداختند.( ۶۸ ) وزیراوقائم مقام میرزا بزرگ نیز دشمنان متعدّد و فراوانی داشت.( ۶۹ ) پشتیبانی او از اقدامات اصلاحی ولی نعمتش، او را نیز در معرض تهمت ها و مخالفت ها قرار می داد. به جهت پیروی از اقدامات اصلاحی، فرستادن دانشجوبه اروپا وآموزش زبان و علوم و فنون اروپایی را تشویق و ترویج پیشنهاد جیمزموریه درباره دریافت کتاب ویا هرچیزدیگری که دررفع نقایص مفید واقع شود، باخوشحالی استقبال مى کرد.( ۷۰ )
فرماندارى آذربایجان به عنوان انسانی بسیار مهمّ و ثروتمند به ولیعهد واگذار شد. جایگاه استراتژیک مرزی و همسایگی با دو کشور نیرومند- روس و عثمانی- اهمّیت سپاه آذربایجان را بیش از پیش می کرد.
از سوی دیگر آذربایجان مهم ترین مرز روابط و داد و ستد خارجی به شمار مى رفت و از نظر اقتصادی نیز سرزمین زرخیزی بود.( ۷۱ ) به ویژه جایگاه آذربایجان به عنوان مهم ترین مرز ورود و خروج سفرا و نمایندگان بیگانه، فرماندار این ایالت را در جایگاه کارسازى در سیاست خارجى قرار مى داد.
از مهم ترین دشمنان عبّاس میرزا، رقیب عمدۀ او در ولیعهدی، محمّدعلی میرزا دولتشاه فرزند بزرگ شاه بود که برای کارشکنی در اصلاحات، آنها را مخالف اسلام جلوه می داد.( ۷۲ ) دو دستگی آشکاری میان پسران فتحعلیشاه وجود داشت. گروهى که پیرو ولیعهدی عبّاس میرزا بودند و دسته ای که ولیعهدی برادر بزرگترش محمّدعلی میرزا را می خواستند. ( ۷۳ ) ناکامى محمّدعلی میرزا به این دلیل بود که مادرش از قاجارنبود؛ ولی دلایل دیگر ریشه در رفتار او در کودکی و خشم آقامحمّدشاه بر او و سپس کج رفتاریهای او درجوانی و سرکشی او در برابر پدر تاجدارش داشت. او ولیعهدی را با تکیه به بزرگسالى، حقّ خود می دانست و از گفتن این خواهش و بدگویی از عبّاس میرزا ) ۷۴ ) حتّی در برابر پدر باکى نداشت. ( ۷۵ ) روزی که به فرمان شاه و به نشانه ی ولیعهدی عبّاس میرزا، همه به جز ولیعهد از بستن شمشیرمنع شدند، محمّدعلی میرزا شمشیر بسته و آواز داد که باید شمشیر را به زور از او بگیرند و نیز گفت که آمادگی نبرد با عبّاس میرزا را دارد. (۷۶) در راستاى هماوردى با ولیعهد، او به هر کاری دست می زد؛ حتّی از همدستی با بیگانگانی چون یرمولف نماینده جنگ خواه روسیه که به دلیل پایداریهاى عبّاس میرزا در برابر خواستهای او، دل خوشی از ولیعهد نداشت، (۷۷) نیز باکى نداشت. دشمنان ولیعهد از هرگونه سنگ اندازی حتّی در بحرانی ترین فرآیندها چون رویدادهاى مربوط به جنگ نیز خودداری نمی کردند (۷۸) وبرای سر شکسته کردن و جلوگیری از پیروزى نوگرایى هایش، او را متّهم به فرنگی مآبی می کردند. ( ۷۹ )
ظاهراًاین شاهزاده به آداب و رسوم قدیمی علاقمند و از آداب فرنگی بیزاربوده است. (۸۰ ) ولی رقابت او با عبّاس میرزا و اینکه ولیعهدی را حقّ خود می دانست را نباید فراموش کرد. همچنین همین شخص، سپاهی با آموزش ها و روش های فرنگی ایجاد کرد(۸۱ ) به هر حال او توانست سایر رقبا و مخالفان عبّاس میرزا در دربار و قشون و هر کجا که این مخالفت می توانست مثمرثمر باشد، را به خود جلب کند. ( ۸۲ ) این مخالفت ها که همیشه هم پنهان نمی ماند، گاه تا سر حدّ تمرّد در میدان جنگ نیز پیش میرفت و از این نمونه است نافرمانى اللهیار آصف الدوله دایی عبّاس میرزا در جنگ دوّم ایران و روس به دلیل حسّ برترى نسبت به ولیعهد؛ و یا آنچه پس از درخواست غرامت روس ها پس از فتح تبریز در یکد ستگی علیه ولیعهدی عبّاس میرزا و درخواست جانشینی حسنعلی میرزاشجاع السلطنه روی داد. (۸۳ ) مخالفان عبّاس میرزا مدّعی بودند که پرداختن به این امور و تقلید از بیگانگان، اصولاً اقدامات کفرآمیزی است و بر این مبنا، عبّاس میرزا شایستگی ولیعهدی را ندارد.( ۸۴ )
◀ موانع مربوط به قشون:
بیشتر رقبای عبۀاس میرزا یا فرزندان شاه بودند که به نوعی احساس برابری و همطرازی نسبت به ولیعهد داشتند، یا از خوانین و رؤسای ایلاتی که به نوعی عادت به حکومت نیمه خودمختار داشتند و اکنون انضباط جدید فرنگی مآبانه ولیعهد را برنمی تافتند و از سوی دیگر اراده ای که ولیعهد در این راه بروز می داد و احتمالاً به هم خوردگی نظم ایلیاتی می انجامید، نمی توانست مورد تأیید رؤسای ایلاتی باشد که هستۀ اصلی قشون ایران را تشکیل می دادند.
به هنگام نبرد، هر ایل بایست به نسبت جمعیتش، شمارى جنگجو به قشون بدهد.( ۸۵ ) این سربازان در کار سپاهى گری و در قشون، تنها از سرکردۀ خویش، فرمانبری داشتند که حتماً از طایفۀ ایشان
بوده است.( ۸۶ ) رؤسای ایل و طایفه، فرماندهان راستین اهل ایل بودند و فرمان ایشان، سخن آغاز و پایان ایل بود. سران ایل های هم پیمان قاجاریه، معتمد شاه بوده و ازسوی او، ایل خود و سرزمین زیر نفوذشان را نگهبانى می کردند. اینان به عنوان سران سپاهى از اهمّیت و بهره مندى هاى فراوانی برخوردار( ۸۷ ) ودر تصمیم گیری های مهم طرف توجّه بودند. افزون بر ایل ها، فرمانداران و شاهزادگانی که فرمانروایى سرزمینى را در دست داشتند نیز موظّف به تأمین افراد برای قشون بودند که بیشترشان یا از سپاهیان ویژۀ فرماندار بوده یا افراد تازه کار کوی و برزن و کشاورزان که در جریان سربازگیری برای جنگ، به خدمت قشون درآمده بودند.( ۸۸ )
انضباطی که ولیعهد قصد داشت در قشون پیاده کند ، نفوذ رؤسای ایل را تا حدّ زیادی از بین می برد.
پیش از این روال بر این بود که سربازان تنها فرمانده خود فرمانبری داشتند، ولی ولیعهد مقرّر کرده بود که در نظام جدید « افراد و آحاد افواج نظام رعایت ایلیت و رعیتی صاحب طایفه و حاکمی ننمایند و در تمامی مراتب مناصب نظر ایشان بر حکم و فرمان آن حضرت ( ولیعهد) باشد و به حکم او تابع امیر نظام و صاحب منصبان والامقام بوده باشند و اختیار عزل را به احدی از صاحب منصبان محوّل نفرمود». ( ۸۹ ) پیداست که چنین فرمانی چه واکنشی در پی خواهد داشت، به ویژه اینکه برای نظارت بر اجراى این امور و رسیدگی به مسائل قضایی نظامی، محاکمی نیزبه فرمان ولیعهد تشکیل شد.(۹۰ ) سران ایل به تصوّر اینکه تغییرهای جدید از نفوذ و اهمّیت و اعتبارشان می کاهد و نباید میدان را برای « فرنگی ها » خالی کرد ، با اصلاحات جدید مخالف بودند.( ۹۱ )
گذشته از سران ایل ها، دولتمردان و حکمرانان مناطق نیز چنین شیوه ای را در پیش داشتند. از آن جمله رفتاری که حکمران اصفهان با فابویه فرانسوی که برای توپ سازی به اصفهان رفته بود، در پیش گرفته بود و کارشکنی های مکرّر درامر توپسازی او صورت می داد، از این نمونه است؛ تنها به این دلیل که مخارج این کار را باید حکمران اصفهان می پرداخت.( ۹۲ ) خرابى راه ها و بی خبر ماندن شاه از چنین اوضاعی در مناطق دورتر بیش از پیش به راکد ماندن امور اصلاحی می انجامید. گو اینکه تغییرهای سریع در اوضاع سیاسی و رابطه با کشورهای بیگانه ای که امور اصلاحی را دردست داشتند نیز خود باعث نوعی بی سامانی و بی نتیجگی می شد. جایگزینی پیاپی گروه های مستشاران نظامی و در نتیجه تغییر در برنامه های آموزشی نظامی که هرکدام مربوط به نوع خاصّی ازنظامی گری و متفاوت با شیوه پیش بود، خود به کند شدن و بی نتیجگی اصلاحات نظامی دامن می زد؛ گو اینکه هیچ برنامه ای نیز به انجام درست و کامل نمی رسید.
به عنوان نمونه ناتمام ماندن کار فابویه که در مسیر پیشبرد توپ سازی، علیرغم مشکلاتی که حاکم اصفهان برای او فراهم می کرد، تقریباً به نتیجه رسیده بود، از این دست است.( ۹۳ ) از سوی دیگر سپاهی که درابتدایی ترین شئون نظامی گری از جمله پرداخت مواجب و دریافت اسلحه و ایجاد انضباط نظامی دچاردشواری های فراوان است،( ۹۴ ) تن به پذیرش قیود و روش های نویی که هیچگونه زمینه سازی ذهنی مناسبی نیز در این باره نداشته است نخواهد داد.
خوی و ویژگى ایلیاتی، از آنجا که بر توانمندی یا ناتوانائی سپاه تأثیر گذار بوده ، درخور گفتگو است. بیشتر عشایر بی سواد و به دور از پرورش شهری بودند . با زندگی بیابان گردی و پیامدهاى آن که عبارتست از روح سرکش و آزاد و بیزار از بند ، خو کرده و از « تربیت علمی » برخوردار نبودند.( ۹۵ ) نوع زندگی آنان، ایشان را توانا و در برخورد با دشواریهای زندگی شان، چالاک نموده بود.( ۹۶ ) چندان پایبند و سختگیر نبوده و گاهى راهزنی می کردند. ولی بیابان گردی، آنها را مهمان دوست و جوانمرد نیز نموده بود.( ۹۷ ) وابستگی و سرسپردگیشان به قبیله، شگفت آور است. به طوری که بدون نام بردن از ملیتشان، خود را با نام قبیله مى شناسانند.( ۹۸ )
پاسداشت همیشگی از خود و خویشان و گاهی راهزنی ، آنان را جنگجویانی توانا و زبردست، ساخته بود؛ ولی البتۀه این تنها در چارچوب پاسدارى از یک قبیله و نبرد میان قبایل است و نه بیشتر. با این وجود، ایشان پشتوانۀ اصلی شاه در سپاهى گرى بودند.( ۹۹ ) امّا از یاد نمی بریم که بهره گیرى از این نیرو همیشگی نبود. اینان تنها در فصول گرم به سپاهى گرى می پرداختند و به هرحال زمستان نزد ایل خود بر می گشتند.( ۱۰۰ )
پیش ازاین گفتیم که چندان پایبند نبودند به این معنی که درنبرد چندان به پیروزی نمی اندیشیدند.خواسته آنان بیشتر چپاول و غنیمت گرفتن بود که اگر میسّر مى شد، پیروزی اهمّیت چندانی نداشت و اگرمیسّر نمى شد و پیروز هم نمى شدند، به زودى پس مى نشستند.( ۱۰۱ )
برای پیشبرد برنامه های اصلاحی بین نظامیان ایرانی یا همان افراد عمدتاً ایلیاتی و روستایی، با روحیات خاصّ خود و باورهای سنّتی، نیاز به تغییرات اساسی افکار و خلقیاتی بود که قرن ها دست نخورده باقی مانده بود و اکنون باید ظرف مدّت کوتاهی تغییر می یافت و پذیرای روش افرادی می شد که همیشه کافر، نجس، بیگانه و مطرود تصوّر می شدند. درست است که ایران همیشه با کشورهای همسایه و بیگانه روابط تجاری و گاه فرهنگی داشته است؛ امّا اینان ، عمدتاً مسلمان بودند و ایران پس از صفویان، اگر چه با بیگانگان مسیحی فرنگی آشنا بود، ولی پذیرش آداب و امور آنان، هرگز مورد تأیید نبود. ایرانیان تعلّق خاطر عجیبی به راه و رسوم کهن و سنّتی خویش در هر زمینه داشتند و در برابر هر گونه تغییر در آن مقاومت می کردند، » چه رسد به تغییری که توسّط بیگانگان « کافر» اعمال شود.( ۱۰۲ ) کوتزبوئه روسی که از نزدیک احوال ایرانیان را شاهد بوده می گوید:
« کسی که از علاقمندی ایرانیان به حفظ و آداب و رسوم قدیم ه خود اطّلاع داشته باشد، می فهمد که تغییرات تازه چقدر به چشم مردم ناگوار است…»( ۱۰۳ )
از سوی دیگر، زمینه سازی ذهنی نیز وجود نداشت و اهالی عمدتاً بی سواد( ۱۰۴ ) و نا آشنا به تحوّل ها و پیشرفت های جهانی، چگونه ممکن بود چنین تغییرهایی را بپذیرند و به درستی آن باور داشته باشند. همچنین، تفاوت های مذهبی نیز از ارتباط با غربیان و با خبر شدن تغییر و تحوّل هایی که در شئون زندگی آنان رخ می داد، جلوگیری می کرد.( ۱۰۵) به دستورعبّاس میرزا صنعت چاپ( ۱۰۶ ) و ترجمۀ کتاب های اروپایی دربارۀ نظام و اوضاع اداره اروپا در ایران انجام شد، میرزا بزرگ می گوید:
« …او (عبّاس میرزا) فرمان داد تا مترجمین زبر دست به ترجمه ی رسالات و کتب مختلف اروپایی که درباره ی نظام اروپایی و اوضاع اداری آنجا نوشته شده مشغول گردند.» (۱۰۷)
ولی به دلیل طیف گسترد ۀ بی سوادان در ایران عملاً ترجمۀ این کتب به تغییر محسوسی در ایجاد زمینه سازی ذهنی مناسب نسبت به اصلاحات نمی انجامید. به ویژه که ماهیت فرنگی این کتب و تعلّق شان به شیوه زندگی « کفّار مسیحی» دافعه ی آنها را دو چندان می کرد. اگر چه عبّاس میرزا خود لباس های متّحدالشکل نظامی اروپایی را می پوشید و مشق نظام می کرد.( ۱۰۸ ) ولی این مانع از مخالفت های روزافزون با امر اصلاحات به سبک فرنگ نمی شد. به ویژه که این اصلاحات روز به روز ناکارآمد تر جلوه می کرد. سربازانی که تنها به دستور رؤسایشان که آنها نیز در باطن ناراضی بودند ، راضی به انجام تمرین های نظامی فرنگی و پوشیدن لباس نظامى بیگانگان می شدند، در حالی که هنوز آمادگی ذهنی برای پذیرش و باور به این اصول نداشتند و حتّی آمادگی نظامی کامل را هم نیافته بودند و بنابراین از ناکارآمدی این روش مطمئن بودند، به جبهه های جنگ احضار می شدند( ۱۰۹ ) و به دلیل ناتمام ماندن دور ه های مشق نظام به شیوۀ جدید ، عمدتاً بدون اینکه بتوانند از روش قدیم یا جدید در میدان جنگ، کاملاً بهره گیرند، پی در پی شکست می خوردند و این به تخریب بیش از پیش روحیۀ آنان نیز می انجامید. به این موارد، جایگزینی پی در پی معلّمان نظامی بیگانه( ۱۱۰ ) را نیز باید اضافه کرد که زمانی فرانسوی، انگلیسی یا روسی می شدند و هرکدام نیز سبک و شیوه خاصّ خود را داشتند که انتظار نمی رفت مشابه باشد یا خالی از اغراض سیاسی تصوّر شود. چه بسا مربّیان و مستشارانی که حتّی در نبرد، قشون را رها کرده و اعلام بی طرفی کردند و این عمل هم از سوی فرانسویان و هم از سوی انگلیسی ها مشاهده شد. اگرچه هر کدام سعی در مقصّر جلوه دادن دیگری داشتند.
به عنوان مثال اوژن فلاندن در سفرنامه اش می نویسد:
« انگلیسی ها که پی به استعداد ایرانیان برده بودند و می دانستند در کمترین مدّتی ممکن است با اصلاحات ارتش ایران، این کشور از قوی ترین دول گردد درصدد آشوبی برآمدند…
دست افسران فرانسوی را کوتاه کردند ( ۱۸۰۹ م ) .» (۱۱۱)
امّا زمانی که عبّاس میرزا سرگرم نبرد با پاسکویچ بود، افسران فرانسوی به دستور گاردان در جنگ مداخله نکردند، به این بهانه که با روسیه در صلح هستند و می خواهند این صلح را برای کمک به ایران حفظ کنند.( ۱۱۲ ) عدم عملکرد مثبت مستشاران بیگانه، بیشتر به دلیل نبود مدیریت مناسب برای کنترل و نظارت بر راهکارهای بیگانگان بود ؛ و در صورتی که یکی از آنها قصد انجام برنامه ای در این راستا داشت،فوراً با واکنش مخالف نیروهای رقیب بیگانه مواجه می شدند و این به نوعی به خنثی کردن امور اصلاحی طرفین در ایران می انجامید.( ۱۱۳ )
برای نظارت بر عملکرد بیگانگان در ارائه و پیشبرد راه های اصلاحی پیشنهادی آنها، نیاز به نیرویی که متخصص امر باشد، بود. اما عملاً نه دانش و مهارت نظامیان ارشد ایرانی و نه توجه و علاقمندی آنها، برای کنترل و نظارت بر عملکرد مستشاران بیگانه کافی نبود. به هر حال ، از سویی حسّ رقابت با عبّاس میرزا ولیعهد و همچنین ترس از دست دادن قدرت سنّتی از جانب نظامیان ارشد ایرانى و از سوی دیگر کشمکش قدرتهای بیگانه دیدگاه های سیاسی و نظامی شان عرصۀ مناسبات با ایرا ن، امکان پیشرفت امور اصلاحی براساس نظامی سالم نمی کرد.
◀ موانع مذهبی
دیدگاه روحانیان نسبت به قاجار، بیگانگى با دیدگاه همیشگی شیعه نسبت به فرمانروایان نداشت.
هرچند که همچنان خویشتن دارى کرده و از رویارویی با ایشان پرهیز داشتند.(۱۱۴ ) آنان باور داشتند که مسائل دینى و داورى مسلمانان دراختیارمجتهدان است، ولی سیاست و فرمانروایى زیر نظر مجتهدان و در دست شاهان قرار می گیرد.( ۱۱۵ ) اما این نظریه نیز پذیرش همگانى نداشت. دراین باره باورها گوناگون بود و گاهی بسته به شرایط دگرگونى می یافت. از جمله نراقى زمانی پادشاهى قاجارها را مشروع دانسته و زمانی دیگر فرمانروایی را تنها شایسته مجتهدان دانسته است.( ۱۱۶ ) کاشف الغطا دراین باره به فرمانروایى یکسره مجتهدین باور داشت. شاه را بند ه خود می خواند و عبّاس میرزا را محتاج شفاعت خویش.( ۱۱۷ ) میرزاابوالقاسم قمی در یکی از نوشته هایش پادشاهى شاهان را بی اجازۀ مجتهدین به رسمیت نمی شناسد.( ۱۱۸ ) کشفی دربارۀ ولایت سیاسی بیشتر به مشروع دانستن شاهان – حتّی ستمکاران آنان، به دلیل نگهدارى و گذران کار مسلمانان- گرایش داشته و اندرز به همکاری شاه و مجتهدان داده است.( ۱۱۹ )
نمونه این باورها هرچه بود، دورۀ فتحعلیشاه روى هم رفته دورۀ مناسبات نیکوی شاه و روحانیت است.
در برابر مشروعیت بخشی روحانیان به نهاد سلطنت و به ویژه همکاری و همراهی فراوان با آن در جریان جنگ های ایران و روس، شاه نیز با مسجد سازی و رویارویى با هم چشمان روحانیان از جمله صوفیان و شیخیه، کمکهای مالی زیادى در قالب پرداختهاى مالى برای نوشتن فتوا یا پیشکش هاى سالیانه، کوشش در پیوستگی هرچه بیشتر در مناسبات نهاد مذهب و نهاد سلطنت داشت.( ۱۲۰)
شاه خود را « نایب مجتهدین در امر سلطنت » و آرزومند « خدمت ائمّۀ دین مهتدین » مى شناساند.( ۱۲۱ ) روحانیت نیز تلاش در نگهداشت مناسبات دوستانه با شاه و دربار داشت و حتی گاه از ستایش شاه و عبّاس میرزا، خودداری نمی کرد.( ۱۲۲ )
با توجّه به آنچه درباره مناسبات شاه و روحانیت گفتیم ، روحانیت نه تنها به آسانى به این حقوق دست یافت، بلکه ازبایسته هاى کاربردى دیگری نیز بهره می جست. حقوقی چون تفسیر قانون های دینى (۱۲۳ ) که در حقیقت تنها قوانین نوشته و هماهنگ و رایج در جامعه به جز سخن و خواست شاه بودند، تکفیر مخالفان، که با همسویى دولت خطر جدّی به همراه داشت؛( ۱۲۴ ) جانشینی امام عصر که درحقیقت ادعایی بود بر حکومت، ولی به ندرت آشکار می شد؛( ۱۲۵ ) توده های دو مورد بود:
۱ – جایگاه روحانیت به عنوان متولّیان مذهب و مراجع تقلید.
۲- پناهگاه مردم دربرابرپادشاهان و گاه بیداد آنها، که یکسره با مورد پیش پیوند داشت؛( ۱۲۶ ) ابزارى چون به کارگیری برخی پیروانشان به عنوان سپاه کوچکی که اوامر روحانیان را بکار مى بستند.( ۱۲۷ )
اما جز این سپاه کوچک، اعتبار و اهمیت یک مجتهد بسته به ویژگى هاى برجستۀ دینى و نیک نامی او دارد؛ که البتّه بی ارتباط به شمارگان پیروانش نیست.( ۱۲۸ ) نفوذ معنوی روحانیت در میان مردم به اندازه اى بود که پیشگاه شان پاک دانسته می شد وگناه و دروغگویی در حضورشان دور از اندیشه بود. (۱۲۹ ) از سوی دیگر چون اینان نماد پاکی دانسته می شدند، تنها شایستگان آموزش وپرورش فرزندان خانواده ها دانسته می شدند و از این نگاه بارگاه همگان بودند.( ۱۳۰ ) گاهی اعتبار اینان تا درجه ای بود که شفیع گناهکاری نزد پادشاه می شدند و شاه نیز به واسطه پایگاه اجتماعی آنان، معمولاً میاندارى آنان را مى پذیرفت.( ۱۳۱ ) به دلیل نفوذ اجتماعی روحانیت و ساختار دین گرایانه اجتماع ایران، دین و دنیا کاملاً در هم آمیخته و مرزى میان آنها پیدا نبود.( ۱۳۲ )
علاوه بر عادات و آداب خاص ایرانیان و دلبستگی فراوان به شیوه های مرسوم شان، منشاء اصلاحات که فرنگی و بیگانه و درواقع به باور ایرانیان مسلمان از کفّار بود، نیز بزرگ ترین مانع در راه پیشبرد اصلاحات بود.
با اینکه در جریان جنگ ها و سپس درآغازاصلاحات، روحانیت بیشتر به دلیل حفظ خاک اسلام تا برای محافظت از سلسله قاجار.که البتّه آن هم به نوعی تنها حکومت حقّۀ اسلامی از سوی فقهای شیعه دانسته می شد.همراهی خود را با فتاوی کتبی و شفاهی با اصلاحات نشان داد؛ ولی پس از مدّتی و به ویژه پس ازناکارآمد تلقّی شدن اصلاحات، کم کم این موافقت نیز کم رنگ شده و از میان رفت.
شاید نخستین دلیل رویارویى باورها و برداشت ها باشد. عبّاس میرزا از آنجا که پیرو سیاست های اصلاحی اش، دانش و فناورى اروپایی را می پسندید و حتّی پوشیده به جامۀ آنان می شد، و از سوی دیگر مناسبات نیکویی با اقلّیت های دینى از جمله مسیحیان آذربایجان و قفقاز و یهودیان تبریز داشت، (۱۳۳) احتمالاً به اندازۀ کافی باعث رنجش روحانیتی سخت ترین لحظه ها،پشتیبانی خود را از او دریغ نکرده بود، می شد. اما نباید از ویژگی رهبری عوام در روحانیت نیز نا آگاه بود. این ویژگی شاید در زمان بسیج قشون و آغاز جنگ ها بسیار کارساز بود،ولی در میدان جنگ و دوگانگی رهبران دینی و رهبران سپاهى در روش مسلماً مشکل ساز می شد. چنان که آقا سید محمّد مجتهد که اوایل پیروزی ها با عبّاس میرزا همراه بود، پس از مدّتی با ولیعهد دوگانگى یافت و به حالت قهر ولیعهد را ترک کرد.( ۱۳۴ )
نگاهی به اختلافات عبّاس میرزا به عنوان فرمانده کلّ قشون ایران – یک نظامی و روحانیت بلندپایه به عنوان مدّعیان رهبری معنوی خود را در تصمیم گیری ها و راهبری اصولی جنگ محقّ می دانستند.که به جدایی آنان از نیمه راه جنگ انجامید ، همچنین با توجّه به شکست های عبّاس میرزا در دورۀ افول نظامیان ایرانی در جنگ دوّم ، که می توان آن را منتسب به ناکارآمدی روش های جنگی نظامی عبّاس میرزا کرد، و مناسبات به شّدت تیرۀ عبّاس میرزا و روحانیت پس از اینکه عامل اصلی اشغال تبریز توسّط روس ها یک روحانی به نام میر فتّاح قلمداد شد، می توان روند نزولی توجّه روحانیت به امر اصلاحات را به روشنی دید.
همچنین با گذشت زمان جلو ه های فرنگی اصلاحات بیشترهویدا و رنگ بیگانه و اروپایی آن آشکارتر شد. دو دستگی که در پی رواج برنامه های اصلاحی در میان قشون و سران نظامی پدیدار شد، اگر چه ریشه در اغراض شخصی مخالفان و رقبای عبّاس میرزا داشت، نیز همه به حساب اصلاحات گذاشته می شد. اگر چه روحانیت برای دفاع از کیان مملکت اسلامی بود که فتاوایی صادر می کرد، ولی این در واقع تیز کردن شمشیر حکومت قاجاری و به نوعی مشروعیت بخشی به این سلسله بود. با مراجعه به کتاب « احکا م الجهاد و اسباب الرشاد » جمع آوری شده توسّط میرزا عیسی فراهانی قائم مقام ، خواهیم دید که مجموعه ای از فتاوا، مجتهدین به نام از سوی امام عصر (غایب)، اجاز ه جهاد داده اند و یا هزینه کردن خمس و زکات را در این راه حلال و جایز دانسته اند. ولی ناکارآمدی امر اصلاحات که در سطور پیش به دلایل آن اشاره کردیم از سویی و رنگ آشکارتر اروپایی آن و بیم از تسلّط کفّار بر مسلمین از سوی دیگر، مخالفت روحانیت موافق با اصلاحات را نیز برانگیخت. همچنین روحانیت نیز مانند دو بخش دیگر – دربار و نظامیان- دچار دسته بندی های سیاسی و اغراض شخصی بودند. چنان که عدّه ای پشتیبان محمّدعلی میرزا دولتشاه برادر بزرگتر و رقیب سرسخت عبّاس میرزا که مدّعی بود « روابط صمیمانه برادرش با اروپائیان، دیر یا زود عقاید مردم را تغییر داده، حتّی لباس و مذهب آنان را عوض خواهد کرد.» (۱۳۵ ) احوال و اوضاع این بخش مرجع مهم دربا ریان به هر حال نمی توانست با تغییرهای اصلاحی همخوان و موافق گردد ( ۱۳۶ ) و در نتیجه این مهم نیز به موانع انجام اصلاحات افزوده می شد.( ۱۳۷ )
بی نظمی ها و بی برنامگی هاى فراوان در امر اصلاحات،در همۀ شئون به چشم می خورد. هیچ چیز از انتخاب مصادر امر تا جزئی ترین نتیجه ها و رویدادهای اصلاحی در برنامه شکل نمی گرفت و سامان نداشت. مهم ترین دلیل آن تغییر برنامه های اصلاحی و متولّیان بیگانه اصلاحات از سویی و عجله در گرفتن نتیجه از برنامه هاو دلسرد شدن نایب السلطنه ازاین موضوع دراثر وجود موانع فراوان ، از سوی دیگر بود.
◀ نتیجه گیرى
پس از تصمیم عبّاس میرزا نایب السلطنه به انجام اصلاحات، تغییرهایى در امور مربوط به نظامى گرى و سپس مسایل فرهنگى و صنعتى به وجود آمد استفاده از مستشاران نظامی و پس از مدّتى اعزام دانشجو به اروپا براى آموختن علوم و فنون جدید – که دربارۀ آنها در فصل مربوط به اصلاحات سخن گفتیم – از آن جمله اند. با آغاز اصلاحات و در جریان اعمال آن، واکنش هاى متفاوتى نسبت به آن از سوى بخش هاى مؤثّر دراجتماع به وجود آمد. برادران عبّاس میرزا با توجّه به چشم داشت و منصب و موقعیت ولیعهدى و فرماندهى کلّ قشون، در راستاى رقابت با او از هر کوششى براى تضعیف موقعیت ولیعهد فروگزار نمى کردند.
شکست عباس میرزا نایب السلطنه درجریان جنگ هاى ایران و روس، علاوه بر مسیحى و بیگانه بودن مستشاران نظامى که عبّاس میرزا به خدمت گرفت، دافعه ی دوچندانى نسبت به امر اصلاحات ایجاد مى کرد. هرجنگی، زمانی که سپاه دچار چندگانگی و ضعف داخلی باشد، و به ویژه زمانی که این سپاه شکست خورده به حساب آید، باعث تشدید اغتشاشات و چند دستگی های موجود می گردد؛ که تأثیر مستقیم آن ضعف بیشتر سردمداران سپاه و در نتیجه خود سپاه است. سپاه عبّاس میرزا، علاوه براینکه از ایلات و افراد گوناگون تشکیل شده بود،( ۱۳۸ ) دچار دوگانگی در شیو ۀ جنگیدن نیزبود. شیو ۀ سنّتی که احساس می شد ناکارآمد است و ازاعتبارافتاده بود و شیوۀ نوین که به خوبی جا نیفتاده و دارای اعتبار نشده بود. به زبان دیگرسپاه ایران درهر دو روش ناکام می ماند و این برای شخص عبّاس میرزا و موقعیّت ویژه اش که از سوی مخالفان و رقبای متعدّدش تحت فشار بود، خود نقیص های تازه بود. شکست عبّاس میرزا در جنگ ها ، هم خود او و هم اعتبارشیوۀ نوینی که او مدّعی درستی آن بود، را خدشه دار می کرد و در موقعیّت او به عنوان ولیعهد، تأثیر مستقیم داشت. پس اوّلین تأثیر جنگ ها دلسردی شخص عبّاس میرزا از اصلاحات نظامی بود.
بی شک اگر حمایت شخص شاه ودوستی که نسبت به او داشت نبود، موقعیت ولیعهد به طور جدّى به خطرمی افتاد. گو اینکه درجریان مذاکرات صلح دوّم و پرداخت غرامت ، سخن از تغییر ولایتعهدی نیزبه میان آمد.( ۱۳۹ ) زمانی که ولیعهد بارها توطئه می کردند یا مانع رسیدن پول و تجهیزات و امکانات به او می شدند تا بلکه شکست خوردن، باعث سرشکستگی او شود.( ۱۴۰ )
امیدهای بیهوده به یاری دول بیگانه نیز، مزید بر علّت بود.( ۱۴۱ )
گذشته ازاین مردمى که دلبستگی شدیدی نسبت به آداب و سنن خویش داشتند، بدون ایجاد زمینۀ مناسب و آموزشهاى لازم براى شناخت امور اصلاحی و بدون اینکه در بارۀ لزوم ایجاد تغییر در شئون مورد تأییدشان توجیه شوند، در معرض برنامه ها و روشهای نوینی قرارگرفتند که از سوى بیگانگانى مسیحى یا به زعم ایشان کافر، القا و اجرا مى شد.
برنامه هاى اصلاحى با تغییر پیاپی مستشاران که مربیان نظامی ومجریان این برنامه ها بودند تعویض مى شد وبى نتیجه مى ماند و ازسوى دیگرنظامیانى که بدون کامل شدن آموزش هایشان به جبهۀ جنگ اعزام شده و به همین دلیل شکست مى خوردند، نسبت به ناکارآمدى اصلاحات مطمئن تر مى شدند.
ضعف اقتصادی ناشی از دست دادن مناطق حاصلخیز و درآمدزای آذربایجان و همچنین مخارج بالای جنگ که پرداخت غرامت نیز بر آن علاوه شده بود به تضعیف بیشتر موقعیّت عبّا س میرزا منجرمی شد وکاهش قدرت اقتصادی مسلّماً منجربه کاهش قدرت نظامی و سیاسی نیز می گردید. شاید برای جبران همین وضعیت بود که ولیعهد به سرکوبی یاغیان یزد و کرمان و خراسان رفت تا ثابت کند که هنوز جسارت و توان سیاسی و نظامی لازم برای موقعیت ولیعهدی را داراست. ضعف اقتصادی ولیعهد که گفتیم ضعف سیاسی و نظامی او را به دنبال داشت، در نتیجه باعث افزایش قدرت خانهاى محلّی شد ۱۴۲ و این به معنی نوعی تقسیم و در نتیجه تضعیف بیشتر قدرت مرکزی بود.
در بخش مربوط به قشون گفتیم که فرماندهى رسته هاى گوناگون نظامى بر عهدۀ خان هاى محلّى بود که وظیفه تأمین سپاه براى حکومت مرکزى را داشتند. برنامه هاى اصلاحى نظامى نایب السلطنه، که ضمن طرح شیوه نوین فرماندهى، نظام پیشین را از بین مى برد، گاه باعث جابجایى افراد در سمت فرماندهى شان از ایلى به ایل دیگر مى شد و علاوه بر آن قدرت تصمیم گیرى خانها و فرماندهان ایل را به نفع فرماندهى کلّ- نایب السلطنه- کاهش مى داد که علاوه بر مغایرت با عرف و عادات ایلى و نظامى گرى، عدم همراهى و همکارى رؤساى ایل به عنوان فرماندهان رسته هاى سپاه با نایب السلطنه به عنوان فرمانده کلّ قشون را به دنبال داشت. این امر توجّه به تأثیر مستقیم در روند نزولى اعمال اصلاحات داشت.
آنچنان که پیش از این گفتیم، حمایت روحانیت از عبّاس میرزا صدور فتواها در تأیید جنگ علیه روس ها – جنگ اوّل- و همچنین تشویق آغاز جنگ دوّم برای بازپس گیرى نقاط اشغال شده توسّط روسیه امرى روشن بود. با شروع جنگ ها و توجّه عبّاس میرزا به نقاط ضعف سپاه ایران، برنامه هاى اصلاحى او در این زمینه نیز مورد تأیید و موافقت روحانیت قرار گرفت. امّا به مرور زمان و با ایجاد اختلاف میان روحانیون و عبّاس میرزا دربارۀ سیاست های نظامی و همچنین نظر روحانیت بر این که اصلاحات به شیوۀ بیگانگان، راه تسلّط آنان بر مسلمین را اصلاحى و شخص عبّاس میرزا را به همراه آورد. البتّه نباید از نظر دور داشت که برخی از روحانیان نیز به دلیل حمایت از رقباى عبّاس میرزا، در جبهۀ مخالف با اصلاحات قرار داشتند. نایب السلطنه با توجّه به مواردی که بر شمردیم، در موضع ضعف بود. او بر تغییرهایى اصرار مى ورزیدکه عملاً باعث رویایی وی با نیروهای مؤثّر و مهمّ اجتماع مى شد. امّا در این راه برنامه خاصّى را مدّ نظر نداشت. با توجّه به این موضوع، درگیرى او با دشمنان خارجى و ضعف اقتصادى ناشى از آن نیز به تشدید ناتوانى او مى انجامید. با این حال برنامه هاى اصلاحى که عبّاس میرزا نایب السلطنه بانى آن شد، اگرچه به سرانجامى که مدّ نظر او بود، منجر نشد، امّا باعث آغاز تغییرهایى در وضعیت موجود شد که بروز و ظهوراندیشه هاى نو از آن جمله اند.
نمایندگانى که از ایران به عنوان سفیر یا دانشجو به اروپا رفتند و آنان که در ایران تحت تعلیم و تدریس بیگانگان صاحب فنّ قرار گرفتند، هریک به نوعى با دنیاى جدید و سریع بیرون مرتبط شده و چیزها آموختند. هرچند که مفاهیمى چون تغییرات جدید نظام و نظامى گرى مهندسى، و مفاهیم نوینى که ایرانیان پى درپى با آن آشنا مى شدند را برخى بر نمى تافتند، و على رغم اینکه گاهى رویکرد به چنین مفاهیمى، راهى براى وابستگى به بیگانگان بود، امّا باید پذیرفت که این برخورد سکّه اى با دو رویه بود. اگر خواست نایب السلطنه مبنى بر تجهیز ایرانیان به علوم و فنون بیگانگان، باعث نفوذ آنان در ارکان زندگى ایرانى و احتمالاً تشنّج فضاى سیاسى و اجتماعى کشور و در نتیجه بى سرانجامى امر اصلاحى مى شد، این نه به دلیل ناکارآمدى اصلاحات و یا نادرست بودن خواست مبتنى بر تغییر اوضاع موجود، که ناشى از روش پیاده سازى مفاهیم و عدم برنامه ریزى درست براى زمینه سازى مناسب در این راستا بود. این تغییرات کم و بیش، دیر یا زود در همه جاى دنیا منتشر شد ولى اثرات و نتایج گوناگونى داشت.
برخورد با استعمارگران براى کشورى با موقعیت ایران اجتناب ناپذیر بود. اگر عزمى براى پذیرش و
همرنگ ساختن مفاهیم نوین حاصل از این برخورد، به صورت بستر سازی مناسب و مداوم وجود داشت، راه بر نفوذ نابجا و استفادۀ نادرست بسته بود و گرنه بیهودگی و ناکارآمدی این امور هرگز به دریافت نتیجۀ دلخواه منجر نشد.(۱۱ )
◀ محمود پور شالچی درکتاب « قزاق ها ( عصر رضا شاه بر اساس اسناد وزارت خارجۀ فرانسه) » در بارۀ « اولین محصّلینی که ازایران به خارجه رفتند» آورده است: گلبانگ نشریۀ سازمان سمعی و بصری اداره هنرهای زیبای کشورکه در آغاز جزء کوچکی از وزارت معارف و اوقاف بود سپس بدل به ادارۀ هنرهای زیبای کشور گردید و سرانجام به صورت وزارت فرهنگ و هنر در آمد که از آغاز تا انتها [ مهرداد پهلبد]شوهر شمس پهلوی با عنوان رئیس اداره و بعد معاون وزیر معارف و سپس وزیر فرهنگ و هنر بر آن ریاست داشت در شمارۀ چهارم خود گزارشی مصّور با عنوان اوّلین محصّلینی که از ایران به خارج رفتند به چاپ رسانده که عیناً نقل می شود:
میرزا صالح نخستین دانشجوی ایرانی که به لندن رفت:
قرن نوزدهم میلادی کیفیات جدید درسیاست بین المللی بوجود آورد که سرنوشت سیاسی و اجتماعی ایران را مستقیماً تحت تأثیر قرار داد .
تجاوزات پی در پی روسیه به خاک ایران درآخرین سالهای قرن هیجدهم، پیشرفتهای ناپلئون به سوی شرق و ارادۀ او درحمله به هند از راه ایران، کوشش انگلستان در نگاهداری مستعمرات خود در آسیا، و تکاپوی ایران درحفظ سرزمین و استقلال خود در مقابل تعرّض های خارجی جملگی عواملی بودند که در یک وهله بکار افتاده خواه ناخواه ایران را به صحنۀ سیاسی بین المللی کشید. کشانده شدن ایران به جریانات بین المللی و آشنائی مردم با تمدّن مغرب زمین باعث بیداری افکار درایران شد.
شکست های نابکارنه ای که ایران در جنگهای با روسیه خورد و در واقع تازیانه عبرت و کفّارۀ گناه عقب افتادگی آن از کاروان علم و صنعت جدید بود، ذهن بعضی از زمامداران را بلزوم اخذ وسایل مدنیّت جدید متوجّه ساخت. میرزا عیسی معروف به میرزا بزرگ (قائم مقام اوّل ) وزیر فرزانۀ عبّاس میرزا نایب السلطنه را باید پیشرو این مکتب اصلاحی و ترقّی خواهانۀ ایران شمرد.
از جمله کارهای عبّاس میرزا و میرزا بزرگ فرستادن یک عدّه محصّل و صنعت آموز به انگلستان برای آموختن بعضی صنایع وعلوم جدید بود.
این دسته محصلین اعزامی اوّلین ایرانیانی بودند که برای تحصیل به اروپا رفته وبا افکار آزادیخواهی و اصول حکومت ملّی آشنائی یافتند.
سرهارفورد جونز سفیر کبیر انگلیس در تهران شرح اعزام اوّلین کار آموزان و محصّلین ایرانی را چنین نوشته است:
… بین دولت ایران و ژنرال گاردان فرستادۀ ناپلئون قراری منعقد گردید که به منظور تحکیم بنیان اتّحاد ایران و فرانسه عدّه ای از محصّلین ایرانی به پاریس اعزام و به تحصیل پردازند. ما نیز این فکر را پسندیدیم و موافقت کردیم که شاگردان ایرانی در لندن تحصیل کنند..
بدین تربیت درسال ۱۲۲۶ هجری ( ۱۸۱۱ میلادی ) دونفر محصّل به انگلستان فرستاده شدند . عبّاس میرزا به سفیر انگلیس گفته بود:
– آنان را به تحصیل گمارید که برای من و خودشان و مملکتشان مفید باشند.
یکی از این دو محصّل پس از یک سال و نیم اقامت در لندن در گذشت و دیگری بنام میرزا حاجی بابا به تحصیل طبّ پرداخت و پس از شش سال به ایران بازگشت.
بدنبال آن در سال ۱۲۳۰ هجری ( ۱۸۱۵ ) نیز یک هیئت پنج نفری از جوانان برای تحصیل در رشته های مختلف مثل مهندسی ، طبّ ، توپخانه، ریاضی، زبان و حکمت طبیعی به انگلستان روانه شدند.
این عدّه در جمادی الثانی آن سال از راه روسیه عازم لندن شدند و پس از سه سال و نه ماه اقامت در انگلستان درمحرّم ۱۳۳۵( نوامبر۱۹۲۸) به وطن خود باز گشتند وهریک به کاری درخور تحصیلات خود گماشته شدند.
در میان آنها دونفر به مقامات بلند دولتی رسیدند. یکی میرزا جعفر مهندس که بعدها به سفارت ایران در عثمان رفت و مشیرالدوله لقب یافت و سپس رئیس « شورای ملی » گردید .
دیگری میرزا محمّد صالح شیرازی که اهل فضل و کمال بود و شیرینی و نکته سنجی فراوان داشت. او در انگلستان زبان انگلیسی، فرانسه، لاتین، حکمت طبیعی ، تاریخ و فنّ چاپ آموخت و درهمان اوان در لندن به « مجمع فراموشان» یا « فراموشخانه» پیوست.
پس از بازگشت به ایران مترجم رسمی دولت و بعد وزیر تهران شد و به مأموریت های سیاسی متعدّد رفت.
تأسیس اوّلین مطبعۀ چاپ کتابهای فارسی در ایران و هم چنین انتشار اوّلین روزنامۀ فارسی در ایران از خدمات این کار آزموده است. میرزا صالح تفصیل مسافرت خود را به انگلستان در سفرنامۀ دلکش خود بیادگار گذاشته است. او دراین سفرنامه حکومت پارلمانی انگلیس و قوانین تأسیسات اجتماعی این مملکت را به نحو شایسته و زیبائی نقاشی کرده است. نوشته های او دربارۀ آزادی و حکومت مشروطه و قانونی بلاشک در آشنا کردن ایرانیان و مخصوصاً سیاستمداران غربی و ترقّیات جدید اروپا تأثیر بسزا و شایانی داشته است.
مرحوم میرزا صالح در قسمتی از این سفر نامه به آنجا که می خواهد آزادی و انتظام جامعۀ انگلستان را تعریف کند ، چنین می نویسد:
…چه کسی می تواند تصوّر کند که « پرنس ریجنت »که پادشاه این شهر( لندن) بالفعل است، کوچه ای در « اکسفورد استریت» بنیاد کرده بنام نامی خود، یک نفراستاد صنعت کار که مرد فقیری است دکانی دارد که در میانۀ کوچه واقع شده است ، مدّت شش ماه است که هرچه سعی می کنند که دکان او را در داخل کوچه اندازند قبول نمی کند. اگر فرضاً بالفعل همه سپاه بر سر او جمع شوند نمی توانند دکان را از دست او بگیرند و طرفه اینکه پرنس خود نمی تواند ذرّه ای به او ضرر مالی و جانی رساند.
ولایتی به این امنیت و آزادی که او را ولایت آزادی می نامند و درعین آزادی به نوعی انتظام پذیرفته که از پادشاه تا گدای کوچه کلاً موافق نظام ولایتی و مقیّد هستند و هر کدام اندک اختلاف و انحراف از طریقه و نظام ولایتی نموده مورد تنبیه می شوند نه احدی را یارای انحراف است و در عین آزادی به نوعی مردم صغیراً و کبیراً مقیّد ولایتی هستند.
میرزا صالح در جای دیگر در بارۀ آزادی انتخاب پارلمان چنین می نویسد:
« .. چون مطلقاً اختیار اجزای مشورتخانه به عهدۀ رعایا است واحدی نباید به جز آنها را راضی کرد که فلان شخص را اختیار و فلان را رد کنند لهذا در هنگامی که رعایای شهر مشغول انتخاب ارباب مشورت هستند یک روز قبل از گفتگوی ، سرباز نظام و سپاه سلطانی باید از محلّ مزبور یک الی دو میل فاصله دور شده تا یک روز بعد از اینکه ارباب مشورت را انتخاب کرده اند از شهر به دور باشند که مبادا شبهۀ اعمال نفوذ سپاه در انتخابات برود..»
در خصوص منع رشوه دادن در انتخابات نمایندگان ملّت می نویسد:
«…در صورتیکه معلوم شود که شخصی از اهالی مشورتخانه به ساکنین اهالی مزبور رشوه داده است که او را اختیار و انتخاب کنند فوراً او را از مشورتخانه اخراج می کنند…»
همانطور که گفته شد انتشار سفرنامۀ میرزا صالح شیرازی و بعد ازآن سفر ایرانیان به ممالک غربی و آشنائی آنان با مظاهر زندگی جدید و ترقّیات صنعتی اروپا باعث گردید ایرانیان کمابیش عقب ماندگی معنوی و اجتماعی وطن خود را دریافته و در صدد چاره جوئی بر آیند.
مهمتراز آن، اعزام اوّلین محصلین به اروپا این شد که فرهنگ اروپائی کم کم به ایران راه یابد و فکر آزادی و حکومت قانون در دل ایرانیان پیدا شود.
رفت وآمد هیئت های خارجی به ایران و اعزام محصّلین ایرانی برای کسب علوم جدید به اروپا دریچۀ تازه ای در زندگی مردم ایران و مخصوصاً طبقۀ روشنفکر و تجدد خواه گشود. حتّی در زمان سلطنت محمّد شاه و صدرات حاج میرزا آقاسی، آن آخوند ایروانی ، که در واقع نمایندۀ دسته محافظه کاران و اندیشه های کهنه و فرتوت جامعه بود فکر احداث صنایع جدید در ایران و اعزام شاگرد به اروپا همچنان زنده ماند.
در آن ایّام در روابط ایران و انگلیس کدورتهائی پیش آمد که کار به جنگ کشید. از جانب انگلیسها هم رغبتی به رفتن شاگردان ایرانی به لندن ابراز نگردید. ازاین رو ایران متوجّه کشورهای دیگر شد.
در سال ۱۲۵۵ هجری بین دولت ایران و حکومت محمّد علی پاشا، بانی اصلاحات جدید در مصر ، مذاکراتی راجع به پنجاه تن محصّل ایرانی به آنجا صورت گرفت ولی به عللی که پوشیده ماند اینکار انجام نشد . ناچار ایران به دولت فرانسه روی آورد . میرزا احمد علی خان شیرازی سفیر فوق العادۀ ایران که در سال ۱۲۳۶ به دربار فرانسه رفت راجع به استخدام چند مهندس و استاد صنعت کار با گیزو » مذاکره کرد.
« گیزو» پیشنهاد کرد بیست تن از جوانان ایرانی روانۀ فرانسه شوند که در آنجا به تحصیل علوم و فنون بپردازند . مخصوصاً این نکته را نیز متذکّر شد که « جوانان مزبور از میان فرزندان مردم کاسب کار برگزیده شوند نه از خان زادگان پروردۀ ناز و نعمت… این جوانان هریک ، سالی یکصد و پنجاه تومان الی یکصد و هشتاد تومان بیشتر خرج ندارد…» بر طبق این عهد نامه دوّمین دستۀ محصّلین ایرانی عازم فرنگستان شدند و این تماسهای مکرّر با دنیای غرب ، افکار نو و تازه ای در ایران پدید آورد که از آن نیروی جوان آزادیخواهی بوجود آمد و با اندیشه های کهنه و فرتوت به مقابله برخاست.
افکارجدید نماینده نیروی مترقّی اجتماع بود که با اندیشه های پیر یعنی مظهر قوای کهنه بستیزه برخاست… » بدنبال آن می افزاید : خدمات میرزا تفی خان امیر کبیر به ایران در حقیقت فصل درخشانی در تجدید حیات کشور باستانی ما به شمار می رود. او همانطور که میرزا ابوالقاسم قائم مقام اوّل در باره اش پیش بینی کرده بود « قوانین بزرگ» به روزگار گذاشت. و در مدّت کوتاه زماماداریش بنیان همه گونه اصلاحات تجدّد خواهانه را برای نخستین بار بنا گذاشت.
نشریه به اولین کاروان دانشجویان ایرانی در دوران پهلوی اوّل اشاره می کند « که از طرف دولت برای تحصیل در رشته های مختلف علوم ، پزشکی و ادبیات به اروپا اعزام شدند. مرکّب از صد و ده دانشجو بود. این دانشجویان روز۲۳ مهر۱۳۰۷ ( ۲۵ اکتبر ۱۹۲۸ ) به وسیلۀ اتومبیل های مخصوصی که در مقابل وزارت فرهنگ گرد آمده بودند به بندر پهلوی و از آنجا به وسیله کشتی رهسپار ممالک اروپائی مثل آلمان ، فرانسه و انگلستان شدند .
دانشجویان چند روز قبل از حرکت در کاخ اختصاصی شاه به حضور ایشان شرفیاب شدند. در آن روز همۀ محصّلین به لباس متّحد الشکل که از طرف دولت تهیّه شده وعبارت از کت و شلوار خاکستری و کلاه پهلوی لبه دار بود، ملبّس بودند.
شاه در کنار استخر بزرگ کاخ ، دانشجویان را به حضور پذیرفته و به عنوان تودیع و خداحافظی به آنان فرمودند:
« این اوّلین دفعه ای نیست که من از محصلین ؛ که در حقیقت فرزندان من هستند ؛ بدرقه می کنم؛ شاید مرتبه پنجم وششم باشد ؛ منتهی تاکنون محصّلین لشگری اعزام می داشتیم و حالا خیلی مسرورم که شاگردان کشوری را روانه می دارم…
« باید بدانید چرا شما را از یک کشور پادشاهی به یک کشور جمهوری مثل مملکت فرانسه اعزام می داریم. فقط برای این است که حسّ وطن پرستی فرانسویان را سرمشق خود قرار داده و در اعماق قلبتان جایگیرسازید. اگر زمامداران سابق تاکنون مبادرت به چنین کارهائی کرده بودند مملکت ایران به وضع حالیه نبود و قطعاً پیشرفتهای بهتری حاصل شده بود.
فرزندان من، از خدواند متعال می خواهم که پس از بازگشت ازاروپا شماها را با ارمغان خوبی که برای وطنتان می آورید دوباره ملاقات نمایم…»(۱۲)
توضیح اینکه رضا خان مثل هرمستبدی، تاریخ هر کار مثبتی را از خودش شروع می کندو یادش رفته که آغازکنندۀ اعزام محصلین به خارج عبّاس میرزا نایب السلطنه بوده است .
مهندس مهدی بازرگان که یکی از آن دانشجویان بود در نطق دفاعیه مورخ ۱۴ اسفند ۱۳۴۲ در اوّلین جلسۀ دادگاه تجدید نظر دادرسی ارتش در عشرتآباد گفت: « یکی از اقدامات با سر و صدا و مؤثّرآن زمان، اعزام محصّل به اروپا از طریق مسابقه میان فارغالتحصیلان متوسّطه بود. وزارت فوائد عامّه، ده نفر برای راهآهن و ذوبآهن میفرستاد و وزارت معارف ۱۰۰ نفر برای انواع رشتههای تربیتی و علمی و فنی و طبی و حقوق. بنده در هر دو مسابقه با رتبۀ پنجم قبول شده بودم، ولی وزارت معارف را انتخاب کردم.
ما را برای خداحافظی رسمی و اصغای اوامر شاهانه به باغ سعدآباد بردند.
اعلیحضرت شاه سابق با بیان خیلی ملایم و درعین حال مطمئن و متین و با نگاه خفته و بیدار مخصوص بهخود در حالیکه تیمورتاش وزیر دربار و مرحوم اعتماد الدوله قرهگزلو وزیر معارف در طرفین، قدری عقبتر ایستاده بودند ما را خطاب صحبت قرار دادند. بیانات ایشان ربع ساعتی طول کشید. من تمام آنها را فراموش کردهام … جز یک مطلب آنرا که از سه جمله تشکیل میشود. جملۀ اوّل انگار هنوز در گوشم صدا میکند و با اطمینان ۱۰۰% نقل مینمایم، روی جملۀ دوّم ۷۰% یقین دارم و در جملۀ سوّم کمتر از ۵۰% . گفتند: « یقیناً تعجّب می کنید ما شما را به کشوری میفرستیم که رژیم آن با ما فرق دارد، آزادی و جمهوری است، ولی وطنپرست هستند. شما وطنپرستی و علوم و فنون به ایران سوغات خواهید آورد».
این توصیه و تأکید را نه تنها شاه مملکت در باغ سعدآباد بهما میکرد، بلکه روز بعد مشایعینی که به باغ وزارت معارف آمده بودند و همچنین آنها که سر راه به ما برمیخوردند. تا موقع سوار شدن بر کشتی که اعضای اطاق تجارت بندر پهلوی، آخرین نطق وداع را رئیسشان برای ما ایراد نمود، همه به زبان حال و به زبان مقال از ما میخواستند به فرنگ برویم و علم و تمدّن و تربیت بیاوریم.
خوب به خاطر دارم آقای میرزا احمدخان اشتری که گویا رئیس ادارۀ بازرسی وزارت فرهنگ بودند، موقعی که خانوادهها و دوستان، ما را گل باران کردند، نطق مختصری کرده گفتند :
«گلهایمملکت را همین جا بگذارید و از اروپا برای ما گل بیاورید»
بالاخره کاروان اوّلین دورۀ محصّلین اعزامی بهفرنگ مرکّب از اتومبیلهای سواری شورلت، هودسن، دوج کروکی و کالسکهای، اوّل آفتاب از پارک ظلّ السلطان به راه افتاد. به زودی مهرآباد و کرج و شریفآباد را پشت سر گذاشته غباری که رفته رفته ضخیمتر میشد، از خاک جادّه همراه خود میبردیم. در قزوین توقّف نکردیم و ماشینها، راه رشت را پیش گرفتند.
موقعیکه از پیچ و خمهی گردنۀ کوهین بهطرف آبترش سرازیر میشدیم و چشم من برای اوّلین بار به آن کوههای رنگارنگ و درّههای پست و بلند میافتاد، به رفیق پهلو دستی که داوطلب مهندسی معدن بود گفتم: « حالا مفت و بی خیال به این زمینها نگاه میکنی امّا موقع برگشتن باید آهن و مس از آنها در بیاوری … »(۱۳ )
ناگفته نماند اکثریّت این داشجویان پس از پایان تحصیلات در خدمت به مردم و کشور قرار گرفتند و عدّه ای ازآنها نظیر دکترعلی شایگان ، دکتر کریم سنجابی ،مهندس مهدی بازرگان ، سید احمد رضوی ، رضا رادمنش ، غلامحسین فروتن و مهندس فریورو… از رهبران و فعاّلین برجستۀ سیاسی کشور شدند.
◀ توضیحات و مآخذ:
۱ – جلال آل احمد « غرب زدگی» – – چاپ اول ۱۳۴۱ – صفحه ۴۸
۲- دکتر فریدون آدمیت « فکر آزادی و مقدّمَه نهضت مشروطیت » انتشارات سخن -۱۳۴۰ – صص ۲۴ – ۲۳
۳ – پیشین – ص ۴۴
۴ – پیشین – صص ۵۸ – ۵۷
(۵ ) تکمیل همایون: سپهسالار باید در تاریخ بازشناسی شود منبع: ماهنامه نسیم بیداری انتشار بیست و سومین شماره
(۶) ایرج پارسی نژاد «درآمدی بر تجدد ادبی در ایران» سخنرانی در جلسۀ سخنرانی ماهانۀ نشرفرزان – یکشنبه ۲۲ د یماه ۱۳۹۱– مجله بخارا سال پانزدهم ، شماره ۹۱- بهمن و اسفند ۱۳۹۱ – صص ۵۴ – ۵۰
(۷) – ناصر تکمیل همایون « تلاش مصدق در استقرار نظام مشروطیت» – مجلۀ بخارا – شماره ۸۶ ، فروردین و اردیبهشت ۱۳۹۱ – صص ۴۸۹ – ۴۸۸
۸ – سید جواد طباطبایی، مکتب تبریز و مبانی تجدّد خواهی، انتشارات ستوده،- چاپ اوّل – ۱۳۸۵ -صص ۱۳۹ – ۱۳۱
۹ – پیشین – صص ۲۰۷-۲۰۶
۱۰ – دکتر کریم مجتهدی « عبّاس میرزا و مسئلۀ تجدّد» اوج نگون بختی ایرانیان با طلوع قرن ۱۹ – سایت : کانون ایرانی پژهشگران فلسفه و حکمت
http://www.iptra.ir/vdcjee8iqu.html
۱۱ – فریده فرهمند زاده :موانع اصلاحات عبّاس میرزا قاجار نایب السلطنه در بخش هاى دربار، سپاه و نهاد دین
۱۲ – محمود پور شالچی قزاق ها ( عصر رضا شاه بر اساس اسناد وزارت خارجه فرانسه )، چاپ اوّل ، تهران : نشر فیروزه ، ۱۳۸۴ – ( صص ۳۹۶ – ۳۹۲ )
* ملک تاج خانم( نجم السلطنه) مادر مصدّق، دختر فیروز میرزا نصرت الدوله (اوّل) فرمانفرما پسر شانزدهم عبّاس میرزا- نایب السلطنه- پسر دوّم فتحعلى شاه و عموى ناصرالدین شاه قاجار بود. مادر نجم السلطنه، حاجیه هما، دختر بهمن میرزا ملقّب به بهاءالدوله پسر سى وهفتم فتحعلى شاه بود. .
۱۳ – مهندس مهدی بازرگان « مدافعات» – نهضت آزادی ایران ( خارج از کشور) – ۱۴ اسفند ۱۳۵۶ – صص ۴۰ – ۳۹
◀« سیاست عبّاس میرزا ایجاد وحدت ملّی به شکل مدرن بود »
مسعود لقمان می نویسد: “محمدعلی بهمنی قاجار” از نوادگان عبّاس میرزا و دانش آموختۀ کارشناسی ارشد حقوق بشر دانشگاه تهران است. از ایشان تاکنون مقاله های پرشماری دربارۀ تاریخ و فرهنگ ایران منتشر شده است. وی همچنین دبیر بخش حوزۀ تمدّن ایرانی تارنمای انجمن پژوهشی ایرانشهر است. آنچه در پی می آید، حاصل گپ وگفت بخش ایرانیان روزنامۀ مردم سالاری با وی دربارۀ عبّاس میرزا و دستاوردهای اوست.
– خواهشمندم در آغاز بفرمایید عبّاس میرزا که بود؟
– “عبّاس میرزا”، نایب السلطنه و ولیعهد، فرزند فتحعلی شاه قاجار و آسیه خانم دولّو، در پنجم شهریورماه ۱۱۶۸ خورشیدی، در قصبۀ نوا لاریجان زاده شد و با وجود اینکه پسر ارشد فتحعلی شاه نبود، به وصیّت آقامحمدخان به دلیل اینکه مادرش از طایفه دولّو قاجار بود، به ولایتعهدی انتخاب شد.
عبّاس میرزا فرمانده جنگ های ایران و روس نیز بود. جنگ هایی که منجر به بستن دو پیمان گلستان و ترکمانچای و تجزیه بخش های بزرگی از ایران شد.
– درباره این جنگ ها بگویید.
– عبّاس میرزا، سال ها فرمانفرمای آذربایجان بود و فرماندهی قشون ایران در سال های ۱۲۱۸ تا ۱۲۲۸ قمری در جنگ های ایران و روس را نیز بر عهده داشت. در این جنگ های ۱۰ ساله در نبردهای نظامی مهمی چون جنگ اوچ کلیسا پیروز شد و توانست بارها مناطقی از ایران همچون ایروان، قره باغ، گنجه و شیروان را از روس ها پس بگیرد، ولی سرانجام از آنان به ویژه در نبرد سرنوشت ساز اصلاندوز شکست خورد. این شکست آنچنان سنگین بود که پس از آن، ایران مجبور به پذیرش پیمان گلستان شد. پیمانی که بر اساس آن قره باغ، باکو، شیروان، داغستان و گرجستان و… از ایران تجزیه گردید.
عبّاس میرزا پس از پیمان گلستان، درگیر جنگ با عثمانیان شد که در این نبرد پیروز شد و سپاه عثمانی را درهم کوفت. سپس در شرایطی که قشون جدیدی بر اساس الگوهای اروپایی برای ایران ایجاد کرده بود، برای بازپس گیری سرزمین های از دست رفته ایران اقدام کرد. در این جنگ ها که به دوره دوم جنگ های ایران و روس معروف است، ایران در مراحل ابتدایی به پیروزی های بزرگی دست یافت، ولی با رسیدن قشون روسیه به فرماندهی “پاسکویچ”، ایران شکست خورد و حتّی تبریز نیز سقوط کرد. به دنبال این نبردها، ایران به پیمان ترکمانچای تن داد که بر اساس آن افزون بر تجزیه ایروان، نخجوان، اردوباد و تالش از میهنمان، دولت ایران، کاپیتولاسیون در مورد اتباع روسیه را نیز پذیرفت.
– پس از پایان نبردهای ایران و روس، آیا عباس میرزا در جنگ های دیگری نیز شرکت جست؟
عباس میرزا در سال های پایانی زندگیش به فرمانفرمایی خراسان انتخاب شد و برای نخستین بار پس از کشته شدن نادر شاه، یعنی پس از ۹۰ سال، حاکمیت دولت ایران بر خراسان مرکزی و باختری را به طور کامل تأمین کرد. وی همچنین با لشگرکشی به هرات تلاش کرد تا حاکمیت دیرین ایران بر این شهر را نیز اعمال کند، اما اجل به وی مهلت نداد. بیماری اش شدّت گرفت و وی را وادار به بازگشت به مشهد کرد و سرانجام نیز در سن ۴۴ سالگی با زندگی بدرود گفت.
تاریخ درگذشت عباس میرزا، سوم آبان ماه ۱۲۱۲ خورشیدی است. آرامگاه وی در صحن توسی امام رضا (ع) بود که در سفر اخیرم به مشهد اثری از آن نیافتم. البته گویا سنگ قبر آن را به موزه آستان قدس رضوی منتقل کرده اند. اینکه اینچنین، آرامگاه آنانی که دل در گرو سربلندی ایران داشتند، ناپدید شود، امر بسیار ناخوشایندی است، اما از آنجا که آرامگاه سرداران ایران، نه خاک بلکه قلب ایرانیان است، از این باب، مسئله چندان مهم جلوه نمی کند.
به هر روی با درگذشت عبّاس میرزا، برنامه دولت ایران برای دستیابی به سرحدّات خاوری تاریخی ایران ناتمام ماند.
– سنتی که عبّاس میرزا در ایران پایه ریخت، چه بود و چه دستاوردهایی برای ایرانیان داشت؟
– دستاوردهای عبّاس میرزا از دو جنبه قابل بررسی است; نخست به عنوان یک فرمانروای سنتی مانند شاه اسماعیل، شاه تهماسب، شاه عبّاس، نادر شاه و دیگران. وی در این راستا تلاش کرد با حفاظت از حدود و ثغور ایران و نیز دادگری و آبادانی و همچنین نشر علم و ادب از رویّۀ پادشاهان ساسانی یا برخی سلاطین صفوی پیروی کند، اما اهمیت عبّاس میرزا به این است که وی به نوعی پایه گذار تجّدد در ایران به شمار می آید.
– این تجدد چه ویژگی هایی دارد؟
– تجدد مدنظر عباس میرزا دو خصوصیت عمده دارد.
نخست اینکه وی با بهره از ابزارهای مدرن، ساختار نظامی ایران را از نظر اسلحه و لباس و تدارکات و حتّی آرایش های نظامی، اروپایی کرد. همچنین به جاده سازی و شهرسازی با استفاده از اسلوب های اروپایی همت گماشت، اما مهم ترین اقدامی که عبّاس میرزا در راستای استفاده از ظواهر مدرنیسم و به عبارتی دیگر مدرنیزاسیون ایران انجام داد، آوردن ماشین چاپ به ایران بود که این مهم، منجر به گسترش افکار جدید در ایران شد.
دومین ویژگی این تجدد، این بود که مدرن سازی ایران از جنبه های نظری و بنیادی نیز در دستور کار عبّاس میرزا قرار داشت. وی برای اولین بار دانشجو به اروپا فرستاد. هدیه این دانشجویان برای ایران، فکر آزادی و تجدد بود. برای نمونه هنگامی که “میرزاصالح شیرازی” به انگلستان می رود، می گوید: در اینجا از غل و زنجیر خبری نیست. رعیت آزاد است و امنیت دارد. این افکار بود که تخم آزادی و تجدد را در ایران پاشاند. یا یکی دیگر از این دانشجویان “میرزاجعفرخان مشیرالدوله مهندس باشی” است. این فرد بعدها عمر خود را وقف حفظ تمامیت ارضی ایران کرد و در تمام کمیسیون های مرزی با عثمانی حضور داشت و با سرسختی و علم و استدلال از وجب به وجب آب و خاک ایران از جمله اروندرود و خرّمشهر دفاع کرد. دستاورد بزرگ عبّاس میرزا در راستای مدرن سازی ایران، پرورش چنین بزرگانی بود.
اقدام دیگر عباس میرزا در راستای مدرن سازی ایران، تلاش برای ایجاد دولت منظّم است. تلاشی که به نوعی الگوگیری از پطرکبیر به شمار می آمد. عبّاس میرزا سعی کرد تا قدرت های محلّی را در برابر دولت مرکزی تضعیف و یک حاکمیت واحد بر سرتاسر کشور اعمال کند. این اقدام پایه اساسی تشکیل دولت-ملت مدرن است که بعدها در ایران بدان جامه عمل پو شانده شد.
– آیا می توانید نمونه ای از این کوشش ها را نیز ذکر کنید؟
– بله! مثلا اقدامات عباس میرزا در خراسان نقطۀ اوج چنین سیاستی بود. خود وی در نامه ای به “محمدخان زنگنه”، امیرنظام آذربایجان در این باره می نویسد: “کارهای خراسان که الحمدلله از شفقت خدا، نظم کامل گرفته و کلمۀ واحده شده. دیگر کرد و ترک و عرب و قرایی، لفظش موقوف شد. ما که شکر گزاریم و انشاالله خدا هم زیاد خواهد کرد.” سخنان عبّاس میرزا نشان از سیاست وی برای ایجاد وحدت ملی به شیوه مدرن آن دارد. وحدتی که در پرتو آن همه تعلقات قومی و قبیله ای در برابر تعلق به ملیت ایرانی یعنی همان کلمه واحده مورد نظر عبّاس میرزا، رنگ می بازد.
البته وحدت ملی تنها با اعمال نظم یکسان صورت نمی گیرد، بلکه توسعه نیز دیگر رکن مهم آن است. این مهم نیز از دید عبّاس میرزا پنهان نیست. در همان نامه در ادامه توضیح سیاست های خود در مورد خراسان می گوید: “انشاءالله در نظر است که مرو را آباد کنیم و هزار خانوار مروی مشهد و دوهزار خانوار مروی که در شکیبان هرات سکنا دارند را کوچانده به مرو مأمور کنیم.”
– شیوه عباس میرزا در حکومت چگونه بود؟
– یکی از شیوه های عبّاس میرزا در راستای مدرن سازی ایران، از میان بردن فاصله میان حاکمیت و مردم بود. عبّاس میرزا، شکوه دستگاه سلطنت را در ارعاب مردم نمی دانست، بلکه اقتدار حکومت را در عدم ترس مردم از حاکمان و یکی شدن حکومت و مردم می دانست.
“میرزاحسن خان گرانمایه” از رجال عصر ناصرالدین شاه در نامه ای به “مظفرالدین میرزا”، ولیعهد، در مورد این وجه از سیاست عبّاس میرزا می نویسد: “نایب السلطنه (عبّاس میرزا) طاب ثراه، وقتی که به سمت ولیعهدی به آذربایجان آمد، ملوک طوایف و هر گوشه آذربایجان را پلنگ وحشی و بدوی و باقدرت تصاحب نموده بود. به مرور ایام و تدابیر حکیمانه، آدم های عاقل به دور و بر خود از هر جای ایران تطمیع نموده، جمع کرد. همه آن ها را بر خود رام نمود و اولاد آن ها را شغل و منصب داده، تربیت فرموده و دختر از آن ها برای خود و اولادش گرفته و با همدیگر وصلت نمود و روزبه روز بر عطوفتش افزود و خانه های آن ها مهمان رفت، زن و بچه هایشان را به حضور خود خوانده، انعام و احسان پدرانه درباره آن ها به عمل آورد. حتّی گاهی در ایام شکار و سیاحت سرزده داخل خانه های رعیت شده، لمحه ای نشسته، نان و آب خواست. فرداً فرد از اهل خانه احوال پرسی فرمود. یکی را مادر اسم داد، یکی را خواهر نام گذاشت. بذل و بخشش درباره آن ها از چیت های فرنگی بود.”
این اقدام عبّاس میرزا در حقیقت آن چیزی است که در علوم سیاسی امروز اندیشمندانی همچون میشل فوکو از آن به درونی کردن قدرت یاد کرده اند. یعنی قدرت به جای اینکه از ترس و ارعاب ناشی شود، در مردم درونی شود. عبّاس میرزا اقتدارش را با تسخیر قلب های مردم به دست آورد و از این رو بود که همین مردم به وی در پرداخت غرامت ایران به روسیه یاری کردند و بدین ترتیب آذربایجان از چنگال روسیه تزاری نجات پیدا کرد. عبّاس میرزا اقتدار حکومت را نه در برابر رعیت که در برابر قشون روس و عثمانی و برده فروشان شمال خراسان معنا کرد و با بریدن دست متجاوزان از سر مردم، به حاکمیت آبرو و اعتبار داد.
– هرچند عباس میرزا سردار شکست خورده جنگ های ایران و روس بود، اما از او به نیکی یاد می شود. علت چیست؟
– در این باره ذکر نمونه ای تاریخی جالب توجه است. عباس میرزا دوستی صمیمی به نام “نظرعلی خان” داشت. وی به دختر روستایی ارمنی ای تجاوز کرد. دختر ارمنی نیز به عبّاس میرزا شکایت برد. عبّاس میرزا با وجود دوستی نزدیکی که با نظرعلی خان داشت، دستور محاکمه او را داد و وی را اعدام کرد. عبّاس میرزا بدین ترتیب فروتنی در برابر مردم و اقتدار در برابر متجاوزان به حقوق مردم را در پیش گرفت و به درونی کردن قدرت پرداخت. راز محبوبیت عبّاس میرزا با وجود شکست از روس ها در همین نکته است. او به نمایندگی از ایران و مردم آن با دشمن متجاوز جنگید و چون شکست او به دلیل کمبود فاحش امکانات و مشکلات ساختاری ایران بود، این شکست برای مردمش قابل توجیه بود و با وجود شکست، جاودانه شد.
* منبع: گفت و گو نشریۀ مردمسالاری با “محمدعلی بهمنی قاجار” – « سیاست عبّاس میرزا ایجاد وحدت ملی به شکل مدرن بود » – شماره ۲۴۸۲ – ۱۳۸۹/۰۸/۰۱ –
٭ پی نوشت ها ایرج پارسی نژاد «درآمدی بر تجدد ادبی در ایران»
۱ – ایرج پارسی نژاد، روشنگران ایرانی و نقد ادبی، تهران، ۱۳۸۰ ، ص ۱۱
۲- Gay, Peter, the Enlightenment: An Interpretation, Wildwood House, 2 vols.
NewYork, 1966 – 69 . p.7
۳ Blunt, W.S., Secret of the English Occupation of Egypt, London, 1903. p.82-85
۴- محبوبی اردکانی ، تاریخ موسسات تمدنی جدید در ایران ، ج ۱ ، تهران ، ۱۳۷۰ ، ص ۵۰
۵ – فریدون آدمیت، اندیشه ترقی و حکومت قانون در عصر سپهسالار ، تهران،
۶ – Rypka, Jan, History of Iranian Literature, Holland, 1968. p.369
۷ – Browne, Edward B, Press and Poetry in Modern Persia, Cambridge, 1914. p.19
۸ – Rypka, Jan, History of Iranian Literature, Holland, 1968. p.324
۹ – میرزا فتحعلی آخوندزاده، مکتوبات کما لالدوله، نسخه خطی، کتابخان ه ملی ایران ، شماره ۱۱۲۳ ، ورق ۶.
میرزا آقاخان کرمانی، سه مکتوب، نسخۀ خطی، مجموع ه ادوارد براون، کتابخانۀ کمبریج، شماره
L5 (9) 3V, 1688R
۱۰ – ومحمدرضا شفیعی کدکنی، ادوار شعر فارسی از مشروطیت تا سقوط سلطنت، تهران ، ۱۳۵۹ ، ص ۳۵
۱۱ – محمدتقی بهار، «بهار و ادب فارسی » مجلۀ دانشگاه تهران ، ۱۲۹۷ ، ش ۳/ ، تهران ، ۱۳۵۱ ص ۳۹۲
٭ پی نوشت ها دکتر کریم مجتهدی « عبّاس میرزا و مسئله تجدّد»
۱ – مهدی بامداد، شرح رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری ، تهران، زوار، ۱۳۵۷-۱۳۴۷، ج ۲، ص ۲۱۵.
2-۲. P. Am. Jaubert. Voyage en armenie et en perse, prإcإdإ d’une notice sur l’auteur par M. Sإdillot, paris, E. Ducrocq librairie, et إditeur. P.115.
۳ – همان ، ص ۱۵۵.
۴ – همان ، ص ۱۵۱.
۵ – همان ، ص ۱۵۲.
۶ – همان .
۷ – همان ، صص ۹۹ و ۲۰۰.
۸ – همان ، ص ۱۴۱.
۹ – همان ، ص ۳۱۳.
۱۰ – اگوست بُن تان، سفرنامه، نامههای یک افسر فرانسوی دربارهی سفر کوتاهی به ترکیه و ایران در سال ۱۸۰۷ م. ، ترجمهی منصوره نظام مافی (اتحادیه)، تهران، ۱۳۵۴، ص ۶۹.
۱۱ – همان ، ص ۷۳.
۱۲ – همان ، ص ۷۹.
۱۳ –
Jouanin ، برای اطلاعات بیشتر: حسین احمدی. «نقش ژوانن در روابط ایران و فرانسه در دورهی قاجار»، فصلنامهی تاریخ معاصر ایران ، ص ۲، ش ۵، تهران، بهار ۱۳۷۷.
۱۴. - Gardan ، او در ۱۱ ژوییه ۱۷۷۶ م. در بندر مارسی متولد شده و در ۳۰ ژانویه ۱۸۱۸، یعنی ۹ سال پس از بازگشت از ایران، در منطقهی لنِسل فوت کرده است. در منابع ایرانی دورهی قاجار، همچون مآثرالسلطانیه و ناسخالتواریخ اسم او غاردان نوشته شده است.
۱۵ – محمدحسن کاووسی عراقی و حسین احمدی. اسنادی از روابط ایران و فرانسه. (در دورهی فتحعلی شاه قاجار) ، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، تهران، ۱۳۷۶، صص ۳۳-۳۰.
۱۶ – از جمله میتوان از اثر سعید نفیسی، تاریخ اجتماعی ایران در دورهی معاصر و از ترجمههای عباس اقبال درمورد مأموریت ژنرال گاردان و یادداشتهای ژنرال ترهزل نام برد. درمورد این کتابها به مأخذ آخر مقاله رجوع شود.
۱۷. J.M. Tancoigne. Attache a la demiere ambassade de france en perse, Paris, Nepveu, 1819, vol.2. p. 79.
۱۸ – همان ، ج ۲، ص ۱۶۳.
۱۹ – همان ، ج ۲، ص ۱۶۴ و ۱۶۵.
۲۰ – همان ، ج ۱، صص ۳۰۰ و ۳۰۱.
۲۱ – تره زل، یادداشتهای ژنرال ترهزل فرستادهی ناپلئون به سمت هند، به اهتمام ژنرال ژ.ب. دوما فرانسوی، ترجمهی عباس اقبال، مطبعهی خورشید، تهران، بیتا. (احتمالاً حوالی ۱۰-۱۳۰۹)، ص ۸۲.
۲۲ – این ملاقات موقعی رخ داده است که عباس میرزا از فرانسویان ناامید شده بود.
۲۳ -. Dubaux M. Louis. L’Uniners, Histoire et description de tous les peuples-perse, Fimin didat Freres (ed.), Paris, 1971, p.382.
۲۴ – موریس دوکوتزبو، مسافرت به ایران به معیت سفیرکبیر روسیه در سال ۱۸۱۷ ، ترجمهی محمود هدایت، چاپخانه فردوسی، تهران، ۱۳۱۰، صص ۹۵ و ۹۶.
۲۵ – همان ، ص ۱۰۶.
۲۶ – منظور ایرانیان است.
۲۷ – سرجان ملکم، تاریخ ایران، هند ، چاپ بمبئی، ۱۸۷۶ م. ص ۱۸۷.
۲۸- . Jaubert. pp.199-200.
۲۹ – سعید نفیسی در کتاب تاریخ اجتماعی ایران در دورهی معاصر به مقاله خود «جلب، مهاجرین اروپایی در ۱۲۴۲ قمری، اشاره کرده است.
۳۰ – کنت آلفرد گاردان، مأموریت ژنرال گاردان در ایران ، ترجمهی عباس اقبال آشتیانی، انتشارات گزارش فرهنگ و تاریخ ایران، تهران، ۱۳۶۲، صص ۴۳-۴۲.
۳۱ – منظور ایرانیان است.
۳۲ – تانکوانی، ج ۱، صص ۳۰۰ و ۳۰۱.
۳۳ – Jaubert. p.200.
۳۴ – سرجان ملکم، ص ۱۸۸.
۳۵ – لفظ سرباز از آن دوره به بعد در زبان فارسی رایج شده است.
۳۶ – سرجان ملکم، ص ۱۸۸.
٭ پی نوشت ها و ارجاعات از فریده فرهمند زاده :موانع اصلاحات عباس میرزا قاجار نایب السلطنه در بخش هاى دربار، سپاه و نهاد دین
۱ – به سال ۱۲۱۱ ق در: لسان الملک سپهر، محمدتقی، ناسخ التواریخ (تاریخ قاجاریه از آغاز تا پایان سلطنت فتحعلیشاه)، ج ۱، به اهتمام جمشید کیانفر، تهران، انتشارات اساطیر، ۱۳۷۷ ، ص ۸۵
۲ – مفتون دنبلی، عبدالرزاق، مآثر سلطانیه (تاریخ جنگ های ایران و روس)، به اهتمام غلامحسین صدری افشار، تهران، انتشارات ابن سینا، ۱۳۵۱ ، ص ۱۲۸
۳ – فلور، ویلم، جستارهایی از تاریخ اجتماعی ایران عصر قاجار، ج ۲، ترجمه ابوالقاسم سری، تهران،. انتشارات توس، ۱۳۶۵ ، ص ۱۹
۴ – عیسوی، چارلز، تاریخ اقتصادی ایران (عصر قاجار ۱۳۳۲ – ۱۲۱۵ ق)، ترجمه یعقوب آژند، تهران، -انتشارات توس ، ۱۳۶۵ ، ص ۱۹
۵ – فلور، جستارهایی از تاریخ اجتماعی ایران…، ج ۲، ص ۲۱
۶ – ژوبر، پ. ام، مسافرت به ارمنستان و ایران ، ترجمه محمود مصاحب ، به تبریز، کتاب فروشی چهر، ۱۳۴۷ – صص ۲۱۲- ۲۱۱
-۷ حائری، عبدالحسین، رویارویی های اندیشه گران دو رویه تمدن غرب، تهران، انتشارت امیر کبیر، فروردین ۱۳۶۵ ، ص ۳۰۷
۸ – ژوبر، مسافرت به ارمنستان و ایران ، ص ۲۶۵
-۹ دوگاردان، کنت آلفرد، مأموریت ژنرال گاردان در ایران ، ترجمه عباس اقبال، تهران، انتشار ات نگاه، ۱۳۶۲ ، ص ۶۵ / محبوبی اردکانی ، حسین ، تاریخ مؤسسات تمدنی جدید در ایران، ج ۱، تهران، انتشارات انجمن دانشجویان دانشگاه تهران ، تیر ۱۳۵۴ ، ص ۵۷
۱۰ – ژوبر، مسافرت به ارمنستان و ایران ، صص ۹۵ – ۹۴
-۱۱ محبوبی اردکانی، تاریخ موسسات تمدنی جدید…، ج ۱، ص ۵۴
۱۲ – دنبلی، مآثر سلطانیه، صص ۳۱۰ و ۱۳۹
۱۳- همان ، صص ۹ – ۱۳۸
۱۴ – همان، ص ۱۳۹ و اعتضادالسلطنه، علیقلی میرزا، اکسیرالتواریخ (تاریخ قاجاریه از آغاز تا ۱۲۵۹ ق)، به اهتمام جمشید کیانفر، تهران، انتشارات ویسمن، ۱۳۷۰ ، ص ۲۹۱
۱۵ – حایری، نخستین رویارویی ها…، صص ۳۱۴ – ۳۱۳
۱۶ – ژوبر، مسافرت به ارمنستان و ایران، صص ۲۱۴- ۲۱۳ و خورموجی، محمد جعفر، حقایق الاخبار ناصری، به کوشش حسین خدیو جم، تهران، نشر نی، ۱۳۶۳ ،ص ۱۲
۱۷ – دنبلی، مآثرسلطانیه، ۱۴۲
۱۸ – محبوبی اردکانی، تاریخ موسسات تمدنی جدید…، ج ۱، ص ۵۵
۱۹ – همان، ص ۱ – ۱۳۰
۲۰ – میرزا صالح شیرازی، گزارش سفر میرزا صالح شیرازی، ویرایش از همایون شهیدی، تهران، انتشارات راه نو، پاییز ۱۳۶۲ ، ص ۳۲ مقدمه و حایری، نخستین رویارویی ها…، ص ۳۱۲
۲۱ – محبوبی اردکانی، تاریخ مؤسسات تمدنی جدید…، ج ۱، ص ۱۷۷
۲۲ – همان،ص ۳۱۳ – ۳۱۲
۲۳ – همان، ص ۱۷۷
۲۴ – همان، ص ۱۸۶
۲۵ – همان، ۱۵۱
۲۶ – همان، ص ۱۶۷
۲۷ – همان، ص ۱۸۶
۲۸ – همان، ص ۱۲۳
۲۹ – همان، ص ۱۲۶
۳۰ – عیسوی، تاریخ اقتصادی – صص ۳۴ – ۳۳
۳۱ – محبوبی اردکانی، تاریخ مؤسسات تمدنی ج ۱ – صص ۱۲۳ – ۱۲۲
۳۲ – همان.
۳۳ – همان، ص ۱۶۹
۳۴ – همان، ص ۶۱
۳۵ – سایکس، سر پرسی، تاریخ ایران، ج ۲، ترجمه سید محمدتقی فخرداعی گیلانی، نشر دنیای کتاب، ۱۳۷۰ ، ص ۴۵۲
۳۶ – هدایت، رضاقلی خان، تاریخ روضه الصفای ناصری، ج نهم، به تصحیح و تحشیه جمشید کیانفر، تهران، انتشارات اساطیر، ۱۳۸۰ ، ص ۷۵۸۲ و گاردان، ماموریت… در ایران، ص ۴۴
۳۷ – هدایت، روضه الصفا، ج نهم، ۷۵۸۲ و گاردان، ماموریت… در ایران، ص ۴۵
۳۸ – همان، صص ۵۲ – ۵۱
۳۹ – دنبلی، مآثر سلطانیه، ص ۱۳۵
۴۰ – همان – ص ۸ – ۱۳۵ / اعتضادالسلطنه، اکسیرالتواریخ، ص ۲۹۱
۴۱ – نفیسی، سعید، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر، ج ۱، تهران، انتشارات بنیاد، ۱۳۶۸ – ص ۱۱۲
۴۲ – همان، ص ۲۱۴
۴۳ – همان، ص ۱۱۲
۴۴ – همان، ص ۲۱۷
۴۵ – سایکس، تاریخ ایران، ج ۲، ص ۴۵۳
۴۶ – همان، ص ۴۴۶
۴۷ – دنبلی، مآثر سلطانیه، ص ۱۳۳
۴۸ – دوکوتزبوئه، موریس، مسافرت به ایران ، ترجمه محمود هدایت ، تهران، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۴۸ – ص ۱۰۵
۴۹ – دنبلی، مآثر سلطانیه، ، ص ۱۲۳ و اعتضادالسلطنه، اکسیرالتواریخ ، ص ۲۹۱ و کوتزبوئه، مسافرت به ایران ، ص ۱۰۵
۵۰ – هدایت، روضه الصفا، ج نهم ، ص ۸۰۳۵ و مالکم ، سرجان ، تاریخ ایران ، ج ۲، ترجمه میرزا اسماعیل حیرت، به کوشش مرتضا سیفی تفرشی و ابراهیم زندپور ، تهران ، انتشارات یساولی، “فرهنگسرا”، زمستان ۱۳۶۲ ، ص ۵۸۰
۵۱ – ژوبر، مسافرت به ارمنستان و ایران ، ص ۳۲۰
۵۲ – کوتزبوئه، مسافرت به ایران ، ص ۱۰۵
۵۳ – حایری، نخستین رویارویی ها…، ص ۳۰۹
۵۴ – دنبلی، مآثر سلطانیه، ص ۱۳۱
۵۵ – همان، ص ۱۳۱ به بعد.
۵۶ – محبوبی اردچکانی، تاریخ موسسات تمدنی جدید…، ج ۱، ص ۶۲
۵۷ – حایری، نخستین رویارویی ها…، ص ۳۰۶
۵۸ – همان.
۵۹ – گاردان، ماموریت… در ایران، ص
۶۰ – همان، ۱۶۷
۶۱ – عیسوی، تاریخ اقتصادی ایران…، ص ۲۲
۶۲ – لرد کرزن خبرنگاری انگلیسی – آغاز سده ۱۹ – است که در زمان ناصرالدین شاه، شش ماه به ایران آمد و کتابی به نام “ایران و مسئله ایران” نگاشت.
۶۳ – محبوبی اردکانی، تاریخ موسسات تمدنی جدید…، ج ۱، ص ۱۰۸
۶۴ – همان، صص ۶ – ۱۱۵
۶۵ – فلور، جستارهایی از تاریخ اجتماعی…، ج ۲، ص ۲۰
۶۶ – همان.
۶۷ – ژوبر، مسافرت به ارمنستان و ایران ، ص ۲۸۱
۶۸ – محبوبی اردکانی، تاریخ مؤسسات تمدنی جدید…، ج ۱ ، ص ۵۶
۶۹ – همان، ص ۱۱۵
۷۰ – همان، ص ۵۵
۷۱ – گرنت واتسن، رابرت، تاریخ ایران در دورۀ قاجار، ترجمۀ ع . وحید مازندرانی ، تهران، انتشارات کتاب های سیمرغ (وابسته به انتشارات امیرکبیر ) ، ۱۳۵۴ ، صص ۱۶۷ – ۱۶۶
۷۲ – کوتزبوئه، مسافرت به ایران ، ص ۱۰۰ / محبوبی اردکانی ، تاریخ مؤسسات تمدنی جدید…، ج ۱، ص ۵۵
۷۳ – نامه گاردان به شامپاینی وزیر امور خارجه ۲۰ محرم ۱۲۲۲ ق / ۱۸ مارس ۱۸۰۸ م در: گاردان، ماموریت… در ایران، ص ۹۱
۷۴ – ژوبر، مسافرت به ارمنستان و ایران ، ص ۷ – ۲۵۶
۷۵ – گاردان، ماموریت در ایران ، ص ۹۲
۷۶ – واتسن، تاریخ ایران، ص ۱۶۶
-۷۷ نفیسی، تاریخ اجتماعی و سیاسی…،ج ۱، ص ۷۷ و تاج بخش، احمد، سیاست های استعماری، روسیه تزاری، انگلستان و فرانسه، در ایران در نیمه اول قرن نوزدهم، تهران، انتشارات اقبال، ۱۳۶۲ – صص ۲۳۴ – ۲۳۳
۷۸ – نفیسی، تاریخ اجتماعی و سیاسی…، ج ۱، ص ۷۷
۷۹ – الگار، حامد، دین و دولت در ایران و نقش علما در دوره قاجار، ترجمه ابوالقاسم سری، تهران، انتشارات توس، بهار ۱۳۶۹ ، ص ۱۳۷
۸۰ – گاردان، ماموریت در ایران، ص ۱۷۱
۸۱ – ژوبر، مسافرت به ارمنستان و ایران، ص ۳۲۰
۸۲ – گاردان، ماموریت… در ایران، ص ۱۷۱
۸۳ – خودداری پسران فتحعلیشاه از فرمانبرداری از ولیعهد پس از شکست گنجه در جنگ دوم، در:سایکس، تاریخ ایران، ج ۲ ، ص ۴۶۱
۸۴ – دروویل، گاسپار، سفر در ایران، ترجمه منوچهر اعتماد مقدم، نشر شباویز، ۱۳۶۷ ، ص ۱۷۳
۸۵ – همان، ص ۵۷۷ / واتسن،تاریخ ایران، ص ۲۶
۸۶ – ملکم، تاریخ ایران، ج ۲، ص ۵۷۷
۸۷ – ژوبر، مسافرت به ارمنستان و ایران ، ص ۳۱۹
۸۸ – نگاه کنید به بخش بندی در چینش قشون ایران در : همانجا
۸۹ – هدایت،روضه الصفا، ج نهم ، ص ۸۰۳۵
۹۰ – دنبلی، مآثر سلطانیه، ص ۳۱۰
۹۱ – محبوبی اردکانی، تاریخ مؤسسات تمدنی جدید …، ج ۱ ، ص ۱۱۵
۹۲ – نفیسی، تاریخ اجتماعی و سیاسی …، ج ۱ ، ص ۵ – ۲۱۴ و حایری ، نخستین رویارویی ها …، ص ۳۱۴ و رایین اسماعیل، حقوق بگیران انگلیس در ایران ، تهران ، انتشارات جاویدان ، ۱۳۷۳ ، صص ۲۰۳ تا ۲۱۰
۹۳ – نفیسی، تاریخ اجتماعی و سیاسی… ، ج۱ ، ص ۲۱۷
۹۴ – محبوبی اردکانی، تاریخ مؤسسات تمدنی جدید…، ج ۱ ، ص ۱۲۰
۹۵ – همان، ۵۷
۹۶ – گاردان، مأموریت… در ایران ، ص ۱۶۸
۹۷ – ژوبر، مسافرت به ارمنستان و ایران، ص ۲۹۱
۹۸ – همان، ص ۲۹۴
۹۹ – همان، ص ۲۸۰ و ۲۹۲
۱۰۰ – همان، ص ۲۹۳
۱۰۱ – همان، ص ۳۱۸
۱۰۲ – کوتزبوئه، مسافرت به ایران، ص ۹۹ / محبوبی اردکانی، تاریخ مؤسسات تمدنی جدید…، ج ۱، ص ۶۲
۱۰۳ – کوتزبوئه، مسافرت به ایران، ص ۱۰۴
۱۰۴ – محبوبی اردکانی، تاریخ مؤسسات تمدنی جدید…، ج ۱، ص ۱۲۰
۱۰۵ – چارلز عیسوی می نویسد که ایران اقلیت های نامسلمان زیادی نداشت که با غربیان و دانش تربیتی و اقتصادی غربی در ارتباط باشند، در: عیسوی، تاریخ اقتصادی…، ص ۲۳
۱۰۶ – میرزا صالح پس از بازگشت از اروپا نخستین چاپخانه دولتی را در تبریز راه اندازی کرد، صنعت چاپ . یا باسمه کاری، در: دنبلی، مآثر سلطانیه، ص ۱۴۳
۱۰۷ – حایری، نخستین رویارویی ها…، ص ۳۰۷
۱۰۸ – سایکس، تاریخ ایران، ج ۲، ص ۴۵۲
۱۰۹ – شمیم، على اصغر، ایران در دوره سلطنت قاجار (قرن سیزدهم و نیمه اول قرن چهاردهم ه. ق)، انتشارات کتابخانه ابن سینا ، بهمن ۱۳۴۱۲ ، ص ۴۳
۱۱۰ – همان.
۱۱۱ – محبوبی اردکانی،.تاریخ مؤسسات تمدنی جدید…، ج ۱ ، ص ۱۰۹
۱۱۲ – نامه گاردان به وزیر امورخارجه فرانسه ” شامپاینی “۳ رمضان ۱۲۲۳ ق/ ۲۴ اکتبر ۱۸۰۸ م، در: گاردان، مأموریت… درایران ، ص ۱۷۷
۱۱۳ – عیسوی، تاریخ اقتصادی…، صص ۲۴ – ۲۳
۱۱۴ – الگار، دین و دولت…،ص ۲۴
۱۱۵ – همان، ص ۳۵
۱۱۶ – همان، ص ۳۲۴
۱۱۷ – همان.
۱۱۸ – همان.
۱۱۹ – همان.
۱۲۰ – الگار،دین و دولت…، ص ۳۸ تا ۴۱ و درباره انگیزه همکاری های شاه و روحانیت نگاه کنید به: حایری، نخستین رویارویی ها…، ص ۳۵۶ و ۳۶۲
۱۲۱ – الگار، دین و دولت…، ص ۱۰۳
۱۲۲ – حایری، نخستین رویارویی ها…، صص ۳۱۷ – ۳۱۶
۱۲۳ – واتسن، تاریخ ایران،صص ۱۸- ۱۷
۱۲۴ – الگار، دین و دولت…، ص ۴۴
۱۲۵ – فلور، جستارهایی از تاریخ اجتماعی…، ج ۲، ص ۲۳
۱۲۶ – الگار، دین و دولت…، ص ۲ – ۵۱ و فلور بر این باور است: ” مردم که دعوی فضیلت و تقدم علما را بر – حکام به حق میشمردند، علما را به عنوان پیشوایان خود پذیرفتند”، در: فلور، جستارهایی از تاریخ اجتماعی…، ج ۲، ص ۲۳
۱۲۷ – اشاره به لوطیان و ملاهایی که نقش نیروی کارآمد مجتهدین را داشتند، در: الگار، دین و دولت…، ص ۴۴
۱۲۸ – همان، ص ۴۱
۱۲۹ – واتسن، تاریخ ایران، ص ۲۲
۱۳۰ – همان،ص ۲۰
۱۳۱ – ملکم، تاریخ ایران، ج ۲ ، ص ۵۴۸ / الگار ، دین دولت ، ص ۸۷ و نگاه کنید به شفاعت میرزای قمی از گنهکاران نزد شاه، در: حایری ، نخستین رویارویی ها…، ص ۳۵۷
۱۳۲ – ملکم، تاریخ ایران، ص ۵۵۰
۱۳۳ – ژوبر، مسافرت به ارمنستان و ایران ، ص ۲۱۲ و پشتیبانی عبّاس میرزا از این اقلیتها به ویژه درآذربایجان و قفقاز به دلیل کاستن از جاذبه های حکومت مسیحی روس بود، در: الگار، دین و دولت…، ص ۱۳۱
۱۳۴ – همان، ص ۱۵۳
۱۳۵ – کوتزبوئه، مسافرت به ایران ، ص ۱۰۵ و قائم مقام ابوالقاسم در بارۀ اتهامات به عباّس میرزا می گوید: “این مرد مسیحی است می خواهد پیش مسیحیان خود شیرینی کند، به همین جهت آداب و رسوم مسیحیان را رواج می دهد و ما را مجبور به پوشیدن لباس آنها می کند. ” در: الگار، دین و دولت…، ص ۱۳۶
۱۳۶ – ژوبر، مسافرت به ارمنستان و ایران، ص ۱۴۹
۱۳۷ – حایری، نخستین رویارویی ها…، ص ۳۱۶
۱۳۸ – با توجه به نکته که پسران فتحعلیشاه که چندان از عباس میرزا دلخوش نبودند، حاکمان مناطقمختلف بودند، و سپاهیان عباس میرزا را تامین می کردند. همین خود از عوامل بروز نابسامانی در سپاه عباس میرزا بود، در: نفیسی، تاریخ اجتماعی و سیاسی…،ج ۱، ص ۷۷
۱۳۹ – اشاره به جمع آوری سپاه به وسیله حسنعلی میرزا شجاع السلطنه به دستور شاه و شایعه ولیعهدی او، در: سپهر، ناسخ التواریخ، ج ۱ ۲ – ۳۹۱ و هدایت، روضه الصفا، ج نهم، صص ۷۸۷۳ تا ۷۸۸۰ و شیرازى خاورى، میرزا فضل ا…، تاریخ ذوالقرنین، ج ۲، تصحیح و تحقیق ناصر افشارفر، تهران، سازمان انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، ۱۳۸۰ ، ص ۶۶۵ و اعتضادالسلطنه، اکسیرالتواریخ، ص ۳۸۲
۱۴۰ – نفیسی، تاریخ اجتماعی و سیاسی…، ج ۱، ص ۷۷
۱۴۱ – همان.
۱۴۲ – عیسوی، تاریخ اقتصادی…، ص ۸۳