برگهایی از زندگی سیاسی دکتر شاپور بختیار *، بخش چهارم، آغاز بحران در حکومت فردی

دوشنبه, 8ام اسفند, 1401
اندازه قلم متن

برگهایی از زندگی سیاسی

دکتر شاپور بختیار

*

  بخش چهارم،

آغاز بحران در حکومت فردی

بختیار یک شخص نیست؛ یک راه است؛ راه امروز و آینده‌ی ایران.

از این زمان دیگر رسماً چیزی بنام جبهه ملی ایران وجود نداشت؛ نه رسماً و نه حتی در عمل. آن عده که از جهت روح و منش خود برای مبارزه آمادگی داشتند از هیچگونه پشتوانه ی سازمانی برخوردار نبودند و اگر هم کسانی بودند که در آن شرایط سخت مبارزه را برای خود کاری دشوار و بیهوده می دانستند بهترین دستاویز را در دست داشتند. شاپور بختیار به گروه نخست تعلق داشت. او می گفت اگر قرار بر بی برنامگی و نشستن به انتظار حوادث باشد من نمی پذیرم. اگر مبارزه برای آزادی سختی و گرفتاری در پی نداشت مبارزه نبود و هرچند که باز هم زندان و محرومیت در پی داشته باشد اما بدون آن نمی توان به آزادی دست یافت و دست روی دست گذاشت و در انتظار روزهای بهتر نشست. «اجازه بدهید من هم بروم در خانه ام بنشینم؛ … نه اینکه بخواهم بروم یک دکانی باز کنم؛ می خواهم در میدان بمانم تا زمانی که یک رهبری بیاید، یک اقدام دیگری بخواهیم بکنیم.۱» این وضع همچنان برقرار بود تا از نخستین سالهای دهه ی پنجاه عواملی چند نشانه هایی از بحران در رژیم را نمایان کرد.

نخست اینکه، ابتدا درآمد نفت که به علت افرایش بهای آن به سرعت صعود کرده بود غرور بیجای همیشگی در پادشاه را تشدید می کرد؛ هرچند کُندی این افزایش در ابتدا دگرگونی های شدیدی در وضع جامعه برنیانگیخت اما شتاب گرفتن بیشتر آن در سالهای بعد رفته رفته کار را به پیدایش درآمد های غیرعادی و تورم شدید کشانید و این عوارض از آغاز اوضاع نوینی در اقتصاد کشور و در رفتار دیکتاتور در آینده ی نزدیک خبر می داد.

بدین ترتیب بود که در اواسط سالهای پنجاه وضع نظام رفته رفته رو به سوی بحران گذاشت. با ورشکستگی دهقانانی که مختصر زمینی دریافت کرده بودند اما از لوازم و امکانات دیگر کار خود محروم مانده بودند، و در نتیجه با سرازیر شدن آنان به سوی شهرها، آثار منفی اصلاحات ارضیِ نمایشی و غلط هر روز بیشتر هویدا می شد. ایران که تا آن زمان صادر کننده ی تولیدات کشاورزی بود به وارد کننده ی گندم و محصولات دیگر غذایی از آمریکا که ارز آن از محل درآمد نفت تأمین می شد، تبدیل شده بود۲. درآمدهای بادآورده ی نفت نیز که به افزایش فعالیت اقتصادی در زمینه های گوناگون و غالباً امور ساختمانی بی برنامه اما سودبخش برای نوعی خاصی از بخش خصوصی دامن زده بود هر روز بر وسعت مهاجرت روستایی به سوی شهرها می افزود؛ شهرهایی که در آنها از هیچگونه حیات سیاسی، بویژه زندگی اجتماعی و صنفی برای اقشار زحمتکش، خبری نبود، و تراکم سریع جمعیت تازه آنها را به انبار باروت عظیمی برای آینده های سخت تر تبدیل می کرد.

برگذاری جشن های دوهزاروپانصدسالگی سلطنت کورش، با هزینه های سرسام آور آن در کشوری که مردم آن به محرومیت های تلخی دچار بودند، اثری بسیار زننده در جامعه ببار آورده بود. کار جوانانی ناشکیبا و خواستار دموکراسی اما فاقد فرهنگ ان که با نومیدی از مبارزه ی قانونی به سوی درگیری مسلحانه با دیکتاتوری روی آورده بودند، با آنکه نمی توانست مستقیماً به برانداختن نظام بیانجامد، به موقعیت آن در نظر مردم و در انظار جهانی لطمه ای انکارناپذیر وارد کرده بود. یکی دیگر از اعمال تحریک آمیز حکومت فردی که در این زمینه ی اجتماعی از لحاظ نمادین اثری بسیار منفی بجای گذاشت تغییر مبداءِ تقویم سنتی ایران، موسوم به تقویم جلالی و تبدیل آن به مبداءِ باصطلاح «شاهنشاهی» بود که طول آن را به ۲۵۳۶ سال می رسانید، بطوری که همه ی اسناد رسمی کشور می بایست از آن زمان به این تاریخ نوشته می شد. این کار نیز موج بزرگی از مخالفت و اعتراض برانگیخت.

یکی دیگر از واپسین کارهای غیردموکراتیک محمـد رضاشاه بنیاد نظام تک حزبی و تأسیس حزب رستاخیز ملت ایران در آخرین سالهای سلطنت وی بود. پیش از این حزب، دو حزب ایران نوین و مردم چندین سال نمای ظاهری نظام حزبی ایران پس از کودتا را تشکیل می دادند. حزب مردم که نزدیک ترین دوست محمـد رضاشاه، اسداله عَلَم، رهبری آن را به عهده داشت در سال ۱۳۳۶ تأسیس شده بود و بنا به تصمیم شاه قرار بود حزب اقلیت باشد و نقش چپ را بر عهده گیرد! نقش محافظه کار و اکثریت بر عهده ی حزب ملیون به ریاست دکتر منوچهر اقبال گذارده شده بود. پس از ورشکستگی این حزب در سال ۱۳۴۳ حزب ایران نوین به ابتکار حسنعلی منصور و به دنبال کانون مترقی بنیادگذاری شده بود. اما با ریاست جمهوری جان کندی در آمریکا و نخست وزیری علی امینی در ایران این بساط هم دیگر نمی توانست محلی از اعراب داشته باشد و پس از «انقلاب سفید» که غرور شاه دیگر از اندازه بیرون شده بود وی، در برابر شگفتی مردم ایران و جهان، در اسفندماه ۱۳۵۳ تصمیم گرفت ایران را تک حزبی کند و این نیت خود را طی یک سخنرانی تلویزیونی بداهه آمیز، که حتی نزدیک ترین کارگزارانش نیز در محافل خصوصی خود غافلگیری خود از آن را پنهان نمی کردند، اعلام کرد. او تنها می دانست که نظام های تک حزبی رسالت اجرای یک ایدئولوژی رسمی را هدف خود قرار می دهند و حتی گروهی را نیز تعیین کرد که به اصطلاح «ایدئولوژی» حزب واحد او را تنظیم کنند! اما واکنش جامعه، هر چند گنگ، اما به اندازه ای عمیق بود که سرانجام خود او نیز به شکست تصمیم ناهنجار خویش پی برد و در خاطرات خویش به تشکیل آن به عنوان یک اشتباه اعتراف کرد. این حزب در پاییز ۱۳۵۷ منحل گردید.

در برابر اینگونه بزرگ نمایی های میان تهی تسلیم خفت بار رژیم به اراده ی انگلستان در مورد اعطای استقلال به بحرین، یعنی چشم پوشی ننگین از قطعه ای پرارزش از سرزمین ایران که تعلق تاریخی آن به کشور جای بحث نداشت، یکی دیگر از اعمالی بود که ضربه ای جبران ناپذیر به باقیمانده ی حیثیت شاه حتی در میان هوادارانش وارد می کرد. اعلامیه ی داریوش فروهر علیه این عمل به زندانی شدن او انجامید و وی سالیان دراز به مکافات این اعتراض شجاعانه ی خود در زندان بسر برد. هر معترضی اگر اعدام یا شکنجه نمی شد مهمان ساواک و زندان بود. یکی از زندانیان معروف این سالها که بیش از دیگر ملیون در زندان ماند طالقانی بود.

جنب و جوش جدید

و انتخاب جیمی کارتر در آمریکا

در طی فرآیند شکل گیری این بحران رژیم بود که در ایالات متحده ی آمریکا نیز، در سال ۱۹۵۷، جیمی کارتر، یک مسیحی معتقد، عضو حزب دموکرات و هوادار حقوق بشر به ریاست جمهوری انتخاب شد. این انتخاب، با اظهارات صریح رییس جمهور جدید درباره ی لزوم رعایت حقوق بشر از طرف دوستان آمریکا، در سیاست داخلی کشورهایی که رژیم های آنها در ظاهر دوست آمریکا بشمار می آمدند و در واقع تا اندازه ی محسوسی تابع سیاست خارجی آن بودند تکانی بوجودآورد؛ او از جمله گفته بود: «همراهی ممالکی که در حوزه ی منافع آمریکا هستند نباید از راه حمایت دیکتاتورها به دست آید، بلکه باید با جلب محبت ملت ها میسر گردد.۳» و همو چنین تصریح می کند: «دیکتاتورها را رها کنید؛ ملت ها را بچسبید.۴» از جمله ی این کشورها یکی هم ایران محمـدرضاشاه بود. نشانه های یادشده ی دوری شدید قدرت از جامعه از یک سو و سیاست اعلام شده ی رییس جمهور جدید آمریکا از سوی دیگر برای همه ی مخالفانی که سالها بود در برابر شدت خفقان حاکم و شدت عمل رژیم ناچار از خاموشی شده بودند فرصتی فراهم می آورد تا مهر سکوت را بشکنند و ادامه ی مبارزه ی قانونی در راه دموکراسی را بار دیگر اعلام کنند. در این زمان بود که در پیِ تماس هایی که میان افراد و گروه های مخالف به عمل آمد سرانجام قرار بر این شد که از میان آنان چند تن از سرشناسان جبهه ملی ایران و نهضت آزادی ایران طی نامه ای خطاب به پادشاه وضع ناهنجار و خطرناک کشور را یادآوری کرده با هشداری صریح از او بخواهند که به دوران حکومت بی قانونی خاتمه داده شود و با برقراری آزادی های قانونی بار دیگر شرایط برای یک زندگی سیاسی سالم در کشور فراهم گردد. مقدمه ی انجام این تصمیم با تهیه ی متنی که به نامه ی سرگشاده به شاه معروف گردید فراهم شد. متن که بنا به منابع مختلف ابتدا به قلم حسن نزیه تنظیم گردیده بود با حک و اصلاحی در آن برای امضاء و انتشار آماده گردید. امضاء کنندگان از جبهه ملی ایران عبارت بودند از کریم سنجابی، شاپور بختیار و داریوش فروهر. آنان انتظار داشتند که از نهضت آزادی نیز چند تن شخصیت که شمارشان در همین حدود بوده دارای سوابق مشابهی باشند امضاء خود را زیر همان متن بگذارند. اما امضاء کنندگان سه گانه ی جبهه ملی با درخواست امضاء های بیشتری از اعضاء نهضت آزادی روبرو شدند و این خواست را ناروا دانسته حاضر به پذیرش آن نشدند. نتیجه عدم تفاهم میان دو طرف بود، و انتشار متن تاریخی تنها با امضاء سه نفر نام برده شده در بالا، در تاریخ ۲۶ خردادماه ۱۳۵۶ صورت گرفت. متن نامه از این قرار بود:

پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی 

فزایندگی تنگناها و نابسامانیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادیِ کشور چنان دورنمای خطرناکی را در برابر دیدگان هر ایرانی قرار داده که امضاء کنندگان زیر بنا بر وظیفه ی ملی و دینی در برابر خدا و خلق خدا، با توجه به اینکه در مقامات پارلمانی و قضایی و دولتی کشور کسی را که صاحب تشخیص و تصمیم بوده، مسئولیت و مأموریتی غیر از پیروی از «منویات ملوکانه» داشته باشد نمی شناسیم و در حالی که تمام امور مملکت از طریق صدور فرمانها انجام می شود و انتخاب نمایندگان ملت و انشاءِ قوانین و تاسیس حزب و حتی انقلاب در کف اقتدار شخص اعلیحضرت قرار دارد که همه اختیارات و افتخارات و بنابراین مسئولیتها را منحصر و متوجه به خود فرموده اند این مشروحه را علیرغم خطرات سنگین تقدیم حضور می نماییم.

در زمانی مبادرت به چنین اقدامی می شود که مملکت ازهرطرف درلبه های پرتگاه قرار گرفته، همه جریانها به بن بست کشیده، نیازمندیهای عمومی بخصوص خواربار و مسکن با قیمتهای تصاعدی بی نظیر دچار نایابی گشته، کشاورزی و دامداری رو به نیستی گذارده، صنایع نوپای ملی و نیروهای انسانی در بحران و تزلزل افتاده، تراز بازرگانی کشور و نابرابری صادرات و واردات وحشت آور گردیده، نفت، این میراث گرانبهای خدادادی به شدت تبذیر شده، برنامه های عنوان شده اصلاح و انقلاب ناکام مانده و از همه بدتر نادیده گرفتن حقوق انسانی و آزادیهای فردی و اجتماعی و نقض اصول قانون اساسی همراه با خشونتهای پلیسی به حداکثر رسیده و رواج فساد و فحشاء و تملق، فضیلت بشری و اخلاق ملی را به تباهی کشانده است.

حاصل تمام این اوضاع توأم با وعده های پایان ناپذیر و گزافه گوئیها و تبلیغات و تحمیل جشنها و تظاهرات، نارضائی و نومیدی عمومی و ترک وطن و خروج سرمایه ها و عصیان نسل جوان شده که عاشقانه داوطلب زندان و شکنجه و مرگ می گردند و دست به کارهایی می زنند که دستگاه حاکمه آن را خرابکاری و خیانت و خود آنها فداکاری و شرافت می نامند.

این همه ناهنجاری در وضع زندگی ملی را ناگزیر باید مربوط به طرز مدیریت مملکت دانست، مدیریتی که بر خلاف نصّ صریح قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر جنبه فردی و استبدادی در آرایش نظام شاهنشاهی پیدا کرده است. در حالی که «نظام شاهنشاهی» خود برداشتی کلی از نهاد اجتماعی حکومت در پهنه ی تاریخ ایران می باشد که با انقلاب مشروطیت دارای تعریف قانونی گردیده و در قانون اساسی و متمم آن حدود «حقوق سلطنت» بدون کوچکترین ابهامی تعیین و «قوای مملکت ناشی از ملت» و«شخص پادشاه از مسئولیت مبری» شناخته شده است.

در روزگارکنونی وموقعیت جغرافیایی حساس کشورِ ما اداره امور چنان پیچیده گردیده که توفیق در آن تنها با استمداد از همکاری صمیمانه تمام نیروهای مردم درمحیطی آزاد و قانونی و با احترام به شخصیت انسانها امکان پذیر میشود. این مشروحه سرگشاده به مقامی تقدیم می گردد که چند سال پیش دردانشگاه هاروارد فرموده اند:

«نتیجه ی تجاوز به آزادیهای فردی و عدم توجه به احتیاجات روحی انسانها ایجاد سرخوردگی است و افراد سر خورده راه منفی پیش می گیرند تا ارتباط خود را با همه مقررات و سنن اجتماعی قطع کنند و تنها وسیله ی رفع این سرخوردگی ها احترام به شخصیت و آزادی افراد و ایمان به این حقیقت هاست که انسانها برده دولت نیستند و بلکه دولت خدمتگزار افراد مملکت است». و نیز به تازگی در مشهد مقدس اعلام فرموده اند «رفع عیب به وسیله هفت تیر نمیشود و بلکه به وسیله جهاد اجتماعی میتوان علیه فساد مبارزه کرد.»

بنابراین تنها راه باز گشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواریهائی که آینده ایران را تهدید می کند ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیاء حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند.

بیست و دوم خردادماه ۱۳۵۶

دکتر کریم سنجابی، دکتر شاپور بختیار، داریوش فروهر

بطوری که دیده می شود، با اینکه در این زمان تقویم شاهنشاهی ۲۵۳۶ ساله، که اعتبار آن سرانجام در تاریخ دوم شهریورماه ۱۳۵۷، یک سال و چند ماه بعد، همزمان با استعفای دولت آموزگار، ملغی می گردید، هنوز رسمیت داشت، نویسندگان نامه ی سرگشاده در امضاء آن از همان تقویم هجریِ ـ جلالی سنتی استفاده کرده بودند و این عمل نیز خود بر خشم پادشاه خودرأی از نامه ی آنان افزوده بود.

اگر چه انتشار آن نامه تنها با سه امضاء، و نبودن چند امضاءِ دیگری که می بایست در پای آن باشد و نوید یک اتحاد بزرگ از نیروهای ملی مبارز را بدهد، بحث هایی را برانگیخت و جناح ها «پس از سپری شدن بیش از دو ماه و از دست رفتن فرصت های گرانبهایی گناه عدم توافق برای امضای اعلامیه را… به گردن هم انداختند… ولی عمل صدور اعلامیه مذکور در خفقان آن تاریخ حرکت موثری بود و انعکاس داخلی و جهانی قابل توجهی داشت؛ و باید برای ثبت در تاریخ گفته شود که در آن زمان اوضاع چنان نامطمئن و حکومت فردی تا آن حد پابرجا بود که دکتر بختیار، دکتر سنجابی و داریوش فروهر پس از صدور اعلامیه چمدان های وسائل زندان خود را بستند و در انتظار مأمورین ساواک نشستند، ولی عجیب بود که بازداشتی صورت نگرفت و در نتیجه دل و جرأت ها زیاد شد و مسئله نبودن امضاءهای دیگر در اعلامیه بگو و مگوها را زیادتر کرد.۵»

«بعد از صدور این اعلامیه، یا نامه سرگشاده، می بایست فعالیت سیاسی و حرکت جامعه بر علیه حکومت فردی به نحوی مجدداً آغاز می شد. فعالین جبهه ملی و در رأس آنها دکتر بختیار در صدد اجتماع و تظاهر علنی بودند و دستگاه نیز آماده و مترصد سرکوب این جماعت بود. روز ۳۰/۸/۱۳۵۶ به مناسب عید قربان فرصتی پیش آمد و جمعی در نزدیکی کاروانسرا سنگیِ معروف، جاده ی کرج، در باغ گلزار، اجتماع نمودند… حدود ساعت چهار و نیم بعداز ظهر عمال رژیم در لباس کارگران «متعصب و عصبانی» با چوب وچماق و زنجیر به باغ حمله ور شدند و در ستیزی فاتحانه سر و دست و سینه بود که شکستند و شکافتند. در این جنگ غافلگیر کننده ی نابرابر مانند همه ی حاضرین که مضروب و مجروح شدند، دکتر بختیار نیز تمام بدنش کبود شد و دستش شکست و با توجه به اینکه همه را در بیابان ها و باغ ها تارومار و پراکنده کرده بودند توانست حدود ساعت ۱۲ شب به منزل برسد و بعد در بیمارستان به معالجه دست شکسته بپردازد. آثار شکستگی و نقص دست پس از بهبودی در دکتر[ بختیار] باقی مانده است. و لابد وقتی به آن نگاه می کند یکی دیگر از یادگارهای لطف آریامهر و مبارزات ۲۵ سال گذشته را چون پرده سینما از برابر چشم می گذراند.۶»

در تاریخ ده دیماه همان سال، یعنی دو ماه پس از آنچه به حادثه ی کاروانسرا سنگی معروف شد، جیمی کارتر که از خاور دور بازمی گشت برای سفر رسمی کوتاهی مهمان پادشاه ایران بود. شاه که می دانست هدف از این سفر تشویق او به تغییر سیاست داخلی در جهت رعایت حقوق بشر است از این دیدار نگران بود. اما کارتر که مردی مؤدب بود، و، در عین حال نیز، نه می خواست و نه می توانست در سیاست خود نسبت به وضع حاکم در ایران چرخشی ناگهانی و شدید نشان دهد، در سخنان رسمی و علنی خود بیش از هر چیز بر پشتیبانی دولت آمریکا از شاه تأکیدورزید. اما این اظهارات ظاهری کسی را نمی فریفت و همه می دانستند که می بایست در سختگیری های شاه نسبت به مخالفان دیکتاتوری انعطافی رخ دهد، هرچند درجه ی این دگرگونی و زمان آن بر کسی معلوم نبود.

آغاز اغتشاشات

 و گسترش عملیات تروریستی

از آنجا که در نظام های فردی کمتر کار مهمی بر اساس تعقل جمعی صورت می گیرد، درست یک هفته پس از سفر رییس جمهوری آمریکا به ایران، یعنی در تاریخ هفده دیماه بود که مقاله ی توهین آمیز و ابلهانه ای با امضاء جعلی احمد رشیدی مطلق، در مورد روح الله خمینی که وی در آن «سید هندی» نامیده شده بود، ظاهراً به ابتکار هویدا وزیر دربار و به قلم مشاور مطبوعاتی وی، در روزنامه ی اطلاعات منتشر شد و به سازمان های هوادار خمینی که مترصد فرصت بودند بهانه ای داد که با برانگیختن احساسات هواداران غیرسیاسی اما متعصب خود تظاهراتی پی در پی، و هر بار در شهری دیگر، برپادارند و ذهن جامعه را از مسائل اساسی کشور که پیش از هر چیز آزادی و اجرای قانون اساسی بود منحرف ساخته به سوی اموری منعطف سازند که پرداختن به آنها نمی توانست دردی از دردهای واقعی و اساسی مردم را درمان کند. رهبری این تظاهرات در دست گروهک های هوادار خمینی بود که در این زمان هنوز جز بخش کوچکی از جامعه، که یا از مبارزان سیاسی با تجربه بودند یا از همان هواداران نزدیک خود او، کسی وی را نمی شناخت. شک نیست که این تظاهرات نیز علی رغم شکل و ظاهر متعصبانه ی دینی آن در واقع ریشه در نارضایی عمومی شدیدی داشت که سالیان دراز در ژرفنای جامعه انباشته شده، برای آشکار کردن خود هیچگونه مجرای سیاسی سالمی نیافته بود. هواداران خمینی که در آن سالها، با استفاده از همه گونه تسهیلات در راه تبلیغات دینی و، از آن جمله، حتی با برخورداری از یاری نیروهای ملی دارنده ی تمایلات شدید دینی، توانسته بودند جماعات وسیعی از عامه ی مردم را بصورت نیمه مخفی متشکل سازند، با کسب موفقیت در برپایی این تظاهرات هر روز اعتماد به نفس بیشتری یافته، از این پس، دیگر دست به ابتکارت گسترده تر و جسورانه تری می زدند. یکی از این اعمال آتش زدن اماکن عمومی بود. سینماها، رستوران ها و بانک ها در میان آنچه محافل متعصب دینی آنها را مظاهر رخنه ی فرهنگی غرب و از علل سستی عقاید دینی می دانستند جای برجسته ای داشتند.

شبکه های سازمانی وسیع این محافل با رجوع به نوعی از احساسات مذهبی کور در میان بی فرهنگ ترین و غیرسیاسی ترین قشرهای جامعه مشغول به کار شده تظاهرات وسیعی در همه ی شهرها به راه انداخته بودند. در آغاز آن مرحله طبیعی بود که مخالفان دیکتاتوری، غافل از خصلت فاشیستی اینگونه تظاهرات، از نظاره ی ناتوانی شاه در فرونشاندن این حرکات احساس خرسندی کنند. اما این شبکه ها رفته رفته، با اقدام به عملیات تروریستی چهره ی دیگر خود را نیز نشان می دادند.

شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ هواداران خمینی با آتش زدن سینما رکس آبادان، بیش از ۵۶۰ تن از تماشاگران را سوزاندند. در این واقعه شماری کودک، زن و مرد بیگناه که حتی به بیش از هفتصد تن نیز برآورد شده اند، جان باختند. این حادثه نتیجه ی خشن‌ترین اقدام انقلابیون اسلامی از آغاز فعالیت آنها در یک سال و نیمه ی پیش از آن بود، اما نه تنها اقدام آنان از این نوع. یک روز پیش تر از آن با آتشسوزی سینما آریانای مشهد، تنها سه تن زنده سوخته بودند. حتی آتشسوزی سینماها واقعه های منفردی از این نوع نبود؛ در آن سال هفته ای نگذشته بود که یک سینما، یک بانک یا یک رستوران را آتش نزده باشند. فردای آتشسوزی سینما رکس آبادان نیز اسلامیون متعصب سینما ماکسیم شیراز را منفجر کرده بودند۷.

 برای امثال مخالفانی که در خارج از کشور بودند، با محدودیت وسائل خبری آن دوران که کمترین شباهتی به وضع کنونی نداشت، این وقایع نامحسوس بود، مگر آتشسوزی سینما رکس که به دلیل دامنه ی فاجعه به گوش همه ی جهانیان رسید. اما ناظران سیاسی داخل کشور باید متوجه می شدند که نیروهایی که دست به این اعمال می زدند قدرت مخوفی بودند که پیشرفت کار آنها می توانست همه ی اساس و هستی کشور را تهدیدکند. با اینهمه گویی نه شخص شاه و نه، حتی، اکثر رهبران نیروهای آزادیخواه شدت خطر و عمق فاجعه را لمس نکرده بودند. تنها کسانی می توانستند از حوادث جاری آن سال دامنه ی خطر را حدس بزنند که درباره ی علائم پیشتاز پیدایش رژیم های فاشیستی دانش و تجربه ای کافی می داشتند و از بیداری سیاسی لازم برخوردار می بودند. لیکن مگر اینگونه شخصیت ها در میان سرآمدان جامعه ی ما چند تن بودند؟

اما، به علت اهمیت فوق العاده ی آتشسوزی سینما رکس آبادان، آتش زدن شمار بزرگی از اینگونه اماکن در دو ساله ی ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷، تحت الشعاع آن قرار گرفت و از یادها رفت. واقعیت این است که در سال ۱۳۵۶ دست کم ۵ سینما، که ۳ دستگاه آن متعلق به پایتخت بود، در کشور دستخوش آتشسوزی شده بود۸. در سال۱۳۵۷، که به دنبال انتشار مقاله ی ۱۷ دیماه یادشده در بالا، هواداران خمینی اوضاع را کاملاً در جهت تمایلات خود می دیدند، این وضع با آتشسوزی ۳۶ دستگاه سینما که سینما رکس آبادان یکی از آنها، و رادیوسیتی تهران معروف ترین آنها بود، شدتی اعجاب انگیز گرفت۹. یکی از حوادثی که به موقعیتی برای حمله علیه اماکن عمومی تبدیل شد مرگ شیخ احمد کافی از واعظان و منتقدان بی پروای رژیم و مخالفان سرشناس آزادی مراکز صرف مشروبات الکلی، در سی ام مرداد پنجاه وهفت، در یک سانحه ی رانندگی، بود که در بعضی از شهرها به درگیری چندین روزه ی عزاداران و مأموران و حمله به سینماها و کاباره ها انجامید. روز چهاردهم مرداد، محمـدرضا شاه در پیامی به مناسبت هفتاد و دومین سالگرد انقلاب مشروطه وعده داد انتخابات را صد در صد آزاد برگذارکند و گفت مملکت در حال توسعه سیاسی و گسترش آزادی های مدنی است. خمینی ضمن رد این وعده ی شاه گفت که هدف آن «انحراف اذهان از مسیر عمومی حرکت است.» در این پیام منظور او از «حرکت» چه بود؟ او در آستانه ی شروع ماه رمضان خواست که مساجد به کانون مبارزه علیه شاه تبدیل شود. در تهران مسجد قبا به مرکزی مهم برای افشاگری علیه حکومت تبدیل شد۱۰. در نوزدهم همین ماه، در آستانه برگذاری دوازدهمین دوره ی جشن هنر شیراز، جماعاتی در این شهر دست به اعتراض زدند و مأموران برای متفرق کردن آنها از گاز اشک آور استفاده کردند. همچنین سالن کنفرانس دانشگاه پهلوی شیراز دچار آتشسوزی شد. «زدوخورد شیراز چندین روز ادامه‍داشت و به مرگ چند نفر انجامید. در اصفهان نیز هتل شاه عباس آتش زده شد و به علت شدت درگیری، حکومت نظامی اعلام و جلسات دعا و وعظ منع‍شد. در تهران نیز مخالفان شیشه‍های چند بانک و سینما را شکستند. خمینی در پیامی کشتار مردم شیراز و اصفهان را محکوم‍کرد.۱۱» در یکم شهریورماه در تهران تظاهرات گسترده‍ای رخ‍داد و تظاهرکنندگان به برخی از بانک ها، سینماها و کاباره ها حمله‍کردند. با استعفای دولت جمشید آموزگار به دنبال حوادث بالا، جعفر شریف امامی، رییس مجلس سنا، مامور تشکیل دولت «آشتی ملی» شد. شریف امامی برای جلب نظر مراجع دینی و مخالفان مذهبی شاه، از جمله تقویم کشور را از شاهنشاهی به هجری خورشیدی (تقویم جلالی سنتیِ ایران) بازگرداند و دستور تعطیل تمام کازینوها و قمارخانه ها را نیز داد. همچنین برخی از روحانیون از زندان آزاد شدند. با این حال شعله‍های ناآرامی به بسیاری از شهرهای دیگر سرایت‍ یافت۱۲


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.