گاه شمار تاریخ: امروز دهم بهمن ماه مصادف است با پایان موج دوم دستگیری هواداران دکتر مصدق. این دستگیریها که در پی یک رشته اجتماعات و تظاهرات وسیع و بعضا خونین در تهران که از نخستین روز بهمن ۱۳۴۰ (۲۱ ژانویه ۱۹۶۲) آغاز شده بود تا دهم بهمن ادامه داشت و بیش از ۲۰۰ تن از جمله وزیران و همکاران نزدیک رهبر پیشین ملت بازداشت شدند.
موج دستگیری مصدقیها با بازداشت دکتر مهدی آذر، دکتر سنجابی و دکتر غلامحسین صدیقی آغاز شده بود. درپی آن داریوش فروهر، مهندس زیرک زاده، مهندس حسیبی، دکتر شاپور بختیار، دکتر امیر علایی، مسعود حجازی و مهندس خنجی زندانی شدند و متعاقب این گروه، دویست تن دگر.
پیروان خط مصدق از زمان برچیده شدن فرمانداری نظامی در تهران و در فاصله فعال شدن دستگاه تازه تاسیس «ساواک» دوباره فعال شده بودند به گونه ای که توانسته بودند یک اجتماع تقریبا دویست هزارنفری در میدان جلالیه تهران (پارک لاله فعلی) برپادارند و از شاه و دولت وقت که آن را دست نشانده خارجی می دانستند صریحا انتقاد کنند.
دکتر بختیار در رابطه با سرکوب نیروهای ملی در دوران پس از ۲۸ مرداد سال ۳۲ در خاطرات خود مینویسد:
“تا آخرین روزها پادشاه حاضر بود با هر کسی کنار بیاید جز با پیروان مصدق. در سپتامبر ۱۹۷۸ ، یعنی چند ماهی قبل از انقلاب، به یک روزنامه نگار آمریکائی گفته بود که افراد آن گروه از مخالفین که نام شان جبههٌ ملی است همه عوامل دول غرب هستند و مصممند که کشور را به کمونیست ها تحویل دهند!
این سخنان نشان می دهد که کینه و نفرت حتی رد ابتدائی ترین و ساده ترین منطق ها را هم از استدلال بر می چیند: اگر ما عوامل غرب بودیم چطور دستور داشتیم که مملکت را به کمونیست ها بسپاریم؟ در نحوهٌ استدلال پادشاه تضادی آشکار وجود داشت که فقط از بغض پایان ناپذیرش نسبت به مصدق ریشه می گرفت، طی یک ربع قرن او را عوام فریب نامید، وطنپرستیش را منکر شد، و تمام تهمت های ممکن را به او زد. تا لحظهٌ مرگ با مصدق رفتاری به نهایت ناپسند داشت.
در «پاسخ به تاریخ» برای ناسزا گویی به مصدق گوئی کلماتی به اندازهٌ کافی ناهنجار پیدا نمیکند – او را : «موجودی قابل ترحم، افسانه پرداز، هذیان گو… بی کفایت، منفی، لبریز از لاف و گزاف عوام فریبانه، حرّاف، بازیگر …» می خواند. حتی وقاری را که به وقت توصیف پر طمطراق دوران سلطنتش از خود بروز می دهد به محض آن که این نام منفور به قلمش جاری می شود فراموش می کند. نامی که ما هرگز در بزرگداشتش غفلت نکرده ایم.
هر چه دربارهٌ این بغض بگوئیم کم گفته ایم، چون دلیل مستمر دور نگه داشتن جریانی از میدان سیاسی کشور شد که در میان طبقهٌ متوسط و روشنفکر ایرانی ریشه داشت و هدفش اجرای دقیق قانون اساسی بود و به همین دلیل خود را به مصدق وابسته می دانست. پادشاه نمی توانست آن جریان را نادیده بگیرد. نامه ای که ما با احترام تمام ۱۸ ماه قبل از آن که خمینی قدرت را به دست گیرد، خطاب به شاه نوشتیم، و من قبلاً به آن اشاره کردم، پس از انتشار به ده زبان ترجمه شد و صدها هزار نسخهٌ آن در سراسر جهان پخش گردید. تمام مطبوعات دنیا آن را منتشر ساختند. محمد رضا شاه در جریان امر بود منتهی مایل نبود از ما سخنی در میان باشد.
در عوض با ملاها راحت می توانست کنار بیاید. با اکثریت نزدیک به اتفاق آنها روابطی نزدیک داشت. مبالغ گزافی در پنهان، یا به وسیلهٌ ساواک یا توسط نخست وزیر، به نام آنان واریز میشد و این مزدها، سوای پولهای مرتبی بود که در چارچوب قوانین موجود به آخوندها پرداخت می گردید.
شاه به طرق مختلف راه را برای خمینی هموار کرد. قسمتی از نیروهای فعال ملت که راه را بروی خود بسته یافت به طبقهٌ مذهبی پناه برد. از آنجا که تجمع مخالفان ممنوع بود و گردهمائی در سلول های حزب واحد نیز معنایی نداشت، جوانان خود را به دامن مذهبیون انداختند: راه ملّیون مسدود شده بود ولی دروازهٌ مذهب باز بود. این مفر، بدآیند آمریکائی ها هم نبود چون آنها تصور می کردند که مذهب بی خطر است و جوانان بی آنکه آزاری برسانند می توانند شیطنت و هیاهوی خود را در آن میدان مصرف کنند!”
منابع:
http://melliun.org/iran/15379
http://www.iranianshistoryonthisday.com
از: فیس بوک