به کسانی که وقتی پای مصالح عموم به میان آید از مصالح خصوصی
و نظریات شخصی صرفنظر می کنند؛ به کسانی که در سیاست مملکت
اهل سازش نیستند و تا آنجا که موفق شوند، مرد و مردانه می ایستند
و یکدندگی به خرج می دهند؛ و به آن کسانی که در راه آزادی و استقلال
ایران عزیز از همه چیز خود می گذرند، این عکس نا قابل اهداء می شود.
احمد آباد آبان ۱۳۴۱
دکتر محمد مصدق
با حوادث بیست و دوم بهمن هزار و سیصد و پنجاه و هفت، نه تنها حکومت ملی دکتر شاپور بختیار که با اقدام شگرف و شجاعانه ی خود فُرجه ای سی و هفت روزه برای دموکراسی و حاکمیت ملی در ایران بازکرده بود، به پایان رسید بلکه با شورش کورِ انبوهِ مسحورشدگان آیت الله خمینی و تب زدگان انقلاب اسلامیِ او کلیتِ نظام سیاسی کشور و اساس دولتی که مبنای آن میراث پدران فرزانه ی مشروطه بود، فروریخت.
سالهاست که چگونگی ِ انحراف از جنبش آزادیخواهانه و خواستار رعایت قانون اساسی مشروطیت به انقلاب اسلامی مورد بررسی قرار گرفته وعوامل تسریع کنندهیآن تغییر مسیر برشمرده شده است. مسلماً برخورد منتقدانه به عاملان مؤثر و کارساز وقوع انقلاب اسلامی می تواند برای نسل جوان ایرانی مفید و راهگشا باشد و به منظور ایجاد تفاهم ملی، در خدمت مبارزات و کلیه ی مبارزان ضد نظام جمهوری اسلامی قرار گیرد.
جنبش آزادیخواهانه و اصلاح طلبانه ی مردم و مفاد نامه ی سرگشاده ی تاریخی سران جبهه ی ملی که در بیست و دوم خرداد هزار و سیصد و پنجاه و شش، با رعایت همه ی رسوم مشروطیت، یعنی در نهایت نزاکت و ادب سیاسی خطاب به «پیشگاه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی» با صراحت تمام خواست ملت را بیان می کرد، با عکس العمل خشونت بار دستگاه حاکمه ی رژیم کودتا روبرو شد. یورش واحد های مسلح و اوباش همراه آنان به اجتماع ملیون در کاروانسرا سنگی و ضرب و شتم حاضران در آن اجتماع، نمونه ای از آن واکنش های غیر معقول و مستبدانه است. با اوج گرفتن اعتراضات مردم هرچند یک سلسله اقدامات از طرف شخص شاه و اطرافیان وی صورت پذیرفت اما هیچیک نتیجه ای ببار نیاورد.
سر انجام، صدای ملت به گوش شاه رسید و او از روی ناچاری به جبهه ی ملی ایران روی آورد و باب مذاکرت با شخصیت های ملی برای تشکیل حکومتی که می توانست، با پذیرش شروط آنان، ضامن احیای مشروطیت باشد گشوده شد.
درست در همین ایام و در اثر سلسله عواملی، که شرح آنها از حوصله ی این بیانیه خارج است، آن ارزش های معنویِ مشهود در نامه ی سران جبهه ی ملی به شاه، یعنی وفاق و ایستادگی و صراحت، جای خود را از طرف برخی، به تردید و تزلزل بر سر اصول، و به رقابت و خصومت داد، تا آنجا که به تشتت در جناح ملیون و نهایتاً تضعیف آنان انجامید.
با اخراج ناگهانی آیت الله خمینی از عراق، عزیمت نامبرده به فرانسه و اقامت وی در نوفل لوشاتو، عده ای که سالیان متمادی را ظاهراً در مبارزه علیه دیکتاتوری شاه گذرانیده بودند، به طمع و در خیال رسیدن به قدرت سیاسی، فرصت طلبانه به جمع ملازمان و مشاوران او پیوستند.
برای آیت الله، و اینگونه قدرت طلبان پیرامون او، قبول نخست وزیری از طرف دکتر شاپور بختیار زنگ خطری بود. زیرا اگر به بختیار، که عملاً در همخوانی کامل با اصول جبهه ی ملی، برنامه ی حکومت خود را ارائه داده و به اجرا گذاشته بود، فرصت داده می شد، دیگر نه انقلابی در کار می بود و نه استقرار آن حکومت اسلامی که آیت الله خمینی طرح آن را در کتاب ولایت فقیه خود ترسیم کرده بود.
دکتر بختیار اعلام کرد که حاضر است برای دیدار با آیت الله و مذاکره با او بعنوان دو ایرانی به پاریس سفر کند. قصد بختیار از این ملاقات جلوگیری از ادامه ی خشونت و آشوب بود که عمدتاً توسط کانون های مذهبی افراطی انجام می گرفت. زنده یاد مهندس بازرگان از موافقان این دیدار بود اما کوشش های او متأسفانه به نتیجه نرسید. خمینی، که برخلاف تصور “مقلدان” و هواداران متعصب او در آن زمان تسخیر قدرت برایش هنوز بیشتر به رؤیا می مانست تا واقعیتی در شُرُف وقوع، در ابتدا مخالفتی با ملاقات نکرد. اما با دخالت اطرفیان خود تغییر نظر داد و قولِ داده شده به مهندس بازرگان را پس گرفت. از میان مخالفان دیدار خمینی با بختیار، آیت الله منتظری و آقای ابوالحسن بنی صدر- که هنوز هم به آن افتخار دارد- به او گفته بودند که اگر آیت الله با شاپور بختیار دیدار و گفت و گو کند، از فردای آن دیدار دیگر کسی به حرف او به خیابان نخواهد آمد.
به هر صورت، آیت الله خمینی وقتی آن تشتت و این خیال را در میان طیف بزرگ مخالفان دیکتاتوری شاه، که حال دیگر به عناد کور با نظام مشروطه تبدیل شده بود، دید، برای رسیدن به قدرت مطلقه ی سیاسی و تحقق ولایت خود، بدانگونه که خود او می دانست و دیگران نمی دانستند، و خود او گفته بود و دیگران ناشنیده گرفته بودند، بهترین موقعیت را در برابر خود می یافت.
بختیار و بازرگان سعی داشتند جلوی خونریزی را بگیرند و می کوشیدند تا از انتقال بی رویه ی و حساب نشده ی قدرت سیاسی از شاه مستبد به یک رهبر دینی نه کمتر مستبد اجتناب شود. اما چشم انداز حصول قدرت و کسب مقام وامتیاز آنچنان کور کننده بود که تقریبا همه را، غافل از عواقب شوم موضع خود، به سرعت در صف انقلابیون پیرو خمینی قرار داد.
با انقلاب اسلامی، ملتی که در آغاز به سوی آزادی از بند استبداد حرکت می کرد، در دام اسارت و حقارت و بندگی تام و شدید تری افتاد. از انقلابی که هیچ کس نمی خواست، اما تقریبا همه در وقوع آن دخالت داشتند، تنها و تنها آیت الله خمینی و گروهی از “مقلدان” ریایی او موفق بیرون آمدند. انقلاب بهمن پنجاه و هفت، آنطور که برخی ادعا می کنند، بعدها منحرف نشد بلکه خود آن بزرگترین انحراف جامعه ی ایرانی از حاکمیت ملی به استبدادی جدید بود؛ استبداد مذهبی. به گفته ی آیت الله شیخ محمد حسین غروی نائینی:
” … حقیقت استبداد آن است که قوای متفرق کشور بدست فرد واحد قرارگیرد. قران کریم تسلیم در برابر هر اراده ی شخصی را شِرک به ذات و صفات خداوندی میشمارد. استبداد دو قسم است، سیاسی و دینی. خلاصی از این شجره ی خبیثه و رقیَت که فقط با تنبیه[بیدارکردن]ملت میسر است، در قسم اول آسانتر است و درقسم دوم در غایت صعوبت میباشد.“( علامه ی نائینی، تنبیه الاُمّه و تنزیه المِلِّه)
اینک، سی و پنج سال است که ما ملت ایران در چنگال دیکتاتوری مطلق گرایی از همان قسم دوم، و در بد ترین شرایط زندگی، بسر می بریم. باید تا کنون آموخته باشیم که ماحصل انقلاب اسلامی بهمن ماه، یعنی نظام کنونی، بنا به نص قانون اساسی خود آن نه اصلاح پذیر است و نه قابل ترمیم. خلاصی ما ملت از سایه ی این “شجره ی خبیثه”، همانطور که آن را با « برنامه ی» مبتنی بر ولایت فقیه آیت الله خمینی نشاندند، تنها و تنها با ریشه کن شدن آن شجره میسرخواهد شد؛ و این به معنی تحقق دو شرط اساسی خواهد بود. اول قبول اصول دموکراسی و حاکمیت ملی بدون اما و اگر و دوم اتحاد وسیع همگانی بر سر این اصول و ارائه ی برنامه ی عملی متناسب با این هدف ها و برای تحقق بخشیدن به آنها.
در صورت برداشته شدن این مانع از سر راه ملت دیگر چگونه می توان به استناد اختلاف عقاید و مسلک ها بر سرِ انتخاب یک دموکراسی استوار، با همه پشتوانه های قانونی برای پایداری آن، تردید کرد. مگر چنین نیست که دموکراسی برای امکان همزیستی میان عقاید متفاوت و حتی شدیداً متضاد است؛ زیرا هواداران عقاید یکسان یا نزدیک به هم معمولأ بر سر عقاید مشترک با هم متحد شده اند و برای این کار دموکراسی داخلی کفایت می کند.
بنا بر این همه ی مخالفان قاطع و صمیمی جمهوری اسلامی، در صورتی که دل در گروِ استبدادی از نوع دیگر نداشته باشند، چگونه می توانند بر سر اصول بالا همچنان دچار اختلاف بمانند. آیا در صورت حذف اختلافات گروهی وشخصی علت دیگری هم می توان برای ادامه ی تفرقه میان اپوزیسیون تصور کرد؟ ما به سهم خود می گوییم نه !
ایران هرگز نخواهد مرد
نهضت مقاومت ملی ایران
۲۲ بهمن ۱۳۹۲