هرگز نمی توان افراد و گروه هایی با عقاید و افکار متضاد را حتی حول محور مهم و مشترکی مانند سرنگون کردن حکومت نکبت اسلامی گرد هم آورد.
این محال ممکن است.
این که مردم در داخل کشور، با عقاید و افکار گوناگون با هم به خیابان می آیند، با هم علیه حکومت تظاهرات می کنند، و حتی در مواقع دشواری و خطر به یاری هم می شتابند، یک علت دارد:
«آن ها از عقاید بغل دستی شان بی خبرند. هیچ کس در خیابان عقیده ی خودش را فریاد نمی زند و خود سیاسی و ایدئولوژیک اش را معرفی نمی کند تا دیگران نسبت به او واکنش نشان بدهند.»
آن ها فقط شعار مرگ بر خامنه ای و مرگ بر دیکتاتور سر می دهند حتی اگر با هم ۱۸۰ درجه اختلاف فکری و عقیدتی داشته باشند.
آن ها در واقعیت، بدون این که از افکار بغل دستی شان با خبر باشند، با هم و در کنار هم زندگی می کنند، و با هم درد مشترک شان را می توانند فریاد کنند.
هیچ کس از همسایه خود نمی پرسد تو طرفدار چه دسته و گروهی هستی، و اگر دانست، همسایه ی خود را در هم نمی کوبد، یا مکان زندگی اش را تغییر نمی دهد چون چنین چیزی در واقعیت زندگی همگانی امکان پذیر نیست.
اما در خارج، اهالی ایرانی یک شهر، همدیگر را می شناسند، با خط و خطوط فکری هم آشنا هستند، اگر کسی اهل قلم یا هنر باشد چهره اش بیان گر فکر و عقیده ی سیاسی اوست، به خاطر آزادی موجود هر کس می تواند نشانه و پرچم خاص گروه خود را بالا ببرد، بنابراین، هیچ تظاهراتی در خارج نمی تواند مانند تظاهرات داخل کشور یک دست و فقط، علیه حکومت باشد.
آن ها که همدیگر را می شناسند در خیابان یا از هم جدا می شوند یا با هم درگیر می شوند.
اجتماع طرفداران پادشاهی در ترافالگار لندن یک رسوایی به تمام معنی بود.
صد صد و پنجاه نفر پادشاهی خواه در این اجتماع حضور پیدا می کنند تا مثلا علیه حکومت نکبت تظاهرات کنند.
شاعری که از ایران آمده و امروز مخالف حکومت نکبت است، برای تظاهرات نه به نفع پادشاهی بلکه علیه حکومت، با دوستان اش در آن میدان قرار می گذارند. شاعر در گوشه ای می ایستد و منتظر دوستان اش می ماند و به تظاهرات نگاه می کند.
چند نفر، از جمله جوانکی که معلوم نیست یکهو سر و کله اش در میان مخالفان حکومت از کجا پیدا شده و چند روز پیش به عملیات محیر العقول و مسخره ی اعتصاب غذای خشک برای در لیست تروریستی قرار دادن سپاه دست زده و بعد از تلفن شاهزاده به او اعتصاب اش را شکسته و این شخص با بزرگنمایی های عجیب غریب و پاچه خاری های موهن و مهوع مثل «شاهنشاه» خواندن شاهزاده، معلوم است که عاقبت از کدامین سمت بام سقوط خواهد کرد، به هالو هجوم می آورد.
بعد از آن پیرمردکی که اسم اش را هم در آخر فیلم می گوید و من متوجه نمی شوم با الفاظ رکیک به جان هالو که در گوشه ای ایستاده می افتد و یکی به هالو انگشت می زند و دیگری کلاهش را می پراند و آن دیگری تلفن اش را به زمین می اندازد و کارهای شرم آوری که حقیقتا مایه وهن است.
این که آقای هالو مخالف تمام و کمال پهلوی ها و پادشاهی و سلطنت است اصلا موضوع صحبت نیست. هر کس می تواند از شخص یا گروه دیگر به اعلا درجه متنفر باشد و تنفرش را اعلام کند.
سخن از حکومتی های نفوذی هم نیست که بسیار برنامه ریزان ماهری هستند و در تخریب چهره ها بخصوص چهره ی شاهزاده به عنوان موثرترین فرد اپوزیسیون تخصص کامل دارند.
اما شاهزاده رضا پهلوی باید شخصا بنشینند و «بدون شنیدن نظر مشاوران شان» ببینند که آیا این برخورد پادشاهی خواهان و سلطنت طلبان «مثلا» هوادار ایشان به نفع ایشان است یا نه.
نفع ایشان هم که می گوییم منظورمان نفع مردم ایران و کشور ایران است.
اگر نیست باید عده ای انسان اهل منطق را «فقط» برای بر خورد قاطع و سریع و بدون تعارف با این «هواداران» در دفترشان بگمارند تا وقتی چنین افتضاحی به نام ایشان رخ می دهد، با اسم، با نشانی دقیق، با ذکر مکان وقوع افتضاح، اشخاص دخیل را به شدیدترین حالت ممکن معرفی کنند و اعلام کنند که این ها که مثلا با هالو چنین رفتار کردند هیچ کدام اشان از ما نیستند و مطلقا کار آن ها را تایید نمی کنم.
البته آقای شاهزاده احتمالا مثل همیشه حرف همیشگی شان را تکرار خواهند کرد که مسلم است کسانی که چنین رفتار می کنند مورد تایید من نیستند و آیا رفتار من شبیه به آن هاست که البته این از سر باز کردن به شدت به حیثیت سیاسی ایشان، به خانواده ی پهلوی و به اعتباری که می تواند به نفع مردم ایران باشد ضربه خواهد زد به گونه ای که در آینده به هیچ وجه قابل ترمیم نخواهد بود.
از: گویا