نیکلا گرجستانی
۳ خرداد ۱۴۰۲
با گذشت بیش از هشت ماه از شروع خیزش اخیر جوانان در ایران که بهدنبال فاجعه کشته شدن بانو مهسا امینی صورت گرفت، میتوان آسیبشناسی این خیزش را آغاز کرد. بهطور خلاصه این خیزش منجر به یک انقلاب فرهنگی در ذهنیتها بهخصوص در میان جوانان شد. این رویداد تا حدودی شبیه به خیزش جوانان در اروپا و آمریکا در اواخر دهه ۱۹۶۰ بود که اصولا ماهیت ضد بورژوا و ضد اتوریته داشت. گرچه خیزش جوانان ایران در بسیاری از وجوه با همتای اروپایی خود فرق دارد، ولی در ایران هم این تحول وجهه ضد تبعیض، ضد آتوریته، و ضد هژمونی حکومتی را دارد. بهنظر بسیاری از تحلیلگران این تحول به نحوی ذهنیتها را در ایران تکان داده که به اصطلاح برگشت به گذشته ممکن نخواهد بود. میتوان نتیجه گرفت که فرتور اجتماعی-فرهنگی جامعه ایران یک دگرگونی جامعی در راستای برابری، آزادی و استقلال را تجربه کرده است. گرچه خیزش پسا-مهسا در ماههای اخیر فرونشسته، ولی نباید آن را مسکوت پنداشت. انرژی درونی این خیزش هنوز پویایی خود را حفظ کرده و اگر عاقلانه از آن مراقبت بشود میتواند در شرایط مناسب در دفاع از حاکمیت مردم و در مسیر عدالتخواهی دوباره فوران کند. پرسش کلیدی اینکه آیا این خیزش به یک جنبش سیاسی-اجتماعی تبدیل شده یا خواهد شد؟ پاسخ به این پرسش تاملبرانگیز نیاز به واکاوی عناصر پویایی یک جنبش سیاسی-اجتماعی از جمله سازههای چهارگانه گفتمان، رهبریت، راهبرد و تشکلیلات را دارد. در ادامه این یادداشت، به اختصار به مرور تحلیلی این سازهها میپردازم. رویکرد من «نگاه از بیرون» به رویدادهای اخیر است. بهعلاوه در این تحلیل از درسآموختههای جنبش ملی شدن نفت در ایران و جنبش استقلالطلب در گرجستان هم استفاده شده.
گفتمان: این مهمترین بستر برای آفرینش وحدت و همبستگی یک جنبش است. بدون گفتمان روشن، گیرا و فراگیر، ایجاد وحدت در راستای ترویج یک جنبش با هدف خاص بسیار چالش برانگیز است. بعضی گفتمان را با شعار اشتباه میگیرند. شعار هرچند گیرا باشد جانشین خوبی برای گفتمان نیست. شعار بر احساسات اثر میگذارذ، ولی تاثیر گفتمان فراتر از احساسات است و میتواند تفکر را دگرگون کند، و در مواردی اهداف کلان را مشخص کند. بهطور کلی، گفتمان اثرش نسبتا دراز مدت و عمیق تر از یک یا دو شعار است. در مقابل، شعار تاثیر نسبتأ کوتاهمدت و سطحی دارد، مگر اینکه برگرفته از خود گفتمان باشد مانند «استقلال و آزادی» در زمان صدارت دکتر مصدق که چکیدهای بود از گفتمان ملی آن زمانه.
البته بعضأ شعارهای نادری میتوانند تاثیر دراز مدت و عمیقی در ذهنیتها داشته باشند، مانند «زن، زندگی، آزادی». ولی با این حال نمیتوانند در کلیه موارد جانشین گفتمان فراگیر بشوند، چون مردم میتوانند برداشتهای متفاوتی از آن شعارها داشته باشند. مثلا برای بعضیها واژه «زن» در این شعار بهمعنای به مخالفت با حجاب اجباری است و برای دیگران فراتر از آن و شامل نفی تبعیض هم میتواند باشد. همچنین «زندگی» برای بعضیها میتواند به معنای معیشت بهتر باشد و برای برخی دیگر نحوه زیستن یا سبک زندگی . و یا «آزادی» برای برخی از شهروندان ممکن است به معنی آزادی پوشش باشد و برای دیگران آزادی خلاقیت و کارآفرینی.
بهطور کلی، ترویج موفق یک گفتمان تاثیرگذار چند پیش شرط دارد. نخست، احیا درک مشترک از آن گفتمان فراگیر نزد اکثریت شهروندان جامعه است. مثلا، در دهه سی برای ترویج درک مشترک، دکتر مصدق از دو استدلال خاص استفاده میکرد که در ذهن مردم واضح و مستقر شده بود (یعنی ناگزیری ملی شدن صنعت نفت برای مبارزه با استعمار و رسیدن به استقلال واقعی، و اینکه شاه باید سلطنت کند نه حکومت، برای مبارزه با استبداد پهلوی و رسیدن به آزادی).
پیش شرط دیگر، نحوه بسیج مردم حول آن گفتمان است. هدف کلان، تشویق مردم به شرکت در مسیر گفتمان است. در یک گفتمان فراگیر، اهداف، واژه ها و اصطلاحات باید واضح باشند تا همه مردم بتوانند از آن درک همسان داشته باشند. این یکی از مهمترین چالشها در آفرینش یک چنین گفتمان فراگیر در جامعه است. البته اگر چندین گفتمان همزمان در جامعه رقابت کنند، ریسک تضاد و خنثی کردن همدیگر را همراه خواهند داشت. موثرترین گفتمان گفتمانیست که فراگیر باشد یعنی همه مردم در آن سهیم باشند.
نکته مهم دیگر اینکه، شور، شعر و شعار که از ویژگیهای فرهنگ ایرانی است به خودی خود نمیتواند جایگزین گفتمان بشود. این سه عامل از ابزار مهم تشویق وحدت و زایش و ترویج جنبش هستند، ولی کافی نیستند. این ابزار زمانی تاثیرگذارند که در مسیر راهبردی یک گفتمان در زمان و مکان مشخص استفاده شوند. (مهار شور در مسیر رسیدن به اهداف راهبردی از چالش های رهبریت است که در بخش بعدی واکاوی میشود).
در جمعبندی سازه گفتمان، بهنظر من، مثال یک گفتمان فراگیر موفق همان «حاکمیت ملی و آزادی» در دوران مصدق است. این گفتمانی بود که بوسیله آن نهضت ملی وقت توانست پایههای یک وحدت و همبستگی ملی را فراهم کند. برای درک بهتر مردم از اهمیت آرمان حاکمیت ملی، مصدق میگفت که استقلال و آزادی دو سوی یک سکه اند. یعنی بدون حاکمیت ملی، آزادی ممکن نیست. ملی شدن صنعت نفت تحقق آن حاکمیت بود و چهره اجرایی مشخصی به آن گفتمان فراگیر میداد. سالهای نخست دهه ۱۳۳۰ دوره نادری در تاریخ معاصر ایران است که در آن سیاستهای دولت پایهریزی شده بود بر مفهوم کامل حاکمیت ملی. بدین وسیله مصدق و یارانش توانستند وحدت و همبستگی تودههای مردم را برای احیای حاکمیت ملی بسیج کنند.
آرمانهای ملیگرا و آزادیمحور زمان مصدق میتوانند برای مقابله با چالشهای امروز جامعه الهامبخش باشند. مرکز ثقل اندیشه مصدق انسان آزاد، و معادل آن در جمع، همان ملت آزاد بود. انسان و ملتی که هم حق دارند، یعنی حق آزادی وحاکمیت، وهم مسئولیت دارند، یعنی مسئولیت دفاع از این حقوق چه در درون و چه در بیرون کشور. این اندیشه بنیادین مصدق منشا اکثر آرمانها، ارزشها و اصول حکمرانی او بود. یک نقل قول از گفتار مصدق فلسفه حکمرانی او را خلاصه میکند: «ایران جز از طریق دموکراسی و غیر از عدالت اجتماعی با رویه دیگری اصلاح و اداره نمیشود». شهروندی ملی یکی از اصول کلیدی حکمرانی مصدق بودند. منشا اصل شهروندی ملی همان مفهوم حقوندیست که استوار است بر محور انسان آزاد، که دارای حقوق ومسئولیت است. مفهوم شهروندی ملی، پدیده نوین و بسیار پیشروتر از ذهنیتهای آن زمانه نه تنها در ایران بلکه در اکثر کشورهای جهان بود و با مطالبات جوانان امروز همخوان است. یک سخن از مصدق میتوان چراغ راه عملی کردن مفهوم شهروندی ملی باشد. مصدق میگفت: «اگر میخواهید کشور را اصلاح کنید، باید جامعه وارد جریان اصلاحات شود به جای اینکه بگوییم اصلاحات را انجام میدهم و اگر دوست نداشتی دستگیرت میکنم» در مقابل، پهلوی دوم میگفت «من به حرف مردم اهمیت نمیدهم، هر کاری را که خودم به صلاح مملکت بدانم انجام میدهم».فرق بارز میان رویکرد یک دموکرات مدرن و یک خودکامه سنتی به مفهوم شهروندی ملی در این اصل بسیار ساده نهفته است.
در جدال معاصر بین طرفداران ولایت مطلقه فقیه و ولایت مطلقه پهلوی، چرا جوانان ایران باید میان گزینه «بد» و «بدتر» انتخاب کنند، چرا نروند دنبال گزینه «بهتر»؟ میراث مفهوم شهروندی ملی مصدق میتواند مانند خاکی باشد که جوانان امروز بتوانند در آن نهال مطالبات شهروندی خود را پرورش دهند. جنبش عدالتخواه پیش رو میتواند بر محور شهروندی ملی بنا شود. گفتمان فراگیر پیشرو مینواند حول آرمانهای سه گانه برابری، آزادی، استقلال سازوار گردد. وجهه عملی چنین گفتمان فراگیر ملی را میتوان در عرصههای مختلف یک جامعه عدالت-محور متصور شد. بهطور مثال، در عرصه اجتماعی: برابری بدون تبعیض، چه جنسیتی، دینی، یا قومی؛ آزادی پندار، گفتار، کردار و نحوه زیستن و لباس پوشیدن. در عرصه سیاسی: برابری همه شهروندان درمقابل قانون و نفی هرگونه تبعیض بین شهروندان؛ آزادی بیان، قلم، أحزاب، زندانیان سیاسی، و شرکت در انتخابات آزاد؛ استقلال از دادن امتیاز به کشورهای خارجی و حفظ تمامیت ارضی کشور. و در عرصه اقتصادی: برابری امکانات برای همه شهروندان از جمله زنان و بخش خصوصی برای رفاه بیشتر همه اقشار در جامعه؛ آزادی خلاقیت برای شکوفایی پوتانسیل نهفته در جامعه؛ و استقلال کارآفرینی برای پویایی بخش خصوصی و ایجاد شغل.
رهبری: یک رهبری منسجم از پیششرطهای یک جنبش موفق است. منظور از واژه رهبری، یک شخص یا رهبر نیست بلکه نقش یا کارکرد آن است. رهبری میتواند شورایی باشد و در نهایت یک سخنگوی شورا داشته باشد. مهم این است که رهبری برخاسته از تشکلهای صنفی، مدنی و سیاسی باشد که در اهداف خود همگام هستند. نقش رهبری میتواند بوسیله یک رهبر کاریزماتیک هم اجرا شود. مهمترین وظیفه رهبری آفرینش گفتمان و ترویج آن در جامعه و در نهایت الهام بخشیدن به جامعه است. دومین وظیفه، تنظیم راهبرد است. و سومین وظیفه سازماندهی و اداره تشکیلات برای احیا راهبرد در مسیر اهداف جنبش.
در اینجا، چالش مهم این است که چگونه شور و اشتیاق فعالان را در عین حفظ تعهد آنها به هدف جنبش مهار و هدایت کرد. در این راستا نقش رهبری مطرح کردن چند پرسش یا گزاره است، از جمله عناصر سهگانه هدف، موقعیت و زمینه. بطور مثال، آیا گزینه مورد نظر جنبش را به اهداف کلان نزدیکتر میکند؟ آیا گزینه مورد نظر در آن موقعیت خاص بالا ترین شانس کارآمدی را دارد؟ و آیا در زمینه کلی اجتماعی-سیاسی موجود آن گزینه کمترین هزینه را برای جنبش به بار خواهد آورد؟
اخیرا از رهبری خودجوش زیاد صحبت شده. بله، در تئوری میتوان آن را متصور شد، ولی آیا در دنیای عینی این یک تصور همیشه واقعبینانه است؟ آخر چگونه میتوان از یک کودک-نوجوان چهارده-پانزده ساله انتظار داشت بهصورت خودجوش نقش رهبری را بدست گیرد و در پایینترین سطح کنش راهبرد عاقلانه ای را انتخاب کند تا بتواند در نهایت به اهداف کلان جنبش کمک کند؟ یک ادعای اخیر دیگر اینکه «خرد جمعی» که بهطور خودجوش ظاهر میشود یک نیروی نامرئی بسیارمهم است. بله، در طبیعت هم مثالهای زیادی داریم که فرضیه خرد جمعی را تایید میکند. به رفتار مورچه ها یا عازهای در حالت شکلگیری در پرواز نگاه کنید. ولی در مقابل، ما ناظر به اصطلاح «خنگی جمعی» هم هستیم. نگاه کنید به گله گاو و گوسفندی که رم میکنند. حتی در میان انسان ها این پدیده گاهگاهی ظاهر میشود؛ و حتی در جامعههای توسعهیافته. نگاه کنید به مثال عینی ازدحام مردم در کره جنوبی در ماه اکتبر سال گذشته که منجر به کشته شدن ۱۶۰ نفر و مجروح شدن حدود ۲۰۰ نفر شد. میتوان نتیجه گرفت که اتکا به خرد جمعی نمیتواند همیشه ما را به نتایج مطلوب برسانند.
راهبرد: هدف بدون راهبرد شعاری بیش نیست. رسیدن به هدف ملی، به وحدت ملی نیاز به تدوین و بیان یک گفتمان فراگیر ملی و راهبرد عاقلانه و منطقی دارد. بهعنوان مثال در ماههای اخیر بسیار صحبت از «گذار» شده است. برای بعضی این خود یک هدف تلقی میشود. ولی ببینید، در این باب پرسش مهمی باید مطرح شود: گذار با چه طریقی؟ و گذار به چه آیندهای؟ در اینجا از دو هدف کاملا متفاوت سخن در میان است و هر کدام از این اهداف مستلزم راهبرد مخصوص خود است. مثلا اگر هدف مورد نظر گذار از نظام است، با چه راهبردی میتوان بآن هدف رسید؟ به سخن دیگر، تئوری گذارتان چیست؟ همانطور، اگر هدف گذار به یک دموکراسی است، راهبردتان چیست؟ تئوری گذار به دموکراسی شما چیست؟
این دو هدف از دید راهبردی میتوانند کاملأ با هم فرق داشته باشند. رسیدن به هدف نخست به این معنی نیست که به دومی هم میشود رسید. و همچنین آیا میتوان، یا باید، هر دو هدف را با هم دنبال کرد، یا اینکه پیگیری هدف دوم را باید پس از رسیدن به هدف نخست انجام داد؟ اگر هدف بسیج بیشتر مردم حول گفتمان فراگیر باشد، از چه راهبردی باید استفاده کرد؟ از چه اهرمهایی میتوان استفاده کرد؟ اگر هدف تعدیل توازن قدرت است چطور؟ در این مورد از چه اهرمهایی باید استفاده کرد؟ اگر راهپیمایی یکی از اهرمهاست، در چه شرایطی بالاترین تاثیر را خواهد داشت؟ آیا تظاهرات خودجوش، بدون رهبری و بدون چارچوب راهبردی میتوانند اثر عمیق و دراز مدت داشته باشد و آیا میتوانند بسیج اکثر اقشار جامعه را بوجود آورده و جامعه را به سوی وحدت براند؟
یک موضوع راهبردی مهم دیگر اینکه آیا جنبش باید از مقاومت مسالمتآمیز پیروی کند و از هر نوع خشونت و یا مقاومت مسلحانه یا چریکی پرهیز کند؟ گزینه خشونتپرهیز بر پایه استدلال منطقی استوار است: به دلایل عملی و اخلاقی-فلسفی رویکرد خشونتآمیز نمیتواند موفق شود چون از نظر عملی، توازن قوا شدیدا به طرف قوای امنیتی حاکم است. در چنین شرایطی هیچ چشمانداز معقولی برای رویکرد مسلحانه و خشونتزا وجود ندارد. بهعلاوه، ریسک افتادن در یک چرخه خشونتزا میتواند هزینههای مادی، جانی و روانی کلانی را در بر داشته باشد. از نظر فلسفی-اخلاقی، مبارزه مسالمتآمیز میتواند بیشتر حمایت اکثریت خاموش جامعه را جلب کند. بهعلاوه، تاکید بر اینکه راهبرد خشونتپرهیز نشان انفعال یا ضعف جنبش نیست، بلکه بر عکس قدرتی است، یک قدرت نرم، همان soft power. و معمولا حکومتها بهخوبی نمیدانند چهگونه با قدرت نرم و فراگیر یک جنبش ملی دست و پنجه نرم کنند. تجربه استقلالطلبان گرجستان در دهه ۱۹۸۰ نشان میدهد که چگونه آن جنبش توانست در مقابل سرکوب شدید رژیم مخوف توتالیتر شوروی با ادامه روش خشونتپرهیز بیشتر و بیشتر اقشار جامعه را بسیج کند و به هدف اصلی خود دست یابد.
در این راستا، مهمترین اهداف راهبردی یک جنبش سیاسی-اجتماعی باید تعدیل توازن قدرت و بسیج حداکثری از اقشار جامعه به حمایت از جنبش باشد. در شرایط عینی امروز ایران، رسیدن به این اهداف کار بسیار دشواری است. نگاه کنید، گرچه نیاز به رهایی از دیر وقت در اکثریت جامعه وجود دارد، و نظرسنجیها نشان میدهند که امروز بیش از ۸۰ درصد مردم ایران ناراضی هستند، ولی اقشار مختلف جامعه همه در یک مسیر سیاسی در حرکت نیستند. جامعه شبیه به یک به اصطلاح ترنی است که واگنهای آن (مانند دانشجویان، اصناف، نهادهای مدنی، احزاب، و غیره) در ریلهای سوا از هم حرکت میکنند و متصل به یک لوکوموتیو مشخص یعنی کنشگران پیشرو، و رهبری آن نیستند. در چنین شرایطی چالش رهبری تنظیم راهبردهای خردگرایانه با هدف متصل کردن واگنها بهتدریج به لوکوموتیو و در روی یک ریل حرکت دادن آنها در مسیر اهداف جنبش است. با چنین دستاوردی ممکن است توازن قدرت بهتدریج تعدیل یابد و فشار مردم حکومت را ناچار بهسمت مذاکره با جنبش ببرد.
چالش راهبردی دیگر انتخاب موثرترین گزینه در شعارها است. بهطور کلی، دو گزینه اصلی وجود دارد: شعار مثبت مانند «آزادی» و شعار منفی مانند «مرگ بر». تجربه جنبشهای مختلف در جهان نشان میدهد که عموما شعارهای مثبت موثر تر هستند. دو استدلال منطقی در این مورد وجود دارد: نخست، که این رویکرد کارآمدترین گزینه برای جذب هر چه بیشتر مردم از به اصطلاح «اکثریت ساکت» است. هدف شعار باید تحریک احساسات ملیگرایانه و آزادیخواه در اکثریت مردم باشد، ولی در عین حال باید از ترس آنها برای شرکت در رویدادهای جنبش هم بکاهد. استدلال دوم اینکه چنین رویکردی شانس بیشتری را در بر دارد برای جذب ردههای پایین دستگاههای اداری حاکمیت همسو با اهداف جنبش و باز کردن دالانها برای گفتگو و مذاکره برای ایرانی بهتر.
هدف مهم راهبردی در فاز نخست جنبش افزایش روزافزون مطالبات و گستره مطالبات است. در مورد گسترش جنبش به اقشار مختلف جامعه، باید در نظر داشت که اکثریت مردم در آغاز جنبش به دلایل مختلف (از جمله ترس از سرکوب و از دست دادن امکانات شغلی و غیره) در رویدادهای جنبش شرکت نمیکنند. این گروه را به قول معروف «اکثریت خاموش» یا به عبارت دیگر «قشر خاکستری» مینامند. در چنین شرایطی، مسئولیت رهبری جنبش استفاده از اهرمهای مختلف از جمله راهپیمایی با شعارهای مثبت و ملیگرا است تا بهتدریج ترس اکثریت خاموش کاهش پیدا کند. بهعنوان نمونه در جنبش استقلالطلب گرجستان، راهپیماییهای آغازین در پایتخت، تبیلیسی، حدود ۵۰۰ تا هزار نفر را جذب میکرد. با پیروی از راهبرد عاقلانه و هدفمند، این روند بتدریج افزایش یافت و در نهایت به پنجاه هزار تا صد هزار نفر در یک رویداد رسید. برای درک بهتر اهمیت این شاخص باید در نظر داشت که کل جمعیت گرجستان در آن زمان حدود پنج میلیون نفر بود که حدود یک میلیون آن در پایتخت سکونت داشتند. به این معنی که جنبش گرجستان توانست در یک راهپیمایی ۵-۱۰ درصد جمعیت تبیلیسی را بسیج کند. تصور کنید که ۵-۱۰ درصد از جمعیت ۱۵- ۱۰ میلیونی تهران در یک راهپیمایی به خیابان بیاید، یعنی حدود یک میلیون نفر!
آخرین چالش مهم راهبردی، رویکرد رهبریت جنبش به مقامات حکومتی است. دو گزینه کلی وجود دارد: باز نگهداشتن پنجره برای گفتگو و مذاکرات احتمالی، و یا بستن کامل درها. تجربه جنبشهای موفق در جهان، از جمله در گرجستان، نشان میدهد که عمدتا رویکرد «درهای باز» برای رسیدن به اهداف جنبش هزینههای نسبتا پایینتری در بر دارد. چنین رویکردی احتمال بالاتری دارد برای رسیدن به اصطلاح «گذار نرم» و سازماندهی ترکیبی از بدنه اجرایی موجود و چهره های جدید با سرمایه اجتماعی و اصول حکمرانی مدرن.
تشکیلات: احیا و ترویج گفتمان فراگیر در راستای اهداف مشخص نیاز به تشکیلات منسجم دارد. تشکیلات میتوانند خودجوش باشند و یا سازماندهی شود. ولی نکته مهم اینکه این تشکیلات باید با رهبری و راهبرد ارتباط ارگانیک داشته باشند. تشکیلات را میتوان در چارچوب نهادهای صنفی، حزبی یا مدنی موجود سازمان داد. مثلا در انقلاب ۱۳۵۷، مساجد و حوزههای دینی نقش بسیار مهمی را در انتشار رهنمودهای رهبری جنبش ایفا میکردند. علیرغم استفاده از امکانات شبکههای مجازی، ضعف نسبی مهم در خیزش اخیر در ایران فقدان تشکیلات منسجم بود.
سخن پایانی: بدون شک جامعه ایران و اکثر جوامع در جهان صدای جوانان ایران و مطالبات آنها را در خیزش اخیر شنیدند. ولی چند پرسش فراگیر هنوز بدون پاسخ مانده. نخست، این خیزش و پیامدهای آن چه زمانی و چگونه به نقطه بهینه یا نقطه اوج خود خواهد رسید و به تغییرات پایدار در ساختارهای سیاسی و اقتصادی متناسب با نیازهای کشور در قرن بیست و یکم منجر خواهد شد؟ دوم، چه زمانی و چگونه خیزش اخیر واقعاً به طور گسترده و در اهداف اصلی خود، یعنی برابری، آزادی و استقلال، با مطالبات تشکلهای مدنی، صنفی و سیاسی دیگر در داخل کشور و همچنین تشکلهای مستقل ایرانیان خارج از کشور پیوند خواهد یافت. و سوم، حتی در صورت یک گذار موفق به حاکمیت ملی، دولتهای ملی آینده چگونه با چالشهای توسعه کلان، مخصوصا در عرصه اقتصاد و محیط زیست که درطول یک تا دو دهه آینده با آن مواجه خواهند شد، دست و پنجه نرم خواهند کرد؟