- امیر پیام
- شغل,بیبیسی
گفتگوی ویژه با پاشا افشار، بدلکار و بازیگر هالیوود را در مجموعه ساختمانهای «آیس هاوز» که از آن به عنوان قدیمیترین «خانه کمدی آمریکا» یاد میشود ضبط کردیم. این مجموعه که بعد از دو سال تعمیرات در فوریه امسال بازگشایی شده قدمتی حدود ۶۳ سال دارد و مدعی است تنها مرکز اجرای استنداپ کمدی است که بدون وقفه برای ۶۱ سال فعالیت کرده است.
روی دیوار راهرو عکس کمدینهایی که در آیسهاوز برنامه اجرا کردهاند نصب شده و هر چه من و پاشا تلاش کردیم یکی از کمدینهای سرشناس را به عنوان غایب بزرگ روی آن پیدا کنیم، نتوانستیم. همه آنجا بودند. از رابین ویلیامز فقید تا جیم کری؛ دیوید لترمن؛ جی لنو؛ بیلی کریستال، الن دیجنرس و رزی اودانل. عکس ماز جبرانی، کمدین ایرانی-آمریکایی هم آنجا بود. حتی ایسمو، کمدین فنلاندی معروف هم در آیسهاوز روی صحنه رفته است.
در حقیقت اینکه توانستیم چنین مجموعه سرشناسی را در لسآنجلس (پسدینا) برای ضبط در اختیار بگیریم به آن علت بود که پاشا افشار پیمانکار اصلی پروژه بازسازی آیسهاوز بود؛ پروژهای که بیش از ۵ میلیون دلار هزینه و دو سال زمان برد.
پاشا از همان سالهای دهه ۸۰ که به همراه خانواده (بیشتر برای معالجه مادرش) از پتالوما در شمال سانفرانسیسکو به لسآنجلس نقل مکان کرد یک شرکت ساختمانی تاسیس کرد که هنوز هم بخش بزرگی از منبع درآمدش از همین شرکت است.
خودش میگوید این کار را به توصیه دوستان و آشنایان انجام داده چرا که همه به او میگفتند نباید «عشق به موتور سواری» یا «بدلکاری و بازیگری» را مبنای زندگی حرفهای خود قرار دهد. به زبان سادهتر، همانی که در ایران هم همه ما در نوجوانی شنیدهایم؛ «هنر که نون و آب نمیشه مادر!».
البته پاشا افشار به یاد ندارد که مادرش چنین تشری به او زده باشد. اتفاقا مادر پاشا بود که پای او را به جامعه هنری ایران باز کرد. آلبوم پاشا پر است از عکسهایی که او و دو برادرش – جهانشاه و علی – را در کنار اسطورههای موسیقی ایران چون هایده نشان میدهد.
مادر پاشا، لیلا کسری (هدیه) از بزرگترین ترانهسرایان موسیقی پاپ ایران بود که ۳۵ سال پیش و پس از یک دهه مبارزه با سرطان، در سن ۵۰ سالگی در لسآنجلس درگذشت. لیلا کسری در دهه آخر عمر و پس از مهاجرت از ایران، بیشتر به عنوان ترانهنویس اختصاصی هایده شناخته میشد.
تراژدی این همکاری موقعی به اوج رسید که هایده هم ۸ ماه پس از مرگ لیلا کسری (اردیبشهت ۶۸)، یعنی در دی ماه ۱۳۶۸ درگذشت.
مرگ این دو تاثیر عمیقی بر پاشا گذاشت. تاثیری که در ۳۵ سال گذشته به اشکال مختلف به زندگی او جهت داده است؛ از فرمواش کردن زمان و مکان در هنگام موتورسواری تا ملاقاتهای نزدیک با مرگ در موقع بدلکاری.
بدلکاری در ترمیناتور ۲ و «تونی پنترا» شدن
پاشا افشار میگوید مهاجرت آنها از پتالوما در ناحیه سونوما (شمال سانفرانسیسکو) به لسآنجلس در اواسط دهه ۸۰ میلادی وقتی شکل گرفته که دکترها توصیه کردند برای ادامه درمان مادرش بهتر است آنها در نزدیکی دانشگاه UCLA که آن زمان تجهیزات پیشرفتهای داشت، ساکن شوند.
در آن سالها پاشا حدود ۲۰ سال داشت و آن طور که خودش میگوید کشتیگرفتن، بوکس و موتورسواری او را تقریبا آماده ورود به دنیای بدلکاری کرده بود.
در کارنامه بدلکاری او چند فیلم سینمایی قبل از ترمیناتور ۲ هم وجود دارد اما آن طور که میگوید بدلکاری در این فیلم جیمز کمرون بود که «دروازه هالیوود» را به روی پاشا گشود.
«شانس آوردم. چند روزی از آغاز شوت (فیلمبرداری) گذشته بود که یک روز یکی از بدلکاران سر کار حاضر نشد و چون قد و بدن من به رابرت پتریک (شخصیت پلیس تی-۱۰۰۰) میخورد گفتند پاشا برود روی صحنه. بعد آن شوت (فیلمبرداری) ۹ ماه طول کشید».
پاشا در ترمیناتور ۲ یکی از ذخیرههای تیم ۵۰ نفری بدلکاران بود؛ اصطلاحا از اعضای بینام و نشان (Uncredited)، هر چند خودش میگوید همین فرصت کافی بود تا شانس بازی کردن در دو فیلم دیگر جیمز کمرون را هم پیدا کند؛ ترمیناتور سه بعدی -۳D- و دروغهای واقعی که در آن پاشا نقش یک تروریست را بازی کرد.
او همزمان با بدلکاری بازیگری را هم پی گرفت به طوری که اکنون فهرست فیلمهایی که در آن بازیگری کرده طولانیتر از کارنامه بدلکاری اوست.
«آن موقع که اسمم پاشا بود فقط نقش تروریست و خاورمیانهای («میدلایسترن») بازی میکردم… اما وقتی اسمم را به تونی پنترا (Tony Pantera) تغییر دادم، باور کن همه چی یک شبه عوض شد».
جمله «بازی کردن تنها به عنوان تروریست و خاورمیانهای» را دو سال پیش در گفتگو با ساحل رز، بازیگر ایرانی-ژاپنی هم شنیده بودم. این که او هم ناچار شده بود سالها نقش جسد یا خاورمیانهای تروریست بازی کند چرا که به گفته ساحل رز «در سینمای ژاپن خارجی فقط باید نقش خارجی را بازی میکرد».
پاشا افشار هم میگوید در دهه ۸۰ و ۹۰ میلادی وقتی رزومه و نامش را برای حضور در جلسات انتخاب بازیگران (Audition) میفرستاده، یا جوابی نمیگرفته و یا نقش همان همیشگی بوده: «تروریست خاور میانهای».
«انگار که سیاهپوست باید همیشه نقش سیاهپوست رو بازی کنه و نمیشه که مثلا یک سیاهپوست نقش دکتر بازی کنه».
ساحل رز هم دو دهه پیش تجربه مشابهی در توکیو داشت: «با این که کلاس تلفظ و گویش زبان ژاپنی رفته بودم و ژاپنی را سلیس حرف میزدم، به من میگفتند لطفا در فیلم ژاپنی را با لهجه حرف بزن».
از نظر پاشا افشار تغییر نام برای «بقا» و «باز کردن راه آیندگان» به دنیای هالیوود و صنعت سرگرمی آمریکا، در آن سالهای دهه ۸۰ و ۹۰ «ناگزیر» بود.
«ناگزیری» که حالا بعد از ۴۰ سال احتمالا دختر پاشا دیگر نیازی به آن ندارد. این روزها شاید تعداد اندکی از سه میلیون و ۲۰۰ هزار فالوور اینستاگرامی لکسی پنترا (Lexy Pantera) دختر پاشا، به تبار و ملیت پدر این رقصنده و خواننده ایرانی-آمریکایی توجه میکنند و برایشان مهم نباشد که نام کامل او آلکسیس لیلا افشار است.
اشعار لیلا کسری؛ تقدیم به فردا
پاشا افشار خیلی حوصله حرف زدن درباره کارهای سینمایی خود را ندارد همانطور که آرشیو فیلم و عکس کاملی هم از تکتک کارهایی که بازی کرده یا بدلکار بوده ندارد اما کافی است صحبت را به موتورسواری و مهمتر از آن آثار مادرش بکشید، برق در چشمانش میافتد.
او چند سالی است که شروع کرده به جمعآوری همه اشعار و دستنوشتههای مادرش. در روز مصاحبه پیشنویس کتاب چهارجلدی را برای فیلمبرداری آورد که حاوی چهار هزار صفحه عکس و دست نوشته اشعار و ترانههای لیلی کسری بود.
برای تحقیق و آمادهسازی این کتابهای قطور، پاشا افشار با فرزین فرهادی، آهنگساز مقیم لسآنجلس همکاری میکند و آن طور که میگوید پروژه به مراحل نهایی خود رسیده و علاوه بر وبسایت لیلا کسری که مدتی است آنلاین شده، کتاب مجموعه آثار و زندگینامه او هم به زودی آماده انتشار خواهد شد.
بخش گفتگو با پاشا افشار و فرزین فرهادی درباره کتاب لیلا کسری را در «اتاق ویژه» (VIP) خانه کمدی آیسهاوز ضبط کردیم. اتاقی فوق مجلل که میهمانان مهم و کمدینهای سرشناس در آن نشست و برخاست کردهاند و با یک شیشه بزرگ یک طرفه به روی صحنه اجرای کمدی وصل میشود. اتاقی که احتمالا در آن سالهایی که پاشا تلاش میکرد وارد هالیوود شود از کنار آن هم نمیتوانست رد شود و حالا با یک تلفن به مالک آن توانست آن را برای ضبط مصاحبه قرق کند.
پاشا میگوید به سفارش جانی باس، مالک جدید آیسهاوز که از صاحبان تیم بسکتبال لسآنجلس لیکرز است، در نوسازی این اتاق از رنگهای بنفش و طلایی که همان رنگهای لباس لیکرز است استفاده شده هر چند رنگ زرد و طلایی در این اتاق من را بیشتر یاد کت و شلوار جیم کری در فیلم ماسک میاندازد.
در حقیقت، از همان لحظه که جیم کری و رابین ویلیامز را در مرکز عکسهای اسطورههای روی صحنه رفته در آیسهاوز دیدم، در هر گوشه اینجا یاد آنها میافتم؛ از توالت ایستاده مردانه و جیم کری گرفته تا دیالوگی از رابین ویلیامز در فیلم «بهترین پدر دنیا» که گفت: «همیشه فکر میکردم بدترین چیز زندگی این است که در تنهایی تمام میشود، اما بدترین چیز، تمام شدن زندگی در میان مردمی است که به تو احساس تنهایی میدهند».
از پاشا افشار پرسیدم چرا بعد از گذشت ۳۵ سال از مرگ مادرش به فکر جمعآوری و انتشار آثار او افتاده است. پاسخ او با اشاره به باوری در فرهنگ آمریکای جنوبی و مکزیک شروع شد.
«شنیدهام در فرهنگ مکزیکی معتقدند هر کس سه بار میمیرد. اول وقتی که به سن و سالی میرسد که درک میکند مرگ وجود دارد. دومین بار وقتی که واقعا میمیرد و سومین بار هنگامی که برای آخرین بار یک نفر نام او را بر لب میآورد… در حقیقت وقتی برای آخرین بار نام شما را کسی به زبان آورد، آن وقت دیگر مردهاید و تمام میشوید چون دیگر کسی یادی از شما نمیکند… من میخواهم با انتشار کتاب و راهاندازی وبسایت لیلی کسری، مرگ سوم مادرم را متوقف کنم. میخواهم برای همیشه مادرم را زنده نگه دارم».