جهان، اصلاحات و دمکراسی

شنبه, 24ام اسفند, 1392
اندازه قلم متن

naghed-khosro

انقلاب‌ها نه تنها با خشونتی گسترده پا می‌گیرند، بلکه با توجیه، تکرار و تکثیر خشونت، ادامه حیات می‌دهند. توجیه خشونت و تأکید بر بکارگیری آن در مقابل مخالفان و معترضان، اغلب با این بهانه صورت می‌گیرد که انقلاب در خطر است و تا گسترش آن به تمام سطوح و ارکان و اعضای جامعه باید تداوم یابد.

“خشونت” نامِ تمامِ اعمال و رفتار و راه و روش‌هایی است که با توسل به زور و قهر و تخریب، قصد رسیدن به هدفی را دارد. یکی از این راه و روش‌ها “انقلاب” است و دیگری “قیام مسلحانه” که گاه به “جنگ داخلی” می‌انجامد. حال یکی از طُرق مبارزه با خشونت، اگر به زمان و مکان محدود نشود، تلاشِ مدام جهت پیشگیری از وقوع انقلاب و بروز جنگ داخلی است؛ و یا برعکس، اگر از همزاد اصلی انقلاب، یعنی از خشونت، برای رسیدن به اهدافمان استفاده نکنیم، گام نخست را برای ساقط کردن زمینه‌های بروز انقلاب برداشته‌ایم. به عبارت دیگر، پادزهر انقلاب، اصلاح اموری است که کژ و منحرف شده‌اند و رو به تباهی دارند و بیم آن می‌رود که این کژی و انحراف در جامعه به حدی برسد که برای جلوگیری از آن چاره‌ای نباشد جز به کارگیری زور و توسل به قهر و خشونت؛ یعنی وقوع انقلاب یا جنگ داخلی.

انقلاب‌ها نه تنها با خشونتی گسترده پا می‌گیرند، بلکه با توجیه، تکرار و تکثیر خشونت، ادامه حیات می‌دهند. توجیه خشونت و تأکید بر بکارگیری آن در مقابل مخالفان و معترضان، اغلب با این بهانه صورت می‌گیرد که انقلاب در خطر است و تا گسترش آن به تمام سطوح و ارکان و اعضای جامعه باید تداوم یابد. در واقع انقلاب‌ها بازی خطرناکی را می‌مانند که میان مردانی سرسخت و خشن و با توسل به خشونت و در وضعیتی بس دشوار به وقوع می‌پیوندند. ذات انقلاب‌ها غیر اخلاقی است و به سان گردبادی، ناگهان می‌آیند و همه چیز و همه کس را به کام خود می‌کشند. شاید آنچه انقلاب نامیده می‌شود، چیزی نباشد جز سرپیچی توده‌هایِ خشمگین که این بار در “بازی نهایی قدرت” نمی‌خواهند فقط تماشاگر باشند؛ غافل از آن‌که پس از بازی و به هنگامِ تقسیم قدرت، به بازی گرفته نمی‌شوند.

بر ذهنیتِ انقلابی همواره این اصل حاکم است که “انقلاب رهایی‌بخش” یا باید مطلق و کامل و “جهانی” باشد و یا “رهایی” نیست؛ یا همه چیز یا هیچ چیز، راه میانه‌ای وجود ندارد. تفکر انقلابی و ذهنیت آخرالزمانی می‌گوید: “جهان کنونی به حدی از فساد و تباهی رسیده که اصلاح آن غیر قابل تصور است، و درست به همین دلیل، جهانی که در پی آن می‌آید، دنیایی از کمال‌یافتگی و رهاییِ نهایی است”. چنین تفکری، یکی از هولناک‌ترین و مخرب‌ترین انحراف‌های ذهن بشری است. عقل سلیم اما در گوش ما نجوا می‌کند که اگر ما در اصلاح و بهبود جهان کنونی نکوشیم و در نتیجه، هر چه جهان بیش‌تر فاسد و تباه شود، به همان اندازه نیز راه رسیدن به قلمرو رؤیایی کمال‌یافتگی، دورتر و دشوارتر، خطرناک‌تر و خونین‌تر می‌شود.

ما معمولاً نه از سرانجام انقلاب‌ها تصوری روشن داریم و نه از دمکراسی برداشتی درست. تصور می‌کنیم انقلاب، آغاز برقراری آزادی و در نهایت زمینه‌ساز استقرار دمکراسی است. طرفداران انقلاب، آنگاه نیز که در عرصه عمل می‌بینند، انقلاب با خشم و خشونت و خرابی همراه است و آزادی و عدالت اجتماعی و برقراری دمکراسی را در پی ندارد، باز از تصویر رؤیایی و تصورِ آرمانی خود از انقلاب دست نمی‌کشند. آنان بجای درک این واقعیت که خشونت در ذات و همزاد انقلاب است و در واقع انقلاب با تکرار و تکثیر خشونت و با “بلعیدن فرزندان خود”، ادامه حیات می‌دهد و استبداد می‌زاید، بیش‌تر در پی یافتن “سارقان انقلاب” و دلایل “انحراف انقلاب از مسیر اصلی خود” برمی‌آیند و با تئوری‌های گوناگون می‌کوشند توجیهی برای ناکارآمدی انقلاب در استقرار دمکراسی بیابند و دامن انقلاب را از ناپاکی‌های بزدایند؛ تا همچنان دورِ باطل ” انقلاب – استبداد – انقلاب” را تکرار کنند.

از دمکراسی هم برداشت درستی نداریم. گمان می‌کنیم دمکراسی یعنی “حکومت مردم” یا “مردم‌سالاری”. این که به ریشه‌یابی لغویِ دمکراسی بپردازیم و بگوییم در زبان یونانیِ کهن (dêmos) به معنای مردم و (kratos) به معنای حاکمیت است، بیش‌تر یک بازی زبانی است و برای فهم دمکراسی و، در عالم واقع، برای برپایی یک نظام سیاسی به ما کمک چندانی نمی‌کند. در دوران باستان در آتن، که ما به هر حال مفهوم دمکراسی را از آنجا وام گرفته‌ایم، دمکراسی کوششی بود برای جلوگیری از به قدرت رسیدن مستبدان، جباران و دیکتاتورها؛ نکته اساسی هم در دمکراسی همین است. بنابراین حاکمیت مردم در کار نبود، بلکه نظارت مردم مطرح بود که با گرد آمدن در مجمعی و با نوشتن رأی خود بر تکه‌ای سفال (ostrakismos) امکان برکناری و نفی بلد و به تبعید فرستادن حاکمانی را داشتند که بیش از حد قدرتمند شده و یا حتی بیش از اندازه محبوبیت یافته بودند.

واقعیت این است که مردم هیچ‌جا و هیچ‌گاه حکومت نکردند و نمی‌کنند. حداکثر وقتی عرصه به آنها تنگ می‌شود و امکانات و شرایط هم آماده است، به خیابان می‌ریزند و با انقلاب، حکومتی را سرنگون می‌کنند و گروه دیگری را به قدرت می‌رسانند. اما این به معنای آن نیست که با انقلاب، حکومت مردم مستقر می‌شود و یا دمکراسی پا می‌گیرد. حال اگر انقلاب‌ها را در نظر بگیریم – از انقلاب فرانسه و روسیه تا انقلاب چین و کوبا و ایران تا به امروز – می‌بینیم که مردم به حاکمیت نمی‌رسند، بلکه واسطه به قدرت رسیدن حاکمان جدیداند. در دوران انقلاب فرانسه، بیش‌تر حاکمیت تروریست‌ها بود تا حاکمیت مردم؛ گیوتین، ابزار ترور بود و انقلابیون آن را برای سرکوب منتقدان و مخالفان خود به کار گرفتند. بعد از هر انقلاب، در همه‌جا، گیوتین و جوخه اعدام و طناب دار است که حکم می‌راند و نه مردم که برای زندگی بهتر و در مخالفت با استبداد به پا می‌خیزند. حاکمیت و نظام پاگرفته از انقلاب نیز تا آنجا که توان دارد، نه تنها سران و کارگزاران نظام پیشین را از میان برمی‌دارد، بلکه می‌کوشد تمام تشکیلات و نهادهای موجود را منهدم کند و بنیاد همه چیز را به کل تغییر دهد و با کوبیدن مُهر انقلاب بر همه چیز، دورانِ جدیدی را آغاز کند. در این دوران، نه تنها با ویرانه‌ای از ادارات دولتی و سازمان‌های اقتصادی و نهادهای اجتماعی و فرهنگی روبرو هستیم که در بلبشوی انقلاب به این سادگی قابل بازسازی نیستند، بلکه انقلابیگری سکه روز می‌شود و حاکمان جدید نیز، کم‌وبیش، با همان شیوه‌‌های اقتدارگرایانه پیشین حکومت می‌کنند. رهبرانِ تازه به قدرت رسیده با استبدادِ رأی، تنها دیدگاه‌های ایدئولوژیک و شعارهای انقلابی را می‌پذیرند و نگاه معقول و منطقی به مسایل را برنمی‌تابند و عملاً راه هرگونه مشارکت مردم و متخصصان را در حل مشکلات مسدود می‌کند.

البته در اینجا منظور انقلاب‌های کلاسیک است که با انقلاب فرانسه آغاز شد و در قرن بیستم با چندین انقلاب در گوشه و کنار جهان به اوج خود رسید؛ وگرنه آنچه میان سال‌های ١٩٨۵ تا ١٩٩١ میلادی در روسیه شوروی بوقوع پیوست و ابتدا به مجارستان و بعد به دیگر اقمار اتحاد جماهیر شوروی سرایت کرد، تا آنچه امروز برای دومین بار، اما این بار با خشونت تمام، در اوکراین شاهد آنیم و حتی جنبش‌هایی که “بهار عربی” نام گرفتند، در زمره انقلاب‌های کلاسیک به‌شمار نمی‌آیند. در این‌گونه “انقلاب‌ها” و همچنین در بسیاری از جنبش‌های مردمی در برخی کشورهای عربی و شمال آفریقا، که گاه با کمترین اعمال خشونت و تلفات انسانی همراه بودند، تشکیلات و سازمان‌ها و نهادهای پیشین تماماً منهدم و دچار دگرگونی بنیادی نشدند؛ و این درست آن چیزی است که این جنبش‌ها را از انقلاب به مفهوم کلاسیک آن متمایز می‌کند. ویژگی دیگر این جنبش‌ها آنست که اغلب سران و رهبران حکومت‌های جدید یا از میان اپوزیسیون غیر انقلابی برخاسته‌اند و یا بخشی از کارگزاران حکومت‌های پیشین‌اند؛ یکی رئیس سازمان اطلاعات و امنیت پیشین یا فرمانده قدرتمند ارتش است که حال رئیس جمهور شده است و دیگری از سرکردگان حزب حاکم یا نماینده پارلمان پیش از “انقلاب”. نوع اول را در مجارستان و لهستان و چکسلواکی و نوع دوم را در روسیه و جمهوری‌های بلاروس، ازبکستان، قزاقستان و اغلب جمهوری‌های اتحاد جماهیر شوروی سابق شاهدیم. در جمهوری‌های نوع اخیر، ساختارهای قدرت و صاحبان قدرت کم‌وبیش به صورت گذشته باقی مانده و تنها ظاهری دمکراتیک به خود گرفته‌اند. از این‌رو، در این کشورها همواره خطر بروز بحران‌هایِ اجتماعیِ فراگیر وجود دارد.

روند رویدادهای چند ماه اخیر در اوکراین، نمونه‌ای تأسف‌بار از چنین بحران‌های اجتماعی است که پیش از هر چیز نشاندهنده نسبت و خویشاوندی نزدیک میان گسترش خشونت و وقوع انقلاب یا جنگ داخلی است؛ و آن که چگونه جنبشی اعتراضی و آرام که با درخواست امضای قرارداد اقتصادی با اتحادیه اروپا آغاز شد، با تندروی‌های طرف‌های درگیر و پافشاری آنان بر مواضع خود، به سرعت به خشونت و خونریزی کشیده شد. در حال حاضر این خطر به شدت احساس می‌شود که ابعاد گسترده اعتراضات خشونت‌بار و درگیری‌های خونین و نبردهای مسلحانه خیابانی در اوکراین که هم اکنون کنترل آن از دست دولت و رهبران مخالفان خارج شده است، به وضعیتی منجر شود که نه تنها راهی برای گذار مسالمت‌آمیز از بحران کنونی باقی نماند، بلکه به انقلابی تمام عیار و جنگ داخلی و تجزیه این سرزمین منتهی شود. در این صورت، نتیجه هر آنچه باشد، کمکی به گسترش و استحکام دمکراسی نخواهد کرد و چه بسا دخالت نظامی کشورهای ذینفع را نیز به دنبال داشته باشد و تنش‌ها چنان شدت یابند که بحران اوکراین به بحرانی جهانی تبدیل شود.

با این همه، برخی از این “شبه انقلاب‌ها” در کشورهایی که به لحاظ پیشینه تاریخی و فرهنگی به سرزمین‌های اروپای غربی نزدیک بودند، توانستند به تدریج راه خود را به سوی دمکراسی بگشایند؛ کشورهای مانند مجارستان و چکسلواکی و لهستان و سه کشور حوزه دریای بالتیک. زیرا اساس این‌گونه “انقلاب‌ها” در واقع بیش‌تر بر خشونت‌پرهیزی و با هدف اصلاح و دگرگونی تدریجی اوضاع استوار بود تا انقلابیگری و انتقام‌گیری و انهدام همه نهادهای موجود. حتی نشانه‌هایی دیده می‌شود که بر اساس آن، جنبش مردم تونس، بر خلاف دیگر خیزش‌های “بهار عربی”، اقبال آن را دارد تا بدون خشونت و خونریزی، از وضعیت بحرانی به حاکمیت قانون و آزادی‌های نسبی برسد. درست برعکس سوریه که با حرکتی اعتراضی و آرام آغاز شد و اکنون به جنگ داخلیِ تمام‌عیار و خونینی تبدیل شده است، با چشم‌اندازی هولناک. در صورتی که در همان ابتدا، با کنار رفتن خاندان حاکم و برگزاری انتخاباتی آزاد، این کشور نیز می‌توانست مانند تونس به مسیر دیگری هدایت شود. آنچه اینک در سوریه در پیش روی جهانیان قرار دارد، سرزمینی سوخته است با قربانیانی بی‌شمار، شهرهایی ویران و مردمانی بی‌خانمان و آواره.

به هر حال، حداقل تجربه انقلاب‌های قرن بیستم در گوشه و کنار جهان، به ما نشان داده است که دمکراسی چیزی نیست که با خشونت و از طریق انقلاب و با عزل و نصب فردی یا گروهی بتوان آن را در جامعه‌ای مستقر کرد. این سخن معروف را هنوز به‌خاطر داریم که:”خشونت قابله هر جامعه کهنه‌ای است که باردار جامعه‌ای نو است”. پرسش اساسی این است که آیا جامعه نویی که با کمک قابله خشونت پا به عرصه وجود می‌گذارد و “قدرت سیاسی را از لوله تفنگ” کسب می‌کند، می‌تواند پس از تولد، بدون خشونت و با سلاح نقد در راه دمکراسی و جامعه‌ای عاری از خشونت گام بردارد و رشد کند؟ صاحبِ سخن پیشین پاسخ این پرسش را چنین می‌دهد: “سلاح نقد، البته نمی‌تواند جایگزین نقد سلاح شود، خشونت مادی باید با خشونت مادی ساقط شود؛ و تئوری، تنها زمانی به خشونت مادی تبدیل می‌شود که توده‌ها را در برگیرد”. آنان ‌که برای توجیه خشونت به این سخنان استناد می‌کنند، می‌توانند مطمئن باشند که جامعه و حاکمیت برخاسته از چنین “قدرت سیاسی” با آزادی و دمکراسی نسبتی نخواهد داشت.

دمکراسی فرایندی فرهنگی و زمان‌بَر است که به تدریج در همه ابعاد و اجزای جامعه نفوذ می‌کند و با اصلاحات گام به گام گسترش می‌یابد و نهادینه می‌شود. دمکراسی با انقلابیگری و خشونت‌گرایی میانه‌ای ندارد. گاه حتی به صرف انتخابات، و بدون توسعه فرهنگی، نمی‌توان به آزادی و دمکراسی رسید؛ چون برای مثال رهبران و حکومت‌هایی را می‌توان نشان داد که با رأی توده‌ها انتخاب شدند و بر سر کار آمدند، اما جز جنگ و ویرانی و فجایع انسانی، چیزی از خود بجا نگذاشتند. ما زمانی می‌توانیم از فرایند دمکراسی سخن بگوییم که بتوانیم رهبران و حاکمان بد را در انتخاباتی آزاد و عاری از خشونت‌ و بدون اقدامات قهرآمیز برکنار کنیم. مهم‌تر آن‌که نهادهای نظارتی و مدنی بیرون از حیطه اختیارات دولت را چنان متشکل و مستقر و نهادینه کنیم که حتی‌المقدور از شکل‌گیری دوباره حکومتی مستبد و نظامی اقتدارگرا جلوگیری شود.

نهال دمکراسی با مراقبت مدام منتخبان مردم و نظارت نهادهای مدنی رشد می‌کند و بارور و نهادینه می‌شود؛ و پیداست که تشکیل و تفاهم و تعاملِ نهادهایی مانند انجمن‌های صنفی، اتحادیه‌های کارگری، تشکل‌های صاحبان صنایع و کارفرمایان، سازمان‌های مردم نهاد، احزاب سیاسی و رسانه‌های مستقل، در مجموع به‌معنای نظارت و مشارکت مردم و لازمه تداوم دمکراسی است.

در یک کلام: دمکراسی یعنی این که ما بتوانیم از طریق انتخابات آزاد و با کمترین هزینه، حاکمان بد را عزل کنیم و به جای آنان حاکمان بهتری را بنشانیم؛ بکوشیم نهادهایی را برپا کنیم که از طریق آنها بتوان بر قدرت حاکمان جدید نظارت و قدرت و اختیارات آنها را محدود و مشروط به قانون کرد. این موضوع هنوز هم یکی از راه‌های پیشگیری انقلاب و دستیابی به دمکراسی است .پیداست که هر جا هم امکان نظارت مردم از طریق نمایندگان پارلمان و مجلس و احزاب و شوراها و دیگر نهاد‌های انتخابی و کارآمد و همچنین انجمن‌های صنفی و اتحادیه‌های گوناگون و رسانه‌های همگانی محدود یا از میان برداشته شود، کار به دیکتاتوری و فساد و در نهایت به انقلاب می‌کشد. مسئله دمکراسی از همان آغاز این بود که راهکاری‌هایی یافت تا هیچ کس در میان ما بیش از حد قدرتمند نشود و اختیار همه چیز را در دست نگیرد؛ تا مردم برای برکناری او ناگزیر نشوند از زور و خشونت استفاده کنند و در نهایت با وقوع انقلاب، دوباره به نقطه آغاز این دور باطل برگردند.

(شماره نوروزی مجله اندیشه پویا)
از: گویا


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.