جهان‌بینی مصدق

یکشنبه, 3ام فروردین, 1393
اندازه قلم متن

dr. ghafar Farzadi

ایران از دو سو در اشغال متفقین جنگ جهانی دوم بود و به آسانی می‌شد دریافت که چرا ایران از اداره‌ خانه‌ خودش بازمانده و چرا این اشغال دوسویه، سدّ راه آزادی و استقلال مردم ایران شده بود. در این زمان بود که مصدق با دکترین موازنه منفی وارد عرصه شد و سیاست موازنه‌ منفی در یک آن بر ضد هر دو نیرو اعلام شد و جبهه‌ ملّیون از درباری‌ها و توده‌ای‌ها مشخص شد. مصدق بنا به گفته خودش «از دو طرف مورد خطاب بود». بدیهی بود که تیرهای تهمت نیز از دول و دو سوی مخالف به‌سوی او رها می‌شد: منفی باف! و چه آسان می‌شد مفهوم واژه‌ منفی را تحریف کرد و سیاست موازنه‌ منفی را «منفی» جلوه داد. جناح چپ و راست در تحریف این عبارت پیش‌دستی می‌کردند و آشکارا با هم هماهنگ می‌شدند. از نظر وابستگان شوروی، مصدق «منفی» بود چون قدرت خدایان مسکو را نادیده می‌گرفت و از نفی نفوذ آنان در ایران و پیروی از سیاست «کاملاً ایرانی» سخن می‌راند و از دیدگاه وابستگان غرب مصدق «منفی» بود چون به بردگی خدایان دلار تن در‌نمی‌داد. اما تاریخ چند سال پس از آن، پیروزی مصدق منفی‌باف(!) را به هر دو جناح نشان داد و راهی گشود که رهروان آزادیخواه دنیای سوم یکایک از آن رفتند و پیروز شدند.

رهایی از شرق به بهای وابستگی به غرب و یا آزادی از غرب به‌قیمت بردگی شرق راه‌هایی بودند که سیاست موازنه‌ منفی رد می‌کرد. تفاوت میان هریک از این دو راه و راه سومی که مصدق در نظر داشت، تفاوت میان بردگی و آزادی، یا «خود بودن» و «از خود بیگانه بودن» بود. مفهوم آزادی در ماهیت «خود» به خودی خود نهفته و از دیدگاه منطقِ یک زندگی آگاه، ممکن نیست فردی یا ملتی بدون اینکه «آزاد» باشد، «خود» باشد و از این رو، ربودن آزادی یک فرد، به‌درستی ربودن شخصیت اوست. «برده» آنکس است که شخصیت او را ندیده گرفته و او را از «خود» بودن بازداشته باشند. آزاد نبودن یعنی بی‌خود بودن و یا به دیگران تکیه داشتن.

همه‌ نهضت های ضداستعماری دنیا، برای استوار داشتن این «خود» بی‌خود شده و برای به‌دست آوردن این آزادی ازدست‌رفته است. آنهایی که آزاد شدند، خود شدند و آنهایی که از خود بیگانه ماندند، هرگز به آزادی دست نیافتند. جنبش‌های «آزادی» و «استقلال» از دیدگاه جامعه‌شناسی ملت‌ها دو مفهوم هم‌آسا و برابرند.
ا

ندیشه‌ سیاست موازنه‌ منفی اگرچه از جنبش ایران برخاسته بود، به جنبش آزادی‌خواهانه همه‌ قربانیان استعماری پیوست. چه آنکه اندیشمند بزرگ ما آنچنان که از تلگراف نقل شده‌اش برمی‌آید، جنبش ایران را از جنبش‌های دیگر استعمارزدگان جدا نمی‌دانست. آنچه که در اساس برای ایران می‌خواست برای دیگران می‌خواست. آزادی، استعمارشکنی و خود بازیابی. اندیشه‌ سیاست موازنه‌ منفی او، منطق برهم‌چیدن بساط استعمار و فلسفه‌ درهم‌نوردیدن «بی‌خودی‌ها» و بردگی‌های سیاسی بود.

آنهایی که می‌خواستند موازنه‌ منفی را به موازنه‌ مثبت تبدیل کنند یا ناآگاهانی بودند که خود را نمی‌شناختند و یا خودفروشانی که شایسته «خود» بودن نبودند. مفهوم آزادی برای آنها، آزادی «خود بودن» نبود، بلکه آزادی خودیافتن و برده‌شدن بود. آنها می‌خواستند در ایران موازنه‌ مثبت برقرار کنند تا نفوذ شمال همنشین نفوذ جنوب به سرنوشت ملی ایران تحمیل شود تا آنها بتوانند به‌جای جنگ زندگی در صلح بردگی به سر برند. نتیجه این فرضیه، ایجاد بردگی دوگانه بود؛ حال آنکه پیشوای ایران با پیروی از اندیشه دگرگون‌سازش بر ضد هرگونه بردگی پیکار می‌کرد.

جنبش آزادی‌خواهانه‌ ایران از همان نخست یک جنبش دوسویه بود و جهان‌بینی مصدق از واقعیات این جنبش الهام می‌گرفت و اندیشه‌های این جنبش را اعلام می‌کرد: ایرانِ نه این و نه آن. تنها در سایه یک چنین پیکار دو سویه است که جنبش ایران سزاوار بخود گرفتن ملی است. نخستین شرط «خودیابی» استعمارزده‌ای چون ملت ایران، رهایی از گرایش‌های این و آن است و برای همه‌ «خودیابندگان» دنیای سوم، این رهایی نه تنها رهایی اقتصادی، نظامی و سیاسی، بلکه هم‌چنین رهایی فکری، فلسفی و آرمانی است.

فلسفه‌ موازنه‌ منفی کلید جهان‌بینی مصدق و منطق روگردانی از «این و آن» است. هنگامی که می‌گوییم ملت استعمارزده، منظورمان نه «دیگری» است و نه «دیگران»، نه استعمار کهنه و نه استعمار نو، نه کائیتالیسم غرب و نه کمونیسم شوروی، بلکه ملتی که از هر دو روی برمی‌تابد تا به خودش باز گردد.

دکتر غفّار فرزدی – فعال سیاسی و عضو بازنشسته هیأت علمی دانشگاه تبریز

از: سایت قانون


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.