«ایرانوایر»، اولین جلد از کتاب «زنان تاثیرگذار ایران» را منتشر کرد. این کتاب، روایت صد زنی است که بر پیرامون خود، جامعه، علم، هنر، سیاست، فرهنگ، ورزش، اقتصاد و تکنولوژی تاثیر گذاشتهاند، از موانع نظام نابرابر جنسیتی نهراسیدهاند و مسیری را برای رشد و دستیابی زنان ایران به حق برابر انسانی خویش هموار کردهاند. انتخابکنندگان این فهرست، مخاطبانی هستند که باور دارند از این زنان تاثیر گرفتهاند.
ما در جلدهای بعدی، به خدمات دیگر زنان ایرانی که در این مبارزه سهم داشتهاند هم میپردازیم. شما هم میتوانید در این انتخاب سهیم شوید، نظرات خود را برای ما بفرستید و اگر اطلاعات بیشتر و دقیقتری دارید، با ما در میان بگذارید. این نسخه دیجیتال است و تاثیر نظرات و پیشنهادات خود را میتوانید در نسخه چاپی که در ماه آبان منتشر خواهد شد، ببینید.
بهعلاوه، جلد دوم کتاب با نامهایی بیشتر در دست تهیه است. اگر نام زنی که بهنظر شما تاثیرگذار بوده است را در این فهرست نمیبینید، نام و دلیل آنکه او را تاثیرگذار میدانید را برای ما به ایمیل info@iranwire.com بفرستید.
فراموش نکنید که مجموعه کتابهای «زنان تاثیرگذار ایران»، برپایه انتخابهای شما گردآوری میشوند و منتخبانتان میتوانند در هر عرصهای، از فرهنگ، علم، آموزش، پژوهش و کنشگری گرفته تا هنر، ورزش، فعالیتهای خیریه، سیاست، تکنولوژی، کارآفرینی، نوآوری، اقتصاد و ادبیات، گامهای موثری برداشته باشند.
«کتاب زنان تاثیرگذار ایران را میتوانید از این لینک دانلود کنید»
***
«ملکتاج فیروز نجمالسلطنه»، بنیانگذار نخستین بیمارستان مدرن تهران، یعنی «بیمارستان نجمیه»، یکی از شاهزادگان قاجار بود که تمام ثروت خود را پای تاسیس یک بیمارستان مدرن گذاشت. او به صلابت و مردمداری مشهور بود و مایه مباهات فرزندش، دکتر «محمد مصدق.»
ملکتاج فیروز نجمالسلطنه بیمارستان نجمیه را از محل اموال شخصی خود در سال ۱۳۰۷ تأسیس کرد و یک سال بعد، آن بیمارستان وقف مستمندان و فقرای شهر شد؛ بنایی که عزیزکرده این بانو، یعنی محمد مصدق نیز آخرین دقایق زندگی خود را در آن گذراند.
ملکتاج فیروز متولد سال ۱۲۳۳ که یکی از شاهزادگان «قاجار» بود، به رسم اشراف آن روزها، در پستوی خانه و با معلم خصوصی درس خواند. آن روزها با این که نخستین مدارس دخترانه همچون مدرسه «دوشیزگان» «بیبی خانم استرآبادی» در ایران راهاندازی شده بود؛ اما کماکان دختران خانوادههای مسلمان و مذهبی اجازه حضور در این مدارس عمومی را نداشتند.
ملکتاج فیروز نجمالسلطنه از چهارسو به اشراف و بزرگان آن عهد متصل میشد. او نوه «عباس میرزا»، دختر «فیروز میرزا نصرتالدوله»، خواهر «عبدالحسین میرزا فرمانفرما» و خواهر زن «مظفرالدین شاه» بود.ملکتاج نجمالسلطنه علیرغم آن که سه ازدواج استراتژیک و مهم در کارنامه زندگی خود داشت؛ اما شهرتش را از مردان فامیل نمیگرفت بلکه در کتابهای تاریخی، به علت صلابت، صراحت در لهجه و روحیه نیکوکاری مشهور است.
«منصوره»، نوه نجمالسلطنه و دختر دوم مصدق در یاداشتهایش در مورد مادر بزرگ نوشته است: «تو هم اگر او را میدیدی، دوستش میداشتی و مانند دیگران شازدهجان صدایش میکردی.»
نجمالسلطنه را وقتی ۱۶ ساله شد، راهی خانه بخت کردند. این ازدواج را پدرش که وزیر جنگ آن روزگار بود، ترتیب داد. او همسر آیندهاش را تا زمان عقد ندیده بود. روزی که راهی «حجله» شد، همسر چندم «مرتضیقلیخان نوری»، ملقب به «وکیلالملک» بود؛ مردی مقتدر که حاکم کرمان بود و نظامیگری را در روسیه تعلیم دیده بود. برای همین هم مهریه نجمالسلطنه، یک چهارم قریه «اسماعیلآباد» کرمان تعیین شد. خطبه عقد را خواندند و دختر نوجوان را با خدم و حشم بسیار راهی کرمان کردند.
نجمالسلطنه در کرمان ماند و دو دخترش «عشرتالدوله» و «شوکتالدوله» را به دنیا آورد.
اما عزیمت به کرمان برای او روزهای نادلخوش بسیار داشت. اقامتش در این شهر مصادف شد با مقروض شدن همسرش، خشکسالی و خراجی که ته کشیده بود و به رتقوفتق شهر کفایت میکرد و به حکومت مرکزی نمیرسید. روزگار با آنها نامهربان شده و با شورش گرسنگان و کارگران، قیمت نان و غله بالا رفته بود. کارگران شالباف از سر قحطی، خانههای تجار بانفوذ کرمان را غارت کردند.
همان روزها از بالا دستور رسید که کارگران غارتگر را تادیب کنند؛ اما مرتضیقلیخان زیر بار نرفت و گفت آنها یک مشت گرسنه مجبور بودهاند. به همین دلیل هم استعفا داد و روانه تهران شد و مدت کوتاهی بعد از این حوادث هم در تهران درگذشت. نجمالسلطنه در اوج جوانی و شادابی بیوه شد.
چندی بعد و در سال ۱۲۶۰ هجری شمسی بود که به عقد «میرزا هدایتالله وزیردفتر» در آمد. میرزا هدایتالله وزیردفتر هم از رجال سلطنتی آن روزگار بود. ایل و تبارش سالیان سال بود که مقام و منصب امور مالی سلسله قاجار را برعهده داشتند؛ اما او نه تنها عهدهدار وزارت دارایی و وزارت لشکر بود بلکه در علوم و فنون روزگارش هم فردی فرهیخته محسوب میشد و به تاویل متن و تفسیر قرآن و حدیث نیز شهرت داشت.
این بار هم اقبال نجمالسلطنه، همسر دوم شدن بود. میرزا هدایتالله در ابتدا با دختر عمویش پیوند زناشویی بسته بود و از او فرزندانی هم داشت. ملکتاج نجمالسلطنه همسر دوم او محسوب میشد؛ اما این تقدیر در سرنوشت ایران بسیار تأثیرگذار گذاشت؛ زیرا حاصل این وصلت، محمد مصدق بود که مسیر تاریخ ایران را تغییر داد.
وقتی میرزا هدایتالله وزیردفتر در سن ۷۶ سالگی به علت ابتلا به وبا درگذشت، نجمالسلطنه دو سالی عزادار شوهر سفر کرده ماند. آن روزها نجمالسلطنه ۴۰ ساله بود و محمد مصدقالسلطنه ۱۰ ساله. دخترش «دفترالملوک» هم تنها هشت سال داشت.
میگویند، مرگ میرزا هدایتالله وزیردفتر که محمد مصدق با او الفت بسیار داشت، وی را بیش از پیش به مادر نزدیک کرد. از آن پس بود که محمد به مادر سخت وابسته شد و تحت تاثیر شخصیت، منش، گویش و کنش نجمالسلطنه قرار گرفت و تا آخرین لحظه حیات نجمالسلطنه، مطیع امر مادر بود و به نصایح او گوش میداد.
چندی بعد نجمالسلطنه دوباره ازدواج کرد. این بار او به عقد مردی درآمد که مدتها در سن پترزبورگ روسیه، وزیر مختار بود و همسر نخست خود را از دست داده بود. ازدواج با «فضلاللهخان وکیلالملک» که وزیر رسایل خاصه و انشای حضور مظفرالدین شاه و ملقب به «منشی باشی» بود، باعث شد باز هم نجمالسطلنه رخت سفر ببندد و این بار برای زندگی با شوهر تازه، راهی تبریز شود.
اما این ازدواج هم با مرگ فضلاللهخان که در سن ۵۷ سالگی دار فانی را وداع گفت، به ناکامی رفت. میرزا فضلاللهخان به جز پسرش «ابوالحسن دیبا»، یک ملک گرانبها برای نجمالسلطنه به یادگار گذاشت. این ملک بعدها پایه و اساس راهاندازی بیمارستان نجمیه تهران شد و تا امروز باقی است؛ بیمارستانی که ابتدای خیابان «حافظ» و در محلهای موسوم به «دروازه قدیم یوسفآباد» بنا گذاشته شد و از سال ۱۳۸۲ در فهرست آثار ملی به ثبت رسید و نام سازندهاش را در فهرست زنان نیکوکار تاریخ ایران به ثبت رساند.
بیمارستان نجمیه بعد از انقلاب به دست سپاه پاسداران انقلاب اسلامی افتاد و هماکنون زیرمجموعه دانشگاه علوم پزشکی «بقیهالله» به شمار میآید؛ اما تا زمان حیات نجمالسطلنه، او و دخترانش به امورات آن رسیدگی میکردند.
راهاندازی بیمارستان نجمیه که در زمانه خودش یک مرکز درمانی مدرن و منحصر به فرد به شمار میآمد، هزینه بسیاری طلب میکرد. برای همین هم نجمالسلطنه ناچار شد، املاکش را که از سه شوهر متوفی و ارث پدری برایش باقی مانده بود، برای تجهیز بیمارستان بفروشد. از روز ۱۵آذر۱۳۰۸ که این بیمارستان افتتاح شد تا زمان مرگ نجمالسطلنه، او در یک خانه کوچک در گوشه بیمارستان نجمیه زندگی کرد و بر امور بیمارستان و رسیدگی به دستمزد کارگران و کادر پزشکی شخصا نظارت مستقیم داشت.
این زن نیکوکار ثروتش را با عزم و اراده خاص خودش، تا انتها صرف تجهیز بیمارستان کرد.
نجمالسلطنه محبوب دل برادر، «عبدالحسین میرزا فرمانفرما» بود. میگویند انس و الفتی که بین نجمالسلطنه و برادرش وجود داشت، در نوع خودش زبانزد روزگار بود؛ به حدی که در روزگار نادلخوشی برادر و وقتی او را از طرف دولت به عتبات تبعید کردند، نجمالسطلنه رنج سفری طولانی را به دل خرید و به دیدار برادر شتافت.
«مریم فیروز» در مورد نجمالسطلنه که عمه او محسوب میشود، نوشته است: «زن کوچکاندامی بود که با حرکت سر، تعظیم ما را جواب میداد و بهسرعت عبور میکرد. صورتی سفید با چشمانی درشت به رنگ میشی روشن داشت. بینی او نازک و منحنی بود. فکری روشن و گفتاری تند و تا حدی خشن داشت. در ۸۰ سالگی شخصا مشغول نظارت بر ساختمانی بود که تا به امروز به بیمارستان نجمیه معروف است. پدرم علاقه زیادی به او داشت و همواره به احترامش میکوشید.»
با ترور ناصرالدین شاه، مظفرالدین شاه که شوهر خواهر نجمالسلطنه بود، پادشاه آن روزگار شد. گفته میشود نجمالسلطنه با پادشاه مراوده بسیار خوبی داشت؛ چون هرگاه خواهرش که سوگلی شاه بود، با همسرش سر ناسازگاری میگذاشت، این نجمالسلطنه بود که واسطه آشتی آنها میشد.
نامههای صریح و نکتهپردازانه نجمالسلطنه به برادرش میرزا فرمانفرما، نشانه درایت و آگاهی او است. در متن این نامهها، او به طور آشکاری به امور مملکتداری و حتی به عملکرد شاه زمانه خودش انتقاد و در مورد اوضاع و احوال کشور اظهار نظر میکرده است.
این نامهها فقط شرح حال خصوصی یک زن اشرافزاده نبودند؛ بلکه او در بسیاری از نامههای به جای مانده، در مورد سرسپردگی دولت به روسیه، بحرانهای مالی و ناخشنودی خود از اوضاع بحرانی کشور اظهار نظر میکرد.
محمد مصدق هم بعدها بارها گفت که هرچه دارد، مدیون تربیت مادر است. او در جایی نوشته بود: «مادرم به من تفهیم کرد که اهمیت شخص در جامعه مساوی است با رنجی که به خاطر مردم کشیده است.»
البته نجمالسلطنه هم رویاها برای محمد داشت. او آرزومند وصلت فرزندش با دختر خواهرش یا همان دختر پادشاه بود؛ اما خواهرش بهطور ضمنی دست رد به سینه نجمالسلطنه زد. او سپس پسرش را تشویق کرد با «ضیاءالسلطنه»، دختر امامجمعه شهر که مادرش نوه ناصرالدین شاه بود، وصلت کند؛ وصلتی که محمد مصدق از آن خشنود بود.
نجمالسلطنه در سن پیری با پسرش به سوییس سفر کرد. او دمخور فرزندش بود؛ زنی قوی که بهرغم مرگ هر سه همسرش، توانسته بود برای حق و حقوق و تربیت فرزندانش بجنگند.
او همان روزها که دلزده سیاست شده بود، به فکر راهاندازی مریضخانه مشهورش افتاد. به بخش پذیرش بیمارستان سپرده بود، به هیچ وجه در ابتدای امر از بیمار طلب پول نکنند و در صورتی که تشخیص دادند یک بیمار پولی ندارد، او را به رایگان درمان کنند.
نجمالسلطنه به توانایی زنان روزگار خودش ایمان داشت و با وجود علاقه ویژهاش به محمد، دست به اقدامی نامتعارف زد و اداره بیمارستان را به دخترانش سپرد. با مشاهده قدرت گرفتن دخترانش، احساس افتخار میکرد.
او در سال ۱۳۱۱ و پیشاز وزارت پسرش بدرود حیات گفت و دوران حبس، حصر و تبعید فرزندش را ندید. هنوز هم یک پلاک مسی با شعری حک شده که نجمالسلطنه همیشه زمزمه میکرد، در ضلع شرقی بیمارستان نجمیه نصب شده است: «هر کسی آن دِرَوَد، عاقبت کار که کِشت.»
او از زنان قدرتمند و بخشنده زمانه خودش بود. دکتر مصدق بارها در موردش گفته بود: «من در این دنیا به دو چیز عشق میورزم؛ مادرم و ایران وطنم.»