فرین عاصمی
شغل,بیبیسی
سارینا ساعدی، معترض ۱۵ ساله، پر از شور جوانی و شجاعت. چهارم آبان ۱۴۰۱ همزمان با چهلمین روز کشته شدن مهسا امینی در سنندج در اعتراضها با ضربات به سرش مصدوم شد و همان شب در خواب در خانه پدرش جان سپرد.
شاهدان عینی میگویند با وجود سن کمش در اعتراضها همیشه در صف اول بود. به بقیه میگفت که دنبالش بیایند و همان روزی که کشته شد در خیابان شش بهمن سنندج ماموران به سر او ضربه زده بودند. نزدیکانش میگویند در مدرسه عکس بنیانگذار و رهبر جمهوری اسلامی را از کتابش پاره کرده و عکس آنها را از بالای تخته کلاس پایین آورده بود و زیر پا گرفته بود.
روز چهارم آبان وقتی سارینا از مدرسه به خانه برگشت جلوی در خانه از حال رفت. همسایهها فهمیدند و به خانواده خبر دادند. برادر سارینا او را از مقابل در به داخل خانه آورد.
یک فرد نزدیک به خانواده سارینا ساعدی به بیبیسی گفت: «سارینا بعد از تعطیلی مدرسه با همکلاسیهایش به شعارنویسی میپرداختند. حراست مدرسه آنها را شناسایی کرده بود و حتی گفته بودند که سارینا بچهها را تحریک به این کار کرده. او را بعنوان لیدر اعتراضهای مدرسه شناخته بودند. دوستانش به خانواده گفتند که سارینا و همکلاسیهایش شعارنویسی میکردند که ماموران آنها را در یک کوچه بنبست گیر انداختند. دو نفر از دوستانش را کتک زدند. سارینا خودش را روی آنها انداخت که کتک نخورند. در همین میان چند ضربه به سرش خورده.»
منبع نزدیک به خانواده سارینا به بیبیسی گفت: « سارینا چهارم آبان به مادربزرگش گفته بود سرش گیج میرود و چشمهایش نمیبیند. گفته بود آن روز بعضی اوقات چشمهایش تار میبیند و گاهی اصلا نمیبیند. شب دوباره به اعتراضها رفت و دوباره در خیابان از حال رفت. همسایهها او را به خانه رساندند. به همسایهها گفته بود چشمهایش سیاهی رفته. لباسهایش خاکی شده بود. پدرش خواسته بود او را ببرد دکتر. سارینا گفته بود خوب است و گشنه بوده و ضعف کرده و برای همین از حال رفته. هر چه خانواده اصرار کردند سارینا حاضر نشد برود دکتر. احتمالا میترسید که شناسایی شود و بفهمند در اعتراضها ضربه خورده.»
یک فرد نزدیک به خانواده سارینا ساعدی به بیبیسی گفت: « کسانی که همراه او بودند به خانوادهاش گفتهاند که همان شب آنها میخواستند به خانه برگردند اما سارینا نگذاشته و باعث شده که پایگاه بسیج محله را بگیرند و پرچم آن را به پایین بکشند. گفته آنها سارینا از دیوار پایگاه بسیج بالا رفته بود و پرچم را آتش زده بود.»
پنجم آبان سارینا دیگر از خواب بیدار نشد. وقتی خانواده او را در اتاقش پیدا میکنند، بدنش سرد بود.
یک فرد نزدیک به خانواده سارینا به بیبیسی گفت:« سارینا وقتی مدرسه نداشت تا عصر میخوابید. آن روز هم خانواده تا ساعت ۴ عصر بیدارش نمیکنند و فکر میکنند خوابیده. بعد ازاینکه او را با بدن سرد پیدا میکنند به آمبولانس زنگ میزنند. آمبولانس نمیآید. با ماشین عمه سارینا به بیمارستان توحید میروند و دکترها میگویند چند ساعتی است که جان سپرده. ۵ دقیقه بعد بیمارستان پر از مامور لباس شخصی و نیروی امنیتی و حتی قاضی کشیک و ماموران اطلاعات شد.
نزدیکان به خانواده ساعدی میگویند هاشم، پدر سارینا را با پای برهنه و سر و وضع نامناسب تا ساعت ۱۲ شب توی اتاقی نگهداشتند و تا در مقابل دوربین روایت حکومت را تکرار نکرد، پیکر سارینا را تحویل نداند.
منبع نزدیک به خانواده درباره این فشارها میگوید:« گوشی سارینا را توقیف کردند و از پدرش خواستند تا با تلویزیون مصاحبه کند و بگوید سارینا خودکشی کرده. گفتند نه اجازه میدهیم خودت بروی و نه پیکر سارینا را میدهیم. پدرش زیر بار نرفت. او را مجبور کردند اعتراف اجباری کند. گفتند باید بگویی که سارینا سابقه خودکشی داشته. به او گفتند مصاحبه را پخش نمیکنند و فقط بخاطر پرونده سارینا باید این حرفها را جلوی دوربین بزند. پدرش در نهایت مجبور شد به خواسته حکومت تن دهد و حرفهای آنها را تکرار کند. فقط برای اینکه پیکر سارینا را تحویل دهند.»
به خانواده ساعدی گفته شد همان شب باید سارینا را دفن کنند.
منبع نزدیک به خانواده سارینا میگوید:«خود ماموران پیکر او را به آرامستان بهشت محمدی بردند. موقع دفن ۲۰ مامور بالای سر خانواده ایستاده بودند. سارینا نیمه شب به اجبار ماموران امنیتی دفن شد درحالیکه روز بعد مصاحبه تلویزیونی هاشم ساعدی در تلویزیون جمهوری اسلامی پخش شد. مصاحبهای که پدر داغداری تحت فشار مجبور شده بود به آن تن دهد و حرفهایی را بزند که به آن اعتقادی نداشت.»
ماموران حکومت به خانواده ساعدی حتی پیشنهاد پول هم دادند تا درباره علت کشته شدن او اطلاعرسانی نکنند. اما پدر سارینا در پستی اینستاگرامی نوشت «خون دخترم را نمیفروشم.» و از مردم خواست که « فریب مصاحبه او با صدا و سیما را نخورند.»
مراسم سوم و چهلم سارینا ساعدی به تجمع بزرگ ضد حکومتی تبدیل شد و در آن معترضان شعارهایی علیه رهبر جمهوری اسلامی دادند.
تهدید و آزار خانواده ساعدی پس از کشته شدن او هم ادامه داشت. پدر او خرداد ۱۴۰۲ وقتی به همراه خانوادههای دادخواه از مزار کشتههای اعتراضهای بوکان و سقز باز میگشت چند روزی بازداشت شد. او به شش ماه و نیم حبس و ۴۰ ضربه شلاق محکوم شده. برادر و خاله سارینا هم در آستانه سالگرد مهسا امینی چند روزی بازداشت شدند.
خانواده سارینا از اینکه او به اعتراضها میرفت نگران بودند.
یک منبع نزدیک به خانواده سارینا میگوید:« پدرش میترسید بلایی سرسارینا بیاید. سارینا وقتی میخواست به اعتراضها برود به پدرش میگفت که نزد مادرش میرود. پدر و مادر سارینا دوازده سال پیش از هم جدا شده بودند. سارینا معمولا هفتهای یکی دو بار به مادرش سر میزد. این اواخر هر بار میخواست به اعتراضها برود به پدر و مادربزرگش میگفت که میرود مادرش را ببیند. »
تصاویری از فریده مادر سارینا ساعدی در شبکههای اجتماعی منتشر شده که با گریه بر مزار او میگوید:« دختر شیرینم، فرزند عزیز و سربلندم، برای مادرت افتخار آوردی. من به تو افتخار میکنم.»
سارینا دانشآموز خوبی بود. شاگرد اول بود. به گواهی نزدیکانش معلمها دوستش داشتند و از او راضی بودند. انضباطش هم خوب بود.
منبع نزدیک به خانواده سارینا میگوید:« علاقه شدیدی به درس خواندن داشت. همیشه میگفت میخواهم آنقدر درس بخوانم که کارهای بشوم و خانوادهام را از فقر و بدبختی نجات دهم. به پدر و پدرش بزرگش میگفت کاری میکنم که مجبور نباشید کار کنید. میخواست استاد دانشگاه یا دکتر شود. آرزویش این بود که به خارج از ایران برود و آنجا ادامه تحصیل بدهد. »
سارینا معتقد بود که شرکت در اعتراضها وظیفه اوست و تا لحظه مرگ بر عقیدهاش بود. حتی وقتی بر اثر ضربات ماموران از حال رفته بود.
منبع نزدیک به خانواده در اینباره میگوید:« سارینا همیشه به پدرش میگفت که خوش بحال کسانی که شهید شدند. پدرش می گفت تو جوانی، نباید این حرفها را بزنی، حالا آرزو داری. سارینا در جواب به پدرش گفته بود آنها که شهید شدند هم آرزو داشتند، پدر و مادر داشتند و اگر ما در اعتراضها شرکت نکنیم، خیانت به جانباختگان، خاک، وطن و مردم است.»