میان ما و فلسطینی‌ها چه گذشت‌؟

سه شنبه, 16ام آبان, 1402
اندازه قلم متن

سعید پیوندی

عملیات نظامی وحشیانه ۷ اکتبر نیروهای حماس در اسرائیل و در پی آن بمباران‌های بی‌رحمانه و مرگبار ارتش اسرائیل و محاصره کامل باریکه غزه نمایش غمناک جدیدی از بازتولید فاجعه‌آور خشونت رایج در خاورمیانه بحران‌زده به شمار می‌رود. صرفنظر از اینکه تحلیل ما درباره جنگ خونین و هولناک غزه و درگیری میان حماس و اسرائیل چه باشد، واکنش افکار عمومی در ایران به این جنگ و تفاوت آن با دیگر کشورهای منطقه به یک موضوع بحث‌انگیز در جامعه تبدیل شده است.

چرا در ایران آن همدردی گسترده‌ای که در بسیاری از کشورهای عربی و مسلمان‌نشین با فلسطینی‌ها دیده شد خبری نیست و بیشتر واکنش‌ها به حکومت و هواداران آن فرو کاسته می‌شود. نمونه‌ها بسیارند: واکنش خشمگین هزاران تماشاگر یک مسابقه فوتبال در ایران علیه فلسطین و ناسزاها علیه پرچم آن، شعارهای ضد فلسطینی در برخی واحدهای آموزشی، بی‌تفاوتی نسبی مردم در برابر حوادث خونین در غزه…

مقایسه این واکنش‌ها با گذشته این پرسش اساسی را به میان می‌کشد که چرا و چگونه بخش بزرگی از جامعه ایران گام به گام از فلسطینی‌ها دور شد و آن همدردی عمومی تاریخی دهه پنجاه و شصت خورشیدی اندک اندک جایش را به برخوردی گاه این چنین خصمانه داده است؟

اسلامی کردن همبستگی با فلسطینی‌ها

اولین شکاف آشکار میان افکار عمومی کشور ما و فلسطینی‌ها در تظاهرات اعتراضی سال ۱۳۸۸ با شعار معروف “نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران” پدید آمد. از آن زمان مخالفت آشکار با حمایت مالی، نظامی و سیاسی حکومت جمهوری اسلامی از اسلام‌گرایان در فلسطین، لبنان و کشورهای دیگر و دخالت آشکار در تنش‌های منطقه‌ای با شعارهای گوناگون تکرار شد. تداوم این گونه شعارها در تظاهرات سیاسی و کنش‌های مربوط به مطالبات صنفی و معیشتی سال‌های بعد نشان از چرخش مهمی در افکار عمومی ایران می‌کرد.

در سال‌های پیش از ۱۳۵۷، یعنی زمانی که رابطه ایران و اسرائیل چندان خصمانه نبود، احساسات ضد اسرائیلی کم و بیش شدیدی هم در افکار عمومی ایران به چشم می‌خورد و نوعی همدردی طبیعی با اعراب درگیر در جنگ و فلسطینی‌ها وجود داشت. فلسطین برای خیلی از دانشجویان، جوانان، روشنفکران و نخبگان جامعه مدنی نماد مقاومت ملی و مبارزه علیه ظلم، اشغالگری و بی‌عدالتی بود. تشکل‌های سیاسی مسلح دهه ۱۳۵۰ خورشیدی هم فلسطینی‌ها را متحد طبیعی خود به شمار می‌آوردند. بازگشایی سفارت فلسطین در هفته‌های پس از سقوط حکومت محمد رضا شاه هم نوعی چرخش در توازن نیروها در خاورمیانه به شمار می‌رفت. گویی انقلاب ۱۳۵۷ کفه ترازوی عدالت را بسود قربانی سنگین کرده بود.

در آن زمانه انقلابی توافق کمپ دیوید میان مصر و اسرائیل “خیانت به آرمان فلسطین” به شمار می‌رفت و خیابان‌ها پر بود از شعار “مرگ بر سه مفسدین، کارتر و سادات وبگین”. جمهوری اسلامی در کنار الجزایر، عراق، لیبی و سوریه این توافق و سازش تاریخی برای صلح را پشت کردن به آرمان‌های فلسطین می‌دانست و بخش مهمی از نیروهای سیاسی و نخبگان در ایران هم با این نظر هم‌سو بودند. در آن دوران مسئله فلسطین سویه ملی و رهایی‌بخش داشت و کمتر کسی هم به آن رنگ و لعاب دینی می‌زد.

چرخش “اسلام‌گرایانه” در موضوع فلسطین در جریان جنگ علیه عراق و با شعار “راه قدس از کربلا” می‌گذرد آغاز شد. در آن زمان این شعار و حرف‌های مشابه بیشتر توجیهی بودند از سوی جمهوری اسلامی برای ادامه لجوجانه و بی‌حاصل جنگی خونین میان دو کشور همسایه. اعلام آخرین جمعه ماه رمضان به عنوان روز قدس هم گام دیگری بود برای “اسلامی کردن” و مصادره به مطلوب موضوع فلسطین از سوی حکومت. بدین گونه مسئله فلسطین و نابودی “غده سرطانی اسرائیل” بصورت هویتی و ابزاری به بخشی از سیاست منطقه‌ای جمهوری اسلامی و متحدان آن تبدیل شد.

دشمنی آشکار حکومت با رهبران سازمان آزادیبخش فلسطین که پس از سال‌ها مبارزه مسلحانه در جستجوی راه‌حل مسالمت‌آمیز بحران بودند و هم‌زمان پشتیبانی گسترده از گروه‌های اسلام‌گرای طرفدار مبارزه مسلحانه و نابودی اسرائیل پی‌آمد چنین سیاستی به شمار می‌رفت. از این دوران نوعی همگرایی پارادکسال (ناسازه) میان اسلام‌گرایان و گرایش‌های افراطی‌ اسرائیلی در مخالفت با صلح از طریق مذاکره به چشم می‌خورد. ترورهای خونین حماس و دیگر گروه‌های اسلام‌گرا و شعار نابودی اسرائیل در آن سال‌ها افق صلح را تیره و تار کرد و زمینه قدرت گرفتن افراطی‌های هر دو طرف را فراهم آورد.

جمهوری اسلامی بازیگر تنش‌های منطقه‌ای

در ایران اما بوجود آوردن نیروهای نیابتی در کشورهای گوناگون فقط به سیاست خارجی و منطقه‌ای فروکاسته نمی‌شد. نوعی پیوستگی سازواره میان بلندپروازی‌های منطقه‌ای، گسترش نیروهای نیابتی، دخالت نظامی در منطقه، طرح مسائلی مانند انکار هولوکاست یا نابودی اسرائیل با قدرت گرفتن جناح نظامی-امنیتی در داخل کشور وجود داشت. اتفاقی هم نبود و نیست اگر در همه سال‌های گذشته دست وزارت‌خارجه از پرونده‌های منطقه‌ای کوتاه شده و سرنوشت سیاست‌ها در این حوزه در جای دیگری رقم می‌خورد.

خاورمیانه در چهار دهه اخیر شاهد دگرگونی‌های ژئوپولیتیکی بزرگی بوده است. جنگ داخلی سوریه با ده‌ها هزار کشته و شهرهای بکلی ویران شده، نیرو گرفتن حزب‌الله در لبنان، جنگ خونین یمن، شکل‌گیری شبه نظامیان طرفدار ایران در عراق و دیگر کشورها فضا و آرایش نیروها در منطقه را دگرگون کردند. جمهوری اسلامی از دخالت غیرقانونی و ویرانگر نظامی امریکا در عراق و یا جنگ داخلی سوریه بیشترین بهره را برای محکم کردن جای پای خود برد. صلحی که در زمان سادات و بگین و یا حتا در دوران رابین و عرفات در دسترس بود امروز قابل تصور هم نیست. سه دهه است که کار نیروهای ضد صلح در اسرائیل، فلسطین و همه منطقه افزایش تنش و خشونت و خراب کردن پل‌های رابطه و دوستی است.

پرسش‌های فراوانی را می‌توان درباره این تحولات به میان کشید. چه رابطه‌ای میان نیروهای مخالف راه حل “دو کشور” در اسرائیل و تندروهای اسلام‌گرا وجود داشته و دارد؟ از زمان طرح شعارهای تند و تیز و افراطی مانند نابودی اسرائیل چه چیزی نصیب مردم فلسطین و منطقه شده است؟ افکار عمومی در اسرائیل و جهان به چه سمتی رفته است ؟ دخالت‌های گسترده و پرهزینه جمهوری اسلامی در منطقه چه چیزی را نصیب کشور و مردم ما کرده است؟ امروز مردم ایران و دنیا به مسئله فلسطین چگونه می‌نگرند؟

درک چرایی چرخش افکار عمومی؟

بحران اکتبر ۲۰۲۳ غزه یک‌بار دیگر نشان داد که در ایران بخش بزرگی از افکار عمومی راهش را از حکومت جدا کرده و دیگر به گونه سابق به موضوع فلسطین نگاه نمی‌کند. می‌توان از نوعی گسست و حتا خصومت با فلسطین در بخش بزرگی از جامعه سخن به میان آورد. برای درک آنچه میان ما و فلسطینی‌ها گذشت باید تاریخ ایران و منطقه در این چهل و چند سال را دوباره مرور کرد. با بازخوانی تحلیلی راهی که پیموده شد شاید بتوان دست کم به سه موضوع اساسی اشاره کرد که در شکل‌گیری چنین چرخش معناداری مشارکت کردند.

موضوع نخست به رابطه مردم با حکومت جمهوری اسلامی برمی‌گردد. سرخوردگی ژرف و خشم مردم از سیاست‌ها و حکمرانی بد جمهوری اسلامی سبب شده است هر آنچه که در تبلیغات و گفتمان حکومت مطلوب جلوه کند به گونه‌ای خودبخودی برای جامعه ناراضی به امر نامطلوب و شر تبدیل شود. در فضای بی‌اعتمادی فراگیر به حکومت و شتاب گرفتن روندهای مشروعیت‌زدایی از آن، مخالفت با جمهوری اسلامی به قطب‌نمای بخش بزرگی از افکار عمومی تبدیل شده است. برای مردمی که در زمانه افسون‌زدایی و دلزدگی از دخالت دین در حکومت زندگی می‌کنند همه نیروهای اسلام‌گرای متحد ایران، از حماس، جهاداسلامی، حزب‌الله لبنان گرفته تا نیروهای مشابه در عراق، سوریه، یمن، بحرین در استفاده ابزاری از دین و بنیادگرایی مذهبی تفاوتی با جمهوری اسلامی و ایدئولوژی آن ندارند.

موضوع دوم حمایت سیاسی و کمک‌های مالی گسترده حکومت به نیروهای اسلام‌گرا و نیز شکل دادن به نیروهای نظامی نیابتی است که با ایدئولوژی دینی جمهوری اسلامی نزدیکی و قرابت دارند و در حقیقت دنباله‌رو و دست‌نشانده آن در منطقه به شمار می‌روند. مردم به درستی می‌پرسند چرا ایران باید کاسه داغ‌تر از آتش بحران میان فلسطین و اسرائیل و دیگر تنش‌های منطقه‌ای شود؟ اگر زمانی حکومت توانسته بود به نام “امنیت” دخالت پرهزینه “مدافعان حرم” در سوریه و شکل دادن به گروه هایی مانند “فاطمیون” را توجیه کند، امروز دیگر کمتر کسی این گونه ادعاها را باور می‌کند. در نگاه مردم، جمهوری اسلامی منابع و ثروت‌های کشور را به جای مبارزه با فقر فراگیر و توسعه داخلی خرج بلندپروازی‌ها و ماجراجویی‌های بی‌ثمر در منطقه کرده و می‌کند. بحران گسترده، عقب‌ماندگی و انزوای اقتصادی ایران و کنار ماندن از پروژه‌های بزرگ بین‌المللی از جمله پی‌آمد مستقیم دخالت در تنش‌های منطقه‌ای به شمار می‌روند.

موضوع سوم استانداردهای دوگانه جمهوری اسلامی و نداشتن مشروعیت اخلاقی و سیاسی برای دفاع از حقوق و آزادی‌های مردم یک کشور دیگر است. حکومتی که به دمکراسی و حقوق بشر در کشور خودش احترام نمی‌گذارد، آزادی‌های مدنی ابتدایی مردم مانند حق انتخاب پوشش زنان را به رسمیت نمی‌شناسد، جنبش‌های اجتماعی و اعتراضی را بی‌رحمانه سرکوب می‌کند، مخالفان را به زندان می‌اندازد، ناراضیان را در خیابان‌ها کتک می‌زند، به گلوله می‌بندد و یا کور می‌کند از هیچ مشروعیتی برای اعتراض به رفتار اسرائیل با فلسطینی‌ها برخوردار نیست. به همین دلیل هم انتقاد تند و تیز از اسرائیل و گریه و شیون حکومت برای آوارگی، سرکوب و یا مرگ فلسطینی‌ها در نگاه بسیاری از کسانی که با حکومت همراه نیستند ابزاری، ریاکارانه و غیرقابل درک است.

فلسطین ابزار تبلیغات حکومتی

بدین گونه در طول زمان اندک اندک فلسطینی‌ها و مسئله فلسطین در افکار عمومی ایران به یک موضوع دولتی و عرصه تبلیغات جمهوری اسلامی تبدیل شد. در حقیقت پشتیبانی بی‌چون و چرای جمهوری اسلامی از حماس و جهاد اسلامی سبب شد برای بسیاری موضوع فلسطین به مسئله نیروهایی از جنس جمهوری اسلامی در آن سرزمین که از سوی حکومت ایران پشتیبانی می‌شوند تقلیل یابد. در مقایسه با سال‌های پیش از ۱۳۵۷، آنچه تغییر کرده پدیدآمدن بنیادگرایی اسلامی در منطقه و در جهان و تجربه تلخ و منفی حکومت جمهوری اسلامی در ایران است. بدین گونه اسلام‌گرایی و اسلام‌گرایان گورکن دوستی تاریخی میان مردم ایران و فلسطین شدند.

این روایت شاید درباره همه منطقه و رابطه بخش بزرگی از دنیا با فلسطین هم صدق ‌کند. اسلام‌گرایان در روایت‌های گوناگون خود با گفتمان مرگ‌زده هویتی و کین‌توزانه، با ترویج خشونت، با ترور، با مخالفت با صلح، با انحصار‌طلبی سیاسی و سبک حکومتی خودکامه، با سرکوب مخالفان، با دفاع از تبعیض‌های جنسیتی، جنسی، دینی دمکراسی و نیروهای سکولار منطقه را به چالش می‌کشند. حکومت حماس در منطقه غزه یک نمونه روشن از این شیوه حکمرانی اسلام‌گرایانه در منطقه است.

شماری از نیروهای سیاسی در ایران، بویژه گرایش‌های اصلاح‌طلب پیرامون حاکمیت و چپ‌های ضدامپریالیست مذهبی و سکولار با همان نرم‌افزار فکری سنتی خود به سراغ تحلیل بحران کنونی میان اسرائیل و حماس می‌روند. برای بسیاری اسرائیل تنها مقصر بحران و یا همان کشور “صیهونیستی” و همدست همیشگی “امپریالیسم” و “قدرت‌های غربی” در منطقه است. آن‌ها نه تنها حرف چندانی از سیاست‌های ویرانگر حماس، اسلام‌گرایی ضد دمکراتیک و سرکوب‌گر و دخالت‌های شوم جمهوری اسلامی به میان نمی‌آورند که به نام ظلمی که بر فلسطینی‌ها رفته هر نوع کنشی برای مبارزه علیه قدرت اشغالگر را هم مشروع می‌دانند. وارونه این گرایش را می‌توان نزد کسانی یافت که به‌خاطر همدستی حماس و جمهوری اسلامی چشم بر کشتار کودکان و غیرنظامیان در غزه می‌بندند و در بحران خاورمیانه به گونه‌ای یک سویه جانب اسرائیل را می‌گیرند.

چرا باید با افکار عمومی به گفتگو نشست؟

دو قطبی شدن جامعه ایران بر سر مسئله فلسطین سبب کاهش امکان شکل گرفتن یک گفتگوی انتقادی و سنجشگرانه در درون جامعه و در میان نیروهای سیاسی و روشنفکران شده است. همان گسستی که میان حکومت و افکار عمومی بر سر مسئله فلسطین بوجود آمده به‌شکلی با بخشی از نیروهایی سیاسی، نخبگان و روشنفکران هم مشاهده می‌شود. آنچه در انگاره جمعی جامعه و واکنش افکار عمومی در ایران درست و دقیق به نظر می‌رسد انتقاد و نفی دخالت در تنش‌های منطقه‌ای از جمله در فلسطین است. هم‌زمان ادامه این نوع تنش‌ها مانند سمی روح ملت‌های ساکن منطقه را مسموم می‌کند.

ما در منطقه‌ای زندگی می‌کنیم که بخش بزرگی از افکار عمومی، نیروهای سیاسی و نخبگان یاد گرفته‌اند که فقط برای کشته‌های یکی از دو طرف بحران سوگواری و شیون کنند و مرگ دیگری غیرخودی برایشان بی‌ارزش و گاه حتا مایه شادی باشد. کسانی بر سر گور کودک و غیرنظامی اسرائیلی کشته‌ شده در جریان درگیری‌های نظامی به رقص و پایکوبی مشغول می‌شوند و شماری دیگر هم از محکوم کردن بمباران‌ها، خرابی‌ها، حمله به مدارس و بیمارستان‌ها و کشتار غیر نظامیان و کودکان بیگناه فلسطینی خودداری می‌کنند.

دور باطل خشونت، دشمنی و تنفر این‌گونه بازتولید می‌شود و در این منطقه نفرین شده هیچ افق صلح و آرامش پایداری به چشم نمی‌خورد. دخالت‌های گوناگون خارجی در این سه دهه فقط بر ژرفای بحران‌ها و تنش‌ها افزوده است. ارجاع به دوگانه‌سازی‌ متضاد ساده شده ستمگر-قربانی در بحران کنونی امکان برخورد سنجشگرانه به رخدادها را از میان می‌برد. پیچیدگی این زخم کهنه منطقه‌ای این است که بازیگران بحران نقش ستمگر و قربانی را هم‌زمان بازی می‌کنند.

کسانی که در دو سوی مرزها زیر آوار می‌مانند، مورد اصابت گلوله قرار می‌گیرند، مجروع یا کشته می‌شوند، پیش از آنکه اسرائیلی یا فلسطینی باشند انسان‌اند. روشنفکران و نیروهای زنده جامعه باید با افکار عمومی ایران بر سر اهمیت دفاع از حقوق بشر، صلح و مبارزه علیه خشونت، علیه دخالت جمهوری اسلامی در بحران‌های منطقه‌ای و علیه بنیادگرایی دینی در ایران، فلسطین و در همه منطقه خاورمیانه به گفتگو بنشینند. باید به مردم ایران گفت چرا صلح و آرامش در منطقه، از جمله حل مسئله فلسطین بر اساس قطعنامه‌های سازمان ملل، توقف سیاست شهرک‌سازی در مناطق اشغالی و پایان بخشیدن به ده‌ها سال آوره‌گی، سرگردانی و تحقیر روزانه مردم فلسطین بسود دمکراسی، توسعه و نیروهای سکولار در همه کشورهاست.

از: ایران امروز


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

برچسب‌ها:

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.