برگزاری مراسم ترحیم غلامرضا خسروی در زندان گوهردشت

دوشنبه, 12ام خرداد, 1393
اندازه قلم متن

gholamreza.khosravi

کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی: ساعاتی پس از اعدام زندانی سیاسی غلامرضا خسروی سوادجانی در زندان گوهردشت، زندانیان این زندان مراسم ترحیمی را برای آن مرحوم برگزار کردند.

به گزارش کمیته دانشجویی دفاع از زندانیان سیاسی، امروز یکشنبه یازدهم خردادماه و ساعاتی پس از به دار آویخته شدن غلامرضا خسروی سوادجانی در محوطه زندان رجایی شهر کرج (گوهردشت)، زندانیان این زندان مراسم ترحیمی را برای این زندانی سیاسی اعدام شده برگزار کردند.

این زندانی سیاسی که متهم به کمک مالی به سازمان مجاهدین خلق ایران بود، در سال ۸۶ در کرمان بازداشت و به سه سال حبس تعزیری و سه سال حبس تعلیقی محکوم گردیده بود که این حکم با اعتراض دادستان تهران در مرحله تجدیدنظر به شش سال حبس تعزیری مبدل گردید.

اما محکومیت شش ساله زندان پایان پرونده قضایی آقای خسروی نبود و در حالی که این زندانی سیاسی در حال سپری کردن محکومیت شش ساله خود در زندان کرمان بود، با ارائه گزارش و درخواستی دروغ از جانب قاضی حیدری فرد مبنی بر اینکه این پرونده همچنان در مرحله تحقیقات اولیه می باشد این پرونده به دادسرای انقلاب تهران احاله گردید که اینبار و با وجود یکسان بودن عمل مادی جرم، این زندانی تحت اتهام «محاربه» در شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی پیرعباسی به اعدام محکوم گردید که حکم مذکور به تائید دیوان عالی کشور نیز رسید.

آقای خسروی پیشتر نیز در سن ۱۶ سالی در اوایل دهه شصت بازداشت و مدت پنج سال را در زندان کازرون به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق ایران سپری کرده بود.

به گفته برخی از زندانیان زندان رجایی شهر کرج که موفق به ملاقات با این زندانیان سیاسی ساعتی پیش از اعدام شده بودند، آقای خسروی تا آخرین لحظات انتقال به سلول انفرادی به جهت اجرای حکم اعدام از روحیه بسیار بالایی برخوردار بوده است.


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

یک نظر

  1. تو جان دادی که « آزادی » نمیرد
    (جمشید پیمان)

    غلامرضرضا خسروی را دار زدند
    او فقط و فقط یک جرم داشت: او مـــــجــــاهـــد خــــلـــــق بود
    و این ، در منطق آخوند های جنایتکار ، گناهی نابخشودنی است
    در هر حال …. روبه صفتانِ زشت خو را نکشند

    چراغِ یـادِ تو دَر دیده می سوخت
    درآن شب های بی مهتابِ دَم سَرد
    نبودی پیشَ من ، امّا دلِ من
    تو را در سینه ام تکرار می کرد .

    خیالِ خسته ام پُـر می شد از تـو
    در آن شب ها که چشمم غرقِ خون بود
    تو بودی گُل به باغِ خاطراتـم
    دلم با یـادِ رویت، لاله گون بود .

    نه لب بستی، نه بستی دیده ات را
    شدی خندان، خرامان ، بر سرِ دار
    شکستی پشتِ شب را ، تـا ازین پس
    نماند دیده ای با دَرد ، بـیـدار .

    شدی جاری تـو در تـوفانِ نبضم
    تو گشتی جاوِدان در سینه ی من
    رَماندی تیره گی را از نگاهم
    نگاهِ روشنت، آئینه ی من .

    پُر از خورشید کردی آسمان را
    سپـردی جان که «شب» پایان پذیرد
    دلت از روشنایی لب به لب بود
    تو جان دادی که « آزادی » نـمیرد .