در مبارزه برای آزادی، به نخبگان ایدئولوژیک دینی نباید دل بست. آزادی را اگر بمعنای گسترده آن یعنی آزادی سیاسی و آزادی فکری و آزادی انتقاد از هرگونه قدرت و ایدئولوژی و دین در نظر بگیریم، بطور مسلم نخبگان دینی و متفکرین دینی در برابر آن قرار خواهند گرفت. در جامعه ما نقد اسلام بمثابه یکی از عوامل بدبختی جامعه و فروریزی ارزشها و افول اندیشه و نیز نقد قدرت سیاسی دینی موجود و مبارزه علیه نظام ولایت فقیهی و بنیادگزاران و مسئولان آن مانند آقای خمینی، در مجموع یک امر اساسی را تشکیل میدهد. در این راستا طی سی پنج سال جامعه ما در عرصه آزادی و دمکراسی بازنده بوده است و بطور وسیع زیر فشار استبداد سیاسی و خرافات اسلامی و تبلیغات مسموم حکومتی هزینه های سنگین پرداخته است. جامعه به دو قطب بزرگ تقسیم میشود از یکسو کسانی که در قدرت یا خارج از آن بوده و حامیان پرشور و قاطع شیعه گری هستند و از تمام امکانات مالی و ابزارهای دولتی و نهادهای جدید و سنتی برخوردارند، و از سوی دیگر تمام گروههای گوناگون و کسانی که در جامعه از موقعیت مسلط برای پخش و اعتلای اندیشه خویش یا ایدئولوژی خود محروم هستند. امتیازداران گروه اول ۱۴۰۰ سال است که دارای موضع مسلط ایدئولوژیکی وروانی در سرزمین ایران اند.
در این بستر تاریخی و بخصوص در تاریخ معاصر چند دهه اخیر نخبگان و ایدئولوگهای مذهبی مانند دکتر سروش که در گروه اول قرار دارند چه کرده و چه گفته اند؟ همه این اشخاص از همان ابتدا به حمایت از آیت الله خمینی و حکومت اسلامی برخاستند و به ترویج ایدئولوژی ویرانگرشیعه گری در رسانه های دولتی و خارج از آن اقدام ورزیدند. قلب اینان برای ایران و حقوق بشر نمیسوزد، قلب اینان برای اسلام و خاندان علی و منافع مذهبی می تپد. یکبار دیگر پس از سی پنج سال آقای سروش در یک مناظره با داریوش آشوری در ۲۰ خرداد ۱۳۹۳ در دانشگاه تورنتو با شیفتگی نسبت به آقای خمینی میگوید: “خمینی در تاریخ معاصر ما مرد بسیار موثری بود و میوه زحمات خود را هم چید و یک جامعهای را آنطور که آرزو داشت متحول کرد. اعم از اینکه ما نتیجه کار را بپسندیم یا نپسندیم، اصل ماجرا در اینکه او مرد زیرو رو کنندهای بود جای تردید نیست. اما اینکه فقط آقای خمینی را منشاء تحول بدانیم اینطور نیست. آقای خمینی نماینده یک تاریخ و سنتی بود که در اوجمع شد و در عین حال ریشه عمیق در میان مردم داشت و اگر ایشان روی آن موج سوار نشده بود و در آن زمینه مرکب خود را نمیراند به مقصد نمیرسید.”
سروش ادامه داد: ” انتقاد لازم نیست همیشه به شخص خاص باشد معنای کار روشنفکری لزوما این نیست که شخصی را در محکمه بگذاریم و داوری کنیم. کار کلان روشنفکری عبارت است از دیدن نادیدهها و نادیدنیها. آن لشگر اندیشهها و فرهنگی که حرکت او را میسر کرده است و امکان بخشیده به کسی مثل آقای خمینی که برخیزد و مقصود خود را عملی کند. البته دیدگاهی که ما از سیاست و منجی داشتیم هم موثر بود و بسیاری چیزهای دیگر که اگر نبود، آقای خمینی نمیتوانست قهرمانی کند. کسانی بودهاند که از آقای خمینی انتقاد کردهاند. به گمان من انتقادها را در این نقطهها و گرهکارها خلاصه کردن شاید به صلاح نباشد. شاید در مواردی مصلحت نباشد. شاید مانع کارهای دیگر شود. به تعبیری هم آقای خمینی هنوز شخصیت تاریخی نشده است. گفتهاند یک حادثه پس از صد سال تاریخی میشود، باز میشود و بسط پیدا میکند و شکوفا میشود تا معلوم شود این حرکت چه بود و این شخص که بود و چکار کرد. آن حقیقتی که رخ داد و شخصیتی که پشت آن بود، هنوز خیلی کار دارد تا شناخته شود تا نوبت به یک نقد منصفانه جامع و پخته تاریخی از ایشان شود.”
براستی کار یک روشنفکر چیست؟ روشنفکر نقاد قدرت سیاسی است و نسبت به هر ایدئولوژی و دینی، آزادی فکری خود را حفظ میکند و در راه کشف حقیقت و بازگوئی آن هراس ندارد. کسی که مصلحت گراست، سیاستمدار یا معامله گر بوده و در پی بیرون کشاندن گلیم خود است. کسی که در عرصه اندیشه، حیله گری سیاسی و دیپلماسی دارد و بشکلی هوای قدرت های خرد و درشت را دارد، فرد تاکتیک زن و حسابگر امتیازخواه است و نمی تواند برای اعتلای آزادی اندیشه عمل کند. در پاسخ به آقای سروش که حسابگر مذهب است، چه باید گفت؟
یکم، اینکه داوری ما در باره شخصیت ها از آنجا که دانش ما کامل و دقیق نیست همیشه آسان نیست. گردباد تند حوادث و پنهان بودن عوامل متعدد و بازیهای پیچیده بازیگران سیاسی و اجتماعی و افق محدود شناخت، درک رویدادها را دشوار میکند و این دشواری داوریها را گاه به کجراه میکشاند. در درک تاریخ، ما همیشه با این پدیده مواجه میباشیم و بنابراین احتیاط در قضاوت و افزایش و گسترش شناخت و ژرف نمودن شناخت علمی و همه جانبه یک ضرورت است. ولی بهر حال علیرغم تمام ملاحظات علمی و وسواس علمی، باید بعنوان یک بازیگر اجتماعی نظر ارائه داد. آقای سروش در قبال خمینی ما به سکوت سدساله دعوت میکند. بلندی زمان تضمینی برای درستی نظر تاریخی نیست. نظر آقای سروش مکانیکی بوده و خواهان پاک کردن حساسیت ها و خاموشی وجدانها ست.
دوم، بسیاری از پدیده ها باعتبار خرد انسانی و با تجربه و شناخت قابل حس و فهم هستند و ما در کوری مطلق قرار نداریم. طفره رفتن و پنهان کردن نیز استراتژی بازیگرانی است که از منافع معینی دفاع میکنند، ولی نیرنگ باز میباشند. نکته در اینجاست که آقای سروش در ارزیابی خمینی در تنگنای شناخت تاریخی قرار دارد یا از منافع خاصی دفاع میکند و پنهانکار است؟ ایشان از منافع شیعه دفاع میکند. پرسش دیگر اینستکه اگر آقای سروش پنهانکار نیست و دارای صداقت است، این صداقت چه معنائی دارد؟ فریاد اعتراض ایشان را علیه تبهکاری حکومت اسلام بسیار نادر بوده است. اعتراض ایشان “به شکنجه جسمی و روحی داماد” اشان از سوی دستگاه امنیتی را شنیدیم ولی اعتراض رسای ایشان در باره تیرباران هزاران نفر در دوران خمینی را نشنیدیم. بالاخره فقدان انتقاد آقای سروش از خمینی متکی بر کدام منافع مشترک و کدام همسوئی با خمینی است؟ آقای سروش طفره میرود و در بازیگری خود حقیقت را نمیگوید زیرا همسوئی دینی با خمینیسم دارد.
سوم، بعداز پنجاه سال که از طرح حکومت اسلامی و ولایت فقیه خمینی میگذرد، بیش از سی و پنج سال که از استقرار حکومت استبدادی اسلامی در ایران میگذرد، ۲۵ سال پس از درگذشت مردی که حکم قتل کسروی را داده بود، مردی که مخالف اصلاح انتخابات و آزادی زنان بود، مردی که دستور تیرباران زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷ را صادر کرد، مردی که فتوای کشتن سلمان رشدی نویسنده “آیات شیطانی” را صادر نمود، هنوز که هنوز است آقای سروش در “ابهام” میباشد. ایشان دارای “ابهام” میباشند و در باره خمینی نمی توانند نقد بنویسند. در واقع این ابهام یا این احتیاط در داوری، پوششی برای حمایت از خمینی است.
چهارم، خمینی یک آیت الله مرتجع بود که تبلیغ ارتجاع مذهبی شیعه و پخش خرافات و کینه جوئی و خشونت در جامعه، وظیفه برجسته او بود. مخالفت خمینی در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ و موضع او علیه “کاپیتولاسیون” و اقدام و نقش او در انقلاب ۱۳۵۷ از زاویه ضد تمدن و ضد دمکراسی و ضد حقوق بشر بود. خمینی طرفدار تبعیض دینی و ایدئولوژیکی و قومی و جنسیتی بود و از آپارتاید شیعه حمایت میکرد. حرکت خمینی در مبارزه علیه شاه نه بر ضد اصل استبداد و برای دمکراسی، بلکه برای استقرار یک قدرت توتالیتر اسلامی و یک جامعه فرتوت و بسته و تبعیض گرا بود. آقای خمینی و “زحمات” او در راستای یک عقب گرد تاریخی و فرهنگی بود. جالب است مردم آگاه ایران نظر آقای سروش را در باره معنای این انقلاب خمینیستی و تسلط دین اسلام شیعه بر دستگاه حکومتی بدانند.
پنجم، آقای سروش میگوید خمینی نماینده یک تاریخ و سنت بود. بله خمینی در جامعه ایران ریشه جامعه شناختی و دینی و روانی داشته و دارد. ریشه او در ایدئولوژی اسلام سرکوبگر و نادانی توده های بیشمار در طول تاریخ ایران است؛ ریشه او در اعتقاد کورکورانه مردمانی است که روانشان توسط آیات و احکام خشونتبار قرآنی از کودکی خورده شده و با سموم ایدئولوژیکی از خود بیگانه شده و سرباز امام مهدی میشوند، بیمارانی که بر سر و سینه خود میکوبند، خود را به قتل میرسانند، و با الهام از قرآن دیگران را آزار داده یا ترور میکنند و میکشند؛ ریشه او در وجود یک اختناق کهنه مذهبی در بالا و پائین جامعه است؛ ریشه او در وجود شاهان و حکام دین پرور و نخبگان سیاسی و قلمزنان مذهبی مانند آل احمدها، شریعتی ها، بازرگان ها، مطهری ها و منتظری ها و سروش ها و تمام سلسله مراتب روحانیت شیعه است. اینکه خمینی نتیجه یک تاریخ است بیانگر حقانیت او و درست فکری این فرد نمیباشد. در تاریخ، ستمگر و ستمدیده، نیکی و بدی، تمدن و وحشیگری همیشه وجود داشته اند.
ششم، آقای سروش میگوید خمینی هنوز تاریخی نشده تا به کار یک نقد پخته درآید. بگفته “فرناند برودل” متفکر فرانسوی، علم تاریخ، گذشته جوامع انسانی و شخصیت های آنراتوضیح میدهد، این تاریخ تنها، به برشماری حوادث نمیپردازد، بلکه میکوشد تا با بکارگیری تخصص های علوم انسانی به درک گسترده از گذشته دست یابد. در این عرصه، تاریخ دانانی بوده اند که با تعهد سیاسی و اخلاقی کار حرفه ای خود را به پیش برده اند، تاریخ دانانی بوده اند که بنا بر درک مذهبی خود فقط رویداد دینی را به نگارش درآورده اند، تاریخدانانی برپایه اومانیسم عمل کرده اند و رنج های بشریت را توضیح داده اند. تاریخدانانی بوده اند که بر پایه هنجارها و معیارهای انتقاد تاریخی نوشته اند و کار خود را بر “ابژکتیویته” حوادث در دل تاریخ قرارداده اند. تاریخدانان مکتب “آنال” مانند “مارک بلوک” و “لوسین فبور” مطالعه تاریخی را برپایه ساختار اجتماعی و اقتصادی و ویژگی های رفتاری گروهی هردوران قرار میدهند و به مادیت تاریخی توجه دارند. این نگاه تاریخی در ضمن با تاریخ شخصیت ها و رویدادهای اجتماعی و مذهبی و سیاسی و محلی زمان حاضر پیوند میخورد. این تاریخ، تاریخ زمان جاری است. تاریخ پنجاه سال اخیر علیرغم رمز و رازهایش، یک تاریخ جدی است زیرا خود را در بطن واقعیت قرار میدهد و می توان آنرا با شیوه های علمی و دقیق بررسی نمود. تاریخ معاصر سکوت نمیکند، بلکه تحلیل میکند و با تمامی داده ها و اسناد و شواهد پایه تحقیق و دقت کلام را تقویت میکند. خمینی خود یک تاریخ است و قابل بررسی میباشد و روشن است که هر تاریخی در زمان جاری ادامه می یابد، همانگونه که ستایش از آیت الله مستبد مذهبی در ذهن بخش مهمی از مسلمانان و نخبگان شیعه در داخل و خارج کشور فعال است.
هفتم، آقای سروش میگوید انتقاد لازم نیست به شخص معینی باشد و منظور ایشان اینستکه انتقاد به خمینی منتفی است. انتقاد به استالین در زمان حیات او و پس از مرگ او توجیه شده بود یا نه؟ تمام قربانی های سرکوب استالینی حق داشتند مورد دفاع قرار بگیرند یا خیر؟ آیا با آگاهی به جنایات میشد استالین را یک دیکتاتور بیرحم قلمداد نمود یا نه؟ بطور مسلم ارتش سرخ در جنگ دوم زیر نظر استالین پیروز شد ولی این پیروزی نظامی نمی تواند پاک کننده تمام سانسورها و اختناق و کار اجباری در اردوگاه های سیبری و فقدان آزادی در شوروی و استعمار روسی باشد. آیا هیتلر با اقدامهای خشونتگرا و نژادپرستانه اش در زمان قدرت گیری و نیز جنگ افروزی و یهودی کشی و آدم سوزی اش در زمان قدرت، قابل تحلیل بود یا نه؟ از یاد نرود که با کسب قدرت توسط نازی ها و اجرای مداخله اقتصادی دولتی، اقتصاد آلمان به یک قدرت محکم تبدیل شد و همین اقتصاد جنگ های خانمانسوز هیتلری را انرژی بخشید. کنایه های آقای سروش بعنوان نمونه این فکر را میپروراند که حکومت خمینی در حفظ تمامیت ارضی عامل مساعدی بود. بفرض که اینچنین باشد، آیا این همه جنایت و فساد و سرکوب خمینیستی و ادامه جنگ با صدام و افزایش بدبختی را میتوان نادیده گرفت و سکوت نمود؟ من میپرسم آقای سروش، شما قادر هستید بسرعت علیه شاه و ساواک و انواع پدیده های موجود دنیای غرب موضع بگیرید، حال چه بر سر شما آمده است که در قبال خمینی فلج میشوید و تقیه میکنید و ما را به سکوت سد سالانه دعوت میکنید؟ آیا خمینی الگوئی برای شما نمی باشد؟
هشتم، آقای سروش برای درک موضع شما در قبال خمینی و بعبارت دیگر فهم حمایت شما از او به پیوند شما و خمینی باید توجه کرد. پیوند شما را از نظر روانشناسی و روانکاوی و دینی و ایدئولوژیکی و سیاسی می توان توصیح داد. شما با پشتیبانی خمینی، برای پاکسازی دانشگاه و انقلاب فرهنگی شیعه در دانشگاه اقدام کردید. شما مانند بسیاری از نخبگان و متفکرین دینی از وقوع انقلاب اسلامی و رهبری کاریسماتیک خمینی شیعه به نشاط درآمدید، زیرا هدف شما مانند دیگر مذهبیان شیعه استقرار خلافت شیعه و گسترش این ایدئولوژی سلطه گر بوده است. آقای سروش شما و افرادی دیگر از جناح شما، هرچند با حاکمیت خامنه ائی اختلاف نظر دارید، ولی با خمینی در حمایت از اسلام شیعه و ریختن پول بیکران بپای این دین خرافاتی توافق دارید؛ هرچند که اسلام خمینی فقاهتی باشد و اسلام شما عارفانه و گرایش به حکمت داشته باشد، ولی نجات اصل دین عربی اسلام هدف شماست. آقای سروش شما برای نجات اسلام تلاش میکنید و نمیتوانید “مجاهدت” خمینی برای اسلام را نادیده بیانگارید و به سرکوب خمینیستی انتقاد آشکار بنویسید.
جلال ایجادی
استاد دانشگاه در فرانسه
۱۲/۵/۲۰۱۴
پاریس