رویدادهای اسف بار و دونشان انسانی بین حامیان و رای دهندگان به ادامه حیات نفرت انگیز حاکمیت اسلامی با گروهی خاص و شناخته شدهای در خارج از کشور، مردم گرفتار در چنگ دژخیمان حاکم بر کشور را در بهت و حیرت فرو برده است. البته کسانی که در دهههای شصت به بالای عمر خود به سر میبرند از این صحنهها بسیار دیدهاند و شنیدهاند ولی تطبیق فضای سده بیست و یکم آنهم در کشورهای به اصطلاح دمکرات برای کمر تا شدگان زیر بار حکومت نکبت، سخت باور و نا امید کننده است. اینک به جهت اثبات ادعایی که در عنوان این نوشتار آمده است چند رویداد تاریخی را به شهادت میگیریم.
۱. بخشی از گفتگوی خانم هما سرشار با آقای شعبان جعفری
شعبان: گویا بیرون شلوغ شده بود (شعبان در بازداشت شهربانی بوده) در این مابین اومدن به من گفتن یه خانومی اومده تو رو میخواد، گفتم من با خانوم کار ندارم، من که تا حالا ملاقاتی خانوم نداشتم. گفتن حالا اومده تو رو میخواد، ببین کیه، چیه و اینا. اومدیم یه سر و گوش آب دادیم. دیدیم پروین آژادن قزیه (نام واقعی او رقیه آزاد پور بود). من از توی آن دادگاه که اومده بود دیگه ندیده بودمش. اومد و گفت آقا، گفتم برو بابا. با من حرف نزن.
سرشار: چرا نخواستید با او حرف بزنید.
شعبان: آخه گفتم که اون تو ردیف کار ما نبود.
سرشار: کاش میپرسیدید چکار داشت؟
شعبان: حالا صبر کن، برگشتم برم، قسم داد که وایستا. میخوام یه چیزی بگم. گفتم ببینم این چی میگه، رفتم جلو گفتم چیه؟ گفت بر و بچهها (منظورش لاتها و تن فروشان تیره روز شهر نو بوده) دارن شروع میکنن. یه پیغومی، میغومی برای بر و بچهها بده تا من برم باهاشون صحبت کنم و اینا، یه چیزی، نوشتهای بده. گفتم والا میخوای بری، برو بچهها خودشون میدونن چیکار کنن! (پس معلوم میشود از قبل با بچهها برنامهریزی شده بود) خلاصه یه چیزی جور کردیم و گفتیم بره، رفت. مام رفتیم تو نشستیم و گفتیم بچهها، مثل این که شهر داره شلوغ میشه.
سرشار: یعنی شما توی زندان بودید که بر و بچههای شما از جنوب شهر راه افتادند، آمدند توی خیابانهای شمال شهر؟
شعبان: خب بله. دار و دستهها راه افتاده بودن.
سرشار: دار و دستهها به دستور شما راه افتاده بودند؟ یعنی آن نامه یا پیغامی که به خانم آژدان قزی دادید اثر کرد؟
شعبان: نامه نه، پیغوم دادم. (شعبان فقط تا چهارم ابتدایی درس خوانده بود و نامه نوشتن بلد نبود)
سرشار: پیغام دادید گفتید بچهها بیایند بیرون؟ درسته؟
شعبان: بله…. [۱]
بعد از پیروزی کودتا گران آقای شعبان جعفری نشان درجه سه رستاخیز دولت شاهنشاهی را به خاطر خدماتش که منجر به پیروزی کودتا شده بود به دستور همایونی دریافت میکند.
۲. شعبان جعفری و انقلاب سال ۵۷
سرشار: پس این اواخر و در جریان انقلاب شما با بر و بچهها به طرفداری از شاه نریختید تو خیابانها؟ حرکتی نکردید؟
شعبان: آخه من تو جریان خمینی نبودم که! (پاسخ مسخره)
سرشار: چرا؟ اعتقادتان نسبت به شاه کم شده بود؟
شعبان: نه والا هیچم کم نشده بود.
سرشار: پس چه شد که نرفتید؟ چرا دیگر آن فعالیتی را که ۲۸ امرداد کردید، موقع انقلاب نکردید؟ کسی از شعبان جعفری نشنید؟ این انقلاب با آن کودتا چه فرقی برای شما داشت؟
شعبان: خانوم اینا از ده پونزده سال پیش از انقلاب، همه رو دونه دونه میکشتن[۲]
ملاحظه میشود که شعبان جعفری صراحتا اقرار میکند که تحت حمایت شهربانی مخالفان حکومت را تار و مار میکرده ولی در مورد انقلاب ۵۷ با درماندگی از پاسخ درست طفره میورد. در واقع با پوشش حفاظتی عوامل رسمی حکومت شیر بوده و بدون آنها حتی شیر علم هم نبوده است.
۳. تظاهرات علیه توقیف روزنامه آیندگان (۲۲/۰۵/۱۳۵۸)
جبهه دمکراتیک ملی در اعتراض به توقیف و تعطیلی روزنامه آیندگان از برابر درب اصلی دانشگاه تهران اعلام تظاهرات کرده بود. حکومت آخوندی بلافاصله یک کامیون سنگریزه، درست مقابل ورودی درب اصلی دانشگاه تخلیه کرده و دار و دسته زهرا خانم را سازماندهی نموده و با آغاز تجمع، عوامل فشار شروع به سنگ باران تظاهر کنندگان کردند به نحوی که یکی از اولین سنگهای پرتابی پیشانی شادروان شکرالله پاکنژاد از بنیانگذاران این جبهه را که در جلوی جمعیت در حرکت بود شکافته و خون هر دو چشمش را فرا گرفته بود. من و دوستم پشت سر آقای پاکنژاد در حرکت بودیم که دوستم به ایشان گفت، شکرالله دیدی که این جانوران چگونه مانع این تظاهرات شدند. گفت: میدانستم ولی میخواهم این رویداد در تاریخ بماند و دیدیم که ماند.
ظرف یک و نیم ساعت یک کمپرسی قلوه سنگ، سر و بدن صدها نفر از زن و مرد و کودکان در آغوش مادران را خونین و مالین کرد و روزهای بعد عکسهای زیادی از صحنههای مربوط به درگیری و ارتباط صادق قطب زاده (یکی از سه راس مثلث بیق) با زهرا خانم در مجله هفتگی تهران مصور به سر دبیری مسعود بهنود منتشر و از همان ابتدا دشمنی ملایان را با مردم ایران به اثبات رسانید. در پیاده رو جنوبی روبروی درب اصلی دانشگاه تهران و روی پله دبیرستان شاهین خانمی را دیدم که دنبال دستمال تمیزی برای بستن سر خونین کودکش میگشت. گفتم خانم محترم این کودک را چرا با خود آوردهاید؟ پاسخ داد بگذار کودکان هم وقتی بزرگ شدند به یادشان باشد که با چه حکومت جنایتکاری رو به رو هستند و باید با آن بجنگند و میبینیم که میجنگند.
۴. تظاهرات بر علیه لایحه قصاص (۲۵/۰۳/۱۳۶۰)
جبهه ملی ایران به رهبری دکتر آذر، تظاهراتی بر علیه تصویب لایحه قصاص که آغازگر قانونی کردن جنایات اسلامی محسوب میشود اعلام کرد. از میدان انقلاب تا پیچ شمیران مملو از تظاهرکنندگان بود. آرام و بدون خشونت. یکباره از چند مسیر اراذل و اوباش با چاقوهای تیغه کوتاه سلاخی که آستینهای پیراهن خود را به کمر گره زده بودند به مردم حمله کردند. یکی از این مسیرها از جنوب تقاطع انقلاب و ولیعصر و دیگری از جنوب میدان فردوسی بود و تعداد اندکی، زوزه کشان میگفتند «ملیها کوشن» و تعدادی دیگر پاسخ میداند «تو سوراخ موشن». زنان، مردان، دختران و پسرانی که به آرامی میخواستند اعتراض خو د را به این قانون ضد بشری و عهد توحش اعلام کنند نا باورانه مورد حمله جانیان چاقو به دست قرار گرفتند. من به همراه دوستم تازه به میدان فردوسی رسیده بودیم که یکباره با حمله حدود سی تا چهل نفره چاقو به دستانی که از جنوب به شمال خیابان فردوسی در حرکت بودند مواجه شدیم. من شدیدا وحشت کرده بودم به عقب برگشته و به پیاده روی جنوب غربی میدان فردوسی پناه بردیم. دوستم مرتب میگفت پسر نترس، نترس. وقتی سلاخان اسلامی وارد میدان شدند دوستم گفت ببین سرکرده آنها هادی غفاری است که دستور حمله میدهد. عاقبت جان به در بردیم و اوباشانی که شمارشان یک هزام جمعیت تظاهر کننده هم نبود در غیاب پلیس و نیروی انتظامی به معترضان، چیره شده و ظرف مدتی کمتر از دو ساعت خیایان انقلاب را به نفع خود خلوت کردند و فردای آن روز، روزنامههای نظام با تتیر درشت نوشتند که خمینی جبهه ملی را مرتد اعلام کرده است.
این چهار رویداد تاریخی نشان میدهد که حکومتهای استبدادی و دیکتاتوری ذاتا نامردمی بوده و نهایت استفاده را از گروههای فشار و خلافکار و اوباش در جهت مقابله با مردم عدالت خواه و تساوی حقوق طلب میکنند و مهمترین ویژگی و فصل مشترک این گروهها عبارت است از:
• داشتن پیشینه خلافکاری و جنایت و زندان و دارندگان پروندههای قضایی.
• بیسوادی و نا آگاهی از واقعیتهای جامعه مانند شعبانها، رمضان یخیها، زهرا خانمها و…
• مورد ظلم و بی عدالتی قرار گرفتهها مانند زنان تن فروش هر دو نظام از جمله سکینه قاسمیها، پروین آژدان قزیها و…
• نیازمندانی که به لحاظ بیکاری و نداشتن شغل و از همه مهمتر فقدان تخصص لازم برای کسب درآمد مانند زنانی که در گشتهای مختلف برای مقابله با پوشش آزاد بانوان کشور دست به هر گونه جنایت میزنند.
• مورد پاداش و تشویق شوندگان از فشار به مردم عدالت خواه و نادیده گرفته شدن جنایات و تخلفات آنها از سوی حاکمیت مانند سعید طوسیها و…
درنتیجه شعبان جعفریها، آژدان قزیها، ملکه اعتضادیها با هادی غفاریها، زهرا خانمها، عبد خداییها، محصولیها، مداحان حکومتی و یا نشانه روندگان چاقو در گلو برای ایجاد وحشت آنهم در آمریکا با شلوار به پایین کشندگان و اشاره به پایین تنه کنندگان، انگشت رسانها و سنگ قبر خراب کنندگان و از همه مهمتر ویران کنندگان مزارع برنج و دسترنج شبانه روزی کشاورزان بهایی همه و همه از یک جنس بوده و فقط نامشان و تاریخ اعمال ننگینشان متفاوت است و کل اجمعین خدمت کنندگان به نظامهای استبدادی و دیکتاتوری میباشند.
هر چی بیان شد مستدل و مستند بود و واقعیت طلبان به آسانی میتوانند برای راستی آزمایی به منابع ذکر شده مراجعه فرمایند. به امید اضمحلال فکر و دیدگاه سنتی نظامهای سلطان سالار و ملا سالار در ایرانیان کم آگاه و نهادن بنای تخریب سازنده باشیم و با بی اعتنایی به تاکتیکهای ابلهانه نظام، برای حفظ موجودیت خود به مبارزه مدنی ادامه دهیم. زیرا سگ زرد برادر شغال است و هیچ تفاوتی میان پزشکیان ملعون که از صندوق خامنهای درآمده با جلیلی جنایتکار و رئیسی آدمکش نیست.
ش. بابکان
تهران
پانوشتها:
[۱]. خاطرات شعبان جعفری به کوشش هما سرشار، انتشارات طاهریان، چاپ اول، ۱۴۰۱، صفحات ۲۰۹و ۲۱۰
[۲]. همان منبع، صفحه ۴۲۹.
از: گویا