محمد مهاجری
ما اصولگراها چه کردهایم با خودمان؟ چرا نمیتوانیم مثل سالهای دور، مردم را دور خودمان جمع کنیم؟ چرا دافعهمان اینقدر زیاد است و جاذبهمان آنقدر کم؟
اگر اسلاف ما اصولگراها همانها نبودند که از صدقه سر حزب جمهوری اسلامی و جامعه روحانیت مبارز و هم پیمانانشان، ۹۰ درصد مجلس اول و دوم را مال خود کردند؟ و در انتخابات ریاست جمهوری، شهید رجایی و آیتالله خامنهای و مرحوم هاشمی رفسنجانی را با اقتدار بر کرسی ریاست جمهوری نشاندند؟
چه شد که از دوره سیدمحمدخاتمی ورق برگشت و بعدش روحانی و پزشکیان، طومارمان را در هم پیچیدند؟ و تازه همان احمدینژادی که ششدانگ مال خود میدانستیم، چنان درآمد که نه تنها حاضر نیستیم اصولگرایش بنامیم بلکه کمترین صفتی که به او و تیمش میدهیم، جریان انحرافی است؟
مگر ما خودمان را اصل نظام و انقلاب و اسلام نمیدانیم؟ مگر خودمان را تکهای از جواهر فرودآمده از عرش نمیدانیم؟ پس چرا به این حال و روز فلاکت بار افتادهایم؟
همین اسفند ۱۴۰۲ را بیاد بیاوریم. چه رسوایی به بار آوردیم سر افشاگری علیه یکدیگر؟ آبرو حیثیت برای همدیگر گذاشتیم؟ همدیگر را دزد خطاب نکردیم؟ باران فحش و ناسزا و تهمت و دروغ بر سر هم نباریدیم؟
الفبچههای سیاست باز، حرمت بزرگترها را زیر پا نگذاشتند؟ عمامه به سرهامان بیادبانه حرف نزدند؟ حرمت لباس پیغمبر را خرج رای آوردن این و رای نیاوردن آن نکردند؟
فعالان فضای مجازیمان را که نگویم. آن برادر “عزیز”، با سلامت اخلاق و روان جامعه چه کرد؟ با یک لشکر آدم دروغگو و هتاک وسط میدان نیامد؟ میخواست ما اصولگراها رای بیاوریم؟ میخواست با چوبی که توی جوی لجن فرو میکند، روی دیوار بنویسد “نظافت را رعایت کنید؟” خب، حالا رای هم نیاوردهایم و شدهایم چوب دوسر طلا! خسرالدنیا والآخره
کاری به اصلاحطلبان ندارم. آنها از نظر ما اصولگراها پلشت و پلید و نجس و ضدخدا و ضدنظاماند. اما ما آنگونه که مینماییم هستیم؟ در مناظرهها سه کاندیدایمان چه کردند؟ حرفی زدند که سرمان را بالا بگیریم و به آن افتخار کنیم؟ یا باید از خجالت آب شویم؟
اصلاحطلبان که نمیدانند اما ما خودمان که میدانیم با این فکر و شیوه رفتاری که داریم حتی زن و بچهمان قبولمان ندارند. چند نفر از سرشناسان اصولگرا را میشناسیم که فرزندانشان در دانشگاه و محل کار، از پدرهاشان برائت میجویند؟
چرا در بین این همه امامجمعه اصولگرا باید حسرت شهید آلهاشم را بخوریم؟ که رفیق خلق خدا بود و وقتی نهی از منکر میکرد برجان شنونده خوش میآمد؟ کنار مردم در ورزشگاه مینشست و عارش نمیآمد که با مردم کوچه و خیابان که عقیدهاش را نمیپسندند همکلام شود. اگر برخی ملاحظات سیاسی نبود، آلهاشم آخوندی میشد که بدحجابها و بالاتر بگویم بیدینها هم عاشقش میشدند.
نتیجه انتخابات ۱۵ تیر را دیدید؟ قند توی دلمان آب شد که پزشکیان فقط ۲۶ درصد رای آورده. اما اصلا ککمان نگزید که چرا نصف مردم رای ندادند. قبول دارم که به طور متوسط ۳۰ درصد مردم همیشه غایب انتخاباتاند. اما میفهمیم که ۲۰ درصد بقیه یعنی ۱۲ میلیون رای؟ و این را میفهمیم که از این ۱۲ میلیون حتی یک نفرش به جریان ما رای نمیدهند؟ اگر بر فرض این عده بخواهند پای صندوق بیایند، چنان سونامی راه میافتد که همه مااصولگراها را مثل پر کاه خواهد برد. دلمان را به چند درصد از مردم خوش کردهایم؟
در انتخابات ۸ و ۱۵ تیر هرچه بلد بودیم علیه پزشکیان و حامیانش گفتیم. کاندیدایمان در تلویزیون هرچه دروغ و تهمت توانست علیه رقیب گفت. صداوسیما مال ما بود. شورای نگهیان طرف ما بود. وزارت کشور هم همینجور. مدیران ارشد، یار ما بودند؛ دوقطبی ساختیم و قصه دیو و دلبر راه انداختیم. آخرش هم خاک برسرمان شد و باختیم.
حالا هم از شدت غیظ داریم خودمان را پاره میکنیم. برای چه؟ برای خدا؟ برای نظام؟ حاشا که چنین باشد. خشممان از آنجاست که امید بسته بودیم ۸ سال بمانیم و سر ۳ سال خدا حالمان را گرفت. ناراحتیم که وقتی شورای نگهبان و خیلی جاهای حاکمیت، یاری کردند تا ما حکومتداری کنیم، عرضهاش را نداشتیم. چون کوتولههامان را به میدان آوردیم و حتی به مرحوم رئیسی ستم کردیم.
حالا باید اقلا ۴ سال دیگر صبر کنیم یا اینکه تلاشمان بر این باشد که همه زورمان را بزنیم تا پزشکیان نتواند کار کند. دقیقا همان کاری که در دوره خاتمی و روحانی کردیم. مگرنه اینکه اعتقاد داریم دیگی که برای ما اصولگراها نمیجوشد، بگذار کله سگ در آن بجوشد؟
این راه که میرویم نه به ترکستان که به قبرستان است. قبرستان اخلاق. گورستان سیاست. قبرستان بیآبرویی. قبرستان ضدیت با مردم و حتی بچههای خودمان. و به تمام معنا قبرستان اصولگرایی.
فاتحهمان را خواندهاند، لااقل حلوایش را بخوریم که کمتر بسوزیم.
تلگرام نویسنده
از: ایران امروز