پرسش ۱: انتخابات دوراخیرریاست جمهوری، تصویرروشنتری از آرایش سیاسی حال حاضر حکومت و جامعهی سیاسی عرضه کرد. سوال اصلی این است که چه اتفاقی افتادهاست؟ برآمد قدرتمند ارادهی مردم در تحریم انتخابات، بیش از ۶۰ درصد در دور اول و بیش از ۵۰ درصد در دور دوم به چه معناست؟ نفس این رویگردانی چه زمینه مثبت و یا منفی برای جنبش مردم ایجاد می کند؟.
پاسخ: برای درک روح و درونمایه تحولات جاری در عرصه سیاسی بیش از هرچیز باید فضا و ماهیت وضعیتی را که این تحولات و این «انتخابات» در آن صورت گرفته است، در نظرگرفت. فضای کنونی حاکم بر جامعه ایران را میتوان عمدتا فضای «بین خیزشی» و امواج ساطع از آن عنوان کرد که از آبان سال ۹۶شروع شد و در مسیرحرکتی خود دوایری متناوب از موجهای کوچک و بزرگ آفرید، که خیزش زن زندگی آزادی از مهم ترین و پربسامدترین آن بود. به روشنی می توان گشودگی این جنبش و پتانسیل و شبح سنگین آن را در قالب کنشها و طرح مطالبات و آرمانهای بلندش در سطح جامعه و از جمله عرصههای مربوط به»انتخابات رژیم» مشاهده کرد. نافرمانی پرشکوه و ساختارشکنانه زنانشجاع و سرپیچی از حجاب اجباری برای رژیمی که آن را نمادسلطه و اقتدار و برافراشتن پرچم ارزشهای خود می داند، شمهای از پتانسیلعظیم نهفته در آن است که بهمثابه وقوع «رنسانس معوقه ایرانی» برای درهمشکستن مناسبات اقتدارگرانه و مردسالارانه و علیه آپارتایدگسترده حاکم و بهعنوان نوعی انقلاب در مناسبات اجتماعی و قدرت جریان دارد و دارای سویههای مختلفی است. تحریم کوبنده آنچه که بهعنوان «انتخابات» خوانده می شود، با فرض صحت آراء شمرده شده و در شکل سلبی خود، همچون یک رفراندوم و «نه» بزرگ وقاطع اکثریت جامعه، مهرباطله برپیشانی کلیت سیستم زد. ناگفته نماند با توجه بهمهندسی کلیت «انتخابات» از صدر تا ذیل آن، طبیعی است که حتی برصحت شمارش آراء ریخته شده و بدون نظارت نهادهای بین المللی بیطرف و تشکلهای مستقل مردمی، توسط دم و دستگاه دولتی از تراز خالص شده و ذینع در خروجی انتخابات و وزارت کشوری که تحت کنترل یک سردارسپاهی عمل کرده است نمی توان اعتمادکرد. ابعاد و بازتاب تحریم این چنینی سیستم و کلیت نظامی بهشدت سرکوبگر و درعین حال حقهباز، البته تصادفی نیست و خود متأثر از آگاهی و عزم برآمده از یک تجربه تلخ طولانی از بطن خیزش است، که با پژواکی بلند با گزاره «اصلاح طلب، اصول گرا دیگه تموم ماجرا» توانست کل جامعه و حاکمیت را از جمله در حیطه انتخابات نمایشیاش تحت تأثیرخودقراردهد. بطوری که شبح آن و ردپایش را میشد حتی در عملکرددشمن گرچه در شکل مصادره مطالبات و مسخ کردنآنها و نسخههای معیوبی از آن دراکثر مناظرات و شعارها و وعدهها و سخنان بازیگران صحنه نمایش انتخاباتی و هرکدام به نوعی مشاهده کرد. البته تحریم انتخابات در قالب «نه» به کلیت سیستم، که نمیتوان را به سطح واژگانی چون «قهر و آشتی انتخاباتی» تنزل داد، در راستای عبور از نظام بوده و تنها وجهی از وجوه گوناگون مقاومت در فضای بین خیزشی بشمار میرود. چنان که اشاره رفت نافرمانی زنان یکی دیگر از جلوهها و میوههای بارزآن است و با صدها ثمر و میوه که مقاومتهای پرشکوه زندانیان در برابرشکنجه گران و گرگهای درنده، جلوه دیگری از آن است. اما بطورکلی کنش سلبی مردم در انتخابات علیه سیستم را باید در کنارجنبشهای مطالباتی گسترده در مسیربغرنج و پرپیچ و خم شکلگیری اعتصابات سراسری و نیز سربلندکردن اعتراضات و خیزشهای خیابانی، هم چون سه ضلع اصلی مقاومت جاری در زیرپوست جامعه در نظرگرفت که هرکدام به فراخور وضعیت میتوانند در این یا آن مقطع برجسته تر شوند، اما دریپوند با یکدیگر و تقویت کلیت خویش، سه ضلع مثلت برمودائی را تشکیل می دهند که قادر به غرق کردن کشتی نظام در اعماق خودهستند.
پرسش۲- آیا خامنهای از خالصسازی عقب نشسته است یا نقشه دیگری دارد؟ این عقب نشینی به چه منظوری است؟
در واقع خامنهای و اتاق فکراو تحت فشارسنگین وضعیتی که با انباشت و فعال شدن همزمان بحرانهای داخلی و خارجی و با وجوه گوناگون مشخص می شود ناگزیرگردیدند که در مسیرپیشرویخود تن به «نرمش تاکتیکی» و نوعی عقب نشینی بدهند. اما تغییر در نحوه پیشبردنقشه راه، تا آنجا که به اراده و خواست او برمیگردد به معنی دست شستن از اهداف استراتژیکی خود یعنی سه گانه ایجاددولت اسلامی (همان دولت خالص)، جامعه اسلامی و باصطلاح تمدن اسلامی (بویژه در محورهای مقاومت در منطقه) نیست. برعکس او در تمامی پیامها و سخنان مرتبط با شرایط پس از مرگ رئیسی، رهنمودها و پیامهای مرتبط با تنفیذ رئیس جمهورجدید و کنترل چینش کابینه و حفظ و تشدیدفشاربرای خفقان جامعه همچنان برآنها پای فشرده است. شکاف فزاینده بین مردم و حاکمیت که منجربه دوگانه و دوقطبی جامعه واقعی وجامعه رسمی شده و مشخصا خیزش زن زندگی آزادی و تحریم گسترده نمایش انتخاباتی، نظام را در مسیریک بحران وجودی قراردادهاست که درعرصههای مهم و تعیینکنندهای ناتوان از بازتولیدخود است که می توان از آن بهعنوان «بحران متابولیستی» یا بحران در کارکرد سوخت و سازسیستم با جامعه و جهان پیرامون نام برد. مکانیزمهای دوگانه نظام و دشمن و بسیج و بازسازی خود و جامعه حول آن، و بازنمائی جامعه در صفوف خود برای جلوگیری از شکل گیری قطب مستقل جامعه و از خلال جناحهای درونیاش (که موجب انتقال تضادها به درون حاکمیت و تشدیدشکافها و حتی نوعی حاکمیت دوگانه می شد) رازبقاء چندین دههای رژیم ذاتا «خودبنیاد و خود منتصب و بحران زی و بحرانآفرین» را تشکیل میدادهاست که به مرور با افزایشعیار آنتروپی بازترمیم آن دشوار و دشوارترشده است. خالص سازی با هدف مقابله با آنتروپی سیستم و ایجاداراده فشرده برای حکومت کردن و سرکوب و حذف و تصفیه مداوم رقبا از گردونه بازی، پاسخی به این بحران متابولیستی از جانب همان مرکزخودمنتصبی بودهاست که در عین حال، فارغ از قواعد و تشریفات و قانون اساسی و مقررات رسمی، خود را در قالب یک دولتنیرومند و موازی و پنهان و فراقانونی سازمان داده است که در ادامهمسیر«ادغام حذفی» و تصاحب تمامیت قدرت و بوروکراسی رسمی محکوم به «خودآشکارگی» و جذف دولت رسمی در دودولت مشروع بودهاست (اهمیت نظرات مصباح یزدی برای حاکمیت در صورت بندی همین مشروعیت نهفته بود). با این همه خالص سازی و خودخوارگی دیوارهها وحدهای عدول ناپذیر خود را داشت که تخطی از آن درحکم نقض قانونآهنین بقاء بود و نظام دیر یا زود، به تناسب شتاب خود خود با بن بست و خطوط قرمزآن مواجهمیگشت که چنین نیزشد. البته اصرار برآن معنائی جز خودانتحاری و آسیب پذیرکردن خویش در برابروزشطوفانهای برخاسته از صحاری بحرانهای انباشته شده و انکارشده و زیرفرش پنهان شده نداشت. نباید فراموش کردن که آنسوی سکه خالص سازی و بحران بازنمائی چیزی جز حذف حلقههای میانجی و موج شکن از یکسو (همان مصیبتی که محمدرضاشاه خود را گرفتارآن کرد) و شکل گیری قطب مستقل و نیرومند جامعه ناراضی و خشمگین و مستقل از قدرت حاکمان از سوی دیگر نبودهاست. شکست بزرگ دولت ترازخالص رئیسی در تمامی مؤلفههای کلان از پیآمدهای سرکوب هارمهمترین خیزش کل حیات رژیم تا اقتصاد وشوکتراپی و تورم و فساد و افرایش فقر و تنگدستی و نارضایتی و در تشدیدتنشهای منطقهای و بین المللی و سرریزشدن همه آنها بهشکل شکاف بین حاکمان و مردمان در ابعادجدید، خامنهای و اتاق فکرش را متوجه ناتوانی و شکنندگی خود و سونامی تهدیدهائی کرد که نظام با آنها مواجه هست. شکنندگی وضعیت را میتوان در این صورت بندی مشاهده کرد: اگر کلا وضعیت جامعه و جنبش عمومی در حالت« بین خیزشی و تهاجم استراتژیکی در عین تدافع تاکتیکی» قراردارد، متقابلا وضعیت حاکمیت را میتوان در «تدافع استراتژیکی درعین تعرض تاکتیکی» دید که جملگی یک معادله و وضعیت ناپایدار و گذار و تناقضآمیزی را به نمایشی می گذارند. شکاف بزرگ موجود در چنین وضعیتی توسط رژیمِ فاقدعقبههای استراتژیک لازم و مؤلفههای مشروعیت سازیک نظام، گرچه موقتا با سرکوب فراگیر و خشونت عریان پوشانده شد، اما از حرکت بازنایستاد. از همین رو با کشیده شدن آژیرخطر خط قرمزهای خالص سازی، هسته مرکزی قدرت برای بیرون کشیدن خود از منطقه خطر و بن بست کامل و فروپاشی محتوم بهتکاپوافتاد. بهقول سردارجوان مشاورسیاسی سپاه، نظام به فکرتولیدقدرت از طریق انتخابات (=تزریق خون برپیکرنهیف وشکننده خویش) برآمد. تحت چنین شرایطی که سقوط و مرگ رئیسی آن را جلوانداخت، هسته مرکزی قدرت برآن شد که بهطراحی یک نقشه انتخاباتی دو وجهی شامل پلن آ و ب مبادرت ورزد: با ایجاد یک دوقطبی ۵+۱ بین طیفهای گوناگون اصول گرایان و یک «فردمیانه رو» و وفاداربهنظام و شخص رهبری، اما با مُهرحمایت اصلاح طلبان. بهاین ترتیب او از میان بیش از ۸۰ کاندید و نامزدوابسته به مرکز و حاشیه قدرت، مجوزعبور از گذردباغخانه شوراینگهبان را بدست آورد و همانطور که خود تکرارکرده عدم حذفش را مدیون حمایت رهبری می داند. نقشه آن بوده است که برای تاب آوری در برابرمجموعهای از بحرانها و ابربحرانها و از جمله مشخصا حضورفعال در منطقهمین گذاری شده خاورمیانه و بحران فلسطین و اسرائیل، برای حفظ باصطلاح دستآوردهای جبهه مقاومت وابسته بهخود و با تداوم استراتژی جنگ فرسایشی هدایت شده از سوی خود، پایگان متزلزل خویش در داخل کشور و منطقه را از طریق اتخاذیک مانورمحتاطانه و مدیریت شده، و در تمایز با تجربههای گذشته و بدون آنکه امکان گشودگی به آن بدهد، بهبودبخشد. اما این کار بدون بهبازی گرفتن اصلاح طلبانی که اکنون حتی به «کنشگری مرزی و روزنه گشائی اندک» و افسون حباب «وفاق ملی» قانع شدهاند ممکن نبود. برای حاکمیت پوشیده نبود که تکاپوی اصلاح طلبان حکومتی «معطوف به قدرت» جهت بازسازی «سرمایه اجتماعی» ببادرفته خود تنها از ِقبل درهم شکستن صفوف تحریم کنندگان حاصل میشود. جماعتی که تا دیروز زیرسیطره سنگین فضای جامعه، بهشکل زیرجلکی تظاهربهقهر با انتخاباتنمایشی رژیم می کردند، اما در انتظارنشانهغمزهای از دوست آماده یک شبه آماده آشتی و به سردویدن بودند. تصورحاکمیت براین بود که با هواکردن یک حباب سیاسی، ازجمله دیدارنامزدگزین شده با شخص خاتمی، و این بارتوسط توسط رژیم و در داخل برخلاف حباب پیشین سلطنت طلبان و شرکاء، فرصتی برای موج سواری و نفس تازه کردن و تجدیدآرایش صفوف بههم ریخته و نیز آشفتن صفوف جنبش و جامعه فراهم شده است. اما درهمان حال برای جلوگیری از سوء تفاهم «فضای باز» حتی حاضرنشده نه فقط اندکی از فشارپای خود بر پدال سرکوب و سیاست هراس افکنی بکاهد، بلکه بردامنه آن افزوده است.
پرسش۳- امرجایگزینی و جانشینی در این کشاکشها چه تاثیری دارد؟
پاسخ: یکی دیگر از بحرانهایانباشته شده نظام قرارداشتن آن در وضعیت انتقال به دوره پساخامنهای با مجموعه ای از چالشها و ضرورت هموارکردن این مسیرمین گذاری شده است که البته تعیین و تثبیت امرجانشینی تنها جزئی از یک بسته حامل مسائل و وظایف درهمپیچیده و خاص دوره انتقال است، که از قضا باراصلی آن بردوش خودولی فقیه زنده و دارای اقتدار و موقعیت تثبیت شده است، و میراث او برای کوتولههای بعدی. طبق طرح استراتژیک «گام دوم»، این دوره انتقال بدلیل کهولت و بهآخرخط رسیدن نسلهای اول و دوم اصول گرایان، باید ملازم با شکل گیری یک طبقه سیاسی خاص و حاضریراق بنام دولت جوان و انقلابی و پرتلاش از میان نسلهای میانه و جوانتر اصول گرایان ذوب شده و وفادار بهسه اصل مطرح شده باشد. اما بهاجراء در آمدن آن با بحران «پاجوش ها» و شورشآنها علیه پدرخواندهها و تشدیدشکافها مترادف بود که خود سبب بهم ریختن صفوف این طیف از اصول گرایانوفادار، بهمثابه طبقه سیاسی و پایگاه نقدا موجودولیفقیه شد. وضع چنان آشفته گشت که این باصطلاح طبقه سیاسی نورسیده و خام و فاقدتجربه لازم برای دوره انتقالی آکنده از چالش، نرسیده دچاربحران شد و حاکمیت ناگزیرگردید فتیله آنها را (فعلا؟) پائین بکشد. و باین ترتیب با زانوزدن شتربحران گسست نسلی در میانه پنجمین دهه «سلسه ولایت فقیه»، این سلسه نه فقط از پائین با گسست بزرگ ناشی از گریز نسلهای جدید و نسل متولدین از دهه ۸۰ باین سو (شامل نسل زد)- با ارزشها و سبک زندگی ترازاسلامی و کلا اقتصادی سیاسی رانتی و دارای بخشمهم زیرزمینی آن مواجه شده است، نسلهائی که بدونآنها هیچ آیندهای مطابق هنجارها و تداوم دودمان این سلسه متصور و ممکن نیست، بلکه حتی ناتوانی در نسلهای باصطلاح جدیدخوداصول گرایان هم که در دامن رژیم پرورده شده بودند و خود را به فرموده فرمانده، آتشباختیارتصورمی کردند عملا رژیم را در کوران انتقال پنچرکردند. بطوری که برای ساکت کردنآنها بهاحضار و دادگاه و پروندهسازی هم متوسل شدند. باین ترتیب عملا دستورکارمجموعه وظایف دوره انتقال از جمله تغییرقانون اساسی و مکانیزم انتخابات از ریاستی به پارلمانی و نیز عرصههای مهم دیگری که طرحآنها در این مجال نمی گنجد، و باید توسط سلطان زنده و صاحبقران متحقق شود تا اطلاع ثانوی بهحالت کما و نامتعینی رفتهاست. می توانیم بگوئیم بله، بحران انتقال و جانشینی که با کلیدزدن پروژه «دولت جوان و انقلابی» مترادف بود بدلیل فعال شدن مجموعهای از بحرانها و از جمله گره خوردن آن با بحران گسست نسلی که خود یک مصداق مهم از بحران بازتولیدی است که نظام دچارش شده است، همچون لقمهایبزرگ در گلوی خامنهای گیرکرده است. در حقیقت دولت سایه جلیلی با همه برخورداری از رانت قدرت و دم و دستگاهش، بیشترین قرابت و تجانس را با دولت انقلابی و جوان راهبرد «گام دوم» خامنه ای داشت و طبق نقشه قراربرآن بود که در این دوره و در انتخابات بعدی از آن پرده برداری شود. اما با افتادن انتخابات بهجلو و شکاف در خودطیف اصول گرایان و رقابت فیمابینآنها (امری که درفرایندخالص سازی اجتناب ناپذیراست) و نهایتا با حذف قالیباف با چنان وضعیتی، «انتخابات» منجر به دوقطبی جلیلی و نامزدطیفهای«میانه رو» شد. گردآمدن طیفهای میانه و قاطبه کارگزاران محذوف و خشمگین و خانهنشین شده حول پزشکیان و بهرهگیری از نگرانی بخشی از جامعه از این دوقطبی و برکشیدن جلیلی موجب یک نوسان ۷-۸ درصدی نسبت به دوره اول انتخابات ( با تحریم٪۶۰ ) بسود پزشکیان و کسب اکثریت نسبی توسط او و لاجرم مانع آفتابی شدن دولت سایه شد. ناگفته نماند همانطور که اشاره شد خامنه ای و اتاق فکراو پیشاپیش با نگرانی از تکرار تحریمهای گسترده قبلی و فشارسنگین تجمیع بحرانها و صفوف آشفته اصول گرایان و با توجه به در دستورکارقرارگرفتن یک انتخابات زودرس، باین تتیجه رسیدند که با تکراربرکشیدن مدل رئیسی، بدون داشتن یک رقابتحداقلی با حضور اصلاح طلبان در قالب پلن آ و ب، قادر به کنترل بحران و تثبیت دولت ترازخالص سازی نخواهند بود. البته چنان که دیدیم این «رقابت حداقلی» نافی حمایتهای نظام و دولت و وزارت کشور و صدا و سیما و امامان جمعه و رسانههای وابسته از نامزد «دولت در سایه» نبود و آنها با وجوداین نتوانستند حتی در غیاب اکثریت جامعه و قاطبه تحریم کنندگان در یک رقابت کاملا حداقلی و مهندسی شدههم پیروز شوند. با این همه هنوز باید دید که پزشکیان مشخصا و تا چه حد به اسب تروای کدام جریان برای شبیخون زدن به اردوی حریف تبدیل خواهدشد. آنگونه که در ادبیات سیاسی این روزها مطرح می شود، بهدولت سوم خاتمی یا روحانی و یا اسب تروای اخص رهبری و به عنوان دولت دوم رئیسی؟!. گرچه به حکم توازن قوا و تمکین رقبا به کنشگری مرزی و بخصوص افسوندولت وفاق ملی عملا احتمال تبدیل شدن وی به اسب تروای درخدمت اصولگرایان و خامنهای می تواند دست برتررا داشته باشد. که حرف آخر را توازن قوا و مصلحت نظام تعیین خواهدکرد. خامنهای هنوز-درگامهای اولیه، به دولت سایه زخم خورده و خشمگین اجازه روشن کردن توپخانه تبلیغاتی و انتقامگیری و کارشکنی و فلج سازی را نداده است، تا مگر زمانی که اوضاع بهم ریخته کنونی را کم و بیش سامان دهد و دوره مصرف مفید دولت «ناترازکنونی» را به پایان رساند.
پرسش۴- انشقاق درونی در اصولگرایان چه مسیری را طی می کند؟ آیا شکاف درون سیستم مختص اصولگرایان یک طرف و اعتدال – اصلاح طرف دیگر است یا جریان دیگری نیز وجود دارد؟ جای خامنهای در این میان کجاست و کدام را نزدیکتر به خود میداند؟.
پاسخ: بطورکلی در طی این سالها و بویژه پس از خیزش مهسا اوضاع چنان دگرگون شده است که دیگر عملا صفآرائیهای گذشته بیمعنا شده است. نه اصلاح طلبان اصلاح طلبان قبلی هستند، آنها تاسرحدکنشگران مرزی و روزنهگشا و گفتمان «دولت وفاق ملی» پائین آمدهاند، و نه اصولگرایان یکدستی نسبی گذشته را دارند. آنها نیز به دو بخش طرفداران حکومت اسلامی و خودمنتصب و خود مشروعیت بخش (با یک روکش جمهوری کاملا تزییتی که مشروعیت خود را از آسمان میگیرد ) و مخالفان آن تقسیم شدهاند. در پرتواین تحولات و پوستاندازیها، فواصل قبلی بین سه طیف اصلاح طلبان و اعتدال گرایان و اصول گرایان میانهرو کمرنگ ترشده و اکنون به نوعی در ضدیت با اصولگرایان تندرو خالص ساز که بزعم آنها بقاء نظام را تهدید میکنند، به نوعی صف آرائی مشترک، گرچه با سایهروشنهای خود، پرداختهاند.
در این میان ولی فقیه بهمثابه رهبر و عمودخیمه نظام و سکان داراصلی قدرت و با توجه به اهداف استراتژیک سه گانهاش که همواره با سماجت آنها را دنبال کرده است، هیچگاه نتوانست و نمی توانست چون چتری بیطرف برفرازجناحها عمل کند. چرا که او خود به مثابه قلب طپنده نظام و کانون قدرت بیش از هرچیز، تبلوریک قدرت غیرمشروط و خود منتصب و فراقانون بودهاست که برای حفظ اقتدارخویش همواره کفه موازنه را بسود نیروهای و فادارتربخود واهدافش و حذف سست باوران نفوذی سنگینتر کرده است. اما با گندیدگی کامل پارادایم اسلامی سیاسی و نزدیک شدنش به واپسین سنگرها و سرمنزل نهائی، همانطور که اشاره رفت، طیق استراتژی گام دوم تشکیل« دولت اسلامی جوان و انقلابی« دوره گذار و عمدتا از نسل اصول گرایان دوم وسوم هم گلوگیرشد (باراول در آزمون دوره احمدی نژاد گلوگیرشده بود) و خامنهای را وادارساخت تا با مکث و درنگی درمیانهراه با سودای سوخت گیری و تززیق خونی برپیکرنهیف و کم رمق خویش نفسی تازه کند. و این کار را هم می توانست با احضارمجدداصلاح طلبان حاضر بهخدمت و تحریم شکن صورت دهد. با این همه باید تأکید کرد که خامنهای در موقعیتی نیست که همه چیز را با اراده و نقشه خود رقم بزند. مهم درک شرایط عمومی و ناگزیری خامنهای و تغییراتی است که در وضعیت صورت میگیرد و فرصتها و تهدیدهای نهفته در آن و حفظ عاملیت و ابتکارعمل توسط جنبش و تحریمکنندگان و کنشگران و شبکههای مرتبط با آن است.
پرسش۵: چه برداشتی از موقعیت سیاسی سپاه پاسداران داریم؟ رای ضعیف قالیباف در قبال رای جلیلی را چگونه باید تحلیل کرد؟ اختلافات و صفآراییها و حد تاثیر سپاه بر روندهای سیاسی جاری در چه حدی است؟ شواهدی در دست است که رای سپاه در دور دوم تقسیم بین دو کاندیدا شد، این اگر درست باشد پیامدهای بعدی این شکاف در شرایط پسا خامنهای چیست؟
پاسخ: برکسی پوشیده نیست که سپاه، تکیهگاه و گارداصلی حفاظت نظام را تشکیل داده و بدون آن حاکمیت فاقدحمایت تودهای و فاقدعقبههای استراتژیک، حتی یک روزهم هم قادر بهادامه حیات خود نیست. هرچه که نظام حمایت مردمی را از دست داده بههمان میزان وابستگیاش به سپاه افزونتر شده است. سپاه در این راستا عملا تبدیل به یک حزب سیاسی-نظامی- امنیتی- اقتصادی هفت سر شدهاست که همه جای سیستم نفوذ و ظهور و حضور دارد بطوری که همه مقدرات اصلی کشور از هوائی و دریائی و زمینی و هستهای و موشکی تا امورات ورزشی و و تبلیغاتی و تا بخشمهمی از اقتصاد و دیپلماسی را کنترل میکند. سرنوشت نظام و سپاه بهم تنیده شدهاند. با این همه این نفوذ و حضور الزاما مستقیم و آشکار و بهمعنی قبضه همه حوزهها از جمله قوای سهگانه و بوروکراسی دولت و آپاراتهای نظام و توان کنترل کامل همهآنها نیست و اساسا ورودکامل به این عرصه با وظایف اخص آن در منافات قراردارد و اگر دامنهاین مداخله و کنترل از حدی فراتربرود با کارکرد و وظایف ذاتی سپاه که حفظ امنیت و دفاع و مشخصا حفظ نظام است در تقابل قرارمیگیرد. از نظرقانونی هم سپاه بنا به وظایف و وماهیت نظامی و کارکردهایش فاقدوجاهت حکومت کردن است. بهلحاظ توان عملی هم سپاه نمیتواند هم بهایفای وظایف اصلی و بسیارگسترده در حفظ امنیت و دفاع کشور و نظام بپردازد و هم بطورمستقیم حوزههای سیاسی و بوروکراسی عظیم دولت را اداره کند. تا همین جاهم تبدیل شدن سپاه عملا به یک شبه حزب و نهادسیاسی-نظامی و مسلح و دارای منافع اقتصادی و ارگانهای گوناگون تبلیغاتی، با خطرانتقال و تسری جدالها و شکافهای سیستم به درون صفوفش، آن را بیش از پیش آسیب پذیر و مستعدفساد کردهاست. این شکافها بخصوص در شرایط خلأ قدرت مرکزی و ضعف فرماندهی سیاسی و تشدید قطب بندی جامعه و حاکمیت در کناربحرانهای منطقه و جهانی میتواند با شتاب بیشتری درون آن سرریزشود. درگذشته و در دورههای بحران هم سپاه دچارشکاف و تنشهای داخلی شده است اما با تصیفه و تعویض و سرکوب توانسته است کمابیش یک پارچگی خود را حفظ کند. اما اکنون خطرسرایت با بروزاختلاف و شکاف در پایهها و لایهها و طیفهای اصلی اصولگرایان بیش از گذشته است. در موردچالشها و شکافهای اخیر بخشی از سپاه متمایل به قالیباف بودند که پیشینه و صبغه سپاهی- نظامی هم دارد و بخشی طرفدارعروج دولت سایه یعنی مدل اصلی دولت دوره انتقال بودند. قالیباف بنا بدلایلی، هیچگاه بهعنوان دولت «ترازانقلابی» و در مقام ر ریاست قوه مجریه بویژه در دوره انتقال مدنظر حاکمیت و بخشی از پروژه دولت انتقالی نبودهاست. در انتخابات اخیر هم حمایت از قالیباف بیشتر جنبه تاکتیکی و جورکردن بساط انتخاباتی و افزایش شانس پیروزی در برابررقیبی چون پزشکیان را داشته است، با این تصور که در قیاس با جلیلی دارای ظرفیت جذب آراء«خاکستری» بیشتری است و ریاست او در این مقطع برگزینه پزشکیان ترجیح دارد. اما بدلایلی تلاشهای سپاه و مشخصا فرمانده سپاه قدس برای راضی کردن جلیلی و حامیانش بهکنارهگیری به سودقالیباف مؤثر نیفتاد. نهایتا هم با شکست اینتلاشها به شکل رسمی هم قالیباف و هم سپاه نیز در جهت حمایت از جلیلی در برابرپزشکیان قرارگرفتند. بهرحال سپاه یک صخره یکدست نبوده و نیست وحتی در خیزش مهسا در جریان سرکوب آن بخشی از آنها دچار ابهام و تردید شدند و فرمانده نیروی انتظامی وقت آماده عذرخواهی از مرگ مهسا و کنارهگیری بود، ولی با تشرخامنهای مواجه شدند که حالا نه وقت تردید و غبارآلودکردن فضا که زمان سرکوب کردن است. برطبق یک تجربه و باور پذیرفته شده، نیروهای نظامی و حفاظتی برای حفظ یک پارچگی خویش علیالقاده باید از ورودمستقیم به صحنه سیاسی ( بجز مواردموقت و استثنائی) اجتناب ورزند وخمینی هم با درک غریزی از همین واقعیت گرچه در تناقضی آشکار، هم توصیه به دوری سپاه از ورودبه دسته بندیهای سیاسی می کرد و هم خواهان نیروی سپاهیان کاملا سیاسی ایدئولوژیک ( وفاداربه خود و اسلامی که او راویش بود ). بطورکلی حرکت به سمت قبضه مستقیم قدرت سیاسی توسط سپاه را باید مقدمه شقه شقه شدن آن دانست. بویژه در کشوری چون ایران که فاقد سنت حکمرانی ارتش و نیروهای نظامی است، چالشهای این نوع حکمرانی بیشترهم می شود.
پرسش۶– از هر زاویه که بنگریم، روآمدن پزشکیان، به چه معناست؟ برنامهی این برآمد اساساً تقلیلگرایی و فروکاهی خواستهای خود تا آنجاست که با نرمش تاکتیکی رهبر بخواند؟ موقعیت بخشی از نیروهای برآمده از این طیف، از جمله میرحسین موسوی، تن به موج جدید نداد و ایستاد چگونه است؟ آیندهی این تفکیک سیاسی در صفوف این طیف از نیروهای وابسته به رژیم را چه میبینید؟
پاسخ: گفتهاند سالی که نکوست از بهارش پیداست!. شاهد بودیم که پزشکیان نیامده و حتی تنفید و تحلیف نشده، پیشاپیش و مکررا وفاداری و تعهدش به پیشبردسیاستهای رهبری را اعلام و حتی گزینش خود توسط شورای نگهبان را مدیون حمایت و الطاف وی دانسته است ( و نه مثلا الطاف اصلاحطلبان). و در همین فاصله کوتاه در عمل هم با اعلام حمایت از حزب اله و حماس و انصاراله و سیاستهای منطقهای رهبری و نیر حفظ و تقویت رابطه اخص با روسیه و چین و پیام تبریک به دولت ونزوئلا و نظایرآن، و دادن این اطمینان که با تغییر رؤسای جمهور، تغییری در این رویکردها رخ نمی دهد، با رله کردن این پیام که قرار نیست چیزی در این حوزهه تغییر کند خیلی زود با خیانت به رأی دهندگانش آبپاکی بهامیدآنها و حتی به حامیان اصلاح طلبش ریخت. همانطور که اشاره شد او در نقش اسب تروای چندجانبه خود را اصول گرای میانه روئی خوانده بود با گفتمانی تحت عنوان «وفاق ملی»، که مطابق آن بدون هم قسم شدن همه گرایشها حول راهی که رهبری آن را ابلاغ کرده و حضورآنها در دولت، وعده به هرگونه اصلاح واقعی را به امری ناممکن تبدیل کرده است. چنین رویکردی در بهترین حالت در عمل معنایی جز کنشگری مرزی در باریکه برآمه از همپوشانی محدود منافع جناحها و در توافق با رهبری نخواهد بود. او صریحا گفته بود که پس از تهیه لیست کابینه، قبل از همه بهخدمت رهبرشرفیاب شده و پس از مشورت و توافق با او، اسامی نهائی دولت خود را به مجلساسلامی و جامعه معرفی خواهد کرد و در همین رابطه تاکنون، مشخصا به وعدهای که پیرامون فاش گوئی و اطلاع رسانی به موقع علیه کارشکنی و فشارهای پشت پرده علیه دولتخودش داده بود خیانت کرده است. در موردمیرحسین موسوی و حامیان او هم باید گفت که آنها درشرایط کنونی فاقدتوان جریان سازی هستند. اوج برآمدآنها در این دوره بیانیهای حاوی تدوین قانون اساسی جدید بدون ولایت فقیه و طرح رفراندوم و گذار از نظام فعلی (بدون طرح چگونگی آن) بود که البته اساسا تحت تاثیرخیزش زن زندگی آزادی صورت گرفت و خیلی از اصلاحطلبانهم به آن رویخوش نشانندادند و قاطبه جامعه نیزمدتهای از آنها و جریانهای برآمده از سیستم عبورکردهاند. آنها در فضای اخیر «انتخاباتی» و تحریم گسترده آن هم حضورملموسی نداشتند و حتی شخص موسوی و یا تاج زاده گرچه بهلحاظ کنش شخصی برخلاف کروبی از دادن رأی اجتناب کردند (البته همسر تاجزاده اعلام کرد که شرکت خواهد کرد)، اما آنها با بهمیدان آمدن خاتمی و اصلاح طلبان نخواستند و یا نتوانستند موضع صریحی علیه مشارکت انتخاباتی داشته باشند ( و به گفته تاجزاده سنگی جلوی پای آنها بیندازند). بطورکلی اساسا با رادیکالیزه شدن و فضای دوقطبی جامعه و حاکمان و رشد سکولاریسم و بهمیان آمدن مطالبات دیگر آنها فاقد وزن مخصوص گذشته هستند.
پرسش ۷- بنا به یک نظر عملکرد اقشار خاکستری در این «انتخابات» نشان داد که گزارهی «اصلاح طلب، اصولگرا دیگه تمومه ماجرا» پایان کار نیست و اصلاح طلبان هنوز از حمایت اجتماعی خاص خود برخوردارند. نظردیگری وجود دارد که معتقد است وجود اصلاح طلبان بهمعنی کارایی سیاسی اصلاح طلبی نیست. آنها دیگر نه اصلاح طلب که استمرار طلبند. تحلیل شما از این وضعیت چیست؟ جبههبندی فعال سیاسی میان جامعه و نظام است یا هنوز از فعل و انفعالات درون سیستم میگذرد؟ یا شکل دیگری می تواند به خود بگیرد؟
گزاره اصلاح طلب… گزاره ای بودهاست که اصالت و اهمیت خویش را بیشاز همه وامدار یک خیزش و جنبش بزرگ و پرمعناهستند که با تکیه بر تجربهانباشتهشده و درکی ریشه دوانده در اعماق جامعه، بهوساطت این شعارها ورود جامعه و مقاومت به بهیک مرحله کیفیتا تازهای را اعلام داشت. البته شعارهای پیشرو و جوشیده از متن جامعه و جنبش از زمان مطرح شدن تا فراگیر و تثبیت شدنش، افتو خیزها و فرایند پیچیده ای را تجربه میکنند و هیچ گاه بویژه در شرایط سرکوب گسترده بهشکل خطی و ضربتی و حداکثری صورت نمیگیرند. بلکه بازتاب نضج و رشد روندهای غالب و روبهجلو بشمار میروند. آن چه که از قضا درهمین کارزارانتخاباتی و حتی بهعنوان عامل عقب نشینی ولوموقتی حاکمیت از تداوم خالص سازی خود را نشانداد، بیانگراعبتارآنها و درحکم بهآزمون گذاشتن صحت و سقم این گزاره پراهمیت بود که البته علیرعم همه ترفندها و اغواگریهای رژیم و نفخهمسموم قاطبه روزنهگشایان و حتی نقض بیطرفی دولت و دستگاه شمارش آراء در بست در کنترل جناح حاکمیت و گزارشهای انواع خرده تقلبها و دستکاریهای آماری و تخطی ازمقررات انتخاباتی، شاهدموفقیت نسبی آن در مقیاس جامعه بودیم. حتی آنها که در دوردوم و آخرین روزها و ساعتها با دوقطبی شدن انتخابات و باصطلاح از ترس عقرب جرار به مارغشیه پناه بردند، به همان سرعتهم آمادگیدارند که با اولین نشانههایخیانت و سرخوردگی بههمان صفوف تحریم کنندگان بازگردند. همانطور کهاشاره شد در جامعه که درگیرکشاکش روندهای متضاد هست، سیرحرکت صعود عموما به شکل خطی نبوده و چه بسا با افت و خیزهای مقطعی همراه است. اما مهم تر از آن بازگشت اشکالی از گذشته تجربهشده است که هیچگاه بهمعنی بازگشت دوره گذشته سپری شده نیست بلکه صرفا بهعنوان کاریکاتوری از آن پرده برداری میشود. در حقیقت اصلاح طلبان دقیقا به این دلیل مجددا به صحنه احضارشدند که آمادگی داشتند در تقابل جامعه واقعی با جامعه رسمی و صاحبان قدرت برای درهم شکستن موج تحریم و حفظ کیان نظام و در یک انتخابات مهندسی شده در کنار و در خدمت حاکمان قرارگیرند. آنها بازسازی ولو ناممکن سرمایه اجتماعی ببادرفته خود را در گرو در هم شکستن صفوف مقاومت میپنداشتند.
پرسش ۸– چشم اندازدولت پزشکیان را چه میبینید و چه تاکتیکی میتوان در قبال آن اتخاذ کرد؟ وظیفه تحریمیان در قبال مردم چیست؟ به بیان دیگر تحریم عملا پیروز میدان شد حالا چه باید کرد و چه تغییری در تاکتیک ها ضروری است؟.
جنبش تحریم و کنشگران آن نیز به نوبه خود در برابرطرح دشمن و ترفندانتخاباتی آن، پلن آ و ب خود را داشته است. پلن حداکثری همان تحریم و عدم مشارک هرچه کوبنده تر برای درهم شکستن سیاست و تاکتیکهای تحریم شکنانه حاکمیت و همدستان اصلاحطلب و لاجرم تنها گذاشتن رژیم بوده است که با تشدید بحران خالص سازی و شکافهای آن که ناشی از همان فشارآنها بوده است دست و پنجه نرم کند. مسیری چه بسا کوتاه تر به دوران پساحکومت اسلامی. با این همه دشمن بیکارنهنشسته بود. برای درهم شکستن صفوف کوبنده تحریمکنندگان بدبنال نقشهای ولو با یک نرمش موقت و تاکتیکی برای جذب بخشی ازمرددین در صفوف تحریمکنندگان برآمد. جنبش و کنشگران. با وقوع چنین حالتی و رویاروئی با آن ضرورت بهمیانآمدن پلن ب توسط جنبش تحریم و کنشگرانآن اجتناب ناپذیر بود. پلن ب با حفظ فشارحداکثری جنبش تحریم و کشیدن خط فاصل روشن بین خود و صفوف دشمن و همدستاناو، درپی بهرهبرداری از وضعیت جدید، با استفاده از فرصتها و خنثی کردن تهدیدهای ناشی از آن بوده است. در وضعیتی تازه که در اصل از بهتدافع افکندن دشمن و ناگزیرکردنش به اتخاذرویکردی خلاف استراتژی خالص سازی درزیرفشارتحریم نشأت گرفته است. تغییرموازنه قوا از طریق تقویت دامنه و همبستگی صفوف مقاومت در پائین از یکسو و تشدیدتضادها وشکاف های حاکمان از سوی دیگر معادله کلاسیک شناخته شدهای است. در دوردوم علیرغم قطبی شدن انتخابات و همه ترفندها و وعدهها و تبلیغات حاکمان و نفخه مسموم اصلاح طلبان تنها توانستند مجموعا حدود۷درصد از لایهها موسوم به خاکستری و مرددین را جابجا و جذب کنند. بطوری که در کل، اولا در مجموع شاکله اصلی تحریم کنندگان حفظ شد و پزشکیان در کل حدود ۲۵ درصدآراء واجدین شرایط را بدست آورد و ثانیا او بخشمهمی از آراء اضافی خود را چه در دور اول و چه بویژه در دوردوم از کمپ حریف وریزشها و شکاف های درونی آن اعم از رأی دهندگان به قالیباف یا پیوستن طیف های گوناگون اصلاح طلبان و اعتدالیها و اصولگرایان میانه رو و کارگزارانی که چوب خالص سازی را خورده بودند کسب کرد تا از کمپ تحریم کنندگان. در کل برای اصلاح طلبها این بازگشت بازگشتی بدون عقبه گذشته بود و مصداق تکرارتاریخ در سیمای کمیک خود. از آنجا که وضعیت جدید از نتایج تبعی فضای بین خیزشی حاکم برجامعه و از جمله جنبش تحریم کلیت حاکمیت باهمه جناحها و و عقب راندن رژیم بوده است، ولو آن که با تاکتیک فراربهجلو سعی کرده است که آن را بهپوشاند، و بدلیل آنکه حاکمیت و مؤتلفان تازه وی فاقدعقبه استراتژیک و لازم هستند و حتی همین همکاریها و ائتلافهای صورت گرفته شکننده است؛ از این رودر جنبش و کنشگران آن در وضعیت جدید در صورت حفظ هوشیاری و حفظ فشارسنگین برسیستم و پایداری برعزم خویش در عبور از کلیت نظام، دارای این پتانسیل هست که در مجموع تاکتیک فراربهجلوی رژیم را به ضدخود تبدیل کند و با استفاده از فرصتها برای بسیج و بهبودآرایش و ارتقاء کمی و کیفی خود در عرصههای گوناگون، تهدیدها و از جمله سرخوردگی و ناامیدی از خیانت به وعدهها را خنثی نماید و وضعیت بوجودآمده را به فرصتی برای پیشرفت خود و علیه نظام تبدیل کند. چنین رویکردی به معنی امکان تبدیل پلن ب رژیم به ضدخود با به میان نهادن پلن ب خود و بهرهگیری از شکافها و سرخوردگیهای تازه در صفوف حریف است. در این راستا فشاربرای نقدکردن وعدههای عدیده پزشکیان و حامیان او، برای نفس تازه کردن و سربلندکردن صفوف جنبش از زیرآوارهای سرکوب برهنه و خشن خیزش مهسا و مقاومت جامعه، اعم از کارگران و معلمان و زنان و دانشجویان و دانشآموزان مدارس و خلقها و روشنفکران و اقلیتهای گوناگون راهگشاست. در وضعیت تازه خط راهنما همانا ترکیب بسیج پایههای جنبش و جذب موج ریزشهای تازه از یکسو و بهرهگیری از شکافهای جدید بالائی ها و فشار برای نقدکردن وعدهها از سوی دیگراست. با توجه به این که پزشکیان در دوره انتخابات با دادن انواع وعدهها و میثاق بستنها تقریبا با همه اقشار و گروههای جامعه اعم از زنان و دانشجویان و کارگران و معلمان و علیه تبعیضهای قومی وملی علیه فیلترینگ و یا تنش زدائی و غیره و بعضا گرونهادن گردن خود اکنون زمان نقدکردن یک به یک آنها فرارسیده است! در حقیقت از هم اکنون فشار برای نقد کردن آنها شروع شده است: به عنوان مثال درخواست روزنامهنگاران از پزشکیان برای پسگرفتن شکایت دولت قبلی از روزنامه نگاران و درخواست معلمان برای کنارگذشتن یکی از بخشنامههای منفی و مواردی از این دست را شاهدیم. گرچه حاکمیت نیز بنوبه خود بیکار نهنشسته و در همین فاصله اندک برای ایجادناامیدی و یأس در جامعه، بویژه رأی دهندگان، با توسل به تشدید سرکوب زنان و اعدامها و یا با نحوه چینش کابینه و غیره چنگ و دندان نشان میدهد. اما تن دادن به نرمش تاکتیکی عدول از خالص سازی و برگزاری انتخاباتی با مشارکت یک کاندید موردحمایت اصلاحطلبان، و سپس عقب نشینی و بازگشت فوری و ضربتی به گذشته، انگار که نه خانی آمده و نه خانی رفته، برای حاکمیت چندان آسان و بدونهزینه نخواهد بود. جنبش مقاومت و نافرمانی و مطالباتی میتواند با بهرهگیری از شکافها و فضایهای جدیدبوجودآمده در عرصههای گوناگون اجتماعی و سیاسی با نافرمانی زنان و تقویت مقاومت دانشگاهها و مدارس و کارگران و خلقها، و نفس تازه کردن خود بهره برداری کند. بطورکلی نظام با قرارگرفتن در چنبره انواع بحرانهای اقتصادی-سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و بحران بازتولیدی در وضعیتی قرار دارد که گریزاز آنها عملا ناممکن است.
پرسش۹- در مرحلهی کنونی چه رویکردی میتواند نیروهای مدافع جمهوری و دموکراسی و عدالت اجتماعی را بهم نزدیکتر و شکل گیری یک اپوزیسیون متحد را تسریع کند. سیاست اپوزیسیون در لحظهکنونی و با توجه به چشمانداز تحولات سیاسی چه مختصاتی میتواند داشته باشد؟.
قبل از هرچیز مقدمتا باید به اهمیت داشتن نقدریشهای از علل پراکندگی و بیلان منفی و غیرمؤثر و شکست خورده اپوزیسیون در طی این چندین دهه، بویژه توسط بخش ترقیخواه و مدافع آزادی و عدالت اجتماعی که طبعا دارای گرایشات متعددی هستند، اشاره کرد. وجودچنین نقدپایهای برای گشودن مسیرتازه پیشروی، شرطلازمی برای بیرون آمدن از لاک خود و وضعیت آچمزتاکنونی و از فرقهگرائی و نگاه خودمحوربینانه است که البته ربطی به مقوله مهم و مرتبط دیگر یعنی تکثرطبیعی ندارد. در همین رابطه واقعیت پراکندگی و فرقهگرائی و تشتت شدید نه فقط در میان طیفهای گوناگون متعلق به یک جریان دارای برنامه و گرایش سیاسی کمابیش مشابه، بلکه حتی در میان صفوف مرتبط بهیک طیف ( چون چپهای مدافع جمهوری اجتماعی، جمهوریخواهان و سلطنت طلبان ) نیز وجوددارد. اما علاوه بر آن مشکل مزمن دیگراینجریانها، گسست آنها از جنبشها و جامعه است.
محوردوم این نقد، درک این واقعیتنهفته در روح زمانهاست که در عصرکنونی، در عصرشهروندی جهانی و عصرشبکهها و سازمانیابی شبکهای و در عرصه کنشگری سیاسی- اجتماعی ترقیخواهاه، نه گروهها و سازمانهای نخبه گرا و یکدست و هرمی بازمانده از گذشته، بلکه شبکهای از جنبشهای ترقیخواه و گوناگون اجتماعی- طبقاتی، اکوژیک، متکثر و جامعه محور (ونه سازمانمحور و معطوف به قدرت) و روندهای مرتبط با آنها هستند که عاملیت و نقش اصلی و پیشرو در تغییر و دگرگونی را دارند و الهام بخش فعالان و کنشگران. متفاوت بودن در عین داشتن اشتراکات پیرامون مطالبات مشترک و مشخص، ویژگی بارزآنهاست. تفاوت (و تکثر) درعین وجود اشتراکات ناشی از زیستاجتماعی و نیازهای مشترک بشر هیچگاه امرتازه ای نیست، اما بروز و ظهورآنها تا این درجه از فعلیت، یکی از ویژگیهای زمانه و از دستاوردهای بلوغ تمدن بشری است. آنها پابهپای رشدجوامع بشری رشد میکنند. از همین رو پیوندسازنده و متوازن بینآنها امری بنیادی و از مهمترین مسائل سازماندهی اجتماعی است. بلوغ تنوع و تفاوت بهمعنی فقدان اشتراکات و اهداف و معضلات مشترک و ضرورت همکاری و همبستگی گسترده بشر پیرامون آنها نیست. از قضا با جهانی شدن تمدن بشر دایره این نوع اشتراکات و اهداف گسترده تر و فراگیرتر میشود و شاخص مهمی برای پیشرفت و موفقیت تمدن بشری است. جوامع گذشته و تا حدی امروزی، همچنان با جانسختی مناسباتکهنه و حفاظت از ساختارها و نگرشهای گذشته ولاجرم سرکوب تفاوتها و تکثرها گرچه با نسبتهای متفاوتی درجوامع بشری، به حیات خویش ادامهمی دهند اما، امرنو بههر زحمتی مسیرپیشروی خود را میگشاید.
با در نظر گرفتن نکات فوق، از یکسو لازم است برای برون رفت از فرقهگرائی و پراکندگی و برای تجدیدآرایش و سازماندهی فرافرقهای در یک دوره انتقالی، نگرش و پیوند و مناسبات عموما مدل سنتی خود با جنبشهای نوین اجتماعی را، درمقیاس کشوری و جهانی دگرگون کنیم. و در همین رابطه پیشنهاد میشود که گروهها و جریانهای مختلف و علاقمند بهجنبشها و دموکراسی و عدالت اجتماعی، با در نظرگرفتن ویژگیهای خود (که بی گمان خالی از تجربه و مهارت و نقاط قوت نیستند)، بهمثابه یکی از بیشمار شبکههای واقعی/مجازی موجود [ با برقراری پیوند خلاق و متوازن بین شبکههای واقعی و شبکههای مجازی] واردمدارگسترده شبکهها شده و با بهرهگیری از ابتکارات و مزیتهای نسبی خود به نوبه خود به کنشگران فعال و داری سوخت و ساز با زنجیره شبکهها و همآهنگ کننده تبدیل شوند. در همین رابطه در همکاری با شبکههای همسوتر میتوانند به آکسیونها و اتحادعملها و ابتکارات و اقدامات مشترک و چندجانبه در اقصی نقاط مبادرت ورزند. چرا که تنها به وساطت جنبشها و سوخت و سازبا آنها و همکاری حول مطالبات مشخص جنبشها (داخلی و جهانی) میتوان پیشرفت و بهپراکندگیهای مضر و مزمن و نهادی شده پایان داد. تأکید بر اتحادعملهای مشترک و از پائین و معطوف به زنجیره شبکهها بجای تمرکز بر اتحادعملهای فرمال و صوری از بالا در راستای فاصله گرفتن از فرقهگرائی و رفعگسیختگی با جنبشها از شروط مهم برای خروج از وضعیت آچمزکنونیاست. جریانها و گروههای موجود بهوساطت خود و بهصرف تکیه برچارچوبها و ساختارهای کنونی، قادر به خروج از وضعیت سترون کنونی نیستند. برعکس تنها بهوساطت جنبشهای واقعا موجود و در پیوند و سوخت و ساز با شبکههای آنها و مشارک در سازمانیابی و پراکسیس جنبشها و از جمله گفتمانسازی (پیوندعمل و تئوری) میتوانند از گسستها و نگاههای خودمرکزبین نهادینهشده فاصله بگیرند. در حقیقت این نوع کنشگری و پراتیک مبتنی بر ریل اتحادعملهای شبکهای از پائین و معطوف به جنبشها با دور زدن اختلافاتمرسوم و فلج کننده مدلهای قدیمی، عموما فاقد آن دشواریها و موانع مرسوم همکاریهای بین گروهها و سازمان ها و طیفهای متفاوت و یا حتی در با جریانهای گاها متضاد و مسأله برانگیز هستند.
و بالأخره بهموازات اتحادعملهای معطوف به جنبش و شبکههای آنها، باید بهاهمیت ریل دوم و مکمل یعنی ایجاد ترییونهای گفتگو و مناظره سازنده و نقدآزاد و گشوده اشاره کرد که لازم میگردد حول برخی مسائل و معضلات مهم و بحث برانگیز، چه در سطح کشوری و چه حول بروبلماتیکهای منطقه ای و جهانی اقدام گردد.
اولویت بهم زدن موازنهنیرو در برابردشمن رودررو و عمده بودن مبارزه مستقیم و همهجانبه علیه حاکمیت جمهوری اسلامی بدلیل عملکردآن در حوزههای گوناگونی چون سرکوب دموکراسی وآزادی و اعدامها و عدالت اجتماعی و ستم و تبعیضهای جنسیتی و قومی و مذهبی و طبقاتی و بحرانآفرینیها و جنگ افروزیها و…. منطقا ایجاب می کند که در مسیربرافکنی آنها، خود از آن نوع رویکردها نظرا و عملا برائت جوئیم. از همین رو برای آن لازم است که از یکسو با نیروهای کمابیش همسو تا آنجا که ممکن است بههمکاری و همگرائی در سطوح گوناگون و متناسب با درجه نزدیکی بهسیاستها و اهداف مهم برنامهای اهتمام ورزید و از سوی دیگر بههمان دلیل و انگیزه مبارزه با دشمن مردم، و نه احیانا سودای کسب قدرت و سوارشدن بر اسب استبداد، همزمان در درون خود و صفوف اپوزیسیون به نحوی سنجیده در راستای دفاع از آدی و دمکراسی و عدالت اجتماعیواقعی با رویکردها و برنامههای ارتجاعی مشابه حاکمیت، به گونهای اثباتی بهمبارزه افشاگرانه و ضدهژمونیک مبادرت ورزید (از جمله مبارزه علیه نظامهای موروثی ومذهبی و هرنوع نظام های ایدئولوژیک و دخیل بستن بهمداخله قدرتها و نظایر آن). در حقیقت این دو روند، ترکیب مبارزه مستقیم علیه رژیم ارتجاعی مستقر و رودرو با مبارزه ضدهژمونیک درون صفوف اپوزیسیون، در موازنهای سنجیده و معقول که هدف نخست را زیرسؤال نبرد، برای تقویت و پیشبرداهداف رهائی بخش و جلوگیری از بازتولید استبداد و ارتجاع از درون صفوفاپوزیسیون لازم و ملزوم یکدیگرند.
تقی روزبه
*- در پاسخ به پرسشهای شورای سردبیری [بهپیش]
از: گویا