ما ایرانیان سدها سال به دور از آزادی سیاسی و اجتماعی زندگی کرده ایم. تلاش های اجتماعی سیاسی قائم مقام فراهانی، میرزا تقی خان امیر کبیر، میرزا حسین خان سپهسالار، میرزا یوسف مستشارالدوله، میرزا آقا خان کرمانی مشیرالدوله، میرزا فتح علی آخوند زاده، حیدر خان عمواوغلی، ناظم الاسلام کرمانی، سردار اسعد بختیاری، یپرم خان ارمنی، محمد ولی خان تُنِکابُنی سپهدار اعظم، ستار خان، باقرخان، سید جمال الدین اسدآبادی و بی بی مریم بختیاری، زینب پاشا(زینب باجی)، مریم عمید، محترم اسکندری، شهناز آزاد، روشنک نوعدوست، فخرآفاق پارسا، صدیقه دولت آبادی، آغا بیگم نجم آبادی، سکینه کنداشلو، آذرمیدخت نیکروان و بسیاری دیگر، انقلاب مشروطه و برپایی مجلس قانون گذاری را به دنبال داشت. شوربختانه تلاش ها و جانفشانی های چنین زنان و مردانی آگاه و فرهیخته دیری نپایید و به پیروزی نیانجامید. هنوز مرکب فرمان مشروطیت خشک نشده بود که محمد علی شاه مجلس را به توپ بست و آزادی خواهان را به بند و زنجیر کشید و کشت. مشروطه خواهان دیکتاتوری محمد علی شاه را برنتابیدند و او را از سلطنت برکنار کردند. تنها ۱۴ سال پس از امضاء فرمان مشروطه( ۱۴ مرداد ۱۲۹۵خورشیدی) هنوز نابسامانی های انقلاب مشروطه به پایان نرسیده بود که طومار مشروطیت و حکومت قانون در ایران، با یک کودتا بر چیده شد.
انگلیس ها به دسیسه و دخالت در امور ایران ادامه دادند و سرانجام با کودتای نظامی یک قزاق بی سواد، در سوم اسفند ۱۲۹۹ دوباره دیکتاتوری را بر کشور ما حاکم کردند. آن دیکتاتور تازه به دوران رسیده، به دستور اربابانش، افسران دانشگاه دیده و میهن دوست را یا کشت و یا فراری داد. از آن زمان و تا به امروز مردمان کشور ما از داشتن حزب، انتخابات آزاد و آزادی های سیاسی و اجتماعی بی بهره بوده و هستند. همه می دانند که بدون استقلال و آزادی در ایران، شهروند ایرانی در هیچ جای جهان از پشتیبانی ملی برخوردار نیست. کشور ما و زندگی اجتماعی – سیاسی مردمان میهن ما به دلیل خودکامگی دولت مردانی که از سوی بیگانگان و بیگانه پرستان با کودتا و زور سرنیزه بر ما گماشته شده اند، همچنان واپس مانده و وابسته به بیگانگان باقی مانده است. نهادها و کشورهایی که دیکتاتوری را بر ما حاکم کرده اند، حکومت غیرقانونی و دیکتاتوری ایران را به نام یک کشور به رسمیت می شناسند. آن ها می دانند که حکومت ایران نماینده ی قانونی و راستین ملت ایران نیست، اما از بی اعتباری و بی پشتوانه بودن حکومت ایران سوء استفاده و بهره برداری استعماری می کنند. حکومت اسلامی نه در ایران آبرو و پشتیبانی درست و به حق دارد و نه در جهان اعتباری دارد. عبا و عمامه ایرانی نیست، اسلام ایرانی نیست، زبان عربی هم ایرانی نیست بلکه جزیی از زبان های ایرانی است، حکومت اسلامی هم ایرانی نیست. در جایی خواندم که محمد حسنین هیکل نویسنده و رورنامه نگار مصری پس از دیدار و گفتگو با خمینی گفته است:« خمینی تیری بود که از قرن ششم به قرن بیستم پرتاب شد و به قلب ایران نشست، از زخم های این تیر سال ها خون خواهد چکید. جهان قدرت به فرماندهی بریتانیا انتقام سختی از تمدن و فرهنگ ملت ایران گرفت.». ۱۵۰۰ سال است که بیگانه پرستان تلاش می کنند تا کشور ما، فرهنگ و زبان ما را نابود کنند، چه گمان ناروایی! و چه اندیشه ی بیهوده ای!!! “زهی خیال باطل!”
ما هنوز تا رهایی کشورمان از چنگ بیگانگان راه درازی در پیش داریم. نوکران بیگانگان هنوز هم هر روز شماری از هم میهنان میهن دوست و فرهیخته ی ما را در راه منافع بیگانگان تیرباران می کنند. کسی که یک ایرانی را بکشد، نه تنها ایرانی نیست، آدم هم نیست. ” تو کز محنت دیگران بی غمی – نشاید که نامت نهند آدمی”. چندین سده است که هم میهنان ما به کشورهای پیشرفته رفت و آمد داشته اند و دارند اما مردمان میهن ما هرگز در کشورمان میوه ی دموکراسی را نچشیده اند. نه داد و داوری ایرانی و نه دموکراسی، هیچیک را استعمارگران در ایران بر نمی تابند.
با خواندن در باره ی دموکراسی در کتاب ها و روزنامه ها، با دیدن دموکراسی از راه تلویزیون، با رفتن به کشورهای دموکراسی و گردش کردن و با به دانشگاه رفتن در کشورهای پیشرفته، ما نمی توانیم درک درستی از دموکراسی به دست آوریم. دموکراسی باید در زندگی روزانه ی یک کشور نهادینه شود و مردمان کشور باید دموکراسی را در درازی تاریخ کشورشان، در درازای سدها سال بیاموزند و به کار برند. با گفتن واژه ی دموکراسی کسی دموکراسی را نه در می یابد و نه می تواند به کار برد، همانگونه که با گفتن حلوا دهان شیرین نمی شود. با گفتن، نوشتن کتاب و سخنرانی کردن در باره دموکراسی بدون زندگی کردن در بستر تاریخی دموکراسی در یک سامانه و جامعه ی قانونمند، کسی دموکرات نمی شود. هر آدم دموکرات و حزب دموکرات در یک کشور با نظام دیکتاتوری مانند روییدن علف هرز که در شوره زار خشک می شود، ناچار نابود می شود. دموکراسی همیشه پس از استقرار آزادی های کامل فردی و آزادی های سیاسی و انتخاب نمایندگان واقعی شهروندان، یعنی پس از برپا شدن فرمانروایی مردمان یک کشور و پدید آمدن نهادهای مردمی در بستر زمان، دموکراسی می شود. پایه ی اصلی دموکراسی آزادی عقیده و آزادی حزب ها است.
واژه دموکراسی و شیوه های دموکراسی از یونان باستان تا کنون دگرگونی های فراوانی یافته است. دموکراسی برای سقراط یا افلاطون با دموکراسی در سده های میلادی میانی و سده های پس از انقلاب کبیر فرانسه یکی نیست. گرچه هیچ یک از دموکراسی های پیشین به معنای امروزی دموکراسی نبوده است. از سده ی هجدهم به این سو، دموکراسی در کشورهای باختری دگرگونی های فراوانی یافته است. دموکراسی های امروزی هم در کشورهای پیشرفته ی جهان با یکدیگر همگون و یکسان نیستند. در جهان امروز دموکراسی های فراوانی هست. هر کشوری دموکراسی را بنا بر ویژگی های فرهنگی و تاریخی خود معنا و اجرا می کند. یکی از ویژگی های دموکراسی های کشورهای پیشرفته ی باختری این است که دموکراسی را برای خودشان می خواهند و کشورهای دیگر را واپس نگه داشته نگه می دارند. کشورهای پیشرفته باختری، با ابزارهای دینی، آخوندی، جاسوسی، ارتشی، بازرگانی، مذهبی، سیاسی، و … نمی گذارند کشورهایی مانند ایران به دموکراسی دست یابند.
دموکراسی تنها یک واژه نیست. دموکراسی دستگاهی اجتماعی و سیاسی است و با ساختار اجتماعی- سیاسی و فرهنگی کشور ها بستگی بسیار دارد. شیوه ی بهره وری از دموکراسی در اروپا، آمریکا، فرانسه، سوئیس، سوئد و… یکی نیست. در فرانسه دموکراسی با انقلاب پدید آمده است. در سوئد دموکراسی در چندین گام در درازای چندین سده بر پا شده است. تنها سد و چند سال است که شهروندان مرد و زن سوئدی حق رأی را به دست آورده اند. روند پدید آمدن دموکراسی در سوئد بسیار آموزنده است. در سوئد نخستین بار در سال ۱۵۲۷گونه ای مجلس طبقانی برپا شد. چهار گروه اجتماعی؛ اعیان، کشیش ها، شهرنشینان و دهقانان نمایندگانی به مجلس می فرستادند. واژه ی مجلس ملی در سوئد از سال ۱۵۴۰ کاربرد نوشتاری و گفتاری یافته است. واژه ی مجلس سراسری به معنای جایی که نمایندگان مردم سراسر کشور در آن گرد می آیند از ۱۵ مارس ۱۸۰۰ در سوئد پدید آمده است. در سال ۱۸۶۶ مجلس طبقاتی جای خود را به مجلس های دوگانه داد که برخی از مردمان بالای ۲۱ سال بدون توجه به جایگاه طبقاتی شان می توانستند در مجلس شرکت کنند. حق رأی همگانی برای مردان در سوئد از سال ۱۹۰۹آغاز شد اما هنوز زنان حق رأی نداشتند. زنان در سوئد در سال ۱۹۱۹ به حق رأی خود دست یافتند.
در بستر اجتماعی فرهنگی سوئد از هنگامی که واژه مجلس پدید آمد تا حق رأی همگانی نزدیک به ۳۸۰ سال به درازا کشید. مردان و زنان سوئدی برای دست یافتن به دموکراسی نزدیک به چهار سد سال را پشت سر گذاشته اند و با مبارزه و تلاش در راه دموکراسی، آزموده های بسیاری در کوله بار زندگی اجتماعی و سیاسی خود دارند. ما که در کشورمان هرگز دموکراسی نداشته ایم چگونه می توانیم خود را دموکرات بنامیم. کسی می تواند دموکرات نامیده شود که در بستر دموکراسی زندگی کرده باشد. من تفاوت درک دموکراسی را نزد خودم ( بر پایه ی همین نوشتار) و هم میهنانم و سوئدی ها، در زندگی روزانه می بینم. در کشورهایی که دموکراسی هست، شهروندان از آغاز زندگی شان با دموکراسی بزرگ می شوند. دموکراسی در مهد کودک، در کودکستان، دبستان، در خیابان، در فروشگاه، در سینما، در زمین بازی در همه جا هست و همگان با آن خو کرده اند. یکی از ایرانیان که من می شناسم و سال ها در اروپا زندگی کرده است به کسانی که فارسی نوشتن و فرانسه نوشتن را می دانسته اند پول داده و چندین کتاب پر برگ درباره ی آزادی و دموکراسی برایش نوشته اند. او پیشنهاد نوشتن کتابی در باره ی زندگی پدرش را به من هم داده بود. ( شاید کسان دیگری هم چنین پیشنهادی را دریافت کرده باشند؟). او این کتاب ها را در کتابخانه اش گذاشته و هنگام ظاهر شدن در برابر دور بین آن ها را به نمایش می گذارد. او دم از دموکراسی، لائیسیته و آزادی خواهی می زند بدون آن که بداند چگونه و در کجا می تواند این مفاهیم را به کار ببرد و یا چگونه می تواند به آن ها عمل کند. در اروپا یا آمریکا می شود به دانشگاه رفت، کار و زندگی کرد اما نمی توان تا سی سالگی یا چهل سالگی در بستر دیکتاتوری زندگی کرده باشی و در اروپا ناگهان دموکرات بشوی. کسی که در بستر دیکتاتوری بزرگ شده و پرورش یافته، نمی تواند با سخنرانی دموکرات بشود. هر کس در هر کجا زاده می شود از آغاز زندگی اش، فرهنگ و شیوه ی زندگی فرمانروایان و مردمان آن کشور را فرا می گیرد. به راستی این گونه دموکراسی نمایی نمایشی و ظاهری خنده دار نیست؟ ” ذات نایافته از هستی بخش – کی تواند که شود هستی بخش! “
منوچهر تقوی بیات
دوم مهر ماه ۱۴۰۳ خورشیدی برابر با ۲۳ سپتامبر ۲۰۲۴ ترسایی