آرمیتا عباسی؛ قیام نسل زد علیه نظامی ضدمردمی

پنجشنبه, 17ام آبان, 1403
اندازه قلم متن

ایران وایر 

برای دیدن «آرمیتا عباسی»، دختر بیست‌ساله‌‌ای که شکنجه و تجاوز به او در زندان آرمیتا را به یکی از مشهورترین معترضان «جنبش ژینا» تبدیل کرد، به آلمان رفتم. آرمیتا دو ماه پیش از مصاحبه‌ای که مستند آن را می‌بینید و گزارش‌ آن را می‌خوانید از ایران خارج شد و هفته پیش، یعنی ۲۳اکتبر۲۰۲۴ با کمک گروه «مونیخ سیرکل» به مونیخ رسید؛ شهری که به خانه بسیاری از پناهنده‌های ایرانی تبدیل شده است. 

برای من، آرمیتا یکی از نمادهای قیام «نسل زد» علیه جمهوری‌ اسلامی است. نسلی که بیش از دو دهه پس از انقلاب اسلامی به دنیا آمدند و چیزی جز تبعیض، رنج و نفرت از نظام حاکم بر ایران نگرفتند. آنچه می‌خوانید، روایت آرمیتا، معترض نسل زد است که پس از کشته شدن «مهسا (ژینا) امینی»، برای آزادی به خیابان آمد، بازداشت شد، در زندان بازجو به تن او تجاوز کرد، به بیمارستان منتقل‌ شد، چند ماه در زندان حبس بود و در نهایت، با تن و روانی زخمی، با «عفو عمومی» آزاد شد. اگرچه بعد از آزادی هم مورد حمله قرار گرفت و به او اتهام‌هایی مثل «مزدور»، «صادراتی» یا «پرستوی نظام» زدند. 

پیش از انجام مصاحبه، پس از آنکه آرمیتا به شهر «مونیخ» آلمان رسیده بود، در تماس تلفنی گفت: «حالا تازه برای نخستین بار پس از فجایع این دو سال، احساس امنیت می‌کنم.» 

 

آرمیتا در ایران تتوکار بود. نقاشی را از کودکی آموخت و دنبال کرد. بعدتر، هنر نقاشی را بر تن خود و مشتریان‌ خود نقش زد. گفت‌وگو را در پارک، وقتی که روایت تتوها را می‌گفت، آغاز کرد. جوراب‌اش را پایین کشید و تصویر دختری نمایان شد که اسکلت بود: «دیجیتال‌ آرت‌ها و نقاشی‌هایی که از من بود، آرمیتا عباسی را قهرمان و جسور نشان می‌داد، ولی این طرح بیشتر از همه به واقعیت آن روزهایم نزدیک بود؛ اسکلت است، مرده. آن‌ موقع حال جالبی نداشتم. با این طرح خیلی ارتباط برقرار کردم؛ من واقعی در آن بازه خیلی ضعیف شده بود.»‌

مرور عکس‌ها و ویدیوهای آرمیتا به‌روشنی نشان می‌دهد که نسل او کاملا مخالف دنیای آرمانی جمهوری اسلامی است؛ یعنی جهانی سیاه و پر از عزاداری که نظام حاکم بر ایران از ابتدای استقرار سعی کرده است آن را عادی‌سازی کند و به‌عنوان فرهنگ برتر جا بیندازد.

دختری هنجار شکن با استایلی متفاوت؛ تمام‌قد مقابل جمهوری اسلامی 

«کلا خیلی‌ها هنجارشکن صدایم می‌کردند؛ به این‌خاطر که همیشه استایل متفاوتی داشتم.»‌

متفاوت بودن در جامعه‌ای سنتی با معیارهای مشخص اجتماعی، کار راحتی نیست. موهایی با رنگ‌های غیرمتعارف، تنی پر از تتو و طرح‌هایی متنوع، صورتی با پرسینگ‌های قرینه. آرمیتا از نسلی است که از سن ۱۳ و ۱۴ سالگی حساب کاربری در اینستاگرام داشت و باوجود تمام فیلترینگ‌ها و تلاش جمهوری اسلامی در سانسور، به دنیای آزاد دسترسی داشت. پرسش‌های ذهنی‌ او هم از همان زمان آغاز شده بود. 

«می‌رفتم مدرسه، بچه‌ها می‌خواستند دوست‌پسرهایشان را ببینند، موهای دست‌شان را شیو می‌کردند که حالتی دخترانه داشته باشند. همه این‌ها هم که یواشکی. همیشه بحث داشتم که چرا می‌خواهید شیو کنید؟ این مساله در فکرم افتاد. در گوگل در‌این‌باره خواندم و با فمینیسم آشنا شدم. فهمیدم دلیل تفاوت من با بقیه، خط فکری‌ام است. تحقیق کردم و آشنا شدم و تصمیم گرفتم پیجم را به‌سمت آگاهی‌سازی ببرم که زنان می‌توانند آزاد و بی‌حجاب باشند.» 

نمونه‌ای از پست‌های اینستاگرام آرمیتا عباسی، پیش از جنبش ژینا
نمونه‌ای از پست‌های اینستاگرام آرمیتا عباسی، پیش از جنبش ژینا

آرمیتا بعد از آگاهی نسبت به حقوق زنان و اطلاع‌رسانی در این خصوص در اینستاگرام، به این باور رسید که در‌صورتی می‌تواند چنین حرف‌هایی بزند که خودش هم به آن‌ها پایبند باشد: «در نتیجه خودم شدم همان کسی که دلم می‌خواست بقیه بدانند یک دختر در ایران می‌تواند این‌چنین زندگی کند. خیلی‌ها انقلاب را باید از داخل خانه‌های خود شروع کنند.»‌

روابط آرمیتا با فعالیت در شبکه‌های اجتماعی گسترش پیدا کرد و هم‌فکران خودش را در استان تهران پیدا کرد و به‌تنهایی زندگی مستقلی را در شهر کرج آغاز کرد. به گفته خودش، خانواده‌ او با چنین استقلالی برای دختری ۱۹ ساله موافق نبودند، اما او توانست آن‌ها را هم قانع کند که می‌تواند دختری مستقل در شهری غریب باشد. 

«بچه یاغی بودم. گفتم مامان من می‌خوام برم با دوستم زندگی کنم. گفتم مدتی کار می‌کنم و مهارتی یاد می‌گیرم. مدتی همخانه داشتم، بعد دوره تتو را دیدم.» 

مهسا را کشتند؛ وقت خیابان و کوکتل‌مولوتوف بود 

در شهریور۱۴۰۱ زمانی که مهسا (ژینا) امینی توسط گشت ارشاد بازداشت و کشته شد، آرمیتا در کرج زندگی می کرد و مانند میلیون‌ها زن ایرانی هم‌نسل خودش به جنبش «زن، زندگی، آزادی» پیوست: «با خودم فکر می‌کردم سهم من چیست؟ همان‌جایی که من زندگی می‌کنم یک دختری را کشته‌اند. اگر او را کشتند و هیچ نگوییم، ما را هم می‌کشند. من دقیقا یک ماه تمام تظاهرات‌ را شرکت کردم. بعضی وقت‌ها تنها و بعضی وقت‌ها با دوستانم.»‌

یک ماه گذشته بود که آرمیتا به‌همراه دو تن از دوستانش برای شعارنویسی به منطقه گوهردشت رفته بود. ماموران امنیتی آن‌ها را متوقف کردند، اما توانستند فرار کنند. به خانه آرمیتا رفتند تا شرایط به وضعیت بهتری برگردد. آرمیتا در خانه لوازم تهیه کوکتل‌ مولوتوف داشت و چند نمونه نیمه‌آماده هم در خانه بود. 

می‌خواستی با کوکتل‌مولوتوف‌ها چه‌کار کنی؟ 

می‌خواستم ببرم و بین بچه‌ها پخش کنم. 

که چه کار کنید با آن‌؟ کجاها را بزنند؟ 

هرجایی که احساس خطر می‌کردند. چون گوهردشت خیلی وحشتناک شده بود. همه کوچه‌های گوهردشت باز بود و مامورها از دورتادور می‌آمدند و مثل تله ماهی، ما را گیر می‌انداختند و بازداشت می‌کردند. حتی وسایل چهارشنبه‌سوری دینامیت درست می‌کردند، یا هر چیزی که دود ایجاد کند تا وقتی که ماموران سر می‌رسند باعث پراکنده شدن آن‌ها شود. 

در دوران جنبش مهسا، نیروهای اطلاعات سپاه نقش مهمی در سرکوب اعتراضات داشتند؛ آن‌ها پس از دستگیری فردی که در خانه آرمیتا پناه گرفته بود، آرمیتا را شناسایی و بازداشت کردند.

آغاز بازجویی‌ها؛ آرمیتا کجاست؟ 

تمام آنچه می‌خوانید و در این گفت‌وگو می‌بینید، روایت همان زمانی است که شبکه‌های پر شده بود از بی‌خبری از دختری جوان که خانواده‌ او به‌دنبالش می‌گشتند. بعدها که آرمیتا آزاد شد، مادرش برای او روایت کرده بود که چگونه منطقه به منطقه و پاسگاه به پاسگاه، به‌دنبال دختر خود می‌گشت و هیچ پاسخی از هیچ‌کجا نمی‌گرفت. 

در تمامی اخبار آمده است که آرمیتا عباسی اواخر مهر۱۴۰۱ بازداشت شد، اما به گفته خودش و برگه‌های قضایی، نیروهای سپاه او را در ۱۹مهر۱۴۰۱ بازداشت کردند. 

تاریخ بازداشت ۱۹ مهر - برگه درخواست وکیل پس از چهل روز حبس
تاریخ بازداشت ۱۹ مهر – برگه درخواست وکیل پس از چهل روز حبس

نشاندنم آنجا. یک نفر جلوی من نشست و فحش و تحقیر شروع شد: «عین جنده‌ها بیرون آمدی، این‌ها چیست پوشیدی؟ تنها زندگی می‌کنی! خرابی. لاابالی هستی. قیافه‌ات هم که مثل معتادهاست. نسل شما باید کشته شود. آنی را هم که زدیم کشتیم، مثل شما بود.» 

تمام مدت با چشم‌بند باید در اتاقی که آن زمان نمی‌دانست کجاست، می‌نشست. نباید تکان می‌خورد. نباید حرف می‌زد. صدایش که درمی‌آمد، توی سر و گوش‌ او می‌کوبیدند. چند ساعت گذشته بود که ماموران برای به دست آوردن رمز گوشی آرمیتا به سراغ‌ او آمدند. آرمیتا مقاومت می‌کرد و تنها وعده‌ای که باعث شد آرمیتا بپذیرد که رمز گوشی‌ خود را به بازجوها بدهد، مادرش بود. هربار که آرمیتا در گفت‌وگو از مادرش حرف می‌زد، بغض‌‌ در چشمان‌ او به اشک تبدیل می‌شد. 

آرمیتا عباسی؛ قیام نسل زد علیه نظامی ضدمردمی

«من تمام مدت می‌گفتم فقط می‌خواهم مادرم خبر داشته باشد. همیشه وقتی می‌رفتم تظاهرات به مادرم می‌گفتم. اما مادر بیچاره‌ام نمی‌دانست کجا هستم.» 

مامور سپاه به آرمیتا گفت که رمز گوشی‌ را بدهد تا اجازه دهند با مادرش تماس بگیرد. آرمیتا رمز گوشی را داد، اما با خنده مامور سپاه مواجه شد و فهمید که فریب خورده است. مادر آرمیتا روزها و شب‌ها بدون هیچ‌ خبری به‌دنبال تنها فرزند خود بود. 

حمله نیروهای سپاه به خانه آرمیتا؛ گربه‌‌‌ها را کشتند،‌ غنیمت بردند  

آرمیتا در کنار فعالیت در راستای آگاهی‌رسانی درباره حقوق زنان، به حمایت از حیوانات هم می‌پرداخت. با ادبیات خودش بگویم که «گربه‌ها را امداد می‌کرد.» حتی یک شب در میانه اعتراضات هم گربه‌ای را که بالای درخت گیر کرده بود نجات و در خانه‌ خود پناه داد. همان ساعت‌هایی که ماموران سپاه آرمیتا را چشم‌بسته در اتاق زیرنظر داشتند، گروهی دیگر به خانه‌ او هجوم بردند. 

«رفتند داخل خانه. تعریف کردند که مبل‌ها برعکس شده بود. وسایل‌ها کف زمین بودند. سه تا گربه‌ گشنه که سه روز بعد از بازداشت من به آن‌ها غذا نرسید. حین تفتیش به قدری این گربه‌ها را کتک زده بودند، پرت‌شان می‌کردند در و دیوار و مسخره‌ام می‌کردند که این‌همه‌اش می‌گفت بچه‌هام، این‌ها رو می‌گفت؟»

آرمیتا عباسی؛ قیام نسل زد علیه نظامی ضدمردمی

گربه‌ها به‌قدری از ماموران سپاه کتک خورده بودند که یکی از آن‌ها به‌خاطر بیماری‌ای که داشت و تحمیل استرس، بیماری‌اش عود کرد، گربه دیگر استخوان لگن‌اش شکسته بود و استخوان‌هایش به خاطر سن‌اش جوش نخورد و هر دو جان دادند.

آرمیتا تا وقتی که در زندان بود، فکر می‌کرد که حال گربه‌هایش خوب است: «این تنها یک بخش از زندگی من است که از من گرفتند. جدای از بچه‌هایم، هرچه طلا داشتم بردند. انگار طلاسنج داشتند. چون بدلی‌جات همه مانده بود. حتی لوازم آرایشم را با خودشان بردند. لباس‌هایی را که خوش‌شان آمده بود را هم بردند. طلا را می‌فهمم که آنقدر گشنه‌ای غنیمت می‌بری، لباس‌هایم را چرا می‌بری؟ لوازم آرایش من را برای کی می‌بری؟ برای زن‌ات؟ گیر چه کسانی افتاده‌ایم که این‌قدر گشنه هستند!» 

در برگه‌های گزارش پرونده آرمیتا عباسی که نسخه‌ای از آن نزد ایران‌وایر محفوظ است، لوازم ضبط شده از خانه آرمیتا چنین نام برده شده‌اند: «یک جلد شناسنامه، دو عدد پوکه سیم کارت ایرانسل به‌همراه یک عدد سیم کارت، یک عدد چاقو، یک دستگاه لپ‌تاپ سونی، ۲ بطری یک و نیم لیتری بنزین، ۱۰ عدد کوکتل مولوتوف، سیم شارژر لپ‌تاپ، یک عدد موس، ۵ عدد فندک.»

مقاومت زیر بازجویی؛ آرمیتا اتهام‌ها را قبول نکرد

جمهوری اسلامی در دوران جنبش مهسا، این جنبش و معترضان را به کشورهای خارجی منتسب کرد و اصرار داشت که تمامی معترضان، ازجمله آرمیتای ۲۰ ساله، جاسوس سرویس‌های خارجی هستند. ماموران اطلاعات سپاه سعی داشتند به‌دلیل پیدا کردن کوکتل مولوتف‌های نیمه آماده و داشتن ده هزار فالوئر در اینستاگرام، آرمیتا را وادار کنند که به رهبری اعتراضات در کرج اعتراف کند.

آرمیتا شش روز در اداره آگاهی عظیمیه کرج حبس بود؛ روزها در اداره اطلاعات سپاه پاسداران بازجویی می‌شد و شب‌ها برمی‌گشت به آگاهی. 

«اگر یک لحظه غافل شوی، گول‌ بخوری، جواب اشتباه بدهی، تمام است. سوال‌های‌شان را هدف‌دار می‌کنند برای گرفتن اعترافی که می‌خواهند. گاهی هم زیر فشار نمی‌دانی واقعا کاری را که می‌گویند انجام داده‌ای یا نه. به من چت فیک نشان می‌دادند.» 

به گفته آرمیتا، در پرونده او نوشته بودند: «لیدر آموزش‌دیده اطلاعات‌گریز.» طبق مدارکی که هم که در اختیار ایران‌وایر قرار دارد، در گزارش پرونده چندین بار به‌صراحت تکرار شده است: «آرمیتا در تمام سوالات هیچ اتهامی را قبول نکرد.» در بخش نظریه کارشناس آمده است: «علی‌رغم مستندات کافی از اقدامات مجرمانه، نامبرده اقدام به رد آن می‌نماید و از اقدامات ضدبازجویی استفاده می‌کند.» 

یکی از همین «اقدامات ضدبازجویی»، وقتی بود که گزارش واقعه از آرمیتا می‌گرفتند و او ابتدا و انتهای نوشته‌هایش را ضربدر می‌زد تا نتوانند به نوشته‌های او اضافه کنند. در همان نخستین برگه‌ای که زیر دست آرمیتا قرار دادند، او نوشت که بدون وکیل‌ صحبت نمی‌کند و همین آغاز جنگی نابرابر میان آرمیتا و بازجو بود. آن‌ هم بازجویی که فرزند خردسال خود را هم به اتاق بازجویی می‌آورد و آن کودک، شاهد بدرفتاری پدرش با معترضان بازداشت‌شده است.

تجاوز در توالت بازداشتگاه توسط بازجو 

روز اول آذر۱۴۰۲، شبکه خبری «سی‌ان‌ان»، گزارشی از شکنجه‌های جنسی ماموران جمهوری اسلامی به معترضان منتشر کرد. در این گزارش به نقل از یکی از پرسنل کادر درمان، به پرونده آزار جنسی آرمیتا توسط مامور اطلاعات سپاه هم اشاره شده بود. به گفته سی‌ان‌ان، این کارمند نظام جمهوری اسلامی از مقعد به آرمیتا تجاوز کرده و باعث خونریزی او شده بود.

آرمیتا عباسی؛ قیام نسل زد علیه نظامی ضدمردمی

از آرمیتا پرسیدم که آیا «آزار جنسی» که در گزارش‌ها درباره او آمده است، «تجاوز» بود؟ و آیا همان بازجویی بود که با او کل‌کل می‌کرد و تن به اعتراف‌هایی که او می‌خواست نمی‌داد؟ 

آرمیتا پاسخ داد: «ترجیح می‌دهم فقط بگویم که گزارش سی‌سی‌ان مبنی‌بر تجاوزی که اتفاق افتاده بود را به‌طور کامل تایید می‌کنم و اصلا نمی‌خواهم راجع‌به هیچ بخش آن صحبت کنم.»‌

پرسیدم: فشار روحی که به تو آمد چطور؟ 

دست‌های آرمیتا دور بدنش تنگ‌تر شد و چشم‌هایش به زمین بود. مکثی کرد و گفت: «سعی می‌کنم که فکر کنم هیچ‌وقت اتفاق نیفتاده.» 

بغض، اشک، لرزش تن، لیوانی آب، خم شدن برای برداشتن دستمالی که اشک را پاک کند، یا شاید هم دور شدن از تصویر و تصور آن خشونت بی‌بدیل، پایانی بود برای پرسیدن از تجاوز جنسی توسط بازجو. بعدتر آرمیتا برایم گفت که تجاوز جنسی در توالت اتاق بازجویی اتفاق افتاد که هربار به آنجا می‌رفت، مرد یا زنی او را تحت‌نظر داشتند. 

سی‌ان‌ان در گزارش خود از قول منبع این رسانه در بیمارستان «امام علی» عظیمیه کرج گزارش می‌کند که آرمیتا در هنگام ورود به بیمارستان به‌دلیل تجاوز مکرر از ناحیه مقعد دچار خونریزی شده بود. منبع سی‌ان‌ان تاکید می‌کند که مامورین امنیتی اصرار داشتند که پزشکان گزارش دهند که دلیل خونریزی آرمیتا، بیماری داخلی است.

پیامک یکی از افراد در بیمارستان درباره تجاوز وحشیانه مامور سپاه به آرمیتا، داستان ۴۵ ساله نظام جمهوری اسلامی و مردم ایران است: «خلاصه که گند زدن! گند و نمی‌دونن چجوری جمعش کنند… .»

آرمیتا عباسی؛ قیام نسل زد علیه نظامی ضدمردمی

آرمیتا از شدت جراحت‌های وارده، پس از تجاوز مامور سپاه پاسداران انقلاب اسلامی دچار خونریزی می‌شود و او را به بیمارستان منتقل می‌کنند، اما ماموران برای کتمان شکنجه، آرمیتا را به‌عنوان بیماری عادی جا می‌زنند و خود را اعضای خانواده او معرفی می‌کنند.

بیمارستان اما‌م‌ علی؛ من تحت خشونت هستم 

بازجو وقتی با خونریزی شدید آرمیتا مواجه می‌شود، ناگزیر لازم می‌داند که او را به بیمارستان منتقل کنند. آرمیتا را با چنان وضعی به بیمارستان می‌برند که به روایت خودش، پرسنل بیمارستان و مردم حاضر در آن محیط، توجه‌شان جلب می‌شود. 

«دستبند دستم بود و برای پوشاندن آن روی دست من لنگ انداخته بودند. روی سرم کلاهی نمدی بود. برای تحقیر بیشتر با چفیه روسری حاج‌خانمی بسته بودند. حال نزاری داشتم که نگاه‌های مردم را حس می‌کردم. روی یکی از تخت‌های عمومی خوابوندم، پرده‌ها را هم کشیدند. پرستاران سعی می‌کردند به هر دلیلی بالای سرم بیایند. من اجازه نداشتم به سوال‌های آن‌ها پاسخ دهم. یکی از همان فاطی‌کماندوها مدام همراه من بود که ارتباطی نگیرم.» 

آرمیتا وقتی یکی از مراقب‌ها مشغول پاسخ به تماس تلفنی بود، از فرصت استفاده کرد و با دستش علامت «خشونت خانگی» را به اینترن‌ نشان داد؛ تنها راهی که بدون صحبت می‌توانست بگوید که مورد خشونت و آزار قرار گرفته است. کمی بعد، اینترن وارد اتاق شد و گفت که باید برای آرمیتا سوند بگذارند: «گفت باید از این بیمار همین الان آزمایش ادرار بگیرم. من را نگاه کرد که دستشویی داری؟ فقط می‌دانستم که باید با او همراهی کنم. گفتم نه.» 

اینترن بیمارستان بین آرمیتا و زن نیروی سپاه ایستاد و کاغذی روی تخت انداخت. آرمیتا در همان فرصت شماره مادرش را نوشت و همین حمایت از سوی کادر درمان باعث شد که مادر آرمیتا، فرزندش را پیدا کند. مادر و دختر حق ملاقات نداشتند. مادر آرمیتا بیمارستان و اتاق آرمیتا را پیدا کرد. به در می‌کوبید. فریاد می‌کشید که «مادر… هر کجا تو را ببرند، من تو را پیدا می‌کنم… من کنارت هستم.» و آرمیتا حق جواب دادن نداشت. فقط اشک می‌ریخت. 

باز هم زمان گذشت تا آرمیتای در بند صدای مادرش را بشنود و بتواند او را ملاقات کند؛ اما خبر پخش شده بود. گزارش سی‌ان‌ان خبر تجاوز بازجو سپاه به تن دختر ۲۰ ساله را جهانی کرده بود. 

آرمیتا و نیکا؛ چرا نیکا؟ 

ماموران امنیتی از انتشار خبر تجاوز به آرمیتا متعجب می‌شوند و بنا بر عادت چهل ساله جمهوری اسلامی، او را مجبور به اعتراف اجباری می‌کنند و از او می‌خواهند که حقیقت را کتمان کند.

آرمیتا می‌گوید: «بقیه بچه‌های سیاسی که آزاد بودند تماس داشته باشند متوجه این قضیه [انتشار گزارش سی‌ان‌ان] شده بودند و مادران زندانیان من را در اخبار ۲۰:۳۰ دیده بودند. فقط می‌دانستم خبری از من درز کرده است. من را دوباره برای بازجویی خواستند. فکر می‌کردم من یا خانواده‌ام اطلاع‌رسانی کردیم. می‌گفتند که رسانه‌های معاند این چرت‌وپرت را گفتند.» 

دوربین‌های صداوسیما درست بعد از نخستین ملاقات میان آرمیتا و مادرش مقابل آرمیتا قرار گرفت: «حجابم را درست کردند و گفتند این ویدیو برای آقای [غلامحسین اژه‌ای] ارسال شود. من به‌قدری تحت فشار بودم که به یاد نداشتم که چه روزی هستیم و چند روز گذشته است. عین جمله‌ها را می‌گفتند و من تکرار می‌کردم.» 

هیچ‌وقت خواستی از بازجویی که به تو تجاوز کرد، شکایت کنی؟ 

از پلیس به پلیس شکایت کنم؟ صدایش به جایی نمی‌رسید. نه! چون مطمئن بودم که دردسر بیشتر برای خودم به‌همراه داشت. بعد از آزادی به اندازه کافی پرونده داشتم. فقط می‌خواستم از آن‌ها دور شوم. 

جمهوری اسلامی بیش از پانصد تن از معترضان جنبش مهسا را به قتل رساند. بسیاری از آن‌ها هم‌نسل‌ها و هم سن‌و‌سال‌های آرمیتا بودند؛ «سارینا»، «نیکا»، «حدیث»، «حنانه» و صدها ایرانی دیگر. اما در میان همه آن‌ها، آرمیتا با نیکا شاکرمی بیش از همه همذات‌پنداری می‌کند: «بعد از همه اتفاق‌هایی که برایم افتاد، از حق شخصی خودم گذشتم. به این فکر می‌کردم که نیکا را کشتند، مهسا، سارینا، حدیث و خیلی بچه‌هایی که اسمی از آن‌ها نیامد. من با خودم فکر می‌کردم هر سختی که کشیدم به پای کسی که جانش را در این راه گذاشت نمی‌رسد و خانواده‌ای که عزیز از دست داده‌اند.»

آرمیتا عباسی؛ قیام نسل زد علیه نظامی ضدمردمی

از میان همه کشته‌های «زن، زندگی، آزادی»، آرمیتا برای نیکا خوانده بود: «من اگر خسته شبیه تن ایران بودم، من اگر لحظه پایانی انسان بودم، خاطرات تو من رو زنده نگه داشت هنوز، وسط بی‌تو ترین نقطه زندان بودم… .» 

از آرمیتا پرسیدم، چرا نیکا؟ اشک‌هایش سرازیر شد، نفسی تازه کرد و گفت: «نیکا، یکی از اصلی‌ترین دلایلی بود که من بدانم حتما باید بروم. احساس می‌کردم حق نیکا را باید بگیرم. هم از من کوچکتر بود، هم از بین بچه‌های شناخته‌شده، شبیه‌ به خودم بود. از این جهت که او هم استایل متفاوتی داشت، با هنجارهای جامعه اسلامی نمی‌ساخت. می‌خواند، من هم می‌خواندم. بعدها فهمیدم که نقاشی می‌کشید، من هم در این سن نقاشی می‌کشیدم. بعد از آزادی خیلی‌ها می‌گفتند چقدر ما را یاد نیکا می‌اندازی. نمی‌دانستم باید قلبم به درد بیاد که من هستم و او نیست، یا خوشحال باشم که دیدی واقعا ما شبیه بودیم؟» 

روزی می‌رسد که با پذیرش همدیگر، کنار هم راه برویم

آرمیتا بعد از کمی مکثی گفت: «به فروپاشی روانی خیلی رسیدم و حتی به اینکه چطور عملی‌اش کنم، اما خوشبختانه همیشه اتفاقی افتاد که جلویش گرفته شد.» 

هیچ‌وقت پشیمان شدی؟ 

به هیچ‌وجه. من هدفی داشتم؛ بیشترین تاثیری که می‌توانستم گذاشتم. به خودم و آنچه هستم ایمان دارم. شاید بیشتر از سهم خودم به‌عنوان دختری ۲۰ ساله کاری که باید را انجام دادم؛ ولی پشیمان نیستم. نه تحلیلگر سیاسی هستم و نه ادعای سوادی دارم که قطعیت داشته باشد، ولی فکر می‌کنم دیر یا زود این اتفاق می‌افتد؛ شاید فکر کنم در آن بازه اتفاق نیفتاد، شاید فکر کنم دیگر از سمت مردم اتفاق نیفتد. الان واقعا فکر می‌کنم شاید روش مبارزه ما جواب ندهد، ولی سکویی شد که اتفاق‌های مهم‌تری بیفتد. دنیا متوجه شد که مردم از این رژیم راضی نیستند و اگر مردم کاری نتوانند بکنند، بالاخره دنیا این کار را می‌کنند؛ من مطمئنم یک روزی این‌ها سرنگون می‌شوند. 

یعنی فکر می‌کنی که یک روز ما آزادی را می‌بینیم و زنان ایرانی مثل تو هرطور که بخواهند می‌توانند باشند؟ 

اصلا هدف از «زن، زندگی،‌ آزادی» همین بود که ما آزاد باشیم و بدون دیکتاتوری بالای سرمان زندگی کنیم. من جوری باشم که می‌‌خواهم باشم، بدون آسیب به تو و تو هم همین‌طور، ولی رژیم کاری کرده که ما به جان هم بیفتیم. مردم را به جان هم انداخته‌اند. مردم انگار فراموش می‌کنند که مشکل اصلی کس دیگری است که جای دیگری نشسته است. امیدوارم روزی بتوانیم راحت کنار هم قدم بزنیم، بدون آنکه برایمان مهم باشد کی چه پوشیده است و در زندگی‌اش چه می‌کند. 

پس از چهار ماه بازجویی، شکنجه و بدرفتاری، آرمیتا مشمول «عفو عمومی» می‌شود، اما آزار‌و‌اذیت‌های ماموران امنیتی کماکان ادامه پیدا می‌کند، تا جایی که آرمیتا مجبور می‌شود نخست به ترکیه و سپس به آلمان مهاجرت کند.


به کانال تلگرام سایت ملیون ایران بپیوندید

برچسب‌ها:

هنوز نظری اضافه نشده است. شما اولین نظر را بدهید.