یک: بلافاصله پس از پیروزیِ انقلاب اسلامی، تسخیر سفارت آمریکا در تهران، سیاهچاله ای بود که ” دیگران” پیشِ پای ما پخمگانِ اسلامی واگشودند تا سراسیمگانِ انقلاب کرده درست بر ریلی پای نهند که انتهایش به آغوش همان دیگران ختم می شد.
دو: جنگ هشت ساله، سیاهچاله ای بود که ” دیگران” دو کشور اسلامی ایران و عراق را به درونش کشیدند برای روفتنِ ذخایر پولی و انسانی، و اعتبارات ملی و بین المللی شان.
سه: در کشاکش همین جنگِ کودنانه، آنجا که حلبچه ی عراق توسط ایرانیان فتح شد، صدام با بمباران شیمیاییِحلبچه، هم از کردهای عراق انتقام گرفت و هم به ایرانیان فهماند از این پیروزی چیزی نصیبشان نمی شود. بی آنکه همین صدام بداند با بمباران شیمیایی حلبچه، درست بر ریلی حرکت کرد که دیگران پیش پایش تعبیه کرده بودند.
چهار: ظهور ناگهانیِ خونخوارانی به اسم طالبان اسلامی در افغانستان و نفرت غلیظی که نسبت به شیعیان ایران داشته و دارند، سیاهچاله ای بود که باید خیلی ها را به درون می کشاند ازجمله ایران را. و اساساً اسلام را.
پنج: با تلنبار نفرت ها در ایران و فورانش در سال ۸۸، سران اسلامیِ ایران به تأسی از چینی ها – که میدانِ ” تیان آن من” شهر پکن را با کشته های دانشجویان معترض پر کردند – قمه ها و کلت ها را بیرون کشیدند و با کشتن هفتاد هشتاد نفر و تخریب اموال مردم و زندانی کردن نخبگان سیاسی و ترساندن همگانِ مردم، به گمان خود بر خیزش خشم مردم فائق آمدند و قائله ی معترضین را فرو نشاندند. بی آنکه خود بدانند درست بر ریلی پای نهادند که متر به متر، آنها را به سیاهچاله ای مخوف نزدیک و نزدیکتر می
کند.
شش: وقتی مردم سوریه از تنگ نظری ها و خیانت ها و خاصه پروری های بشار اسد و پدرش به تنگ آمدند و به اعتراضی مدنی روی بردند، جمهوری اسلامی پای پیش نهاد و شعبه ای از ریل خود را پیش پای بشار اسد نگونبخت احداث کرد. که چه؟ که تو نیز مثل ما بزن و بکش و تخریب کن و قائله را ختمش کن. بشار اسد فریب خورد و این ریل چیده شد و کشور آباد و آرام سوریه به همان دامی در افتاد که باید می افتاد.
سوریه با پول و اسلحه ی ایران شخم خورد، و مردم سوریه با پول ایران قتل عام شدند. بی آنکه مردمِ ایران را در این حضورِ جبارانه سهمی و نقشی بوده باشد. ریل ها، آخوندهای حاکم بر ما را به همانجایی بردند که باید.
کاری که بشار اسد به کمک سران جمهوری اسلامی ایران با سوریه کرد، همان است که صدام با حلبچه کرد. این که: سرزمینی که برای من نباشد، همان بهتر که نباشد! اسراییل را بگو که در این میان راحت
نشسته بود و غش غش به حماقت احمق ها می خندید. بی آنکه یک فشنگ از آنهمه زاغه ی مهماتِ جنگی به سمت او شلیک شده باشد. عجبا که آخوندها و سرداران حاکم بر ایران، رد پای این ” دیگران” را در اندرونیِ خود نیز متوجه نشدند و دقیقاً آن کرده و می کنند که اسراییل می خواهد.
هفت: اینبار معترضان سوری و عراقی و طالبان و القاعده دست به دست هم دادند و با قطاری که ریل هایش قبلاً کار گذاشته شده بود، مستقیم آمدند به سمت کانون شیعه تا بقول خودشان سرِ فتنه رابه سنگِ غضب بکوبند. می گویم: در این سیاهچاله ی مخوف، آخوندها و سرداران حاکم بر ایران را چاره ای نیست جز این که آخرین قدمِ خود را به همانجایی بگذارند که پیشاپیش جایش توسط دیگران مشخص شده است.
ایران برای صیانت از مرزهای خود و یا بهتر بگویم: برای راندن مهاجمین ازاطراف شهرهای مذهبی عراق، پای به نقطه ای می گذارد که قبلاً در آن نقطه سیاهچاله ای برای بلعیدن و تجزیه اش حفر شده است. همانگونه که عراق را در این سیاهچاله جز تجزیه و کشتاری وسیع و ویرانیِ اماکنمذهبی چاره ای و راهی نیست.
اسراییل را بگو که در این میانراحت نشسته و پا روی پا انداخته وغش غش به حماقت حاکمان ما می خندد و متر به متر قدم های بعدی آنان وسرداران بی کفایتشان را نشانشان می دهد. قدم هایی که به سیاهچاله های مخوف تجزیه و جنگ داخلی راه می برند. مباد آن روز البته!
هشت: تنها چاره ای که در میان است، دلجویی از مردم ایران است و بس. مردمی که هریک به طریقی از حاکمیت زخم خورده اند.
به هر خانواده که شما بنگرید، به گونه ای با مشقات معیشتی و هویتی و اعتقادی و سیاسی درگیر است. خاموش کردنِ این همه معترض بالقوه، نه کاری است که از هر رژیم سفاک برآید. چرا که این معترضانِ بالقوه در بزنگاهی حساس رسماً ریسمان عاطفی و ملی خود را از حاکمیت مرکزی می برند و راه بر ریلی می گذارند که پیشاپیش پیش پایشان احداث شده است.
نه: ما را چاره ای نیست که به برآمدنِ درستی و انصاف و حق و قانون اصرار ورزیم. ایران را به دست با کفایت ایرانیان بسپاریم از هر تیره و طایفه. اگر چه خود ما را در این میان سهمی و نصیبی نباشد. کجای عقل ما را به گزینش یک شیعه ی بی کفایت اما نماز شب خوان ترغیب می کند در حالی که یک قدم آن سوتر، یک سنی متخصص و یک بهایی کارفهم و یک مسیحی شایسته و یک زرتشتی کارآزموده و یک یهودی دانشمند و یککمونیست مدبّر که همگی ایرانیانیوطن پرست و مردمی و منصف و کارآگاه اند، بی کار باشند و برکنار؟ اینتنها راه برون رفت از آن ریلی است که ما را با شتاب به سمت سیاهچاله ای مخوف می برد. سیاهچاله ای که از ما هیچ بجای نمی نهد الا خاطره ای محو از مردمانی اسیر در چنگِ پخمگانِ پُر ادعا.
محمد نوری زاد
بیست و پنجم خرداد نود و سه – تهران